جمعه, ۲۰ مهر, ۱۴۰۳ / 11 October, 2024
مجله ویستا

حاکمیت اصول‌گرایی پروتستانیستی بر سیاست آمریکا


از سال ۱۹۷۰، جنبش اصول‌گرایی پروتستانیستی توانست نقش تأثیرگذاری در عرصهٔ سیاست آمریكا و بازگرداندن مفاهیم و برداشت‌های تئوریك بكر و دست نخورده ایفا نماید كه جنبش آن در آغاز قرن بیستم مطرح ساخته بود و اكنون می‌توانست به آن رنگی و لعابی سیاسی بزند و در میدان واقعیت‌های سیاسی به‌كار گیرد، بلكه حتی آنقدر ادامه یابد كه خود سیاست خارجی آمریكا را نیز در برگیرد. با رسیدن جورج بوش به قدرت و ریاست جمهوری آمریكا، در حالی‌‌كه جناح راست پروتستان را در كنار خود داشت و حامل دیدگاه‌ها و نظرات خاص خویش در قبال مسائل فرد و جامعه و اسرائیل و جنگ اعراب ـ اسرائیل بود، تحقیقات و پژوهش‌های متعددی در زمینهٔ تأثیر بسیار زیاد دیدگاه‌های مسیحی ـ صهیونیستی بر مواضع دولت آمریكا در قبال حوادث خاورمیانه صورت گرفت و چاپ و منتشر شد. امروزه با افزایش فشار رژیم صهیونیستی بر ملت مظلوم فلسطین، سمیر مرقص، محقق و پژوهشگر مصری تلاش نموده، در تحقیق و پژوهش خویش به پیشینهٔ مذهبی عمیق گرایش مطلق آمریكا به رژیم صهیونیستی بپردازد. لازم به تذكر نیست كه دیدگاه‌ها و مواضع كلیساهای انجیلی لبنان و سوریه و فلسطین و سایر كشورهای مشرق عربی با مواضع و دیدگاه‌های پروتستان‌های یهودیزه شدهٔ آمریكا تفاوت بسیار دارد و حتی برخی از این كلیساهای انجیلی، به‌ویژه در فلسطین، نقشی مهم و حساس در مبارزه و رویارویی ملت فلسطین با دستگاه مرگ اسرائیل ایفا می‌نمایند. توجه شما را به مقالهٔ تحلیلی وی، جلب می‌كنیم.
۱. كسی كه به مطالعهٔ تاریخ ایالات متحده از زمان تأسیس و برپایی‌اش پرداخته باشد، می‌تواند ملاحظه كند كه دین تا چه اندازه در شكل‌گیری دنیای جدید (آمریكا) تأثیرگذار بوده است. در سال ۱۶۲۰ میلادی، مهاجران جدید یا به اصطلاح «پیورتانی‌ها»۱ عقیدهٔ پروتستانتیسم (كه در اصل كالونیسم می‌باشد) را همراه خود به دنیای جدید آوردند، در حالی‌كه سعی داشتند، بدون هیچ مانعی زمینهٔ تطبیق و اجرای آن اصول را در انگلستان فراهم آورند. امّا چون مورد آزار و اذیت و ظلم و ستم قرار گرفتند و از انگلستان بیرون رانده شدند، امید خود را به دنیای جدید بستند تا شاید بتوانند در آنجا مطابق اصول و مبادی كالوینی به حیات خویش ادامه دهند. با این‌كه «كالونیسم» دیدگاه خاص خویش را نسبت به جهان، زندگی و انسان و نجات وی داشت، با این حال این دیدگاه جدا، و دور از واقعیت‌های اجتماعی محیطی كه در آن شكل گرفته، نبود. این مكتب و دیدگاه دارای ریشه‌های تاریخی و علمی و شناختی خاصی بود و در راستای همان جامعه و لحظهٔ خاصی كه در آن متولد شده و پای به عرصهٔ وجود گذاشته بود قرار داشت كه عبارت از؛ چارچوب و سیاق اروپایی با تعاملات تاریخی خاص خودش در آن دوره بود. به همین دلیل انتقال این دیدگاه به دنیای جدید نیاز به مقداری سازگاری و مدارا داشت. در این زمینه اگر علمای