جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


هنوز از زندگی خوشم می آید


هنوز از زندگی خوشم می آید
● گفت و گو با آندره مكین نویسنده فرانسوی
آندره مكین در سال ۱۹۵۷ در سیبری به دنیا آمد. بعد از اینكه تحصیلاتش را در مسكو به پایان رساند و در رشته فلسفه دانش آموخت، در سال ۱۹۸۷ به فرانسه رفت. شرایط زندگی او بسیار ناپایدار بود: او كه اكنون در اتاق كوچكی روزگار می گذراند، مدتی را در یكی از مقبره های پرلاشز به سر برده است... او خیلی زود تصمیم گرفت كه در نوشتن تخصص پیدا كند. در ابتدای كار، دست نوشته های فرانسه زبانش پذیرفته نشد. پس از آن اولین متن خود را در سال ۱۹۹۰ با عنوان دختر یك قهرمان از اتحاد شوروی به جامعه ادبی ارائه كرد. این نوشته، آغاز یكی از مهمترین مسیرهای ادبی بود كه مكین در آن پیش گرفت؛ تا اینكه در سال ۱۹۹۵ دو جایزه گنكور و مدیسی و در سال ۲۰۰۳ جایزه برجسته ترین رمان پنج دهه دوم قرن را برای وصیت نامه فرانسوی به خود اختصاص داد. این رمان به همراه موسیقی یك زندگی و زنی كه منتظر بود توسط دكتر ساسان تبسمی به زبان فارسی برگردانده شده است.
پس از هفت رمان، آندره مكین موفق شد تا سبكی منحصربه فرد و قابل توجه را به مخاطبین خود تحمیل كند؛ كه به نظر بسیاری از منتقدان و حتی شاعران معاصر، می توان از او به عنوان یك نویسنده نوكلاسیك یاد كرد. با وجود مخالفین احتمالی اش، مكین همچنان نویسنده ای جدی و سخت گیر باقی ماند و ادبیات برای او همانند فرآیندی آسان نیست كه با جمله هایی زیبا و یا حتی تراوشات زودگذر ذهن شكل گرفته باشد؛ بلكه ادبیات را نوعی بینش می داند.
● ژان لویی تالون: چه شد كه نوشتن را انتخاب كردید؟
▪ آندره مكین: فطرت ما این گونه است. بی شك، در بدو تولد، بعضی چیزها همراه با ما به دنیا می آیند و بعضی چیزها از بین می روند؛ حتی قبل از اینكه زبان به سخن باز كنیم. به همین دلیل است كه گفتار بسیار مهم است. گفتار، بینش را به وجود می آورد. چرا كه نوشته تنها به كلمات، سبك و حتی زنجیره جمله ها خلاصه نمی شود: این یعنی بینش. نویسنده با چشم هایش می نویسد، نه با قلم. با قلم، رمان های جذاب می نویسی جمله های زیبا می سازی ولی بینشی وجود ندارد. سبك داستایفسكی بی رمق است، چون بسیار سریع و تكراری می نوشت. مترجم ها - چه فرانسوی و چه زبان های دیگر - نوشته های او را دست كاری می كردند تا متمدن شود و رنگ و آب شهری پیدا كند. ولی با تمام این حرف ها، داستایفسكی نویسنده بزرگی است، چون بینش وسیعی داشت و از نبوغ روحی و ذاتی برخوردار بود.
● تحصیلات شما در چه رشته ای است؟
▪ من در رشته متن شناسی در تمدن ناب آلمان ادامه تحصیل دادم كه شامل مطالعاتی در باب ادبیات، فلسفه، تاریخ فلسفه، زبان شناسی، نظریه زبان و... است. یعنی بسیار گسترده تر از ادبیات مدرنی است كه در فرانسه داریم.
