پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

باقرخان سالار ملی


باقرخان فرزند حاج رضا تبریزی بود و پیشه بنایی داشت. زمانی كه ستارخان بر ضد استبداد و قوای حكومتی قیام كرد همراه او به انجمن ایالتی تبریز رفت و با ده سوار كه آماده كرده بود به استخدام پلیس درآمد. او در جنگ های داخلی تبریز شركت داشت و خدمات بسیاری به مشروطه خواهان كرد. در سال ۱۳۲۶ قمری، اعضای انجمن اسلامیه تبریز شروع به آزار مشروطه خواهان كردند و با همراهی افرادی كه برای حفاظت از انجمن در اختیار داشتند دست به تجاوز و غارت زدند. در نتیجه كم كم اعضای انجمن ایالتی پراكنده شده و عده ای هم در كنسولگری ها متحصن شدند. غارتگران با حمایت قداره بند های محله دوه چی و سرخاب به محله امیرخیز و خیابان تاختند ولی با مقاومت ستارخان و باقرخان كاری از پیش نبرده عقب نشستند. با این اوضاع مردم تبریز برای در امان ماندن از كشتار و غارت گری، پرچم های سفید بر در خانه هاشان نصب كردند كه ستارخان با عصبانیت و تعصب این بیرق ها را پایین كشید و شوری دوباره در میان مردم و انجمن ایالتی برانگیخت. باقرخان هم كه به خانه میرهاشم نامی پناه برده و به جانب دولتیان روی آورده بود به هیجان آمد و بار دیگر به ستارخان پیوست. در ادامه كار كه عین الدوله نیز به جمع مهاجمان به تبریز پیوست وی دوش به دوش ستارخان مدت یازده ماه در مقابل قوای عظیم دولتی كه به حكم محمدعلی شاه تبریز را محاصره كرده بودند از شهر مردانه دفاع كرد. در خلال این مقاومت بود كه وی از طرف انجمن ایالتی لقب سالار ملی گرفت. بعد از فتح تبریز توسط قشون روس كه به بهانه حفظ جان اتباع آن كشور انجام شد، از بیم گرفتاری به دست روس ها به همراه ستارخان به كنسولگری عثمانی پناهنده شد و تا فتح تهران در آنجا ماند. در سال ۱۳۲۷ قمری توسط عضدالملك نایب السلطنه و سردار اسعد به تهران دعوت شد. كنسولگری روس هم وجود او و ستارخان را در تبریز به صلاح نمی دانست. باقرخان با ۵۰ سرباز مسلح در نوروز سال ۲۸ قمری وارد تهران شد و بعد از یك ماه كه میهمان دولت بود برایش ماهی هزار تومان به همراه جیره همراهانش تعیین شد. وی بر سر قانون خلع سلاح با دولت درگیر شد و در محل اقامت ستارخان در پارك اتابك به درگیری مسلحانه با قوای دولتی پرداخت. سالار ملی پس از واقعه پارك اتابك، در تهران منزوی بود و با ماهی سیصد تومان كه دولت به او می داد زندگی می كرد. پس از شروع جنگ جهانی اول به همراه گروهی از دموكرات ها و آزادیخواهان به هوای طرفداری از آلمان ها از تهران مهاجرت كرد و برای رفتن به بغداد یا استانبول راهی كرمانشاه شد. شبی در نزدیكی قصر شیرین، جماعتی از كردها به قصد تاراج اسلحه و پول بر ایشان تاختند و هر هفت نفر را در خواب سر بریده، جنازه آنها را در چاه انداختند. جسد آنها بعد از دو روز پیدا شد و سالار ملی در كمال گمنامی و بیچارگی به خاك سپرده شد.
منابع:
۱- شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، جلد اول
۲- رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی
منبع : ایران یکصد سال پس از مشروطیت


همچنین مشاهده کنید