جامعه‌شناسی (به‌ویژه علمای مذهب) قابل باشند كه اعتقادات مذهبی و كلیساها منعكس كنندهٔ جوامعی هستند كه برآن حاكمیت دارند، بی‌شك جامعهٔ آمریكا نمونهٔ بی‌مثال گفتهٔ این دانشمندان است. لذا ملاحظه می‌كنیم كه كالونیسم متحول شد و تغییراتی را در خود به وجود آورد تا خود را با اوضاع و احوال دنیای جدید منطبق سازد. به تأكید، سرزمین جدید، انگلستان نبود، آمریكا بود، هرچند آن را انگلستان جدید۲ نامیدند، با این حال آمریكا خود را بر عقیدهٔ مهاجر تحمیل كرد و خود را متحول نمود تا پاسخگوی نیاز دنیای جدید به مرجعیت مورد نیازش باشد و بر تحرك فزاینده‌اش استیلا یابد. بنابراین، به گفتهٔ «جان پیاروچو»، عجیب نبود اگر «جامعه در آن واحد از دو مادرزاده شود». و از آنجا كه مهاجران جدید پروتستانی بودند و در اكثریت قرار داشتند، كلیسای آنها حاكم گردید و مذهب ایشان در آن جامعه استیلا یافت. بسیاری از محققان به این سمت رفته‌اند كه مهاجران نوین، پروتستان‌ها، تأثیر لاهوتی، تاریخی، كتابی، و سیاسی مركبی از یهودیت پذیرفته بودند، به‌گونه‌ای كه این تأثیر آنها را واداشت تا میان پروتستانتیسم و یهودیت «سازگاری» برقرار نمایند كه تا حال حاضر نیز وجود دارد و عملاً در گرایشات و جریانات اصول‌گرا ملاحظه می‌شود. این تأثیر از دیدگاه شهرك‌نشینان جدید پروتستانی به دنیای جدید بازمی‌گردد كه آن را «قدس جدید» به شمار ‌آوردند.به‌گونه‌ای كه احساس كردند، تجربهٔ بدست آمده در انگلستان آنها را به سان تبعیدشدگان عبرانی نموده كه احوال‌شان در تورات آمده است، به همین دلیل آمریكا از نظر آنان «كنعان جدید» گردید، و آنها خود را به سان عبرانی‌هایی می‌پنداشتند كه از بندگی «فرعون» (جیمز اوّل، پادشاه انگلستان) و از «سرزمین مصر» (انگلیس) فرار كرده‌اند تا از ظلم و ستم و آزار و اذیت مذهبی رها گشته و به دنبال مأمن و پناهگاهی برای خویش هستند. این احساس در واقعیت نیز خود را نشان داد و در شیوهٔ هم‌زیستی شهرك‌نشینان جدید با جا و مكان جدید نمود پیدا كرد، چرا كه آنها بر اماكنی كه اسكان گزیدند، و فرزندانی كه به دنیا آوردند، نام‌های عبرانی نهادند. افزون بر آن یادگیری و آموزش زبان عبری در مدارس و دانشگاه‌هایشان الزامی گردید. لازم به ذكر است، اولین مدرك دكترایی كه دانشگاه «هاروارد» در سال ۱۶۴۲ اعطا كرد، به موضوع «زبان عبری، زبان مادری» اختصاص داشت و اولین كتابی كه در آمریكا منتشر شد، سِفر مزامیر و اولین مجله‌ای كه صادر گردید، عنوان «یهودی» را برخود داشت. به این ترتیب آمریكا در دید شهرك‌نشینان نوین «نمونهٔ روحی و معنوی عهد قدیم عبری» باقی ماند و حتی آنان كودكان خویش را «فرزندان و كودكان اسرائیل»۳ نامیدند. این سازگاری و عشق و علاقه ـ میان پروتستانتیسم و یهودیت ـ زمانی فزونی یافت كه ایالات متحده شاهد امواج گسترده‌ای از مهاجرت یهودیان و كاتولیك‌ها گردید. به این ترتیب رابطهٔ پروتستانتیسم و یهود بیش از پیش گرم و صمیمانه شد، در حالی‌كه