پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

همه زنان شاه (۳)


● داستان شاه و گیلدا
داستان شاه و گیلدا ، حکایت دختری دبیرستانی است که به خاطر قدرت‌طلبی و جاه‌طلبی پدر طعمه محمدرضا پهلوی می‌شود و یکی از پر حادثه‌ترین داستان‌های هزار و یک شب دربار پهلوی را رقم می‌زند. شاه گیلدا را به خاطر رنگ موهایش که طلایی رنگ بود ، طلا صدامی‌زد و این دختر با نام طلا هم در تاریخ ایران شناخته می‌شود. این داستان نمونه‌ای از جاه‌طلبی امیران و مقامات دربار پهلوی را نشان می‌دهد که برای رسیدن به پست و مقام، حاضر به هر کاری بودند.
گیلدا به طرز مرموزی مرد و مشخص نشد به قتل رسید و یا اینکه خودکشی کرد ؟!
● آغاز ماجرا :
گیلدا دختر سرلشکر آزاد ، یکی از افسران عالیرتبه نیروی هوایی بود ، که محمدرضا شاه را در بازدید از مراکز نظامی اصفهان همراهی می‌کرد. سرلشکر آزاد که از نیروی هوایی بوده دختر خوشگل خود را به همراه خود آورده ، و در هواپیما کنار محمدرضا شاه نشاند و دختر طبق تعلیماتی که لابد از پدرش یاد گرفته بود محمدرضا را خام خودش می‌کند.(۱)
فریده دیبا ، مادر فرح دیبا ، در خاطراتش می‌گوید : بعدها از طریق پری اباصلتی که در مسافرت محمدرضا به اصفهان به عنوان خبرنگار روزنامه اطلاعات همراه او بوده ؛ شنیدم که این دختر خردسال به اتفاق پدرش سرلشکر آزاد در هواپیمای حامل شاه بوده و محمدرضا در داخل هواپیما به این دختر دست درازی کرده است. (۲)
هدف سرلشکر آزاد این بود که از این طریق جانشین طوفانیان شود ، طوفانیان خیلی به محمدرضا نزدیک بود و خریدهای نظامی او را انجام می‌داد و با محمدرضا حساب و کتاب داشت و روی هم رفته مرد مورد علاقه شاه و امین او محسوب می‌شد . (۳)
تاج‌الملوک در خاطرات خود می‌گوید : " ... این دختر از حقه‌بازهای روزگار بود طوری محمدرضا را خام خود کرده بود که محمدرضا نمی‌توانست در برابر خواهش او نه بگوید . سرلشکر آزاد هم از اول آمده بود به پست و مقامی برسد ، و به نحوی جای طوفانیان را بگیرد ، یک مرتبه دید که موقعیت بهتری برایش پیدا شده و می‌تواند دخترش را جانشین فرح کند این ماجرا مربوط به سال ۱۳۵۱ می‌باشد . " (۴)
شاه بی مهابا گیلدا را به کاخ آورده و رسما در مهمانیهای دربارشرکت می‌داد. فرح که از گستاخی شاه به تنگ آمده بود، دعوا و درگیری را آغاز کرد . (۵)
ناگفته نماند که محمدرضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود ، یک بار در دوران جوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت می‌کرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمای لوفت هانزا شده بوده ، این شرکت‌های هواپیمایی زیباترین دختران را مهماندار خودشان می‌کنند ، و همین مسأله مدت‌ها موجب بدبختی محمدرضا شاه شده بود ، و پول‌های زیادی صرف پذیرایی این میهمانداران لوفت هانزا می‌کرد و یک قسمت از دربار مسؤول دعوت و پذیرایی از این مهمانداران بود . (۶)
ملکه مادر در واکنش نسبت به حساسیت فرح می‌گوید : " من تعجب می‌کنم ، فرح خودش را روشن‌فکر می‌دانست و محمدرضا در مجالس با زنهای این و آن و دختران این و آن می‌رقصید و آن‌ها را در آغوش می‌گرفت و می‌بوسید . و فرح می‌دانست که محمدرضا ... علاوه بر او با زنان دیگری هم رفت و آمد دارد . اما او به این دختر(گیلدا) فوق‌العاده حساس شده بود . (۷)
ملکه مادر علت حساسیت بیش از حد فرح را این می‌داند که این دختر فوق‌العاده قشنگ بود به خصوص اینکه محمدرضا به زیبایی ذاتی این دختر اکتفا نکرد و «او را نزد پروفسور تسه فرانسوی ، دکتر خانوادگی دربار در امور زیبایی فرستاد و با چند عمل جراحی خیلی دیدنی شده بود .» (۸)
بلندپروازی‌های خانواده گیلدا حتی حساسیت‌های شاه را برانگیخت ، به گزارش علم یک روز صبح شاه خیلی بدخلق بود ، علت بدخلقی خود را مصاحبه‌ی خانواده‌ی گیلدا با یک روزنامه‌ی ترک دانست که گفته‌اند : " با این که ازدواج دخترشان با شاه بی‌اساس است ، اما بدون شک دخترشان ، معشوقه‌ی شاه است . " (۹)
ملکه مادر در مصاحبه خود در خصوص ازدواج شاه و گیلدا می‌گوید : " حالا ازدواج بود یا نه ، من درست نمی‌دانم ، البته ازدواج به این معنی نبود که محمدرضا او را با تشریفات به عقد رسمی خود در آورده باشد ... " (۱۰)
قبلا اشاره شد که محمدرضا گیلدا را برای عمل جراحی زیبایی بینی به فرانسه نزد پروفسور تسه فرستاده بود. پروفسور تسه که آدم ساده‌ای بود از گیلدا می‌پرسد چه نسبتی با شاه ایران دارید ، و گیلدا هم با بی انصافی یا از روی شیطنت می‌گوید من زن جدید اعلیحضرت شاهنشاه هستم . پروفسور تسه که می‌دانست در کشورهای شرقی و مسلمانان می‌توانند چهار زن داشته باشند ، به خیالش که فرح موضوع ازدواج را می‌داند به همین خاطر در ملاقاتی که با فرح روبه‌رو می‌شود ماجرای طلا ( گیلدا ) و عمل بینی او را برای فرح شرح می‌دهد ،‌ آتش این فتنه از این جا شروع شد . (۱۱)
سرانجام فرح بی‌تاب شده و در سعدآباد که چشمش به گیلدا افتاد جلو رفت و کشیده‌ی محکمی به گوش وی زد . (۱۲)
فریده دیبا در خاطراتش می‌گوید : " بی تفاوتی فرح نسبت به کامجویی‌های محمدرضا باعث شد که شاه جسارت را از حد بگذراند و دست دختر یکی از افسران نیروی هوایی را بگیرد و با عنوان معشوقه‌ی خود به کاخ بیاورد – این دختر گیلدا آزاد نام داشت – و در داخل کاخ جایگاهی به او اختصاص داده بود . فرح با آن که می‌کوشید نسبت به این مسائل بی‌تفاوت باشد ، اما یک باره کشیده محکمی به گوش این دختر زد . " (۱۳)
گیلدا هم پس از اینکه کشیده محکم فرح را خورد دست او را بوسید و به فرح گفت : تقصیر متوجه او نیست علیاحضرت شهبانو او را عفو کند . (۱۴)
به هر حال فرح پس از اطلاع از ماجرا و فهمیدن جریان شاه و گیلدا ، جلوی محمدرضا ایستاد و پاهایش را توی یک کفش کرده که الا و بلا باید مرا طلاق بدهی !
ملکه مادر می‌گوید من با محمدرضا صحبت کردم ، محمدرضا گفت چه عیبی دارد او را طلاق می‌دهم ، طلاق در نزد مردم ایران امری مورد قبول ، و خیلی مردها زنشان را طلاق می‌دهند .
گفتم : پسر عزیزم ، خیلی مردها که زنشان را طلاق می‌دهند ، شاه مملکت نیستند ، تو سه بار ازدواج کرده‌ای ، از نظر مردم خوب نیست که در این سن ازدواج کنی ، از همه مهمتر فرح مادر ولیعهد است ، مادر شاه آینده مملکت است ، تو اگر او را طلاق بدهی ارتباطش را با ولیعهد و سایر بچه‌ها نمی‌توانی قطع کنی .
محمدرضا گفت : پس مادر تو می‌گویی چه کار کنم ؟
گفتم : از قدیم و ندیم گفته‌اند به هر چمن که می‌رسی گلی بچین و برو ! مگر برای تو قحطی زن و دختر است ، این همه زنان زیبا به خودت دیده‌ای ، چه طور در برابر این دختر موطلایی خودت را باخته‌ای ؟! (۱۵)
به هر حال ملکه طلاق را صلاح نمی‌دانست و با پادرمیانی وی شاه و فرح توافق کردند که به خاطر مصالح مملکت از هم طلاق نگیرند ، ولی من بعد با هم کاری نداشته باشند و فقط دوست باشند ، و سپس محمدرضا با این تصمیم آزادی خودش را بدست آورد و فرح هم کار خودش را می‌کرد . (۱۶)
سرانجام شاه پس از مدتی کام‌جویی از گیلدا خسته و دل‌زده شد ، و تصمیم گرفت وی را به تیمسار خاتم ، فرمانده نیروی هوایی ، واگذار نماید . (۱۷)
گیلدا زمانی معشوقه خاتم ( خاتمی ) بود و با وی به این سو و آن سو می‌رفتند. او در خانه‌ای که در نزدیک دزاشیب تهران سکونت داشت. یک روز همسایگان صدای سقوط شیئی را شنیدند ، وقتی مردم به نزدیک منزل وی رسیدند با جسد بی‌جان وی مواجه شدند و مطبوعات اعلام کردند که گیلدا خودکشی کرده است . (۱۸)
● پایان داستان گیلدا از زبان اداره کل اطلاعات و مطبوعات :
اداره کل اطلاعات و مطبوعات دربار شاهنشاهی در خصوص مطالب مندرج در یکی از جراید درباره قتل مشکوک گیلدا ( معشوقه شاه ) ، و شایعه خودکشی وی به علت اعتیاد به مواد مخدر و احتمال دخالت ساواک در قتل نامبرده به دستور محمدرضا شاه در پی اعتراض فرح چنین گزارش می‌دهد :
" یک فریاد تلخ ... و صدای بمبی که در نتیجه برخورد شیئی با سنگ‌ها به گوش رسید ، و صدای پنجره‌ها که با یکدیگر برخورد می‌کردند ، و بعد سکوت مطلق سکوت مرگباری که ابدا شایسته روزهای زیبای تابستان نیست .
عزرائیل قربانی خود را در یکی از محله‌های دوردست و ییلاقی تهران به نام دزاشیب پیدا کرده بود او از دو سال قبل در این خانه دو طبقه تنها می‌زیست ، ساکنین محله فرصت آشنایی با او را پیدا نکرده بودند ولی کلیه اهالی تهران از داستان عشق او اطلاع داشتند .
گیلدای زیبا معشوقه‌ی شاه بود ، شایع است که شاه گیلدا را که بی‌اندازه به ثریا شباهت دارد عقد نموده بود . و باز هم می‌گویند زن جوان پسر دو ساله‌ای با نام دارا دارد .
مردم دزاشیب پس از آنکه جسد ساکن اسرارانگیز وی را بر روی سنگ‌ها یافتند گیج شدند و موضوع را به پلیس خبر دادند ، خبر مرگ گیلدا سه روز بعد تحت عنوان خودکشی در مطبوعات ایران منتشر شد. طبق این خبر گیلدا معتاد بوده و چون می‌دانست نخواهد توانست خود را از این درد برهاند خودکشی کرده است . شاه از مرگ گیلدا که با او دوستی خانوادگی داشته بسیار متأثر شده است .
این خبر مرگ گیلدا را اسرارآمیز کرد ، همه می‌دانستند که او تنها زندگی می‌کند ولی کسی باور نمی‌کرد که معتاد باشد و صبح یک روز خود را از پنجره پائین بیندازد .
آیا شاه پس از ترک معشوقه خود چون وجود او را خطرناک تشخیص داد اقدام به نابودی او نمود ؟
آیا این یک هنر ساواک بود ؟
ویلای مزبور در محاصره پلیس بود ولی افراد کنجکاو علیرغم هر چیز اطراف خانه را بررسی می‌کردند ، کسانیکه جنازه را دیدند می‌گویند لباس شب نبوده بلکه لباس تابستانی به تن داشته است ، گیلدا در عین حال هیچ گونه نامه‌ای از خود به جا نگذاشته و اسرارش را با خود به گور برد.
شاید اگر گیلدا نمی‌مرد و در ویلای مزبور به زندگی خود ادامه می‌داد عشق شاه را نیز فراموش می‌کرد . ولی مرگ اسرارآمیز زن جوان کارها را زیر و رو کرد . اکنون کلیه جهانیان ادعا می‌کنند شاه به وسیله ساواک دست خود را به خون آلوده است . گفته می‌شود به دنبال اعتراض علیاحضرت شهبانو ، شاه معشوقه خود را رها کرده است ، ادعا می‌شود اقدام گیلدا در مورد خرید لباس‌هایی نظیر لباسهای شهبانو در پاریس فرمان مرگ او را امضا کرده است . در عین حال بعضی‌ها عقیده دارند انتقال مرکز ساواک به پاریس با مرگ گیلدا بی‌ارتباط نیست .
در این بین ادعای یکی از همسایگان گیلدا احتمال آن را که ساواک در مرگ او دست داشته قوت می‌بخشد ، نامبرده ادعا نموده دو هفته قبل دو نفر سیاهپوش که کیفی در دست داشته‌اند به ویلای وی آمده و اطراف آن را بررسی کرده‌اند . ضمنا نامبرده می‌گوید دیده است که آن دو نفر از در عقب وارد ویلا شده است .
اکنون در کاخ گلستان یک سکوت عمیق حکفرماست ، هم شاه و علیاحضرت شهبانو در این مورد سکوت اختیار کرده‌اند ، ویلای دو طبقه گیلدا با خاطرات تلخ و شیرین او انباشته بود . گیلدای زیبا آخرین حرفش یک فریاد تلخ بود . هیچ گاه مستحق این فرجام بد نبود " (۱۹)
● معشوقه‌های هالیوودی شاه
"لیندا کریستیان که خاطرات خود را به یک مجله هفتگی فروخته و فاش کرده است که شاه نسبت به وی علاقه زیادی داشته و در صدد ازدواج با او بوده است.خبر فوق‌العاده جالبی منتشر شده بود. نزدیک بود فرح دیبا هرگز با شاه ازدواج نکند. در آن صورت چه کسی بایستی ملکه فعلی ایران شود؟ لیندا کریستیان..."