● در دوره ای كه مطالعه می كردید و اندیشه های ادبی تان در حال شكل گیری بود، خودتان را به كدام یك از نویسنده ها نزدیك تر حس می كردید؟
▪ وابستگی های ادبی من خیلی واضح نیست. به عنوان مثال با اینكه می دانم رمان های پی یر لوتی ۱ بسیار معمولی و متوسط نوشته شده، ولی رمان یك كودك را خیلی دوست دارم. این كتاب تا حدی ناشناخته مانده است. به نظر من این كتاب پیشاپروستی است. هم چنین شاتوبریان را بسیار می پسندم؛ آثار او خبر از آینده پروستی می داد. سلیقه ادبی من به فرانسوی ها محدود نمی شود، به خصوص وقتی از دید فلسفی و یا با دید كلمات قصار و یا حتی احساسی به قضیه نگاه كنیم... باید با دید وسیع نگاه كرد... من بیشتر به طبیعت گرایی و یا رمانتیسم علاقه دارم تا جدل ها و كلمات قصار ولتر و عصر روشنگری.
● آیا از نویسنده هایی چون مالارمه۲ تاثیر نگرفته اید؟
▪ مالارمه به نظر من مبهم و غیرقابل نفوذ است. من نمی خواهم فضل بفروشم و خودم را خلاص كنم. نه. شعر او برای من گنگ است. بدون شك، من در این مورد ناعادلانه و بی انصاف نظر می دهم. ولی در ادبیات نمی شود مدارا كرد، در تمامی زمینه ها و حرفه ها می توان گذشت داشت. اما در ادبیات باید بدون گذشت و بردباری نظر داد. اگر از كتاب یا نویسنده ای خوشتان آمد، باید صریح و شفاف نظرتان را بگویید و از گفتن ایده شخصی خود هراس نداشته باشید. این كاری است كه من انجام می دهم، از اینكه بی انصاف باشید، نترسید. كاری كه من الان درباره مالارمه انجام می دهم.
● به نظر شما، قسمتی از دو جایزه متناوبی را كه در سال ۱۹۹۵ گرفتید، مدیون شرایط و اوضاع سیاسی - فرهنگی آن دوره نبود؟
▪ نه. هر دو اتفاق خیلی با هم فاصله داشتند. در سال ،۱۹۹۵ وقایعی كه به گورباچف و مخالفان او ربط داشت، دیگر نمی توانست هیچ تاثیری داشته باشد. به علاوه، اگر از لحاظ تاریخی هم نگاه كنیم، رمان اوایل ماه سپتامبر چاپ شده بود. در سپتامبر آن سال، تمام فهرست های آثار برگزیده جوایز ادبی كاملاً آماده شده بودند. در مجموع، فهرست آماده شده غیرقابل نفوذ بود. [خنده]. در ابتدای كار، ناشرم تردید داشت كه وصیت نامه فرانسوی را در ماه سپتامبر چاپ كند یا در ماه دسامبر؛ و تصمیم گیری را برعهده خود من گذاشت. من هم جواب دادم چرا در ماه سپتامبر آن را چاپ نكنیم؟ [خنده]، چرا كه متن من آماده بود. تنها پس از چند روز، این رمان كه پیش بینی نمی شد وارد درگیری ها و زد و بند های جوایز ادبی شود، در فهرست نهایی علاقه مندان جای گرفت. تصمیم گیری به ثانیه های آخر موكول شده بود. من فكر نمی كنم كه دریافت جایزه گنكور هم به افكار ایدئولوژیك داوران بستگی داشته باشد.