رابطه‌ای كاملاً معكوس میان پروتستانتیسم و كاتولیسیسم قابل ملاحظه بود. زمینه‌های مشتركی میان پروتستانتیسم و یهودیت یافته شد، در حالی‌كه این زمینه‌ها در میان پروتستانتیسم و كاتولیسیسم محقق نگردید و به سرعت، این رابطهٔ گرم و صمیمانه به منصهٔ ظهور و عمل رسید. با آغاز قرن هجدهم، فلسطین به عنوان «وطنی برای یهود» جایگاه خاصی در میان پروتستان‌ها باز كرد. این موضوع، بعدها این اعتقاد راسخ را در لاهوت پروتستانتیسی آمریكا به لزوم «برانگیختگی یهود» به‌وجود آورد. این رابطهٔ گرم و صمیمانه همچنین به میدان فرهنگ و بُعد اصولی آن نیز كشیده شد و بسیاری از آموزه‌های روحی و اعتقادی یهود و سپس یهودیت صهیونیستی وارد این عرصه شد، تا اندازه‌ای كه این گرایش قدرتمند در میان پروتستان‌ها به‌وجود آمد كه معتقد شدند، مسیح موعود جز در صورت بازگشت حكومت یهود ظهور نخواهد كرد. این گرایش پروتستانی آنقدر قوی بود كه می‌توان گفت، پروتستان‌ها نه تنها با آغوش باز آنرا پذیرفتند، بلكه تمام تلاش خویش را بر لزوم احیای ملت یهود متمركز نمودند و در این زمینه با اصول و مبادی جنبش صهیونیسم در یك نقطه تلاقی نمودند.كشیش ژوزف اسمیت، بنیان‌گذار كلیسای «مورمون‌ها»، نظریهٔ برانگیختگی یهود در فلسطین را ‌پذیرفته، گروهی از ستارگان تابناك لاهوتی‌های انجیلی مانند: سیروس اسكوفیلد، و كشیش دیلیلم بلاكستون، كه شهرك‌هایی برای یهود ایجاد كردند، را به دنبال خود كشاند. به طور مثال: و.گریسون، شهركی زراعی ـ یهودی ساخت تا در آنجا به مهاجران یهود مسائل و امور زراعی و تولید زراعی را آموزش دهد. پس از آن مورخان از تحول مهم دیگری سخن می‌گویند كه عبارت از: گذشتن از مرحلهٔ عشق و علاقهٔ وجدانی و روحی و توجیه لاهوتی و پای گذاشتن به مرحلهٔ فشار سیاسی برای تحقق این هدف روحی ـ سیاسی است كه در برپایی وطنی یهودی نمود پیدا می‌كند. به همین دلیل ملاحظه می‌كنیم، كشیش بلاكستون سازمانی به نام «هیئت عبری برای اسرائیل»۴ را تأسیس می‌كند كه همچنان به فعالیت خویش با نامی جدید ادامه می‌دهد و این بار با نام «انجمن آمریكایی در انتظار مسیح»۵ كه قلب تپندهٔ دستگاه فشار صهیونیستی در ایالات متحده به شمار می‌آید. اولین اقدام به ثبت رسیده در این سازمان، اقدام بلاكستون در جمع‌آوری امضا در تأیید تأسیس وطنی صهیونیستی در فلسطین و ارسال درخواست آن به رئیس جمهور وقت آمریكا بود. مدت كوتاهی پس از این اقدام، كنگرهٔ آمریكا (هم مجلس سنا و هم نمایندگان) با «قرارداد بالفور» موافقت كرد و حمایت‌های رسمی سیاسی و ملی با شكل‌گیری و تشكیل سازمان‌ها و انجمن‌های مختلف دوام یافت و تمام این سازمان‌ها و انجمن‌ها به عنوان اهرم فشار علیه دولت آمریكا عمل می‌كردند. به این ترتیب مذهب با سیاست و لاهوت با تاریخ درآمیخت و رابطه‌ای بی‌همتا میان پروتستانیسم و یهودیت به طور عام و میان اصولگرایی پروتستانتیستی و صهیونیسم یهودی، به طور خاص، ایجاد گردید و آنقدر گسترش یافت كه «صهیونیسم مسیحی» پای به عرصهٔ وجود گذاشت. «صهیونیسم مسیحی» پیش از تأسیس اسرائیل به بازگشت یهود به عنوان یك ملت به سرزمین موعودش در فلسطین و تأسیس مملكت هزار سالهٔ آن در جهان بود. پس از برپایی اسرائیل «صهیونیسم مسیحی» به اسرائیل به عنوان حادثه‌ای می‌نگریست كه بر درستی اعتقاداتش تأكید داشت. از جهت دیگر، پروتستان‌ها از مهاجرت كاتولیك‌های جدید به آمریكا نگران بودند، چون اگر ایشان نیز مانند پروتستان‌ها خواهان تحقق اهداف و خواسته‌های خویش و گرفتن امتیازات و حضور در دستگاه‌های مذهبی و دولت بودند، رو در روی پروتستان‌ها قرار می‌گرفتند، این باعث شد تا پروتستان‌ها خواهان تطبیق اصل تئوریك جدایی دین از حكومت شدند. این خواستهٔ پروتستان‌ها نیز برآورده و مقرر گردید، اصل جدایی دین از سیاست در قانون اساسی آمریكا، كه برای اولین اصلاحات قانونی در سال ۱۷۸۹ آماده می‌شد، گنجانده شد. در این مادهٔ قانونی می‌خوانیم: كنگره آمریكا هیچ قانونی در زمینهٔ حاكمیت یك مذهب یا جلوگیری از درآمدن به آن آیین وضع نمی‌كند. و جفرسون، رئیس جمهور وقت آمریكا، با ارسال نامه‌ای به جمعیت مردان مذهبی یكی از كلیساها‌ی ایالت كانیتكت در سال ۱۸۰۲ ضمن تفسیر این مادهٔ قانونی، در نامهٔ خویش تاكید كرد: هدف از اولین اصلاح در قانون اساسی ایجاد دیواری حایل میان كلیسا و دولت است. این بدان معنا بود كه كنگره از وضع قوانینی كه مذهبی را بر كشور حاكم می‌گرداند یا مانع آزادی بیان مذهبی یا واداشتن پیروان آیینی خاص به انجام كاری یا منع از انجام كاری به هر طریقه و وسیله، یا كمك به دولت در این زمینه، چه در بعد مادی و چه بعد معنوی، منع می‌گردید. به همان اندازه كه این مادهٔ قانونی دولت را از حمایت از آیینی خاص منع می‌كرد، به همان اندازه مادهٔ قانونی دیگری به آن منضم شد كه حق آزادی بیان مذهبی به تمام ادیان كشور را می‌داد. به نظر می‌رسد، این مادهٔ قانونی چندان مورد توجه نیروهای جامعه واقع نشده و اهمیتی به اجرا یا عدم اجرای آن ندارند. پروتستان‌ها از زمانی‌كه پای به ایالات متحده گذاشتند، «اولین وثیقهٔ قانونی» را امضاء كردند كه بر تأسیس كشوری اصولی تاكید می‌كرد كه در «عنایت خداوند» قرار داشت. آنها به این دنیای جدید آمدند تا با اعتقاد خویش به سر برند و زندگی كنند، به همین دلیل عقب‌نشینی و سكوت موقتشان، عقب‌نشینی و سكوتی تاكتیكی بود كه شرایط موجود آن را برایشان فرض می‌كرد. زندگی در سایهٔ نفوذ و شهرت مذاهب این موضوع را برایشان تحمیل كرد تا اوضاع و احوال تغییر كند. اینجاست كه متن قانون اساسی در تفسیر خویش و به واقعیت درآمدن مقابل نیروهای جامعه سر فرود می‌آورد. و در تاریخ ثابت شده است كه در بسیاری از مواقع متون قانونی كه بوسیلهٔ جریانات و گرایشات مذهبی به تصویب می‌رسند، فقط مسائل روزمره و عادی مردم را در برنمی‌گیرند، بلكه موج این فشار آنقدر گسترده و وسیع است كه مسائل سیاست خارجی و از جمله، خود سیاست خارجی را نیز شامل می‌گردد.
استیلای جناح یهودیزه شده
روند تاریخی حیات پروتستانتیسم، در ایالات متحده، به دو نكته اشاره می‌كند:
۱. یهودیزه شدن، تمام جریانات و گرایشات اصول‌گرا را در برمی‌گیرد، به‌گونه‌ای كه به همین دلیل شاهد «عبریزه» شدن آمریكا هستیم و این پدیده، آشكارا در فرهنگ حاكم بر جامعه قابل ملاحظه است تا اندازه‌ای كه جفرسون، رئیس جمهور وقت آمریكا، را واداشت تا طرحی به كنگره ارائه دهد و خواهان حذف علامت عقاب از پرچم آمریكا و طراحی تصویری به جای آن شود كه نشان دهد، خداوند فرزندان اسرائیل را در روز به سوی مه و ابر، و در شب به سوی ستون آتش هدایت می‌كند. این پیشنهاد با این متن وارده در «سِفر خروج» مطابقت داشت كه می‌گفت: و خداوند پیشاپیش ایشان، وقت روز در ستون ابر، تا آنكه ایشان را رهبری نماید، و وقت شب در ستون آتش، تا آنكه ایشان را منور سازد، می‌رفت تا كه روز و شب راهی باشند.۶ این گرایشات و جریانات یهودیزه شده به ساخت قالبی مذهبی پروتستانی یهودی منجر شد كه پایه و اساس آن را تورات تشكیل می‌داد و اثر آن ترویج و گسترش اصطلاحاتی هم چون، میراث مشترك مسیحی ـ یهودی، اخلاق مسیحی ـ یهودی و تعهد و التزام ادبی ـ اخلاقی جهت حمایت از اسرائیل بود. بی‌شك، این گرایشات و جریانات یهودیزه شده زمانی خطراتشان فزونی می‌یابد كه بفهمیم آنها سازمان یافته و ساختاری در تعدادی از فرقه‌ها و طوایف پروتستانیستی منتشر می‌شوند و گسترش می‌یابند و اینها همان كلیسای طبقهٔ حاكمه و بالای جامعه هستند. در طول بیش از دویست سالی كه از عمر آمریكا می‌گذرد، این كلیساها همیشه حضور و وجود داشته‌اند و به كلیساهای «واسپ»۷ معروف هستند (مخفف انگلیسی: پروتستان سفید انگلو_ساكسونی) و تأثیر زیادی بر ساخت و شكل دهی سیاست آمریكا می‌گذارند.۲. حاكمیت جریان اصول‌گرایی بر پروتستانتیسم آمریكایی، با اینكه جریان‌های لیبرالیستی و چپ درون آن ملاحظه می‌شود، با این حال جریان اصول‌گرایی اثرگذارتر و سازمان یافته‌تر از سایر جریانات و گرایشات است و جریان صهیونیسم را در خود جای می‌دهد. این جریان توان در حصار گرفتن جریانات و گرایشات لیبرالیستی یا جریانات و گرایشات معروف به «مسیحیت نوین»۸ را داشت كه تلاش نمود، با نتایج و آثار حاصله از پیشرفت در زمینه‌های صنعتی و مدرنیزه شدن جامعهٔ آمریكا همراه گردد و به مقابله با مشكلات مدرنیزاسیون و پیامدهای اجتماعی و فرهنگی آن برود. یاران و پیروان این جریان خواستار پذیرفتن تغییرات حاصله و ایجاد تغییر و تحول در كلیساهای خویش در مسیر لیبرالی آن شدند تا با دیدگاه‌های عملی و واقعی همگام و سازگار باشد. اما اصول‌گرایی پروتستانیتی كه از همان ابتدا وزنه‌ای سنگین در آمریكا به شمار می‌آمد و با آغاز قرن بیستم راست نوین مسیحی، شكل تحول یافتهٔ آن به شمار می‌آید، به شدت با تلاش‌های بذل شده از سوی مسیحیتِ نوینِ در استناد به عقل در زندگی مدرن مخالفت كرد. رهبران اصول‌گرا، مانند آرنو گیبیلن و بیلی ساندای در مقابله با گرایش و جریانی كه از نجات استوار بر مشاركت جمعی حمایت می‌كرد و «انجیل اجتماعی»۹ نامیده می‌شد، منادی نجات و رهایی فردی و شخصی جدا از واقعیت‌ها شدند و مهم‌تر از آن مقابل گفت‌وگو‌ی ادیان و هم‌زیستی آنها با یكدیگر قد علم كردند و بر تمام مسیحیان تبلیغ اعتقاد خود را بر تمام مسیحیان فرض نمودند، چون آیین خویش را با ادیان و فرهنگ‌های دیگر در جنگ و نزاع می‌دیدند. «راست مسیحی» در چهره و ماهیت جدید خود، ادامهٔ اصول‌گرایی پروتستانیسم به شمار می‌آید كه در آغاز قرن بیستم پای به عرصهٔ وجود گذاشت و با یكدیگر در اصول تئوریك از حیث نگاه به جهان و جامعه و انسان، مشترك هستند. اصول‌گرایی مسیحی، از آغاز قرن بیست شروع به شكل‌گیری نمود و در پی انتشار مجموعه‌ای ۱۲ جلدی به نام «اصول» كه نود مقاله را در برمی‌گرفت و نویسند‌گان آن لاهوتی‌های پروتستانی مخالف هر نوع تسویه یا راه حل میانه با نوگرایی بودند، از لحاظ فكری و عقلی متبلور شد. بنابراین می‌توان گفت، این اصول‌گرایی مسیحی بود كه پایه‌های تئوریك نقش خداوند در تطهیر و پاك‌سازی فرهنگ حاكم و آغاز جنگی مقدس علیه شیطان كه در قلب وطن لانه گزیده است را وضع نمود، چون فقط آنها بودند كه وسیلهٔ تعبیر و بیان «خواست و ارادهٔ الهی» به شمار می‌آمدند. پس ازآن، راست مسیحی آمد تا هویت و سرشتی سیاسی، كه حاصل ارزش‌های تغییر نیافته و اولیهٔ اصول‌گرایی باشد، به خود بگیرد. به همین منظور تلاش كرد تا این ارزش‌ها را به ظهور و اجرا برساند. دیدگاه اصول‌گرایانه‌ای كه یكی از مهم‌ترین مبلغان و مبشران معاصر، پت رابرتسون، آن را بیان می‌كند، ملاحظه می‌نماید كه آمریكا در زمان خیزش و رستاخیز چگونه است و هنگام باز پس گرفتن «میراث یهودی ـ مسیحی»۱۰اش نقشی اساسی و مركزی خواهد داشت. بسیاری از رهبران بزرگ اصو‌ل‌گرایی پروتستانی با رابرتسون در این دیدگاه شریك هستند و نقش فرهنگ پروتستانیستی ـ اصول‌گرایی را در این پروسه اساسی می‌بینند و اعتقاد دارند، خانواده مهم‌ترین جا برای اانتشار افكار‌شان به شمار می‌آید، چون قلب و هستهٔ جامعه است. تصورات و برداشت‌های نظری كه اصول‌گرایان در آغاز قرن بیستم آن را ترویج نمودند، می‌بایست موجودیتی سازمان یافته و ساختاری می‌داشت تا آن را به عمل درآورد. لذا سال ۱۹۴۲ نقطهٔ تحول مهمی در تاریخ اصول‌گرایی پروتستانیستی به شمار می‌آید. در این سال «سازمان ملی انجیلی‌ها»۱۱ تأسیس شد، و این سازمان موجودیت سازمان یافته و ساختاری به شمار می‌آید كه هزاران كلیسای اصول‌گرای آمریكا تحت لوای آن قرار دارند. بنابراین بسیاری از محققان و اندیشمندان این سازمان را «انتقالی ماهوی» در تاریخ اصول‌گرایی پروتستانیسم به شمار می‌آورند، آن‌هم به دو دلیل:
۱. انتقال تحركات اصول‌گرایان پروتستانی از جنبش به سازمان؛
۲. انتقال از تحركات طبیعی معمول مذهبی ـ اخلاقی به سازمان یافته كه به ایشان اجازه می‌دهد، نقشی سیاسی نیز ایفا نمایند.
به‌ویژه عامل دوم به اصول‌گرایان پروتستانی اجازهٔ تأسیس سازمان و شكل‌گیری سازمان یافته اصول‌گرایی پروتستانیستی و «سیاسی شدن» سه مسئلهٔ ذیل را داد:
۱. قدرت تأثیر و فشار، به‌ویژه بر دو قوهٔ مقننه و مجریه.
۲. جذب شدن در شبكه‌ای از روابط با اقتصاددانان و سیاستمداران بزرگ كه نتایج آن از دههٔ ۷۰ آشكارا قابل ملاحظه بود.
۳. یافتن فرصت لازم جهت ساخت و شكل‌دهی سازمان‌هایی مشابه.
از آنچه گذشت می‌توان گفت از سال ۱۹۷۰ میلادی، جنبش اصول‌گرایی پروتستانیستی توانست نقش تأثیرگذاری در عرصهٔ سیاست آمریكا و بازگرداندن مفاهیم و برداشت‌های تئوریك بكر و دست نخورده ایفا نماید كه جنبش آن در آغاز قرن بیستم مطرح ساخته بود و اكنون می‌توانست به آن رنگی و لعابی سیاسی بزند و در میدان واقعیت‌های سیاسی به‌كار گیرد، بلكه حتی آنقدر ادامه یابد كه خود سیاست خارجی آمریكا را نیز در برگیرد.
پی‌نوشت‌ها:
۱. Puritans.
۲. New England.
۳. Childrenlsrael.
۴. Hebrew Mission on Behalf of lsrael.
۵. American Messianic Fellowship.
۶. سِفر خروج، ۱۳:۲۱ .
۷. WASP: (White Anglo-Saxon Protestant).
۸. New Christianity.
۹. Social Gospel.
۱۰. Judeo-Christion Heritage.
۱۱. National Association of Evangelicals
منبع:ماهنامه موعود، شماره ۵۷
نویسنده: سمیر مرقص
منبع : خبرگزاری فارس