محمدرضا شاه در طول حیات خود، زندگی زناشویی سالمی نداشت، و به تمام معنا فردی عیاش بود، سلیقه وی جنبه‌ی جهانی داشت، وی همه نژادها را دوست می‌داشت و نژاد اروپایی بیشتر مورد علاقه شاه بود و علاقه‌مند بود با یکی از آنها ازدواج کند. (۱)
شاه دیوانه‌ی عیاشی بود، او نه مانند یک پادشاه باوقار بلکه مانند یک لات هرزه به دوره‌گردی در خارج از کشور می‌پرداخت. عیاشی‌های وی در یک محیط سربسته انجام نمی‌شد، به همین جهت در بین مردم دهان به دهان می‌چرخید و نفرت در دل‌ها ایجاد می‌کرد. حتی روزنامه‌های اروپایی با همه‌ی حمایتی که از شاه به عمل می‌آوردند، مدام جزئیات عیاشی شاه را در روزنامه‌های خود بیان می‌نمودند. "مطالب متعددی اغلب در مطبوعات اروپایی راجع به عیاشی شاه منتشر می‌شد که خود مؤیدی بر زن‌بارگی شاه بود." (۲)
خانم مینو صمیمی کارمند سفارت ایران در سوئیس در خاطرات خود پرده از فساد شاه برمی‌دارد و می‌نویسد: «شاه در مسافرتش به سوئیس از همان فرودگاه از فرح جدا می‌شد و به دنبال عیاشی خود می‌رفت. در یکی از این مسافرتها شاه «از فرودگاه مستقیماً عازم محل اقامت یکی از ستارگان معروف شد و تمام ساعات بعدازظهر را در جوار او گذراند.» وی این ستاره سینما را «بریژیت باردو» می‌داند. وی معتقد است، فرح نیز از مقصد شاه آگاه بود. (۳)
فردوست در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی به عشق و علاقه شاه به ستاره‌های سینما و زنان زیبا اشاره دارد. در واقع فردوست یکی از دلالان محمدرضا شاه بود،‌ وی می‌گوید: "در مسافرت‌ها به آمریکا در نیویورک دو نفر را به شاه معرفی کردم یکی گریس کلی بود که در آن زمان آرتیست تئاتر بود و دوبار با او ملاقات کرد و محمدرضا به وی یک سری جواهر باارزش حدود یک میلیون دلار داد این زن بعدا همسر پرنس موناکو شد و اخیرا در یک تصادف اتومبیل درگذشت.
نفر دوم یک دختر آمریکایی ۱۹ ساله بود که ملکه زیبایی جهان بود. محمدرضا چند بار با او ملاقات کرد و به وی هم یک سری جواهر داد که حدود یک میلیون ارزش داشت. (۴)
در ذیل به یک جریان دیگر از فساد اخلاقی و تنوع‌طلبی شاه اشاره خواهد شد که سازمان اطلاعات و امنیت کشور به نقل از نشریه فرانس دیمانش گزارش داده است.
●داستان شاه و لیندا به روایت ساواک:
لیندا کریستیان _ همسر سابق هنرپیشه مشهور تیرون پاور _ دلدادگی و علاقه‌مندی شاه را نسبت به خود فاش نمود و بر اساس گفته‌های لیندا، شاه خواستار معاشرت با وی بوده و حتی پیشنهاد ازدواج به وی داده است. لیندا کریستیان به خاطر افشاگری در خاطراتش ناچار شد، آمریکا را ترک کند و به مکزیک مهاجرت نماید.
روزنامه‌ی "فرانس دیمانش" در تاریخ ۱۸ ژانویه ۱۹۷۱ در شماره ۱۲۷۱ طی مقاله‌ای با عنوان "شاه از من تقاضای ازدواج کرد" از حقیقت ماجرا پرده برداشت. (۵)
سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در خصوص اظهارات لیندا کریستیان، راجع به درخواست محمدرضا شاه از نامبرده جهت معاشرت و ازدواج پس از طلاق ثریا اسفندیاری چنین گزارش می‌دهد:
● "حادثه‌ی غیرمترقبه طی صرف شام در هالیوود:
لیندا کریستیان که خاطرات خود را به یک مجله هفتگی فروخته و فاش کرده است که شاه نسبت به وی علاقه زیادی داشته و در صدد ازدواج با او بوده است.
خبر فوق‌العاده جالبی منتشر شده بود. نزدیک بود فرح دیبا هرگز با شاه ازدواج نکند. در آن صورت چه کسی بایستی ملکه فعلی ایران شود؟ لیندا کریستیان.
لیندا کریستیان همسر سابق هنرپیشه مشهور "تیرون پاور" فقید شخصا این راز را فاش نموده است. مشارالیه که از طرف اداره وصول مالیات آمریکا تحت تعقیب قرار گرفته در صدد فروش خاطرات دوره هنرپیشگی و زناشویی خود برآمده و از زندگی خود مطالبی حتی از خصوصی‌ترین و جزئی‌ترین آن مخفی نکرده است." (۶)
ساواک در ادامه چنین گزارش می‌دهد:
"... اگر چه امروزه از نظر مالی وضع خود را سر و سامان داده، معذلک مجبور شده آمریکا را ترک و به صورت دور از وطن در مکزیک به سر برد. زیرا افشای خاطراتش به میزان قابل توجهی، جنجالی و رسوا کننده تلقی شده است." (۷)
ساواک در ادامه در خصوص تأیید لیندا کریستیان منبی بر علاقه‌مندی شاه به وی بدین گونه بیان می‌کند که:
"...به طور مثال شاه درباره مطالبی که هنرپیشه هالیوود درباره‌اش اظهار نموده چه فکر می‌کند؟ لیندا تأیید می‌کند که شاه با آن که با ثریا ازدواج کرده به سال ۱۹۵۷در هالیوود به وی اظهار علاقه کرده است و این ابراز علاقه طی شامی که به افتخارش ترتیب یافته بود صورت گرفته است:
من در طرف راست شاه نشسته بودم، پس از آن که شاه با نگاه مسحور کننده و فراموش نشدنی مدتی به من نگاه کرد، به طرفم خم شد و در گوشم زمزمه کرد:
«میل داریم او را دوباره ببینیم معاشرت او را خیلی دوست داریم.»
جواب دادم: «اگر درست فهمیده باشم مقصود از کلمه (او) من هستم ولی دقیقا متوجه نشدم که مقصود از کلمه (ما) کیست؟»
و صریحا پرسیدم منظور از کلمه (ما) کیست؟
شاه در حال خنده جواب داد: منظور از کلمه «ما» من هستم" (۸).
لیندا کریستیان ادعا می‌کند که به نظر او شاه فوق‌العاده جذاب می‌باشد. ولی او در این ایام بر اثر طلاق اخیر فوق‌العاده ناراحت بوده و برای قبول سخنان ستایشگرانه و پیشنهادات هیچ مردی آمادگی نداشته است.
او می‌گوید به دفعات شاه را ملاقات کرده ولی این دیدارها کاملا دوستانه بوده ولا غیر.
در آخر مقاله در مورد هواخواهان لیندا کریستیان اجمالا مطالبی درج و از قول او اضافه شده که ستارگان مشهور هالیوود من‌جمله "گلن فورد" و "کاری گرافت" و "فرانک سیناترا" (۹) حاضر بودند که شهرت و ثروت خود را نثار او کنند." (۱۰)
● داستان شاه و پری
داستاه شاه و پری ، حکایت دختری است که با وساطت فردوست و مادرش به دربار راه یافت و رؤیای ملکه شدن در ذهن می‌پروراند و مدتی انیس و مونس شاه شد. سرانجام شاه پس از ازدواج با ثریا اسفندیاری وی را همچون تفاله‌ای به بیرون پرت کرد، و رویای کاخ آرزوهایش مثل حباب ترکید. پروین غفاری در واقع مأمور سرگرم کردن شاه در روزهای جدایی شاه و فوزیه بود.
● پدر پروین
پروین فرزند میرزا حسن غفاری همدانی ، که خودش اهل تفرش بود، وی در جوانی در مجلس شورای ملی کاری کرد و آخرین سمت وی مشاور رییس بازرسی مجلس بود. به گفته پروین او مردی دقیق و آزادی‌خواه خوش نام بود و همیشه به مبارزات علیه استبداد فخر می‌کرد. به همین دلیل پس از آشنایی پروین با شاه و رفت و آمدش به دربار ؛ همواره درباره خطری که در کمین وی بود، به او هشدار می‌داد.
میرزا حسن غفاری می‌گفت: «دخترم پری، من عمری در مبارزه علیه استبداد گذرانده‌ام ، آیا پاداش من بایستی این باشد که دخترم طعمه سگ مستبد دیگری باشد؟» اما پری رویای ملکه شدن و راه یافتن به دربار و شرکت جستن در شب نشینی‌های با شکوه داشت. و به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کرد و تصور می‌کرد شاه سرانجام با وی ازدواج خواهد کرد.
● فردوست دلال آشنایی شاه و پری
پری دختری ۱۶-۱۷ ساله، مو بور، بلند قامت و زیبا بود؛ که فردوست در یک مهمانی در باشگاه افسران وی را همراه مادرش دید. فردوست در همین مهمانی به مادر و دختر نزدیک می‌شود و خود را معرفی نمود؛ فردوست را شناختند و با هم گرم گرفتند.
فردوست در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی می‌نویسد:
«.... تصور کردند که برای ازدواج خود آمده‌ام، به هر حال آدرسشان را گرفتم و ماجرا را به محمدرضا گفتم، محمدرضا گفت: مادر و دختر ار به سرخ حصار بیاور؛ آنها را به سرخ حصار بردم، پس از مدت کوتاهی محمدرضا آمد، شاه را معرفی کردم، پس از معرفی، شاه مدتی با دختر قدم زده و پس از یک ساعت نزد من آمدند و محمدرضا گفت: که با پری قرار گذاشته است...»
فردوست یکی دو بار پری را به کاخ می‌برد ولی بعد راننده محمدرضا این کار را نجام داد. فردوست می‌گوید: «محمدرضا مبالغ زیادی پول به او داد که در جریان نبودم».
● از آشنایی تا جدایی:
خانه‌ی پری غفاری در «نظامیه» حوالی میدان بهارستان بود. وی دوران ابتدایی را در مدرسه‌ی «نوروز» و دوره دبیرستان را در دبیرستان «شاهدخت» که در خیابان شاه آباد بود، سپری نمود. پری هنوز پانزده سال بیش نداشت که با تبانی مادرش و خانواده اسعدی نظام، بر سفره عقد نشاندند ، وی که دوشیزه‌ای دبیرستانی و بی‌خبر بود به عقد علی آشوری ـ پسر اسعدی نظام ـ در آمد.
عقد نافرجام پری و علی آشوری که بر اثر توطئه چینی ـ مادر پری و پدر علی ـ طراحی شده بود؛ پس از گذشت چهار ماه استحکام خود را از دست داد، و مادر پری فهمید که این پلکان ترقی محکم نیست ، پس از طریق دیگری سعی نمودکه در بدبختی دخترش کوشا باشد ... پری از همان ابتدا با اکراه به عقد علی آشوری در آمده بود. مادر پری هم با وساطت حسین فردوست تلاش کرد که طلاق او را بگیرد.
نمایش فردوست و مادر پروین برای دیدار با شاه بسیار جالب است. پری در خصوص اولین دیدار با شاه گفت : «... احساس کردم که بروی ابرها گام بر می‌دارم، از اینکه در کنار شاه قدم می‌زنم خود را خوشبخت احساس کردم و غافل از اینکه همچون صیدی دست و پا بسته اسیر یک سفاک شده‌ام».
شاه و پری با هم قرار بعدی گذاشتند؛ فردای روز ملاقات ، شاه ساعت یازده صبح زنگ زد و گفت : «... من تمام شب به یاد تو بودم، می‌خواهم امشب در کاخ میهمان من باشید، تا بیشتر با هم آشنا شویم».
آن روزها همه می‌دانستند که فوزیه ایران را ترک کرده است و خیال بازگشت هم ندارد. از سوی دیگر مادر پری با همدستی فردوست و گرفتن وکیلی به نام ارسلان خلعت‌بری،‌ طلاق او را از علی آشوری گرفتند، مادر پری فکر می‌کرد که از این پس دخترش ملکه ایران خواهد شد.
پری با فسخ عقد با علی آشوری، آزادی خود را به دست آورد، رویای هر شب وی دربار و در کنار شاه بودن بود. پدر پروین (پری) مخالف رفتن دخترش به دربار بود و زنش را مؤاخذه می‌کرد . (۱۰)
ساعت هفت صبح بود که امیرصادقی(راننده شاه) آمد و ماشین وی را به سوی کاخ برد.
پری به همراه امیرصادقی به کاخ رسیدند ... امیرصادقی رفت و وی را تنها گذاشت، دستی از پشت به شانه‌ی پری خورد، برگشت، شخص شاه بود ... بوی گند شراب و ادکلن در هم آمیخته بود ... برای اولین بار در نزد شاه شراب گیلاس را سرکشید ،‌گلویش سوخت ... سرش گیج رفت ... دومین جام را نیز شاه برایش ریخت ، این بار آرام آرام به گلویش سرازیر کرد .... پس از مدتی به زمین افتاد ... وقتی صبح که از خواب بیدار شد، دوران کودکی و دوشیزه‌گی را از دست داده بود ... احساس پلیدی به وی دست داد ... هنوز با اعلیحضرت عقد زناشویی نبسته بود.
شاه از پری می‌خواهد این ماجرا را به کسی ـ حتی پدر و مادرش ـ نگوید تا زمانی با یک تشریفات رسمی مراسم عقد اجرا شود.
اکنون از ماجرای شبی که در کنار شاه بود یک ماه می‌گذرد ، وی در این یک ماه دیگر هیچ شبی را در کاخ نخوابیده بود.
شاه دستور داده بود در خیابان کاخ، خانه‌ای برای وی خریداری شود تا نزدیک شاه باشد و هر ماه پنج هزار تومان نیز به مادر پری قرار بود پرداخت نماید تا هزینه زندگی وی تأمین شود.
شاه پری را از پرخوری و نوشیدنی زیاد بر حذر می‌داشت تا همیشه زیبا و خوش اندام بماند ... وی هفته‌ای سه روز در کنار شاه بود؛ روز‌های شنبه، دوشنبه، چهارشنبه ... به سفارش شاه ، خیاط و آرایشگر او را هم چون عروسکی در می‌آوردند تا ساعتی از لحظات شخصی شخص اول مملکت را سرگرم خود کند.
پروین غفاری در خصوص هم نشینی با شاه می‌گفت :«.. هنگام صرف شاه آرام آرام مشروب می‌خورد و گاهی گیلاس مرا هم پر می‌کند ... گاهی دور از چشم محافظان و زیر درختان بر روی زمین یا نیمکتی می‌نشستیم ؛ او در چنین مواقعی دست مرا می‌گرفت و چشم در چشم من می‌دوخت و سعی می‌کند مرا به سبک هنرپیشگان آمریکایی ببوسد .. حدود ساعت یازده شب سرگرمی صاحب عروسک تمام شده است و عروسک بایستی به گنجه‌اش باز گردد.»
پری می‌گوید: «من همچون فاحشه‌ای که پس از انجام وظیفه‌اش، دستمزد می‌گیرد، هدیه‌های او را در کیفم می‌گذاردم ... حداقل فایده این طلاجات دلخوشی مادرم بود».
مادر پری فکر می‌کند؛ شاه و پری دوران نامزدی خودشان را می‌گذرانند، پری یقین دارد که ازدواجی در کار نیست.
شاه به پری می‌گوید: «می‌خواهم زیبا و خوش اندام بمانی ... تو نبایستی حامله شوی ... آشفته به سویش برگشتم و فریاد زدم، تو سه ماه است؛ هر چه خواسته‌ای ... حال می‌گویی نباید حامله شوی ... اعلیحضرت عزیز من حامله‌ام ... حامله ... تو نمی توانی با خریدن یک خانه خرابه مرا گول بزنی ... بایستی با من ازدواج کنی ... شاه برگشت و گامی به سوی من برداشت، در چشمانم نگریست ... دستش را بالا برد و بر گونه‌ام فرود آورد .... احمق دیوانه چرا گذاشتی حامله شوی؟
گفتم تو این طفل را در شکم من کاشتی ... حال می‌گویی چرا حامله شده‌ام ... شاه دستانش را روی شانه‌ من گذاشت... گفت : ببین پروین تو بایستی این جنین را سقط کنی».
پری اصرار می‌کند که چنین را سقط نخواهد کرد ... اصرار می‌کند که شاه او را عقد کند، شاه وی را با طپانچه تهدید به مرگ می‌کند، ... اما شلیک نکرد ... با طپانچه ضربه‌ای به شقیقه‌ی وی زد و فورا به زمین افتاد ... به دستور شاه به خرابه‌اش برگشت.
بعد از برگشت به خانه روز بعد شاه تلفن زد و پری محکم گوشی را به زمین کوبید، و ارتباط شاه و پری قطع شد ... مادر پری از این حرکت نگران شد و پری را مؤاخذه نمود که این چه حرکتی بود که با شاه مملکت کردی ... چهار روز از این جریان درگیری شاه و پری گذاشت، پری بستری بود ، دیگر از دربار صدای تلفن شنیده نمی‌شد ... ساعت شش عصر زنگ در خانه به صدا در آمده ، امیرصادقی با یک دسته گل با شکوه از طرف شاه به دیدن وی آمد. و گفت: «اعلیحضرت نگران حالتان هستند».
شیطنت زنانه در وجود پروین دوباره گل کرد ... صحنه سازی کرد ... می‌دانست که امیرصادقی این نمایش را به اربابش گزارش خواهد کرد ... پس صحنه را داغ‌تر کرد ... میان گریه گفت: « به اعلیحضرت بگویید دیگر مرا نخواهید دید ... من خودم را خواهم کشت».
هدیه‌ای که شاه فرستاده بود کلید و سند یک خانه در خیابان کاخ بود ... به هر حال پری مغلوب شاه شد، سعی کرد او را برای خودش حفظ کند ... و یا این که از قبل دربار ثروتی برای خود فراهم کند ...
پری مجددا از شاه خواست که وی را عقد کند، شاه هم با یک شرط حاضر شد که او را به عقد خود در آورد و آن این که کورتاژ جنینی بود که در شکم داشت. ... پری شرط شاه را پذیرفت منوط به این که قبل از عمل به عقد یک دیگر درآیند.
شاه با شنیدن این حرف پری به شدت وی را بوسید و گفت :«در یک میهمانی شام تو را عقد خواهم کرد، اما این مجلس خصوصی خواهد بود و به جز نزدیکان من کسی نباید از این سند بویی ببرد».
[دراین] زمان فردوست مأمور بود که در کنار پری باشد و حوائج وی را برآورده کند، وی در میان زنان می‌لولید و شوخی می‌کرد.
شب موعد فرا رسید میهمانان بسیاری در مجلس عقد حاضر شدند، از نزدیکان شاه : اشرف و شمس ، احمدرضا و حمید رضا و محمود رضا از دعوت شدگان بودند؛ اشرف در آن مجلس گفت : «صیغه شدن کوس و نقاره نمی‌خواهد ».
پس از صرف شام اعلیحضرت اجازه دادند که عاقد حاضر شود، عاقد حسن امامی، امام جمعه تهران بود، چند جمله‌ای را خواند ... که پری در آن عالم مستی نفهمید و بعد راهش را کشید و رفت...
شاه در آن مجلس به پری گفت :«به کوری چشم فوزیه امشب می‌خواهم خود را در میان امواج گیسوان پروین غرق کنم ... بعد به دست گره گیسوان مرا رها کرد و موهای انبوه من پریشان شد .... من هم که نیمه مست بودم دست به گردن او انداخته و .....
فردای آن روز پری و محمدرضا با هواپیما به بابلسر پرواز کردند، شاه هنگام سفر به این شهر از وی خواست که در بازگشت از سفر، تا دیر نشده این جنین را از بین ببرد، چرا که ترس شاه از اشرف بود، اگراشرف از جریان حاملگی بویی می‌برد تمام دنیا را خبردار می‌کرد، او نمی‌خواهد هیچ زنی در کنار شاه باشد ... اشرف فکر می‌کرد که شاه ، پری را برای پر کردن اوقات تنهایی و در غیاب فوزیه به کاخ آورده است. شاه گفت : «چون ترا صیغه کرده‌ام، اشرف نمی‌توانست بر چسب هوسبازی و زن بارگی به من بزند ... تو نگران نباش به محض اینکه وضع فوزیه روشن شود ازدواج‌ها رسمی خواهد شد . شاه گفت : ملکه‌ی کشوری سراغ داری که زیباتر از تو باشد " پری به شاه قول داد که پس از بازگشت از بابلسر نسبت به سقط جنین اقدام خواهد کرد ... شاه تبسمی کرد و گفت : " قبلا سفارش این کار را به پروفسور عدل کرده‌ام و خود این کار را سر و سامان خواهد داد ... به شاه گفتم یونایی موطلایی تو در خدمت توست ... "
پس از بازگشت از سفر ، فردوست به خانه پری در خیابان کاخ رفت و مأموریت داشت که وی را به نزد پروفسور عدل جهت عمل کورتاژ ببرد .
با این عمل ، پری سلامت جسمانی و روانی خود را از دست داد به قول خودش آثار و عواقب آن را هنوز که هنوز است تحمل می‌کند ، پس از عمل کورتاژ به دلیل عفونت اعضای داخلی تا لب مرگ پیش رفت و فردوست و ایادی پزشک مخصوص شاه و خود شاه به عیادت وی آمدند .
پری هنگام عیادت شاه از وی، به او گفت : " ببین عدل شما با من چه کرده است " شاه منظور پری را از این جمله دو پهلو فهمید و تبسمی کرد و دستان وی را گرفت و از جیب بغلش ، از درون یک جعبه شیشه‌ای کوچک ، انگشتری با نگین درشت یاقوت کبود بیرون آورد و در انگشتان وی کرد ... و گفت : " پروین سعی کن زود خوب شوی ... یونایی زیبای من هستی ... خانه قلبم سرد و تاریک است و بیا و گرمش کن ...
پس از سقط جنین ، رابطه پری و شاه مستحکم‌تر شد ، و ماه عسل دوباره شروع شده – عشق شاه زن و هواپیما و رانندگی بود – بزم‌ها و میهمانی‌ها برقرار است و جام‌ها هم به سلامتی شاه و پری تهی می‌شد ...
پری دیگر در صرف مشروبات الکلی حرفه‌ای شده بود ... محمدرضا بعضی شب‌ها تریاک پهن می‌کند ؛ و پری نیز گاهی بستی می‌زند ... آخرین هدیه شاه به پری یک انگشتر با نگین زمرد در شب تولدش بود .
شاه از اینکه پری در محافل و مهمانی‌ها گرم می‌گرفت ، ناراحت می‌شد و می‌گفت : " بعضی‌ وقت‌ها می‌بینم تو در محافل و مهمانی‌ها گرم می‌گیری و آنها بر دستت بوسه‌ می‌زنند ؛ اگر روزی بدانم با کسی به جز من رابطه داشته‌ای زنده نخواهی ماند ، چشم و گوش‌های من ، کوچکترین حرکت تو را به من گزارش می‌کنند ، همان طور که از کار فوزیه با خبر شدم هم از کارهای تو با خبر خواهم شد .
● پس از طلاق فوزیه
با رسمیت یافتن طلاق فوزیه در سال ۱۳۲۷ ، روزنه‌ی امیدی برای ازدواج پروین با شاه دوباره گشوده شد ، اما محمدرضا دو هفته‌ای پس از اعلام رسمی طلاق به گوشه انزوا خزید ، و زمان آن رسیده بود که پری با تمام قوا وارد میدان شود و به هر صورت جای فوزیه زن اول شاه را پر کند ، اما چه خیال عبثی بود . اولین ملاقات پس از دوره انزوا که پیش آمد ؛ شاه همچنان مغموم بود ... شاه در حالت ناراحتی به پری گفت : " اگر روزی به من خیانت کنی تو را خواهم کشت " . شاه به پری گفت که فوزیه به وی خیانت کرده است .
به مروز زمان شاه نسبت به پروین بدبین شده بود و رفتار وی را زیر نظر داشت ، به طوری که با وجود این که مسافت بین خانه پری و شاه زیاد بود ، در یک شب تابستانی ... مردی از دیوار خانه او پایین پرید ، شخص شاه بود ؛ اتاق وی را جستجو کرده و به حیاط بازگشت ...
پری به شاه گفت : " آیا صحیح است که شخص شاه از دیوار منزل کسی بالا برود؟"
شاه پاسخ داد : "به من گزارش داده بودند که مردی در خانه شماست."
بعدها چندین بار شاه از طریق دیوار به خانه پری آمده و قصدش این بود که در کنار وی باشد : البته پری از این طریق آمدن شاه احساس شعف می‌کرد .
البته در بدبینی شاه نسبت به وی نباید از نقش اشرف غافل بود ؛ پروین در کتاب «تا سیاهی...» نقل می‌کند :
"در شبی من بیرون زیر آلاچیق کنار خواهرم خوابیدم ، یک دفعه از درون اتاق خوابم صدای انفجار نارنجک آمد ، من متقاعد شدم که اشرف قصد از بین بردن مرا دارد ."
اشرف در یک مهمانی سعی کرد از طریق قهوه پری را مسموم کند که این دومین سوء قصد به جان وی بود و پری تصمیم گرفت رابطه خود را با اشرف قطع کند. با دسیسه‌های اشرف کم کم شاه باور کرد که پری به وی خیانت می‌کند و شب‌هایی که با او نیست با دیگران سر می‌کند ، این گونه شد که زمینه اختلاف و درگیری بین شاه و پری پیش آمد .
روزی شاه به پروین گفت : " پروین از من سیر شده‌ای و دلت برای مردان دیگر پر می‌کشد " اشرف می‌گفت این دختر خوشگل است و باید بمیرد ، زیبایی شومی دارد .
به هر حال ارتباطات و مهمانی‌های پری با مردان دیگر و بوسیدن دست‌های وی به وسیله دیگران شاه را رنج می‌داد و باعث این اختلاف شد ؛ شاه حتی ایادی را نزد وی فرستاد تا از این اعمال دست بردارد ، پری با شیطنت زنانه سعی کرد توجه ایادی را به خود جلب کند و به حالت غش خود را به آغوش ایادی انداخت ، پری از ایادی خواست که حامی او باشد ؛ دوستی شاه و پری به روزهای پایانی آن رسیده است . وی از ایادی خواست گاه گاهی به عیادتش بیاید و گیلاسی با هم بنوشند .
شاه از پری قهر کرده بود ، به مدت دو ماهی نه تلفنی و نه حضوری ، ارتباطی با هم نداشتند. پری هم هیچ تلاشی برای تماس با وی نکرد ، برای اینکه می‌خواست شاه را اذیت کند ؛ مجالس شبانه بر پا بود و شب‌های پری در کنار دوستانش سپری شد . و تا سپیده‌دم بانگ نوشانوش بلند بود ؛ بساط قمار و تریاک نیز برقرار و پری هم شمع محفل دوستان بود .
مطب دکتر ایادی در خیابان کاخ ، نزدیک خانه پروین بود ، به بهانه عیادت به خانه وی رفت و آمد می‌کرد ... ایادی پس از اظهار لطف و علاقه و عشق پری به خود ؛ با بی پروایی به خانه وی می‌آمد ... و جواهراتی به وی داد ... از وقتی که ایادی مبالغی به پری می‌داد ، مادرش از وی اظهار رضایت می‌کرد .
در این آشفته بازار قهر شاه و پری ، برادر محمدرضا ، غلامرضا ، پروین را به باغ دعوت کرد ، پری هم دعوت وی را اجابت کرد و به باغ رفت و درون اتاقی بزرگ ... روی میز انواع اغذیه و اشربه به چشم می‌خورد ... در نگاه غلامرضا تمنا موج می‌زد ... پری به غلامرضا گفت اگر برادرت من و شما را در یک باغ و در یک اتاق ببیند چه خواهد کرد ؟ غلامرضا گفت : هیچ کاری نخواهد کرد . خوشحال هم خواهد شد ؛ به او گفتم : نه چنین نیست ، من و شما را خواهد کشت .
پری با وجود این که از قیافه‌ی غلامرضا و ایادی بدش می‌آمد ، اما به خاطر پول و موقعیت‌شان آن‌ها را در میان مشت‌های خود حفظ کرد .
پروین ماجرای فراهم شدن زمینه‌های ازدواج شاه ثریا را از زبان غلامرضا شنید ، مادر پروین هم این خبر را از طریق فردوست شنیده بود . سرانجام بر اثر تلاش‌های شمس ، محمدرضا به ازدواج با ثریا تشویق شد ، و در یکی از روزهای مهر ماه ۱۳۲۸ فردوست به خانه پری آمد . او " پیک جدایی " بود ، مقادیری وجه نقد با خود آورده بود و پیغامی از شاه که همه چیز بین شاه و پری تمام شده است . با شنیدن این خبر پری ، به این حقیقت پی برد که مأموریت این عروسک موطلایی به سر آمده و حال بایستی لال شود و چیزی از این رابطه و رفت و آمد به کاخ نگوید .
آخرین دیدار شاه و پری در مراسم ازدواج محمدرضا با ثریا بود ؛ که مادر پری دو کارت دعوت را از طریق فردوست به دست آورده بود ؛ و پری سعی کرد با بهترین آرایش در مراسم شرکت کند و با همه گرم بگیرد و شاه را رنج بدهد ... شاه با دیدن پری اخمی کرد و تعجب می‌کند چه کسی او را دعوت کرده است ...
سرانجام داستان پری و شاه با ازدواج ثریا به پایان رسید و پری روزهای پس از جدایی را با افرادی چون غلامرضا برادر شاه ، ایادی پزشک مخصوص شاه و خاتم خلبان مخصوص شاه سپری نمود و بعد وارد عرصه سینما شد و به بازیگری پرداخت.● داستان زندگی شاه و فوزیه
عامل مهم ناراحتی رضاشاه زن بارگی محمدرضا بود. او در طول مدت زندگی در سوئیس به یک جوان عیاش و خوشگذران مبدل شد و نیز بعد از بازگشت به تهران، پس از تمام کارهای روزانه به دنبال دختران و زنان جوان می‌رفت. بنابراین رضا شاه به فکر ازدواج ولیعهد افتاد و گزینش همسر برای ولیعهد یکی از دغدغه‌های رضا شاه، در سال‌های پایانی حکومتش شده بود. رضا شاه در اندیشه یک ازدواج سیاسی بود که پیوند خود را با خانواده سلطنتی محکم سازد. این انتخاب فوزیه از خاندان سلطنتی مصر بود.
▪ مقدمه:
داستان شاه و فوزیه، حکایت شاهزاده‌ای مصری به نام فوزیه ، دختر ملک فواد و ملکه نازلی، بزرگ شده از خاندان سلطنتی ، که بیش از یک صد و چهل سال سابقه‌ی فرمانروایی داشت؛ و با وجود بعد مسافت، اختلافات مذهبی، مخالفت قانون اساسی ایران با ملکه‌ی غیر ایرانی، .... مورد توجه رضا شاه قرار گرفت.
فوزیه دختری ۱۷ ساله، زیبا و به قول برخی با شخصیت بود؛ هر چند می‌توان گفت که شخصیت و محبوبیت فوزیه نه به خاطر اخلاق و نجابت اوست، بلکه به دلیل روحیه اطاعت پذیری او می‌باشد. اگر چه فوزیه متولد مصر و از پدری عرب به دنیا آمده بود ؛ اما خصوصیات و نژاد آلبانیایی خود را حفظ کرده و دارای پوستی سفید و چشمانی آبی نافذ بود.
نویسنده‌ای به نام سیسل می‌نویسد: «اگر بوتیچلی زنده بود و می‌خواست تابلوی ونوس آسیا یا بهار را نقاشی کند، مدل او می‌توانست فوزیه باشد»(۱)
سرانجام این ازدواج صورت می‌گیرد، اما دوام زیادی نداشت؛ و پس چند سال فوزیه ایران را ترک و به مصر رفت و تلاش‌های دربار ایران از جمله دکتر قاسم غنی برای بازگرداندن وی کارساز نیست. البته نباید نقش اردک سیاه (اشرف) را در توطئه و جدایی شاه و فوزیه نادیده گرفت. ازدواج شاه و فوزیه تحمیلی بود تا عاطفی، و بیشتر جنبه سیاسی داشت. و در میان مردم چندان با استقبال روبه رو نشده و به گونه‌ای در رد و نکوهش آن شعرها سرودند که نمونه زیر از آن جمله است:
خیرخواهان انگلو ساکسون / دختری را به شوهری دادند
خارق‌العاده نه، پس عالی است / چون که نه سیم و نه زری دادند
بل برای بقای آقایی / کلفتی را به نوکری دادند
البته در آن زمان مفتش‌های شهربانی و اداره تأمینات خیلی تلاش کردند بلکه شاعر را بیابند ولی بیهوده(۲) ....
▪ شخصیت فوزیه:
شخصیت فوزیه در خانواده‌ای که حساسیت، شکاکیت و خشونت ملکه نازلی (سربریدن کنیز مراکش توسط ملکه نازلی که فوزیه شاهد آن بود)، و از سوی دیگر هوس‌رانی و بی‌شخصیتی ملک فواد نمود پیدا می‌کند، شکل می‌گیرد.(۳) فوزیه به دلیل توجهات بیش از حد فواد و ملکه نازلی به فاروق، عقب نشینی می‌کند و شخصیت درون‌گرا پیدا می‌کند. محبوبیت فوزیه نه به خاطر نجابت و اخلاق اوست بلکه به خاطر شخصیت درون‌گرای او بود.(۴)
فردوست ظواهر و حالات فوزیه را بسیار دقیق بیان می‌کند؛ اما به غلط روی آن ارزش‌گذاری می‌کند. فردوست می‌گوید: «او (فوزیه) یک زن بسیار خجالتی بود، هر بار با کسی صحبت می‌کند بلافاصله صورتش قرمز می‌شد، چون پوست سفید داشت ناراحتی‌اش کاملا نمایان می‌شد ...»(۵)
تیپ درون‌گرایی چون فوزیه کم کم به انزوا می‌گراید؛ دلیل آن هم واضح و روشن است، چون استقلال رأی نداشته و اعتماد به نفس در او کشته شده است، و نمی‌تواند در اجتماعات حضور داشته باشد و در جمع شرکت کند. و به همین دلیل دچار خستگی و فرار از اجتماع می‌شود.(۶)
فردوست می‌گوید: «فوزیه به هیچ وجه با مستخدمین ایرانی سر و کار نداشت، محرم او یک کلفت مصری بود، که با خود آورده بود، تنها هم صحبت او همین کلفت بود، و تلاش نمی‌کرد میان ایرانیان دوست پیدا کند و با خانواده شاه و خواهران محمدرضا پهلوی خیلی سرد برخورد می‌کرد. اصولا طبیعتش این طور بود، و تعمدی در کار نبود، ولی شمس و اشرف بر اساس وظیفه روزانه چند دقیقه به دیدار او می‌آمدند، محسوس بود که فوزیه هیچ لذتی از مصاحبت آنان نمی‌برد؛ فوزیه به هیچ وجه در مسائل اجتماعی شرکت نمی‌کرد، و در حضور جمعیت بسیار ناراحت می‌شد».(۷)
از مطالب فوق هویدا است که فوزیه به سبب ضعف شخصیتی و عدم اعتماد به نفس و نیز به دلیل شرایط سوء تربیتی گذشته، تنها با کسانی ارتباط برقرار می‌رکد که قبلا آنان را پذیرفته است، مانند سفیر مصر و همسرش و کلفت مصری.(۸)
فوزیه زمانی که به ایران می‌آید، علی‌رغم خشونت و ایرادهای بنی‌اسرائیلی ملکه مادر، بلافاصله در دل رضا خان جای می‌گیرد، رضا خان قلدر که از اطاعت به عنوان یک عنصر ارزشی یاد می‌کند، آن را در قالب فوزیه می‌بیند و او را مورد محبت قرار می‌دهد.
▪ شخصیت محمدرضا:
محمدرضا پهلوی، فرزند دوم خانواده نظامی ، در ۴ آبان ۱۲۹۸ ش به دنیا آمد، فرزند اول خانواده (شمس) سه سال پیش از وی، اشرف همزمان با محمدرضا و علیرضا سه سال بعد از وی به دنیا آمد. هنگام تولد محمدرضا ، رضا خان فقط یک قزاق بود.(۹)
محمدرضا به دلیل مشغله زیاد پدر، در یک فضای کاملا زنانه و تحت قدرت مادرش، بزرگ شد، او با داشتن مادری قوی و با خصوصیات تندخویانه و سرسخت، حامی قویی داشت. او خود در این مورد می‌گوید: «من شخصا دین بی‌حسابی به مادر دارم».(۱۰)
شخصیت محمدرضا در نخستین سال‌های زندگی خود، در خانه‌ای شکل گرفت و پرورش یافته بود که ساکنان آن را عمدتا زنان تشکیل می‌دادند، خواهر بزرگش سه سال قبل از وی متولد شده بود و عزیز در دانه مادرش بود. محمدرضا با اشرف پیوند ویژه‌ای داشت. مادر و خواهرانش همواره به عنوان حامیان او به حساب می‌آمدند و این‌ها نقش اصلی را در تعلیم و تربیت وی داشتند و عامل مهمی در جذب و یا طرد وی به سوی مسائل مختلف محسوب می‌شدند؛ اما پدرش ، رضا خان ، منشاء ترس و وحشت بود.(۱۱)
رضا خان پس از رسیدن به قدرت (پادشاهی) ، ۷ سال پس از تولد محمدرضا ، رسما به عنوان شاه ایران تاجگذاری کرد، وی در این مراسم محمدرضا را که از لحاظ جثه و بنیه‌ی بدنی از سایر خواهران و برادران خود ضعیف‌تر بود به ولیعهدی برگزید؛ و بدین ترتیب تحولی اساسی در زندگی محمدرضا پدید آمد.(۱۲)
به دستور رضا شاه، محمدرضا از مراقبت و توجهات مادر و خواهرانشان دور شد و در کاخی جداگانه و به گونه‌ای بسیار مقرراتی زندگی را آغاز نمود تا به عنوان پادشاه آینده تعلیم ببیند. هدف رضا خان این بود که محمدرضا را از محیط زنانه بیرون بیاورد و در یک محیط مردانه تربیت کند.(۱۳)
محمدرضا در خصوص تربیت دو گانه خود می‌گوید:
«من تا زمان ولیعهدی با مادرم و برادران و خواهران خود زندگی می‌کردم ولی بعد از تاجگذاری به دستور پدرم از آنجا جدا شدم و پدرم دستور داد که تحت تربیت خاصی که آن را تربیت مردانه نام نهاد قرار گیرم»(۱۴)
این دوری محمدرضا از کانون خانواده، ابتدا یک سلسله بیماری مرگباری را برای وی پدید آورد و در مدت کوتاهی پس از جدایی از مادر به بیماری تیفوئید مبتلا شد. رضا خان محمدرضا را در هفت سالگی به مدرسه نظام ابتدایی فرستاد ـ که در همین مدرسه با فردوست آشنا شد ـ ‌اما جدایی فیزیکی به هیچ وجه نتوانست پیوستگی روانی و عاطفی او را از بین ببرد.
این نکته قابل تأمل است که محمدرضا در تمام عمرش تحت نفوذ مادر و خواهرانش قرار گرفت، و تمایل به دختران و زنان نیز از این قضیه سرچشمه می‌گیرد.(۱۵)
رضا خان برای تداوم قدرت و انتقال آن به محمدرضا، افراط را به کار برد و نسبت به شکل‌گیری و رشد شخصیت محمدرضا سخت‌گیر و مواظبت بیش از حد به عمل آورد، و یکی از مهمترین دلایل کند ذهنی محمدرضا در این جاست که سلطه بیش از حد رضاخان بر روی محمدرضا، او را از درگیرندگی مسائل کیفی ضعیف کرد و این حالات ذهنی او را تا دم مرگ رها نساخت. و شاه نتوانست از رعب و وحشتی که رضا شاه در ذهن او کاشته بود؛ لحظه‌ای آسوده خاطر باشد.(۱۶)
اصول تربیت بر پایه تحمیل و اجبار استوار نیست، چنین شیوه‌ای فرد را به افراط و تفریط سوق می‌دهد چنانچه محمدرضا را ضعیف النفس اشرف را پرخاش‌گر ساخت.
محمدرضا به دلیل خشونت و شیوه‌های تربیتی خشن پدر، و همچنین مواظبت بیش از حد و حضور دائمی در مدرسه یا محل زندگی باعث شد که در تخیل باقی بماند و ساختار هوشی او در مراحل مختلف دچار آسیب‌دیدگی شود و نتواند قدرت فکری و ارزیابی مسائل را داشته باشد. انگلیس و آمریکا به خوبی از این آگاه بودند و اضطراب و رشد تخیل شاه را تشدید می‌کردند و وی را در تمام طول سلطنتش در تخیل و اضطراب نگاه داشتند تا همیشه نابالغ بماند و نیاز به قیم داشته باشد.(۱۷)
▪ انتخاب فوزیه به عنوان همسر محمدرضا:
عامل مهم ناراحتی رضاشاه زن بارگی محمدرضا بود. او در طول مدت زندگی در سوئیس به یک جوان عیاش و خوشگذران مبدل شد و نیز بعد از بازگشت به تهران، پس از تمام کارهای روزانه به دنبال دختران و زنان جوان می‌رفت. بنابراین رضا شاه به فکر ازدواج ولیعهد افتاد و گزینش همسر برای ولیعهد یکی از دغدغه‌های رضا شاه، در سال‌های پایانی حکومتش شده بود.
رضا شاه در اندیشه یک ازدواج سیاسی بود که پیوند خود را با خانواده سلطنتی محکم سازد. این در حالی بودکه وی امکان انتخاب همسر برای محمدرضا در خانواده‌های ایرانی سراغ نداشت. طبق قانون‌اساسی مصوبه زمان پهلوی «ولیعهد ایران نباید زاده‌ی مادری از طایفه قاجار باشد» و از سوی دیگر بیشتر خا ندان‌های اشرافی و سرشناس ایرانی قاجار بودند. خاندان‌ها و طبقات نوظهور به جا مانده از خاندان‌های اشرافی غیر قاجار قابلیت همسری ولیعهد را نداشتند.
موضوع دیگر که مورد توجه رضا شاه بود، ثروت و مکنت مالی خانواده‌ی عروس بود که خانواده‌های ایرانی این ثروت قابل توجهی را نداشتند.(۱۸)
رضا خان با توجه به این معیارها از سفیران خود در خاورمیانه می‌خواهد از بین خاندان‌های سلطنتی در پی یافتن همسری مناسب برای ولیعهد ایران باشند؛ به دنبال درخواست رضا شاه از سفیران خود، گزارش‌هایی از بغداد رسید که تمام حواس دربار ایران را من توجه قاهره کرد که متن گزارش چنین بود:
«شاهزاده خانم فوزیه دختر اعلیحضرت فقید ملک فواد و ملکه نازلی می‌تواند همسر دلخواه والا حضرت همایون ولیعهد باشد».(۱۹)
محمدرضا می‌گوید: «ظاهرا پدرم از آن ایام عکس شاهزاده خانم فوزیه را دیده بود ... و به تفحص و تجسس حال این شاهزاده خانم زیبا پرداخته بود. نخست در نسب و دودمان وی تحقیقاتی به عمل آورد و سپس به سفیر خود در قاهره دستور داده بود با مقامات مصر تماس بگیرد و دولت مصر با خاندان سلطنتی وارد مذاکره شود».
در پی تحقیق در خصوص فوزیه گزارش از قاهره به این شرح رسید:
«والاحضرت فوزیه در روز شنبه پنجم ربیع‌الاول سال ۱۳۴۰ موافق با پنجم نوامبر ۱۹۲۱ چند ماه پس از کودتای سوم اسفند ماه ایران به دنیا آمد، وی دومین فرزند علیا حضرت ملکه نازلی می‌باشد. فرزند اول، ملک فاروق هستند که به تازگی به جای پدر به تحت سلطنت نشسته، تکیه زده‌اند، مرحوم ملک فواد توجه زیادی به تربیت فرزندان خویش داشته است...»(۲۰)
▪ هدف رضا شاه از ازدواج محمدرضا و فوزیه:
محمدرضا در خصوص اقدام رضا شاه در باب ازدواج با فوزیه می‌گوید: «.... به نظر من پدرم از این اقدام دو منظور داشت؛ یکی آن که می‌خواست همسر من یک شاهزاده‌ی اصیل و از دودمان نجیبی باشد و دوم آنکه میل داشت دربار ایران با خانواده‌ی سلطنتی دیگر نسبت سببی پیدا کند و روابط با یکی از کشورهای دوست و نزدیک استوار گردد».(۲۱)
علاوه بر اتحاد بین ایران و مصر و نیز مکنت مالی عروس، که مورد توجه رضا شاه بود؛ این ازدواج می‌توانست برای رضا شاه که در جستجوی پشتوانه‌ی شخصیتی و خانوادگی بود، این امکان را فراهم می‌کرد که گذشته و اصل و نسب خود را در پشت آن پنهان سازد و حداقل برای نوه‌ی خود اصل و نسبی فراهم و مهیا سازد، خود رضا خان در دوران وزارت جنگ ، با دو دختر اشرافی قاجار ازدواج کرد، و رضا خان وجود چنین شجره‌ نامه‌ای را عامل اعتبار بخشیدن به خانواده‌ می‌دانست.(۲۲)
▪ هدف دربار مصر از ازدواج با دربار ایران:
گفتگو درباره‌ی ازدواج محمدرضا و فوزیه در اواخر کابینه نحاس پاشا رهبر حزب وفد در سال ۱۹۳۷ م در قاهره انجام شد، عده‌ای از رجال مصر از جمله ماهر پاشا، رییس دربار مصر ، سیاستمدار کهنه کار آن کشور، از طرفداران سرسخت این ازدواج بودند. زیرا معتقد بودند که ازدواج محمدرضا و فوزیه ، نه تنها مناسبات دو کشور را تقویت می‌کند بلکه از جهت برقراری کردن مسأله پیشوایی و قیادت مصر بر کشورهای اسلامی و شناخته شدن آن به عنوان دارالخلافه و ام‌القرای ممالک مسلمان نقش حساس دارد .
او اعتقاد داشت این ازدواج باعث پیوند و روابط خانوادگی دو خاندان سلطنتی ایران و مصر و بزرگترین موفقیت برای عالم اسلام است.
در همین زمان روزنامه‌های انگلیسی نوشتند: «مقصود از این ازدواج زنده کردن خلافت اسلامی و انتخاب ملک فاروق به عنوان خلیفه مسلمین است»(۲۳)
البته در خصوص فراهم کردن زمینه‌های این ازدواج باید به این نکته توجه کرد که هر دو کشور ایران و مصر تحت سلطه و نفوذ انگلیسی‌ها بودند و برخی بر این باورند که ازدواج محمدرضا و فوزیه یک اقدام سیاسی بود که با تشویق و اصرار بریتانیا صورت پذیرفت.
▪ نقش انگلیسی‌ها در ازدواج محمدرضا و فوزیه:
ارتشبد فردوست در این زمینه می‌گوید: «... مسلما این ازدواج نقشه‌ی انگلیسی‌ها برای نزدیک کردن دو رژیم ایران و مصر بود، به خصوص این که پس از تولد ولیعهد (فرزند محمدرضا) ، ولیعهد آینده ایران دورگه می‌شود و خون ایرانی ـ مصری پیدا می‌کرد و این در اهداف انگلیسی‌ها مطرح بوده است. ملک فواد پدر فوزیه ، نوکر سرشناس انگلیسی‌ها بود، و او در زمانی که مصر هنوز مستعمر بریتانیا بود، حکومت مصر را در دست داشت و با تقویت انگلیسی‌ها بر خود عنوان ملک نهاد. ملک فواد چند سال قبل از ازدواج محمدرضا و فوزیه فوت کرد و پسرش فاروق به سلطنت رسید. فاروق چهار خواهر و یک پسر داشت.
ازدواج شاهزاده فوزیه یک دو روز مطرح شد و احتمالا شاید برای خود رضا خان یکی دو هفته پیش از آن مطرح شده بود و این امر جنبه دیکته شدن مسأله از سوی انگلیسی‌ها را نشان می‌دهد».(۲۴)
اما انگلیسی‌ها بر خلاف آمریکایی‌ها، هیجان افشای کارها و اعمال خود را ندارند و فقط در مونتاژ صحنه‌های تاریخی ، می‌توان اهداف مورد نظر آنان را روشن ساخت.(۲۵)
بنابراین آن طور که برخی ذکر می‌کنند که چون ملک فاروق قصد داشت هارون‌الرشید و خلیفه مسلمین باشد و تن به این ازدواج داده ، یک تبیین بسیار ساده اندیشانه به نظر می‌رسد.
ازدواج محمدرضا و فوزیه را نباید تنها منحصر به یک عامل و آن هم نزدیکی دو رژیم ایران و مصر کرد. شاید بتوان حدس زد ـ هر چند که تاریخ با حدس و گمان میانه‌ی چندانی ندارد ـ که این ازدواج می‌توانست تنفس خوبی برای اسراییل باشد. چون اسماعیل شروین بیگ که بعدها همسر فوزیه شد، رابط بین مصر و اسراییل بوده است.(۲۶)
▪ مخالفان ازدواج:
محمدرضا تا زمانی که موافقت خاندان سلطنتی مصر با این ازدواج جلب نشده بود ، از تصمیم پدر خبر نداشت؛ سرانجام پس از اینکه دربار مصر موافقت نمود، رضا خان عکس فوزیه را به ولیعهد نشان داد و گفت: «این همسر آینده توست ، تا چند روز دیگر برای عروسی با فوزیه باید به مصر سفر کنید».
محمدرضا می‌گوید: تا آن زمان همسر آینده‌ی خود را ندیده بودم و به همین جهت ترتیبی داده شدکه به مصر عزیمت کنم و طی دو هفته اقامت، با شاهزاده خانم فوزیه آشنا شوم...».(۲۷)
فاروق(پدر فوزیه) که تحت سلطه‌ی انگلیس قرار داشت موافق این ازدواج بود. اما ملکه نازلی (مادر فوزیه) با این پیوند مخالف بود. وی ایرانیان را بدوی تر از آن می‌دانست که دختر عزیز خود را به آنجا بفرستد. در مصر گروهی مذهب شیعه را عامل و مانع این ازدواج معرفی می‌نمودندو برخی دیگر ملکه مادر را بهانه می‌کردند.
در ایران نیز قانون اساسی و ماده ۳۷، که ولیعهد ایران می‌بایست ایرانی الاصل باشد و ولیعهد ایرانی را باید به دنیا بیاورد، عامل بحث برانگیز و مانع این پیوند قلمداد می‌شد.
سرانجام دولت ایران قول داد که قانونی را مجلس شورای ملی ببرد که طبق آن به فوزیه تابعیت ایرانی داده شود.
▪ مراسم ازدواج محمدرضا و فوزیه:
پس از توافق اولیه و ابتدایی مقرر گردید:
۱) هیأتی از ایران به ریاست نخست وزیر کشور عازم مصر شود و با تقدیم هدایا از فوزیه خواستگاری کند .
۲) سپس ترتیب سفر ولیعهد به اسکندریه و قاهره داده شود.
۳) آیین عقد در مصر برگزار و عروسی به اتفاق مادر و خواهران و یک دسته بزرگ از ملتزمین مصری راهی ایران خواهند شد.
۴) در مصر و ایران به طور همزمان جشن‌های بزرگی بر پا شود.
۵) به فوزیه تابعیت ایرانی داده شود و ایرانی‌الاصل شناخته خواهد شد .
۶) ایران و مصر با یکدیگر متحد شده و قدرت سیاسی ـ اقتصادی بزرگی شکل خواهند داد.(۲۸)
▪ اعلام نامزدی محمدرضا و فوزیه:
پس از توافق اولیه، رضا شاه شخصا در تاریخ ۴ خرداد ماه ۱۳۱۷ ش تلگرافی را برای ملک فاروق می‌فرستد، و به وی اطلاع می‌دهد که آقای محمود جم ، رئیس الوزراء، و دکتر مؤدب نفیسی، پیشکار ولیعهد، برای امور مربوط به خواستگاری و نامزدی به قاهره خواهند آمد. ملک فاروق با دریافت این خبر، تلگرافی را در پاسخ مخابره می‌نماید. در پیام دربار مصر به دربار ایران تقاضا شده بود که با توجه به مسافرت یازدهم تیرماه ملکه نازلی به اروپا برای معالجه ، هیأتی ایرانی بهتر است در تاریخ ۲۵ خرداد به قاهره مسافرت کند.(۲۹)
سرانجام هیأتی از دولت‌مردان ایرانی از جمله محمود جم ، رییس الوزراء ، رییس هیأت اعزامی، به همراه احمد متین دفتری ، وزیر دادگستری و عده‌ای دیگر از دولت‌مردان برای مراسم خواستگاری و ترتیب تاریخ عقد و عروسی به قاهره عزیمت کردند. اواخر اسفند ماه برای مراسم عقد و فروردین ماه ۱۳۱۸ برای مراسم عروسی در نظر گرفته شد و ماه‌های تیر تا اسفند ۱۳۱۷ برای آمادگی برگزاری جشن در نظر گرفته شد. در دربار مصر هم همانند دربار ایران، تجمل گرایی و حرص برای مراسم جشن وجود داشت.
به هر حال مراسم نامزدی با حضور ملک فاروق ، ملکه نازلی ، فوزیه و خواهران او (شاهزاده خانم فائزه ، فائقه ، فتحیه) برگزار شد ؛ جم رییس هیأت ایرانی ، حلقه و گردن‌بند گران‌بهای نامزدی را به گردن شاهزاده خانم هفده ساله آویخت.(۳۰)
مراسم نامزدی به این شکل انجام شد. جم مراتب را طی تلگرافی به رضا شاه اطلاع داد و پس از ۱۰-۱۵ روز تشریفات ، به ایران بازگشته و خبر این نامزدی به وسیله رییس دربار شاهنشاهی در ساعت ۴ بعدازظهر روز پنج شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۱۷ ، ۲۵ ربیع‌الاول ۱۳۵۷ / ۲۶ ماه مه ۱۹۳۸ بدین گونه منتشر و به اطلاع مردم رسید:
«با تأییدات خداوند متعال ، برحسب امر مبارک همایون شاهنشاهی ، رییس دربار شاهنشاهی، نامزدی والاحضرت همایونی شاهپور محمدرضا ولیعهد ایران و والاحضرت شاهزاده خانم فوزیه فرزند ملک فواد و خواهر بزرگ اعلیحضرت ملک فاروق اول پادشاه مصر، برای آگاهی عموم و اهالی کشور اسلامی اعلام می‌دارد»(۳۱)
▪ تغییر ماده ۳۷ قانون اساسی و برگزاری مراسم عقد:
نامزدی فوزیه انجام گرفت اما مشکل اصلی هنوز پابرجا بود. ماده ۳۷ قانون اساسی ایران، مادر ولیعهد حتما باید ایرانی‌الاصل باشد. ولی فوزیه ایرانی نبود و دولت ایران همان طور که قبلا قول داده بود، باید چاره‌ای می‌اندیشید.
رضا شاه دکتر متین دفتری را فراخواند و چاره کار را از او خواست، متین دفتری پس از مشورت با جمعی از قضات دیوان عالی کشور و مشورت با وزیران، لایحه‌ای تهیه کرد که به موجب آن به «شاهزاده فوزیه مصری» صفت «ایرانی‌الاصل» داده شد، او این لایحه را در نهم آبان به مجلس شورای ملی داد و پس از چند روز گفتگو در جلسه چهاردهم آبان به تصویب مجلس شورای ملی رسید. (۳۲)
سرانجام بر پایه برنامه‌ای تنظیم شده، روز پنجم اسفند ۱۳۱۷ ولیعهد به همراه هیأتی مرکب از حسن اسفندیاری ، رییس مجلس شورای ملی، مظفر اعلم ، وزیر امور خارجه، متین دفتری، وزیر دادگستری، دکتر مؤدب نفیسی ، پیشکار ولیعهد، محمدعلی مقدم ، مدیرکل وزارت امور خارجه ، دکتر قاسم غنی ، نماینده مجلس شورای ملی ، عباس مسعودی ، نماینده روزنامه اطلاعات ، علی یزدی از رؤسای دربار ، و چند آجودان، جهت مراسم عقد تهران را به مقصد قاهره ترک کردن و در آن زمان خط هوایی مسافربری در ایران وجود نداشت، به همین دلیل محمدرضا و همراهان وی؛ از طریق کرج ، قزوین، همدان، کرمانشاه وارد عراق شدند و از طریق خط راه‌آهن خانقین عازم بغداد شدند ، شامگاه هفتم اسفند ، به بغداد رسیدند و در قصر الزهور متعلق به ملک فیصل ، پادشاه عراق ، اقامت گزیدند. روز نهم اسفند ماه از بغداد رهسپار دمشق شدند و روز دهم به سوی بیروت به راه افتادند و سپس با کشتی در ۱۳ اسفند ۱۳۱۷ به بندر اسکندریه رسید و محمدرضا و هیأت اعزامی با قطار به سوی قاهره به راه افتادند، همین که به قاهره رسیدند، در یکی از کاخ‌های سلطنتی اقامت گزیدند و پس از دیدار با مقامات مصری در چند ضیافت شرکت کردند و سپس به دیدار ملک فاروق رفتند. اسفندیاری اعضای هیأت ایرانی را به پادشاه مصر معرفی کرد و ملک فاروق به همه دست داد و از آن‌ها به گرمی پذیرایی نمود.
سپس اسفندیاری ماده واحده «اعطای صفت ایرانی‌الاصل بودن به فوزیه» را به صورت یک دفترچه ظریف در یک جلد طلایی زیبا جا گرفته بود تقدیم فاروق کرد، و دو روز بعد فاروق ماده واحده تصویب شده مجلس شورای ملی را به پارلمان مصر فرستاد و این ماده واحده مورد تأیید پارلمان مصر قرار گرفت.(۳۳)
سرانجام روز ۲۴ اسفند ۱۳۱۷ عقد رسمی فوزیه و محمدرضا طی یک مراسم با شکوه با حضور ملک فاروق، ملکه نازلی ، ملکه فریده (همسر فاروق) و شاهزاده خانم‌های مصری (فوزیه ، فائزه ، فائقه و فتحیه) ... با حضور ولیعهد و هیأت ایرانی و به وسیله چند تن از علمای دانشگاه الازهر در کاخ سلطنتی عابدین طبق رسوم تسنن انجام گرفت.
در بهار سال بعد هیأت اعزامی به مصر به همراه ملکه نازلی ، فوزیه و خواهرانش و ولیعهد ایران و گروه همراه، از بندر پرت سعید به سوی ایران حرکت کردند و کشتی حامل آنان در ساعت ۱۰ روز ۲۴ فروردین ماه ۱۳۱۸ در بندر شاهپور پهلو گرفت، و هیأت مصری پس از استقبال از آنان، از طریق اهواز با قطار به تهران منتقل شدند و تشریفات عروسی در کاخ گلستان انجام شد، بدین ترتیب مراسم جشن قاهره بدون حضور شاه ایران، رضا شاه او مراسم جشن عروسی در تهران بدون حضور فاروق برگزار شد.(۳۴)
مراسم جشن عروسی به طور با شکوه در دربار ایران برگزار گردید، و گزارش‌هایی از سرکنسولگرهای ایران در خارج از کشور می‌رسید که به پاس عروسی شاه و فوزیه ، مراسم‌های جشن و سرور برگزاری کردند.
به طوری که سرکنسولگری ایران در فلسطین گزارش می‌دهد که به مناسبت جشن عروسی شاه و فوزیه مراسم شب‌نشینی بر پا کرده است. و در این مراسم مدعوین در حدود ۱۵۰ تن و مرکب از نمایندگان سیاسی کنسولی و سردبیر کل فلسطین و کارمندان دبیرخانه و رؤسای ادارات بودند. در ادامه گزارش آمده است: جشن تا نصف شب ادامه داشت ... (۳۵)
در گزارش دیگری که از کنسولگری ایران در فلسطین آمده است که :
«... پذیرایی از مهمانان در سالن‌های سرکنسولگری که در آنجا رقص دایر بوده، و همچنین در باغچه که میزهای خوراک و مشروب آراسته شده بود به عمل آمده ....». (۳۶)
▪ اختلافات فوزیه با درباریان:
فوزیه روحیه‌ای حساس، خجالتی ، گوشه‌گیر داشت، او از شرکت در مجالس و مهمانی‌های خاندان پهلوی خودداری می‌کرد، به خصوص از محافل زنان این خانواده به دلیل سطح فکر، نوع برخورد و افکارشان احتراز می‌جست ، و این امر از سوی ملکه مادر ـ تاج‌الملکوک ـ و دخترانش زشت و توهین‌آمیز به حساب می‌آمد. (۳۷)
ملکه مادر می گوید: «فوزیه یک قدری امل بود، حاضر نمی‌شد با مهمانان خارجی بر قصد ، محمدرضا به فوزیه می‌گوید که به دعوت مهمانان خارجی پاسخ مثبت بدهد و با آنان بر قصد، اما فوزیه حاضر نمی‌شد با مهمانان خارجی محمدرضا قاطی شود». (۳۸)
کناره‌گیری فوزیه از تاج‌الملوک که خواهان عروسی چاپلوس ، متملق و زبان باز بود از یک طرف و عدم آشنایی این دو به زبان مشترک از سوی دیگر از عوامل اختلاف بود.
فوزیه به زبان فارسی آشنایی نداشت و ملکه مادر به غیر زبان فارسی هیچ زبان دیگری بلد نبود، هر چند برای فوزیه معلم فارسی گرفته شد اما هیچگاه نتوانست به درستی این زبان را بیاموزد و به وسیله آن با افراد خانواده پهلوی و دیگران ارتباط برقرار کند. (۳۹)
فوزیه حدود ۱۰ سال با محمدرضا پهلوی زندگی کرد که ۳ سال آن به حالت متارکه بود. او همیشه نسبت به وطن خود اظهار دلتنگی می‌کرد و می‌گفت حاضراست به قاهره برگردد و زن یک شوفر تاکسی شود، اما ایران نماند. (۴۰)
ملکه مادر در خصوص ازدواج محمدرضا و فوزیه می‌گوید:
«.... از ابتدا با ازدواج محمدرضا و فوزیه موافق نبوده، به رضا فشار می‌آوردم همسر ایرانی بگیرد و دو نفر از دو ملیت جداگانه و دارای دو فرهنگ متفاوت سخت است یکدیگر را تحمل کنند. فوزیه دختر زیبایی بود، وقت و بی‌وقت می‌گفت: به این ازدواج راضی نبوده و تحت فشار برادرش فاروق همسر محمدرضا شده است، البته این حرف خوبی نبود و روابط زن و شوهر را سرد می‌کند». (۴۱)
رفتار رضا شاه با فوزیه بسیار خوب بود و هر روز ساعت ۱۱ شب فوزیه به حضور او می‌رفت و وی نسبت به فوزیه و محمدرضا بسیار توجه کرد و این برای اشرف، خواهر حیله‌گر و مکار شاه گران تمام شد و وی را به تکاپو انداخت و نمی‌توانست زن اول دربار را تحمل کند و به خصوص این که فوزیه به مرور زمان زبان فارسی را یاد می‌گرفت و شخصیت فوزیه در نزد رضا شاه بسیار مطلوب می‌آید و او را دوست می‌داشت. (۴۲)
اما اختلافات فوزیه با درباریان ، از زمان بارداری وی شروع شد، و به نحوی آثار اختلافات بود. وی در اواخر ۱۳۱۸ آبستن شد و پدر در آرزوی تولد فرزند پسر می‌سوخت. در دوران بارداری فوزیه چهره‌ای ضعیف و خسته داشت. از زیبایی او روز به روز کاسته می‌شد و لاغرتر و کوتاه‌تر به نظر می‌آمد. در این شرایط فوزیه هیچ لذتی از مصاحبت خاندان پهلوی نمی‌برد، و به عبارت دیگر خاندان پهلوی هیچ جذابیتی برای وی نداشت. این مسأله را در رفتار خود بروز می‌داد. (۴۳)
اما در این زمان تولد فرزند دختر، مشکلی بر مشکلات روحی فوزیه افزود و این امر باعث برخورد زننده ملکه مادر و طعنه‌های خواهران شاه شد و حتی بر روابط فوزیه و رضا شاه که وی را دوست می‌داشت ، تأثیر گذاشت.
رضا شاه از تولد دختر بسیار خشمگین می‌شود و با عصایی که روکش آن آهنی بود تمام وسایل روی میز کارش را به هم ریخت و تا غروب در را به روی خود بست.
رضاخان تولد دختر را شادی بخش نمی‌دانست و بعد از چند روز به دیدار فوزیه و محمدرضا می‌رود و نام شهناز را برای دختر انتخاب می‌کند. (۴۴)
اما برخوردهای خانواده‌ی محمدرضا از یک سو و مسائل عشقی مداوم محمدرضا و شخصیت زن بارگی ، هوس‌باز و چشم چرانی‌ شاه از سوی دیگر فوزیه را ناراحت می‌کرد.
محمدرضا در دوران بارداری و استراحت فوزیه، روابط خود را با زنان و دختران مختلف که با اشتیاق تمام مایل بودند به صورت رقیبان پنهان و مرموز ملکه ایران ظاهر شوند ـ آغاز می‌کند. از طرف دیگر باید به این نکته توجه کرد که محمدرضا از بی‌علاقه‌گی فوزیه به تنگ آمده بود. (۴۵)
اما اختلاف و سردی روابط بین محمدرضا و فوزیه را نمی‌توان تنها به عوامل یاد شده منحصر کرد. بلکه علل دیگری نیز در ایجاد اختلاف و جدایی شاه و فوزیه مؤثر بوده است که در ذیل به برخی از این عوامل اشاره خواهد شد .
▪ روابط نامشروع از عوامل جدایی شاه و فوزیه:
۱) ماجرای دیوسالار
محمدرضا پس از ازدواج با فوزیه همچنان به روابط نامشروع خود ادامه می‌دهد و همین امر سبب می‌شود تا فوزیه از ماجراهای عشقی وی خشمگین شود. محمدرضا در این زمان عاشق دختری به نام دیوسالار می‌شود، به نظر می‌رسد او کاملا زن مطلوب ولیعهد بود ؛ که ارنست پرون اولین کسی بود که به این ارتباط پی برد و ماجرا را با فردوست در میان می‌گذارد ... سپس به فوزیه اطلاع می‌دهد که شوهرت رفیقه گرفته است و به شما خیانت می‌کند، پرون برای این که ادعای خود را ثابت کند به فوزیه می‌گوید که باید شخصا بیایید و ماجرا را از نزدیک مشاهده کنید. این نقشه را پرون، کاملا مخفی کرده بود ـ البته نقشه در جای دیگر طرح ریزی شده بود و پرون فقط مجری بود. پرون می‌دانست محمدرضا چه زمانی به خانه دیوسالار می‌رود، آدرس منزل دختر کجاست؛ و چه ساعتی وارد و چه ساعتی خارج می‌شود، این ملاقات در کدام اتاق صورت خواهد گرفت، این اطلاعات دقیقا از سفارت انگلیس به پرون داده شده بود. (۴۶)
با هماهنگی قبلی ، پرون فوزیه را به جلو در خانه دیوسالار می‌برد. وی و فوزیه گوشه‌ای در تاریکی انتظار کشیدند تا اینکه محمدرضا با احتیاط از ساختمان خارج و سوار اتومبیل شد و فوزیه او را دید، فوزیه در واکنش به این جریان، با ناراحتی به نزدی رضا شاه رفت و وی را در جریان امر قرار داد. رضا شاه از این اقدام پسر بسیار ناراحت بود. گویا او را توبیخ کرد و حتی به ولیعهد تذکر داده که اگر به چنین رفتارهایی ادامه دهد، او را از ولیعهدی عزل می‌کند. اما محمدرضا با ارتباطات نامشروع خود ادامه داد و عزل نشد. رفت و‌ آمدهای ولیعهد تحت کنترل قرار گرفت، و مراتب به اطلاع رضا شاه رسید و وی دستور داد که دیوسالار را به تبریز منتقل کند، و تحت نظارت قرار گیرد. اما ارتباطات محمدرضا و دیوسالار ادامه داشت، و شکایت فوزیه به رضا شاه رسید و بالاخره فوزیه تصمیم به سفر به مصر می‌گیرد، وی به این دلیل به مصر برگشت. اما بعد از یک ماه با وساطت خاندان سلطنتی مصر به ایران بازگشت و تحت تأثیر دربار مصر زندگی مستقلی برای خود تهیه می‌کند و به نحوی روابط خود را با شاه قطع کرد. (۴۷)
۲)ماجرای تقی امامی:
پس از آنکه نقشه پرون در خصوص خیانت محمدرضا به فوزیه، با موفقیت همراه نشد و با شکست مواجه شد؛ این بار پرون نقشه‌ی دیگری را به مرحله اجرا در آورد. وی تقی امامی را وارد کاخ و محل خصوص محمدرضا کرد.
تقی و ولیعهد در پیست آبعلی با هم آشنا شدند و بعدها بین آن‌ها دوستی و صمیمت به وجود آمد. تقی ورزشکار بود و این سبب شد که بیشتر مورد توجه ولیعهد قرار گیرد. آنقدر روابط این دو دوستانه بود که محمدرضا وی را آجودان مخصوص فوزیه کرد. (۴۸)
بعد از شهریور ۱۳۲۰ خانواده سلطنتی به دستور رضا شاه به اصفهان رهسپار شدند و تقی امامی هم به دستور ولیعهد به اصفهان رفت تا در خدمت فوزیه و شهناز باشد و دستورات آنها را انجام دهد. در واقع این سفر بیست روزه اصل سقوط زندگی خانوادگی محمدرضا را پی‌ریزی کرد و فوزیه و تقی روابط عاشقانه برقرار کردند.
زمانی که تقی امامی آجودان مخصوص فوزیه بود، اشرف سخت دلباخته وی می‌شود و به او ابراز عشق می‌کرد و به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد، اما تقی امامی به او می‌گوید: «ما با شاهزاده‌ها وصلت نمی‌کنیم». از همان روز اشرف کینه تقی را در دل گرفت و در صدد انتقام برآمد. سرانجام اشرف، ارنست پرون را که نسبت به تقی حسادت می‌کرد، با خود همدست نمود، سپس دو نفری توطئه و شایع کردند که تقی با فوزیه رابطه نامشروع دارد و به دربار خیانت می‌کند، حتی به رضا شاه گزارش دادند و ذهن ولیعهد را مشوش کرد. این مسأله بر فوزیه گران آمد. تقی تنها کسی بود که همواره در کنار فوزیه، هر وقت که هوس سواری می‌کرد، اولین و وفادارترین یار سواری او به حساب می‌آمد. رفتار تقی امامی هم طوری ساده و موذیانه بود که محمدرضا کمترین سوءظن را به او نمی‌برد، و نمی‌دانست شعله عشق فوزیه آتش به جان تقی زده بود. (۴۹)
اما نقش پرون در جدایی شاه و فوزیه و بر ملا شدن رابطه نامشروع فوزیه با تقی امامی قابل توجه می‌باشد، فردوست در این زمینه می‌گوید: «روزی پرون مرا صدا کرد و گفت: جریاناتی در می‌گذرد و بین تقی و فوزیه روابط نامشروع است، فردوست می‌گوید: گفتم، این حرفی که می‌زنی، کو شاهدت؟ گفت: راننده فوزیه»
پرون جریان رابطه تقی و فوزیه را به شاه گزارش داد. شاه هم فردوست را نزد راننده فرستاد تا صحت گفته پرون معلوم شود. راننده فوزیه گفت: «مسأله صحت دارد، مدتی که هفته‌ای دو شب، گاهی یک شب در میان و گاهی هر شب تقی و فوزیه به تپه‌های محمودیه می‌روند و در آنجا به من دستور می‌دهند که پیاده دور شوم تا خبرت کنیم...» (۵۰)
شاه که از این جریان آگاهی پیدا می‌کند، دستور می‌دهد که تقی را به کاخ راه ندهند و این موضوع ـ راه ندادن تقی به کاخ ـ به گوش فوزیه رسید، این جریان برای فوزیه غیرقابل تحمل بود، و حدود ۱۵-۱۰ روز ساکت و مغموم شد و سپس اعلام کرد برای استراحت به مصر می‌رود و دیگر مراجعت نکرد. پس از مدتی ملک فاروق به شاه ایران پیام داد که باید فوزیه را طلاق دهی، بدین ترتیب به تدریج ازدواجی که بر پایه مصالح انگلیس صورت گرفت بر پایه همان مصالح و بدست پرون در حال متلاشی شدن بود. (۵۱)
البته فوزیه قبلا یک بار بر اثر رابطه نامشروع شاه با دیوسالار به مصر رفت و بعد از مدتی برگشت، اما این بار بعد از ماجرای خود فوزیه با تقی امامی ایران را ترک و دیگر برنگشت. فوزیه بعدا به قرآن قسم یاد می‌کند که این مطلب شایعه و دروغ بوده است و هیچ گونه ارتباط نامعقولی با تقی نداشته است.
فردوست هم نقش انگلیس را در جدایی شاه و فوزیه را موثر انسته و می‌گوید: «.... زندگی فوزیه به این نحو در دربار ادامه یافت تا این که سیاست انگلیس عوض شد و جدایی محمدرضا و فوزیه در دستور کارشان قرار گرفت ... دلیل آن را نمی‌دانم، ولی می‌توانم حدس بزنم که در آن روزها به دلیل فساد ملک فاروق انگلیس، طرح برکناری او را آماده کردند و می‌خواستند با جدایی محمدرضا و فوزیه مسائل دو کشور را از هم جدا کنند و احیانا خطری سلطنت محمدرضا را تهدید نکند که ارنست پرون در جدایی فوزیه نقش اصلی داشت». (۵۲)
البته اردشیر زاهدی نقش اشرف و حسادت وی را باعث این جدایی و طلاق می‌داند. اشرف فوزیه را متهم به هرزگی می‌کند. شمس هم مانند اردشیر زاهدی اشرف را عامل از هم گسیختگی پیوند از دواج فوزیه و شاه دانسته است، به طوری که شمس بعدا به ثریا زن دوم شاه ، هشدار می‌دهد که مواظب اشرف باشد چون وی زنی خودخواه و توطئه‌گر است.
برخی دیگر طلاق و جدایی شاه و فوزیه را اختلافات مادر شوهر و مادر زن می‌دانند ... به هر حال نمی‌توان اختلافات شاه و فوزیه را تنها به یک عامل منحصر کرد. (۵۳)
▪ نگرانی اشرف از بازگشت فوزیه:
فوزیه پس از ترک ایران، تصمیم قطعی گرفت که به ایران بر نگردد. اما اشرف نگران بازگشت فوزیه بود و به همین خاطر ترفندی اندیشید. وی فرانچسکا از زیبارویان هالیوود که در اروپا به نانسی معروف بود را به ایران آورده و با برادر آشنا می‌کند. (۵۴)
اشرف قبلا هم سعی می‌کرد، به نحوی فوزیه ، رقیب خود را از دربار طرد نماید و به همین دلیل دختران و زنان زیبارو را در مجالس و مهمانی‌های خود به شاه معرفی می‌کرد. محمدرضا در این شرایط به «ایران علاء» توجه خاصی پیدا می‌کند. ایران علاء ، یگانه دختر حسین علاء بود که تحصیل کرده ، متجدد ، زبان‌دان و دارای چهره‌ای زیبا بود. برخی می‌گویند که فوزیه از این رفتارهای خاندان پهلوی به تنگ می‌آید و در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۲۴ به مصر می‌رود و دیگر برنمی‌‌گردد و خواهان طلاق است. (۵۵)
▪ ناکامی محمدرضا شاه در بازگشت فوزیه:
سرانجام فوزیه ایران را ترک می‌کند و خواهان طلاق از محمدرضا می‌شود. شاه سعی می‌کند دکتر قاسم غنی را که اطلاعات بسیطی از فرهنگ و ادبیات عرب، و دارای شم سیاسی و دیپلماسی و نیز سابقه‌ای در میان مصریان بود را به مصر بفرستد تا شاید کاری از پیش ببرد. دکتر غنی در این زمان در آمریکا بود. شاه وی را در همان جا به مقام سفارت ایران در مصر برگزید. قاسم غنی پس از این انتصاب به ایران می‌آید و با شاه ملاقات می‌کند، پس از این دیدار ، سرانجام هیأتی به سرپرستی قاسم غنی مأمور رسیدگی به اوضاع و میانجی‌‌گری و بازگرداندن فوزیه می‌شوند. (۵۶)
از جمله توصیه‌های شاه به دکتر غنی این بود که شما به فوزیه بگویید اگر بخواهد اشرف و مادرم را از ایران خارج کنم، این کار را خواهم کرد. قاسم غنی می‌گوید: من پیغام شاه را به فوزیه رسانیدم. فوزیه گفته بود، حالا دیگر این کار دیر است. از بیان شاه کاملا مشخص است که بیشترین مزاحمت از سوی اشرف و تاج الملوک برای فوزیه ایجاد شده است. (۵۷)
▪ نامه مرموز
در زمانی که فوزیه در مصر بود؛ نامه‌ای اسرارآمیز از طرف اشرف به دست فوزیه رسید که فوزیه را برای همیشه به سکوت کشانید. احتمال دارد در آن نامه اسناد و مدارکی توسط اشرف و پرون به اطلاع فوزیه رسیده باشد که با فهمیدن این موضوع ، فوزیه دیگر حاضر به بازگشت به ایران نمی‌شود. می‌توان گفت دکتر غنی به اصل موضوع پی نبرده بود و شاید قدرت طلبی او باعث که این مأمورت شاق را که هیچ کس نمی‌توانست انجام دهد به عهده گرفت و عازم مصر شد و وارد مذاکره گردید. (۵۸)
دکتر غنی در دیداری که با نقراش پاشا، رییس‌الوزراء و رییس امور خارجه مصر داشته به وی می‌گوید:
«علیا حضرت فوزیه ملکه مملکت است ... اخلاقا تعهدات اختلاقی دارد. ملکه باید به وظایف ملکه‌ای خود رفتار کند، ایشان مادر فرزند معصوم و نازنینی چون شهدخت شهنازند، این طفل مانند یک گیاه احتیاج به نور آفتاب دارد، محتاج به عنایت و شفقت مادر است». (۵۹)
دکتر غنی ادامه می‌دهد:
«فوزیه همسر پادشاه بزرگی است که او را دوست دارد ، و برای او احترام دارد، اگر سوء تفاهمی هست ، باید از میان برداشت، ملکه فوزیه ممکن است بخواهد دربارشان به نحو خاصی باشد و اشخاص مخصوص از دربارشان دور شوند و اشخاص محترمی به دربارشان جلب شود، فلان عده‌ای مصری و خانم مصری در آنجا باشند؛ همه این مسائل نیز مهم است، مهم این است که ایشان تغییر فکر بدهند، وظایف ملکه‌ای ، مادری و همسری خود را در دست بگیرد و زندگی زناشویی را از نو شروع کنند». (۶۰)
به نظر می‌رسید تملق‌ها و چاپلوسی‌های دکتر غنی‌ کارساز نیست و حتی نامه‌های تبریک شاه و فوزیه که برای وی ارسال می‌دارند نمی‌تواند نظر فوزیه را عوض کند.
در دوران جدایی شاه و فوزیه نشریات جلسه هفتگی تهران مصور و حتی مجلات خارجی جریان جدایی این دو را منعکس می‌کردند به طوری که سه سال قبل از اجرای صیغه طلاق در تاریخ ۳ شهریور ۱۳۲۴ رادیو "شرق نزدیک" در برنامه‌ای روز سه‌شنبه خبر داد که ملکه فوزیه از شاه ایران طلاق گرفته است. (۶۱)
▪ پایان زندگی شاه و فوزیه:
سرانجام تلاش‌های دکتر قاسم غنی بی‌فایده بود؛ و روز دوشنبه ۱۹ مهر ماه ۱۳۲۷ روزنامه‌ی سیاسی قیام ایران که مدیر آن حسن صدر بود و ارتباط نزدیک با محافل سیاسی بالای تهران داشت در ستون اخبار مخصوص خود اطلاع داد: «در آخرین ساعات دیشب اطلاع یافتیم که سفارت مصر در تهران اثاث ملکه فوزیه را تحویل می‌گیرند که به قاهره ارسال دارد ... دوم مهر ماه دکتر قاسم غنی به سفارت ایران در آنکارا منصوب شده است و باید قاهره را ترک گوید. زیرا بودن او در قاهره پس از جریان طلاق فوزیه به صلاح نیست» (۶۲)
چند روز بعد هم در جراید منتشر شد که سید حسن امامی ـ امام جمعه تهران ـ به وکالت از طرف اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی ، علیا حضرت فوزیه را طلاق داده‌اند و صیغه طلاق در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۲۷ ش جاری شد. (۶۳)
شاه پس از جدایی از ملکه فوزیه برای وی مقرری ماهیانه قابل توجهی تعیین می‌کند. فوزیه با این مقرری در فرانسه و مونت کارلو زندگی تجملی و مرفه‌ای را می‌گذراند. البته وی ثروت قابل ملاحظه‌ای از پدرش ملک فواد نیز به ارث می‌برد. (۶۴)
پژوهشگر: محمدرضا تمری
پی‌نوشتها:
۱. ر. ک : حسینیان ، روح‌الله ، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران ، ( ۱۳۵۶-۱۳۴۳) ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران ، ۱۳۸۳ ، ص ۴۸. و تاج الملوک ، آیرملو ، خاطرات ملکه پهلوی ، انتشارات به‌آفرین ، تهران ، ص ۱۳۸: ص ۳۶۳
۲. دیبا ، فریده ، دخترم فرح ، ترجمه‌ی الهه رئیس فیروز ، انتشارات به‌آفرین ، تهران ، ص ۱۵۵. گیلدا خردسال نبود بلکه ۱۹ سال سن داشت .
۳. تاج‌الملوک ، ملکه پهلوی ، پیشین ، ص ۳۶۳
۴. همان ، ص ۳۶۳
۵. حسینیان ، روح‌الله ، پیشین ، ص ۴۸
۶. تاج‌الملوک ، ملکه پهلوی ، پیشین ، ص ۳۶۴
۷. ر. ک . هما : ص ۳۶۶ ، حسینیان ، روح‌الله ، پیشین ، ص ۴۸
۸. تاج‌الملوک ، ملکه پهلوی ، پیشین ، ص ۳۶۶
۹. علم ، اسدالله ، گفتگوهای من و شاه ( خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم ، ترجمه : عبدالرضا هوشنگ مهدوی ، جلد دوم ، ص ۴۹۴
۱۰. تاج‌الملوک ، ملکه پهلوی ، پیشین ، ص ۳۶۳
۱۱. همان ، ص ۳۶۷.
۱۲. ر. ک : حسینیان ، روح‌الله ، ص ۴۸ ، تاج‌الملوک ، ملکه پهلوی . ص ۳۶۷
۱۳. دیبا ، فریده ، پیشین ، ص ۱۵۴
۱۴. همان ، ص ۱۵۵
۱۵. تاج‌الملوک ، ملکه پهلوی ، پیشین ، ص ۳۶۴-۳۶۳
۱۶. همان ، ص ۳۶۴ ، حسینیان ، روح‌الله ، پیشین ص ۴۹
۱۷. حسینیان ، روح‌الله ، پیشین ، ص ۴۹
۱۸. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، شماره بازیابی ۶۳۰ ، ص ۸۲
۱۹. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، شماره بازیابی ، ۶۳۰ ، ص ۸۳-۸۲
پژوهشگر: محمدرضا تمری
پی‌نوشتها:
۱. ر.ک: فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۷۰، ص ۲۰۵.
سازمان سیا در یکی از گزارش‌هایش متذکر شد که سلیقه‌ی او جنبه جهانی دارد و همه نژادها را دوست دارد، شاید گزارش سیا کمی اغراق‌آمیز باشد. هیچ گزارشی از این که شاه به دختران چینی یا آفریقایی علاقه داشته باشد نرسیده است و به گفته ملکه مادر در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود.(ر.ک: ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی،‌ آخرین سفر شاه (سرنوشت یک متحد آمریکا) نشر البرز، تهران، ۱۳۷۱، ص ۹۸)
حسینیان، روح‌الله چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران (۱۳۵۶-۱۳۴۳)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۸۳، ص ۴۶.
۲. حسینیان، روح‌الله، پیشین، صص ۵۵-۵۴.
۳. همان
۴. فردوست، حسین، پیشین، ص ۲۰۹
۵. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره‌ بازیابی ۴۹۲، ص ۶۲.
۶. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۴۹۲، ص ۶۲.
۷. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۴۹۲، ص ۶۲.
۸. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۴۹۲، ص ۶۵.
۹. فرانک سیناترا یک هنرپیشه و خواننده بود که بارها به ایران می‌آمد و مهمان درباریان بود. وی از دوستان صمیمی محمدرضا محسوب می‌شد. فرانک سیناترا اغلب به ملاقات محمدرضا می‌آمد و محمدرضا وی را فرانکی می‌نامید و فرانک سیناترا هم محمدرضا را "شاه من" می‌نامید.
فریده دیبا در خاطراتش می‌گوید: "من عاشق سبک خواندن او بودم." (دیبا، فریده، دخترم فرح (خاطرات فریده دیبا – مادر فرح پهلوی)، ترجمه: دکتر الهه رئیس فیروز، نشر به‌آفرین تهران، ۱۳۷۹، صص ۳۷۵، ۱۱۲، ۹۴).
پی‌نویس‌ها :
۱. غفاری ، پروین ، تا سیاهی ... در دام شاه ، مرکز ترجمه و نشر کتاب ، تهران ۱۳۷۶ ، ص ۱۰
۲. همان
۳. حسینیان ، روح‌الله ، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران (۱۳۵۶-۱۳۴۳) ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران ، ۱۳۸۳ ، ص ۴۵
۴. فردوست ، حسین ، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست ، ج ۱ ، اطلاعات ، تهران ، ۱۳۷۰ ، ص ۲۰۶
۵. همان
۶. غفاری ، پروین ، پیشین ، ص ۱۳-۱۶
۷. همان صص ۲۲ و ۲۱ و ۲۰ و ۱۷
۸. همان ، ص ۲۳
۹. همان صص ۲۴-۲۳
۱۰. همان ، ص ۲۶
۱۱. در تهران آن روزگار شایع بود که پس از طلاق فوزیه برای شب‌های تنهایی شاه دختران زیبا را شکار کرده و به دربار می‌بردند ( ر. ک : حسینیان ، روح‌الله ، پیشین ص ۴۵ ) ، غفاری ، پروین ، صص ۳۳و ۳۰ و ۲۹ و ۲۷
۱۲. غفاری ، پروین ، ص ۳۵-۳۴
۱۳. همان ، ص ۳۴
۱۴. همان ، ص ۳۵
۱۵. همان ، صص ۳۹و ۳۸و ۳۶
۱۶. همان ، ص ۴۲-۴۱
۱۷. همان ص ۴۳و۴۲
۱۸. همان ، ص ۴۵-۴۴
۱۹. فرح دیبا در کتاب اسرار زندگی شاه و فرح در خصوص پروین غفاری و ارتباط وی با شاه می‌گوید : " دختران جوان و نوجوان حتی گاهی با توصیه خانواده‌شان سراغ محمدرضا آمدند ... تا او را مفتون خود سازند ... معروفترین این دختران " پروین غفاری "‌یک زن زیبا موطلایی بود که دختر یکی از کارمندان ارشد مجلس شورای ملی بود و از نوجوانی معشوقه‌ی محمدرضا بود . اما علیرغم آنکه محمدرضا هم به او علاقه داشت ، والاحضرت اشرف و ملکه مادر او را از کاخ سلطنتی بیرون راندند و من حتی شنیدم از محمدرضا حامله هم شده بود که دکتر یحیی عدل بچه او را سقط کرد .
فرح دیبا در ادامه می‌گوید : من چون داستان روابط این زن زیبا با محمدرضا را مشروحا از زبان چند تن از نزدیکان شنیده بودم خیلی کنجکاو شدم تا او را ببینم ، این زن زیبا در حقیقت قربانی زیبایی خودش شد با ساده‌اندیشی فکر می‌کرد ملکه آینده ایران خواهد شد و نمی‌دانست که ملکه شدن علاوه بر زیبایی و وجاهت به علم و دانش و تحصیلات عالیه و تبحر در سیاست هم نیاز دارد . ( ر. ک : آتابای ، ابوالفضل ، اسرار زندگی شاه و فرح ، انتشارات راه ظفر ، تهران ، ۱۳۸۲ ، ص ۲۲۸ ) غفاری ، پروین ، پیشین ، ص ۴۶.
۲۰. غفاری ، پروین ، پیشین صص ۴۷-۴۶
۲۱. همان ، صص ۵۲و ۵۱ و ۵۰ و ۴۷
۲۲. همان ، صص ۵۸و ۵۷و ۵۵و ۵۴
۲۳. پس از طلاق فوزیه شاه مجددا به زندگی پر عیش و نوش شب‌ها در کلوب‌های دانس ... ادامه داد شایعات زیادی درباره اسم خانم‌هایی بود که در این رفت و آمدها با اعلیحضرت دیده می‌شدند . " شاه در این دوران " حتی آپارتمان‌هایی در تهران دست و پا کرد تا بتواند با زنان جوان خلوت کند که معروفترین معشوقه شاه در این دوره پروین غفاری بود ( حسینیان ، روح‌الله ، پیشین ، ص ۴۵)
۲۴. غفاری ، پروین ، پیشین ، ص ۶۷
۲۵. همان صص ۶۷و۶۸و۷۰و۷۴
۲۶. همان صص ۸۲و ۷۹و ۷۷
۲۷. فرح دیبا عامل اصلی اخراج پروین غفاری از دربار را اشرف پهلوی و ملکه مادر می‌داند ( ر. ک : آتابای ، ابوالفضل ، پیشین ، ص ۲۲۸) . غفاری ،‌پروین ، پیشین ، صص ۸۹و۸۶و۸۵و۸۳-۸۲
۲۸. غفاری ، پیشین ، ص ۸۹
۲۹. فرح دیبا درباره زندگی پروین غفاری پس از جدایی از شاه می‌گوید : " این زن زیبا و موطلایی بعد از جدایی از محمدرضا ستاره فیلم‌های سینمایی شد . و چون مردم ایران می‌دانستند سالها معشوقه پادشاه آنها بوده است ، برای دیدنش به سینماها هجوم می‌آوردند و همین استقبال از وی سبب شد به زودی به ستاره سینمای ایران مبدل شود . ( آتابای ، ابوالفضل ، پیشین ، ص ۲۲۸)
ثریا اسفندیاری نیز در کتاب «زیبای تنها» به ارتباط شاه و پروین غفاری اشاره دارد که پس از ازدواج ثریا با شاه ، پروین دیگر شاه را ندید . ثریا برخی از مطالب پروین غفاری را در کتاب «تا سیاهی ...» را اغراق‌آمیز و غیر واقعی می‌داند .
ثریا ادعا پروین را در خصوص اینکه شاه برای دیدن او از دیوار خانه‌اش بالا رفته و به داخل حیات پریده و نیز این مطلب را که اشرف پهلوی دوبار قصد کشتن او را داشته بعید و اغراق‌آمیز می‌داند . ( ر. ک : طلوعی ، محمود ، زیبای تنها ، علم ، تهران ، ۱۳۸۴ ، صص ۲۳-۲۲ )
۱- معتضد ، خسرو ، ان سوی کاخ سلطنتی ، تهران ، نشر البرز ، ۱۳۸۰ ، ص ۹۲
۲- افراسیابی ، بهرام ، وقتی پرده‌ها بالا می‌رود ، تهران ، آسمان ، ۱۳۷۴ ، ص ۵۰
۳- صادقکار ، مرتضی ، روانشناسی شخصیت محمدرضا پهلوی و همسران، تهران ، ناواک ، ۱۳۷۴ ، ص ۱۴۱
۴- همان ، ص ۱۴۲
۵- ر. ک: فردوست ، حسین ، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، تهران ، انتشارات اطلاعات ، ۱۳۷۰ ، ص ۶۱ ، صافکار ، مرتضی ، پیشین ، ص ۱۴۳
۶- صادقکار ، مرتضی ، پیشین ، ص ۱۴۳
۷ - فردوست ، حسین ، پیشین ،ص ۶۱
۸ - صادقکار ، مرتضی ، پیشین ص ۱۴۳-۱۴۴
۹ - معتضد ، خسرو ، پیشین ، ص ۷۵
۱۰ - همان ، ص ۷۶
۱۱ - همان
۱۲- همان ، ص ۷۷
۱۳ - همان
۱۴ - صادقکار ، مرتضی ، پیشین ، ص ۳۳
۱۵ - معتضد ، خسرو ، پیشین ، ص ۷۷
۱۶ - صادقکار ، مرتضی ، پیشین ف ص ۲۹
۱۷ - همان ، ص ۳۱
۱۸ - معتضد ، خسرو ، پیشین ، ص ۹۰ و ۷۹
۱۹ - همان ، ص ۹۳
۲۰ - همان ، ص ۹۴
۲۱ - همان ، ص ۸۰
۲۲ - همان ، ص ۹۰
۲۳ - همان ، ۹۴
۲۴ - فردوست حسین ، پیشین ، ص ۶۰
۲۵ - صادقکار ، مرتضی ، پیشین ، ص ۱۴۹
۲۶ - همان ، ۱۵۰-۱۵۱
۲۷ - معتضد ، خسرو ، پیشین ، ص ۷۹
۲۸ - همان ،ص ۹۵
۲۹ - افراسیابی ، بهرام ، همسران شاه (همراه با دست نوشته دفترچه خاطرات فرح دبیا) ، تهران، مهتاب ، ۱۳۸۰ ، ص ۳۷-۳۶
۳۰ - ر.ک: قانعی ، سعید ، خاطرات ملکه فوزیه (در دربار دو پهلوی) ، تهران ، نشر البرز ، معتضد، خسرو ، پیشین ، ص ۱۰۰
۳۱ - قانعی ، سعید ، پیشین فص ۱۵۰
۳۲ - همان ، ص ۱۵۱
۳۳ - همان ، ص ۱۵۳-۱۵۱
۳۴ - همان ، ص ۱۵۴
۳۵ - آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، شماره بازیابی ۶۶۶ ، ص ۵
۳۶ - آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، شماره بازیابی ۶۴۴ ، ص ۶
۳۷ - معتضد ، خسرو ، پیشین ، ص ۱۱۹
۳۸ - خاطرات تاج الملوک آیرملو پهلوی ، بنیاد تاریخ شفاهی ، انتشارات به‌آفرین ، ۱۳۸۰ ، ص ۵۷
۳۹ - ر. ک. همان ، صص ۵۲-۵۳
۴۰ - پیرانی، احمد ، زندگی خصوصی محمدرضا شاه پهلوی ، تهران ، به آفرین ، ۱۳۸۳ ، ۸ ، خاطرات تاج الملوک آیرملو ، ص ۴۷
۴۱ - پیرانی، احمد ، پیشین ف ص ۹ ، خاطرات تاج الملوک آیرملو ، ص ۴۹
۴۲ - معتضد ، خسرو ، پیشین ، صص ۱۱۹-۱۲۰
۴۳ - همان ، ص ۱۶۳
۴۴ - ر.ک : ژر دو ویلیه ، مترجم مهندس عبدالرحیم میهن یار ، تهران‌، به آفرین ، ص ۱۵۴ ، معتضد ، خسرو ، ص ۸۰
۴۵ - معتضد ، خسرو ، پیشین ، ص ۱۶۴
۴۶ - فردوست ، حسین ، صص ۱۹۴-۱۹۵
۴۷ - ر. ک. همان ، ص ۱۹۶، معتضد ، خسرو ، پیشین ، ص ۱۶۶-۱۶۵
۴۸ - معتضد ، خسرو ، پیشین ، ص ۱۶۷-۱۶۶
۴۹ - ر. ک ، همان ، ص ۱۶۷ ، صافکار ، مرتضی ، پیشین ، ص ۱۵۸ ، فردوست ، حسین ، پیشین ، ۱۹۷-۱۹۶
۵۰ - فردوست ، حسین ، پیشین ، ص ۱۹۷
۵۱ - ر.ک: همان ، صفاکار ، مرتضی ، ص ۱۵۸
۵۲ - فردوست ، حسین ، پیشین ، صص ۱۹۵-۱۹۴
۵۳ - ر.ک: ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران‌، ۱۳۷۰ ، ص ۱۲۲ و ۱۸۰ . (ملکه مادر خاطرات خود این ادعا را که برخوردها و رفتارهای خاندان پهلوی از جمله شمس و اشرف و مادر شوهر فوزیه با دخالت‌های خود از زندگی وی باعث طلاق و جدایی آنان شده را اغراق آمیز می‌داند و می‌گوید ما خیلی سعی کردیم فوزیه را از خطر شیطان پایین بیاوریم تا فوزیه را به ادامه زندگی با محمدرضا ترغیب کنیم ... اما فوزیه پاهایش را در یک کفش کرده و طلاق می‌خواست ...ر.ک: خاطرات تاج الملوک ملکه پهلوی ، ص ۵۵)
۵۴ - معتضد ، خسر ، پیشین ، ص ۱۷۲
۵۵ - همان ، ص ۱۶۸-۱۶۹
۵۶ - همان ،ص ۱۷۲
۵۷ - صافکار ، مرتضی ، پشین ، ص ۱۴۵
۵۸- همان ف ص ۱۵۹
۵۹ - صوتی ، محمدعلی ، خطارات دکتر قاسم غنی ، تهران ، شهرآب ، ۱۳۶۹ ، ص ۸
۶۰ - همان
۶۱ - معتضد ، خسرو ، پیشین ، ص۱۷۰
۶۲ - همان ، ص ۱۷۴
۶۳ - همان
۶۴ - پیرانی ، احمد ، پیشین ، ص ۵۶
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی


همچنین مشاهده کنید