● شما در بحبوحه جنگ سرد در جایی كه تا چندی پیش اتحاد جماهیر شوروی نام داشت، متولد شده اید. نظرتان درباره پدیده جهانی سازی كه به ویژه در این ده سال پس از سقوط امپراتوری شوروی، بر آن تاكید می شود چیست؟
▪ دو چیز وجود دارد: جهان در حال گسترش است و از دست ما هم هیچ كاری ساخته نیست. تلفن كردن مثلاً به استرالیا یا برعكس كاری بسیار ساده و پیش پا افتاده شده، رابطه برقرار كردن و ارتباط با هر جای دنیا كه بخواهید، بسیار راحت است، هر چند كه بعضی از این ارتباط ها سطحی و ظاهری باشد. جابه جایی ها بسیار بیشتر از قبل است؛ البته مسلماً با كامپیوتر، دیگر بعضی از نقل مكان های قبل معنی ندارد و می توانیم بعضی كارهایمان را با كامپیوتر انجام دهیم. بنابراین جهانی سازی مثل چاقوی دو لبه شده است. امروزه به نظر من، در برخی زمینه ها خیلی بیشتر از قبل ساكن و ثابت شده ایم و در عین حال میل به جابه جایی به اشتباه دائماً به ذهن ها خطور می كند. مثل یك سراب است. به علاوه، سرعت، سرعت، سرعت در حال افزایش است. از بعضی جنبه ها كه به این قضیه نگاه می كنیم، خوب است؛ ولی برخی جنبه ها قابل بحث است، مثل تراكم پایتخت ها و به خصوص - همان طور كه ماركس پیش بینی كرده بود - از خودبیگانگی انسان. انسان به یك كالا تبدیل شده است. این نكته كاملاً مشهود است. واقعاً وحشتناك است!
● آیا در شرایط كنونی نویسنده هم به كالا تبدیل نشده است؟
▪ نویسنده ها مقاومت می كنند. آنها باید زیرك باشند و هوشمندانه به تلویزیون بروند، روزنامه نگار ها را بپذیرند، [خنده] تا به آنها توضیح دهند كه نباید همه چیز را به زبان ساده درآورد، بلكه باید از تصاویر و مفاهیم كلیشه ای عبور كرد. نویسنده ها باید امكان این را داشته باشند كه حرف هایشان را بزنند. این خیلی مهم است. من هیچ گاه در تلویزیون دلایل روزنامه نگار ها را نپذیرفته ام. چرا نباید از وسایل و رسانه هایی كه وجود دارد، استفاده كرد؟
● شما در روسیه به دنیا آمده اید و با این حال به زبان فرانسه می نویسید. به نظر شما نوشتن آثار ادبی به زبانی غیر از زبان مادری، فرصتی برای مطالعه و تحقیق درباره زبان است؟
▪ من از آثار سارتر خوشم نمی آید، ولی فكر می كنم او عقیده ای بسیار دقیق درباره این سئوال دارد. به نظر او، ما به زبان مادری مان حرف می زنیم، ولی به یك زبان خارجی دیگر می نویسیم. حتی اگر از شما بخواهم همین سئوال هایی را كه تنظیم كرده و نوشته اید، بدون كاغذ و به صورت شفاهی از من بپرسید، بحث را با «خُب»، «بله»، «ولی» و بسیاری از كلمات این چنینی دیگر پیش برده و تنظیم می كنید. پاسخ های نوشتاری بسیار ساده و واضح در مقابل سئوال های مصاحبه، شاهد سعی و تلاش در جهت امر نوشتن است. چرا كه این زبان، زبان همیشگی شما نیست. از پیش ساخته شده و سبكی كار شده دارد.مثلاً فكر كنید كه همین الان می خواهید رمانی درباره ژول سزار بنویسید: آن گاه یك نوع سبك مختصرنویسی عالی در پیش خواهید گرفت. اصلاً زبان خود را در آن رمان تشخیص نخواهید داد. همین ماجرا در وصیت نامه فرانسوی رعایت شده است. من از زبانی استفاده كرده ام كه از نظر گرامری، از نظر واژه شناختی، از نظر ریخت شناسی كاملاً بیگانه است و زبان مادری ام نیست. همین قضیه در زبان روسی هم هست. در این زبان هم، مثل زبان فرانسه، نسخه های بدل پروستی، بالزاكی و فلوبری وجود دارد. همین زبان ها هستند با نحو ها و اندازه های زبان شناختی شان كه اغلب با روح ما تناقض دارند. شما یك زبان را می پذیرید، ولی نمی توانید به عنوان مثال در زبان مالارمه نفوذ كنید.
● بعضی از نویسنده های معاصر فرانسوی معمولاً نسبت به نویسندگان و ادبای پیشین خود عقده حقارت دارند - امثال بالزاك، فلوبر و... - آیا ننوشتن به زبان مادری شما را از همین احساس نسبت به آثار جاویدان ادبیات روس، مثل داستایفسكی و تولستوی دور نكرده است؟
▪ چرا. حق با شما است. این نكته بسیار ظریف است و حقیقت دارد. این اوهام در اطراف من شكل نگرفته اند و بر سر من سایه نیفكنده اند. به این معنی كه خیلی راحت از این افكار دست كشیده ام. وقتی سوژه ای ذهنت را مشغول می كند، كس دیگری می شوی. آیا وقتی می نویسی خودت هستی؟ نوشتن در واقع تراكم خویشی است كه دیگر به آن متعلق نیستی. كتابی را كه در طول دو سال می نویسی، دو ساعته می خوانند. پس می توان گفت كه نوشتن نوعی وحی است. صدایی تو را به خود می خواند. چه بسیار عناصر اسرارآمیز، بی منطق، بدون فكر، بی خبر، بدون اطلاع قبلی و بدون شرح روان شناختی، در امر نوشتن وارد می شوند.
● اكنون در كشور بلژیك و دقیق تر بگویم در بروكسل هستیم و از نظر جغرافیایی در فلاندر ولی از نظر فرهنگی در همان فرانسه قرار داریم. می خواهم نظرتان را درباره هنرمند و نویسنده این سرزمین بدانم: ژاك برل۳ ؟
▪ او را می پرستم! بدون هیچ گونه خویشتنداری اقرار می كنم او یك نابغه بود، دیوانه عرصه هنر. شاعری بود با صدایی بی مانند.
● هرژه۴ ؟
▪ نمی دانم. خیلی دیر با او آشنا شدم. وقتی در شوروی بودم، تن تن را نمی شناختم.
● آیا تن تن در سرزمین شوراها را خوانده اید؟
▪ بله. ولی نمی توانم بی چون و چرا و بدون در نظر گرفتن شرایط عقیده ام را بگویم. می ترسم قضاوت عادلانه ای در این باره نداشته باشم.
● ژرژ سیمنون۵؟
▪ من دو جنبه را در نظر می گیرم. وقتی كه ژانر پلیسی چشم طمع به ادبیات جدی داشته باشد، تناقض به وجود می آید. مثلاً سهم موضوعات پلیسی نزد داستایفسكی بسیار ناچیز و جزیی است. این موضوعات فقط محرك و یا دستاویزی برای نوشتن است. ولی نزد سیمنون، برعكس، این ابهام با ذات روان شناختی، به نظرم مشكوك است. این قضیه منكر نمی شود كه او نویسنده بسیار خوبی است. او همان كسی است كه رمانی را در ۲۴ ساعت و درحالی كه در یك مكعب شیشه ای زندانی بود، نوشت! این یك موفقیت بزرگ است.
● سبك شما، با وجود شكل و شمایلی كلاسیك، به نظر می رسد كه در نقطه مقابل كارهای صوری دهه هفتاد و یا نوشته های اجباری امروزی است. شما با این نظر موافقید؟
▪ نوشته های من بسیار مدرن هستند، در عین حالی كه كلاسیك باقی می مانند. بعضی از همكارانم در پاریس، بارها این نكته را به من گفته اند. در واقع من می توانم استالین سال های دهه شصت در روسیه را به یاد بیاورم و زمینه های متنوع و متفاوتی را زیر و رو كنم، با زبانی كلاسیك كه به هیچ وجه با مضمون های مدرن از پا در نمی آید.
● آیا مدرنیته از فكر نویسنده نشأت نمی گیرد؟
▪ یك روز یك نویسنده جوان بسیار مشهور فرانسوی به من گفت: «آه، دوست دارم لگد محكمی به فرانسوی ها حواله كنم!» پرسیدم چرا. [خنده] موج نو برای موج نو، هنر برای هنر، و... به نظر من مشق هایی هستند كه باید فراموش كرد.
● با این تفاسیر امروز هم می توان رمان نوشت؟
▪ این بحث تمام نشدنی است. تولد یك رمان در چه لحظه و ساعتی باید صورت گیرد؟ در روزگاران قدیم هم رمان وجود داشته! این ملاحظات درباره بحران رمان ادواری است. رمان تغییر می كند: نكته مهم همین است! ژانری كه مدام در حال تغییر و تحول است، به ترتیب «بیوگرافی»، «شعر»، «نثر»، «تخیلی»، «دیالوگ» و... مثلاً بخش مهم رمان های خود من، بیوگرافیك است. هر صفحه، از من صحبت می كند، از شخصیت های رمان می شود فهمید: زنی كه توسط كا گ ب استخدام شده بود، منم [خنده]. جوان زنده در سال های بیست منم. من دانای كل هستم! ولی این بخش بیوگرافیك در عناصر نوشته رخنه كرده و به شكل رمان در می آید.
● شما واقعاً در یكی از قبرهای پرلاشز جا گرفته بودید؟
▪ بله، این اتفاق برای من افتاده است.
● وقتی كه به فرانسه رسیدید؟
▪ بله. زندگی پر از نشیب و فراز است. این وقایع را به صورت خطی در رمان هایم آورده ام. ولی این اپیزود از زندگی ام را اتفاق خارق العاده ای نمی بینم.
● به نظر شما كه شیفته فرهنگ كلاسیك هستید، اینترنت در ادبیات آینده تاثیر دارد و جای خود را پیدا خواهد كرد؟
▪ اینترنت حرافی های بین المللی را آسان كرده است. همه مردم دنیا می توانند افكار خود را بیان كنند. آیا در این قضیه عیب و ایرادی نهفته است؟ كسانی كه صدایی از آنها شنیده نمی شد، حالا می توانند نظراتشان را به گوش دیگران برسانند. این پدیده در نوع خود شگفت انگیز است. من طبیعتاً آدم ساكت و خویشتن داری هستم. رسانه ها به دنبال من می گردند. روزنامه نگارهای زیادی می خواهند سئوالاتشان را با من در میان بگذارند. ولی یك جوان خلاق را در نظر بگیرید. به عنوان مثال چون نظریاتش را منتشر نكرده است، نمی تواند آنها را بیان كند. با كمك اینترنت، او می تواند با دیگران تماس بگیرد و ارتباط برقرار كند. به علاوه هرگز نباید چنین صداهایی را كوچك شمرد. زیرا بعضی از همین صداهای خلاق در موقعیت هایی گرفتار شده اند كه برای ما غیرقابل تصور و باورنكردنی است.
● شما فكر نمی كنید كه امروزه ادبیات فرانسه از داشتن نویسنده های زاهد و به نحوی منزوی در رنج است؟
▪ نمی دانم این ملاك و معیار درست است یا نه. نویسنده اول از همه باید مبارزه كردن را بیاموزد، مثل هانری بوسكو۶. داستایفسكی یك زندگی پرماجرا داشت. ولی از یك سن خاص، باید درگیر شد و باید به معنای واقعی كلمه، جای خود را در بین آدم ها پیدا كرد. منظورم این نیست كه به حلقه های سیاسی روی بیاورد. منظورم این است كه به عقیده من، همان طور كه دانشمندان چینی و ژاپنی هم گفته اند، زمانی می رسد كه باید كناره گیری كرد، به دامنه كوه ها پناه برد، پنهان شد و گوشه نشینی را در پیش گرفت.
● از این پس ژانر شما این گونه است؟
▪ من هنوز هم از زندگی خوشم می آید و به كنجكاوی های خودم ادامه می دهم. آرزو می كنم كه به جایگاه واقعی خودم برسم و باز هم بتوانم با صحبت كردن با شما، حرف هایم را به دیگران منتقل كنم. حتی اگر حرف هایم تنها به دل یك نفر بنشیند، خوشحال خواهم شد.
ترجمه: سمیه نوروزی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید