جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

....جمالی از آفتاب


....جمالی از آفتاب
»محمد« ترکیبی از موسی و عیسی است ،گاه او را در صحنه مرگبار جنگ می بینیم که پیشاپیش یارانش که بر روی مرکب های بی تاب خویش در برابر دعوت خون به سختی می توان آرامشان ساخت ،می تازد و مشتی خاک بر می گیرد و با خشم بر چهره خصم می پاشد ...و گاه او را می بینی که هر روز در رهگذرش یهودی از بام خانه اش خاکستر بر سرش می ریزد و او نرم تر از مسیح روی درهم نمی کشد یک روز که از کنار خانه او می گذرد و از خاکستر مرد خبری نمی شود با لحن پر صفا می پرسد :رفیق ما امروز به سراغ ما نیامد و چون می شنود بیمار است به عیادتش می رود .
در اوج قدرت در آن لحظه که سپاهیان مکه را (شهری که بیست سال او و یارانش را شکنجه داده و آواره کرده است) اشغال کرده اند ،بر مسند قدرت اما در سیمای مهربان مسیح کنار کعبه می ایستد و در حالی که ده ها هزار شمشیر تشنه انتقام از قریش در پیرامونش برق می زند و بر ابوسفیان و هند (خورنده جگر حمزه) و عکرمه (فرزندکینه توز ابوجهل ) و دیگر قیافه هایی که یادآور شکنجه ها و توطئه ها و تبعیدها ومرگ های جان خراش عزیزان اویند دندان می نمایند؛ می پرسد ای قریش فکر می کنید با شما چه خواهم کرد؟
قریش که سیمای مسیح را در این موسایی که اکنون سرنوشتشان را در دم خویش خوب می شناسد و به چشم می بیند پاسخ می دهد که تو برادری بزرگواری و آنگاه که با آهنگی از گذشت و مهربانی گرم شده است ،می گوید: بروید همه آزادید .چه کسی باور می کند که همین مرد در نیمه شب خاموش شهر ،خانه راترک می کند و در قبرستان بقیع سر در گریبان لطیف ترین احساس های عارفانه فرو می برد.
گویی از اعماق یک روح بزرگ، مردی که عمر را در اعماق خلوت و انزوای تاملات عمیق خویش بوده ،سر آورده و بوی مرگ و شوق وصال نزدیک با معشوق ،آتش در جانش افکنده است!
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید