جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


عفونت‌ احساسات‌ در جسد همیشه‌ زنده‌


عفونت‌ احساسات‌ در جسد همیشه‌ زنده‌
وقتی‌ تولستوی‌ نخستین‌ اثرش‌، «دوران‌ کودکی‌» را نوشت‌ ایوان‌ تورگنیف‌، نویسنده‌ مشهور روس‌ برای‌ سردبیر روزنامه‌یی‌ که‌ داستان‌ تولستوی‌ در آن‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ بود، نوشت‌:«او بی‌تردید صاحب‌ قریحه‌ است‌. به‌ او نامه‌ بنویسید و تشویقش‌ کنید. اگر فکر می‌کنید برایش‌ جالب‌ خواهد بود، بنویسید که‌ من‌ بر او درود می‌فرستم‌، تحسینش‌ می‌کنم‌ و خوشامدش‌ می‌گویم‌.»
لو یا لئوتالستوی‌، چهارمین‌ فرزند خانواده‌یی‌ اشرافی‌، در یاسنایا پولیانا به‌ جهان‌ آمد. در دو سالگی‌ مادر و هشت‌ سالگی‌ پدرش‌ را از دست‌ داد. تولستوی‌ در این‌ سال‌ها زیر نظر عمه‌ و مادربزرگش‌ و نیز در محیط‌ بسته‌ و مذهبی‌ روستای‌ خود، در مستغلاتی‌ که‌ بیش‌ از هشتصد فرد در آن‌ به‌ کار مشغول‌ بودند، بار آمد. تاکید او بر اهمیت‌ خانواده‌ به‌ عنوان‌ اساس‌ جامعه‌ و اعتقاد به‌ برتری‌ اخلاقی‌ روستا بر شهر حاصل‌ زندگی‌ در چنین‌ فضایی‌ است‌. تولستوی‌ زیرنظر معلمان‌ سرخانه‌ چیز چندانی‌ نیاموخت‌، همچنان‌ که‌ سال‌های‌ اقامت‌ او در دانشگاه‌ قازان‌ حاصلی‌ برایش‌ نداشت‌. با این‌ همه‌، زندگی‌ درونی‌ پربار تولستوی‌ او را به‌ تحصیل‌ پیش‌ خود ناگزیر کرد. در عین‌ حال‌، سرشت‌ تندخویانه‌اش‌ بارها او را واداشت‌ تا در راه‌ تهذیب‌ اخلاق‌ خود دست‌ به‌ تلاش‌هایی‌ بزند که‌ همه‌ بی‌نتیجه‌ ماند. در بیست‌ سالگی‌ به‌ شیوه‌ مرسوم‌ نجیب‌زادگان‌ روسی‌، در آن‌ دوران‌، زندگی‌اش‌ با بی‌بندوباری‌ می‌گذشت‌.
در ۱۸۴۹ به‌ سن‌ پترزبورگ‌ نقل‌ مکان‌ کرد تا به‌ تحصیل‌ در دانشگاه‌ بپردازد اما به‌ سبب‌ ناامن‌ بودن‌ محیط‌ عجولانه‌ به‌ یاسنایا پولیانا بازگشت‌.
زندگی‌ بی‌هدف‌ و سطحی‌ تولستوی‌ در ۱۸۵۱ که‌ همراه‌ برادرش‌، نیکلای‌، به‌ قفقاز رفت‌ و پایش‌ به‌ جنگ‌های‌ داخلی‌ با افراد قبیله‌یی‌ کوه‌نشین‌ کشیده‌ شد، به‌ پایان‌ رسید. این‌ جنگ‌ها تاثیر زیادی‌ بر تولستوی‌ داشت‌ و نه‌ تنها او را به‌ نوشتن‌ ترغیب‌ کرد بلکه‌ بر آن‌ داشت‌ تا سرشت‌ انگیزه‌ انسان‌ را برای‌ جنگیدن‌، مفهوم‌ شجاعت‌ و نقش‌ غرور را در تعیین‌ رفتار بیازماید. چنین‌ بررسی‌هایی‌ از زندگی‌ نظامی‌ در قفقاز، همچون‌ «یورش‌»۱۸۵۲ و «قطع‌ درختان‌» ۱۸۵۵ دستمایه‌ «افسانه‌های‌ سوانستوپل‌»۵۶۱۸۵۵ گردید که‌ جنگ‌ در آن‌ به‌ صورت‌ وحشیانه‌ترین‌ و بی‌معنی‌ترین‌ شکل‌ آن‌ به‌ شیوه‌یی‌ استادانه‌ بررسی‌ شده‌ است‌. تجربه‌ جنگ‌ کریمه‌ در ۵۵۱۸۵۴ به‌ او آموخت‌ که‌« جنگ‌ از هر شکوهی‌ عاری‌ است‌ و قهرمان‌ آن‌ تنها چیزی‌ است‌ که‌ او را با همه‌ توان‌ روحی‌ام‌ دوست‌ دارم‌، چیزی‌ است‌ که‌ کوشیده‌ام‌ آن‌ را با تمام‌ زیبایی‌اش‌ تصور کنم‌، چیزی‌ است‌ که‌ همیشه‌ زیبا بوده‌، زیبا هست‌ و زیبا خواهد بود یعنی‌ حقیقت‌.»
تولستوی‌ در همین‌ زمان‌ به‌ کامل‌ کردن‌ بخش‌های‌ ناتمام‌ خود زندگینامه‌اش‌ «کودکی‌»۱۸۵۳ «نوجوانی‌»۱۸۵۴و «جوانی‌» ۱۸۵۷ پرداخت‌.
تولستوی‌ در پایان‌ جنگ‌ کریمه‌ شهرتی‌ به‌ هم‌ زد. او که‌ از تورگنیف‌ بسیار آموخته‌ بود در زمستان‌ سال‌
۵۶۱۸۵۵ در تالارهای‌ سن‌ پترزبورگ‌ مورد توجه‌ بود. تولستوی‌ به‌ یاری‌ تورگنیف‌ در ۱۸۵۷ راهی‌ اروپا شد. حضور در مراسم‌ اعدامی‌ با گیوتین‌ که‌ در پاریس‌ شاهد آن‌ بود و نیز دیدن‌ رفتار عوامانه‌ جهانگردان‌ انگلیسی‌ ورلوسرن که‌ الهام‌ بخش‌ نخستین‌ اثر از آثار فلسفی‌ او شد، ۱۸۵۷ به‌ نفرت‌ او از معیارهای‌ اروپایی‌ دامن‌ زد و خشم‌ او را برانگیخت‌.
در بازگشت‌ به‌ روسیه‌، با اینکه‌ «پگاه‌ ارباب‌»، «سه‌ مرگ‌»، «آلبرت‌» و «خوشبختی‌ خانوادگی‌» را انتشار داد، رفته‌ رفته‌ به‌ آموزش‌ روستاییان‌ علاقه‌مند شد. ناراحتی‌ وجدان‌ که‌ بسیاری‌ از نجیب‌زادگان‌ روسی‌ بر سر اعلام‌ منشور آزادی‌ سرف‌ها در فوریه‌ ۱۸۶۱ با آن‌ روبرو بودند در تولستوی‌ خود را به‌ شکل‌ دراز کردن‌ دست‌ یاری‌ به‌ سوی‌ دهقانان‌ مستغلاتش‌ نشان‌ داد. توجه‌ به‌ این‌ موضوع‌ سبب‌ شد که‌ برای‌ دومین‌ و آخرین‌ بار راه‌ سفر به‌ خارج‌ را در پیش‌ بگیرد. در این‌ سفر در بسیاری‌ از کشورهای‌ اروپایی‌ به‌ مطالعه‌ شیوه‌های‌ تدریس‌ پرداخت‌. در بازگشت‌ به‌ روسیه‌ مدرسه‌یی‌ برای‌ روستاییان‌ در یاسنایا پولیانا تاسیس‌ کرد و نشریه‌یی‌ آموزشی‌ انتشار داد. اما در سن‌ سی‌ و چهار سالگی‌ ناگهان‌ به‌ دنبال‌ ازدواج‌ با سونیا برس‌ جریان‌ زندگی‌اش‌ به‌ کلی‌ تغییر کرد.
در سال‌های‌ بعد به‌ سبب‌ نیاز مالی‌ «پولیکوشکا» را که‌ پژوهشی‌ عمیق‌ در زندگی‌ روستاییان‌ است‌، منتشر کرد و سپس‌ «قزاق‌ها» را که‌ طولانی‌ترین‌ اؤر او تا آن‌ زمان‌ به‌ شمار می‌آمد و ده‌ سالی‌ را بر سر نوشتن‌ آن‌ صرف‌ کرده‌ بود انتشار داد. احتمالا در تابستان‌ یا پاییز همان‌ سال‌ نوشتن‌ اثر تاریخی‌ خود را که‌ پیرامون‌ یورش‌ ناپلئون‌ به‌ روسیه‌ است‌ و شهرت‌ او اساسا بر آن‌ متکی‌ است‌، آغاز کرد.
«جنگ‌ و صلح‌» در یک‌ دوره‌ هفت‌ ساله‌ نوشته‌ شد و در اواخر سال‌ ۱۸۶۹ به‌ پایان‌ رسید. شاید ناراحتی‌ عصبی‌ که‌ بعدها بدان‌ دچار شد به‌ سبب‌ تلاش‌ بی‌اندازه‌یی‌ بود که‌ در انجام‌ این‌ کار از خود نشان‌ داده‌ بود. در دهه‌ بعد اندیشه‌ او همچون‌ نوشته‌هایش‌ نگرانی‌ روزافزون‌ او را نسبت‌ به‌ هدف‌ زندگی‌ و یافتن‌ شیوه‌هایی‌ برای‌ جدال‌ با بی‌معنی‌ بودن‌ ظاهری‌ مرگ‌ نشان‌ داد. تولستوی‌ چه‌ در کتاب‌ آموزش‌ الفبا، که‌ برای‌ بچه‌ها نوشت‌ و چه‌ در رمان‌ بزرگش‌، آناکارنین‌ ۷۱۸۷۳ بر آن‌ بود تا معیارهای‌ اخلاقی‌ جهانی‌ را که‌ در جامعه‌ کاربرد دارند نشان‌ دهد و به‌ طبقه‌ تحصیلکرده‌ و ممتاز یادآوری‌ کند که‌ آنان‌ ناگزیرند معنای‌ حقیقی‌ نیکی‌ را از روستاییان‌ ساده‌ بیاموزند.
در آخرین‌ برگهای‌ رمان‌ «آناکارنین‌» به‌ تحولی‌ مذهبی‌ اشاره‌ می‌شود که‌ تولستوی‌ در «اعتراف‌» ۱۸۸۲ شرح‌ داده‌ است‌. تولستوی‌ در سه‌ دهه‌ آخر زندگی‌ خود وقت‌ خویش‌ را بطور عمده‌ به‌ نوشتن‌ مطالبی‌ اختصاص‌ داد که‌ اصول‌ اساسی‌ فلسفه‌ مذهبی‌ او را توضیح‌ می‌دهند.این‌ فلسفه‌ که‌ به‌ آیین‌ تولستوی‌ شهرت‌ یافت‌ و در آن‌ از فضایل‌ کار و گیاهخواری‌ و پرهیز از مشروب‌ و هم‌آغوشی‌ سخن‌ به‌ میان‌ می‌آید تلاشی‌ مداوم‌، به‌ یاری‌ نگرش‌ مذهبی‌ است‌ برای‌ از میان‌ برداشتن‌ فاصله‌ میان‌ ؤروت‌ و فقر، بویژه‌ فاصله‌ روشنفکران‌ و دهقانان‌ که‌ جامعه‌ روسیه‌ را به‌ دو بخش‌ قسمت‌ کرده‌ بود. حمله‌های‌ کوبنده‌ او به‌ کلیسا و دولت‌ بی‌شک‌ اعتباری‌ اخلاقی‌ به‌ او بخشید اما در عین‌ حال‌ به‌ تکفیر او از سوی‌ کلیسا در ۱۹۰۱ انجامید. او همچنین‌ قدرت‌ بزرگ‌ خود را به‌ عنوان‌ نویسنده‌ در خدمت‌ آیین‌ خود به‌ کار گرفت‌ و گذشته‌ از نوشتن‌ افسانه‌های‌ ساده‌ و اخلاقی‌ برای‌ مردم‌، آثار زیبایی‌ همچون‌ «مرگ‌ دیوان‌ ایلیچ‌» ۱۸۸۶ و «رستاخیز» ۱۸۹۹ را به‌ جهان‌ ادب‌ ارایه‌ کرد. در دهه‌ ۱۸۸۰ نیز به‌ نمایشنامه‌نویسی‌ روی‌ آورد. در نمایشنامه‌ «نیروی‌ ظلمت‌» ۱۸۸۶ آزمندی‌ و عطش‌ آدمکشی‌ روستاییان‌ را نشان‌ داد و در کمدی‌ «نتیجه‌ روشنگری‌» ۱۸۸۹به‌ روح‌ باوری‌ و دورویی‌ روستاییان‌ پرداخت‌. با این‌ همه‌، احتمالا عمده‌ترین‌ اؤر او برای‌ صحنه‌ «جسد زنده‌» ۱۹۰۰شمرده‌ می‌شود. کتاب‌ «هنر چیست‌» ۱۸۹۷که‌ در آن‌ از هنر به‌ عنوان‌ نوعی‌ عفونت‌ احساسات‌ یاد می‌شود و رمان‌ کوتاه‌ و درخشان‌ «حاجی‌ مراد» که‌ حاصل‌ تجربه‌ جنگ‌ قفقاز
است‌، در آخرین‌ سالهای‌ زندگی‌ تولستوی‌ نوشته‌ شده‌اند.
اگر چه‌ شهرت‌ تولستوی‌ به‌ عنوان‌ بنیانگذار آیین‌ تولستوی‌ و داور اخلاق‌ زمانه‌ اکنون‌ دیگر رنگ‌ باخته‌ و فراموش‌ شده‌، اما بر شهرت‌ او به‌ عنوان‌ رمان‌نویس‌ پیوسته‌ افزوده‌ شده‌ است‌. دلیل‌ این‌ کار، بیشتر از این‌ واقعیت‌ مایه‌ گرفته‌ که‌ نظرهای‌ مذهبی‌ و فلسفی‌ او حتی‌ در همان‌ قرن‌ نوزدهم‌ نیز از رسم‌ افتاده‌ و منسوخ‌ شده‌ بود، حال‌ آنکه‌ استعداد او در مقام‌ نویسنده‌ از گیرایی‌ وضوح‌ و تازگی‌ نظرگاه‌ در ارایه‌ جهان‌ برخوردار است‌.
تولستوی‌ به‌ عمد برخی‌ عناصر داستان‌نویسی‌ را، همچون‌ طرح‌ و تک‌ قهرمان‌ و نقل‌ زندگینامه‌ آدمهای‌ داستان‌، به‌ کناری‌ می‌افکند و به‌ جای‌ آن‌ با ارایه‌ نظرهای‌ گوناگون‌ و پیاپی‌، به‌ یاری‌ کثرت‌ آدمهای‌ عمده‌ داستان‌، خواننده‌ را با تجارب‌ متعدد روبرو می‌کند.
در رمان‌ «جنگ‌ و صلح‌» با همه‌ وسعت‌ نظر و مهارت‌ خارق‌العاده‌یی‌ که‌ تولستوی‌، به‌ یاری‌ آنها، ما را از تالاری‌ در سن‌پترزبورگ‌ به‌ میدانهای‌ جنگ‌ آسترلیتز یا بورودینو می‌کشاند یا از جهان‌ بزوخوف‌ به‌ محیط‌ خانوادگی‌ روستوفها می‌برد، پیوسته‌، نظرها و رفتارهایی‌ دیده‌ می‌شود که‌ محیط‌ داستان‌ را محدود می‌کند و قواعد اخلاقی‌ محدودی‌ ارایه‌ می‌دهد.
انگیزه‌ اخلاقی‌، در «جنگ‌ و صلح‌»، جبرگرایی‌ خود را بر زندگی‌ آدم‌های‌ تاریخی‌ و داستانی‌ به‌ یکسان‌ تحمیل‌ می‌کند. همانگونه‌ که‌ ناپلئون‌ همچون‌ عروسکی‌ در دست‌ رویدادهای‌ قدرتمند تصویر می‌شود، عروسکی‌ که‌ هیچ‌ تسلطی‌ بر آنها ندارد، شاهزاده‌ آندره‌ بولکونسکی‌، نیز از چنان‌ سرنوشتی‌ برخوردار است‌ که‌ ناگزیر باید نقش‌ قهرمان‌ را ایفا کند. با این‌ همه‌، بزرگی‌ رمان‌ «جنگ‌ و صلح‌» در ارایه‌ یک‌ چنین‌ جبرگرایی‌ نیست‌، حتی‌ در نظریه‌ تاریخ‌ نیست‌ که‌ برگهای‌ پایان‌ آن‌ به‌ رساله‌یی‌ کمابیش‌ فریبکارانه‌ بدل‌ می‌شود، بلکه‌ در تایید عقاید حیاتی‌ و مثبتی‌ است‌ که‌ رفته‌رفته‌، به‌ زندگی‌ آدم‌ها راه‌ می‌یابد.
مثلا، نقش‌ خانواده‌، که‌ روستوف‌ نمونه‌ آن‌ شمرده‌ می‌شود، ایجاب‌ می‌کند که‌ از ؤبات‌ برخوردار و از عشق‌ سرشار باشد و با تمامی‌ آنچه‌ چنین‌ صفات‌ انسانی‌ را تهدید می‌کند به‌ گونه‌یی‌ غریزی‌ به‌ دشمنی‌ برخیزد و این‌ صفاتی‌ است‌ که‌ مهاجمان‌ فرانسوی‌ به‌ خطر انداخته‌اند. نقش‌ خانواده‌ در عین‌ حال‌ جست‌ و جویی‌ است‌ برای‌ یافتن‌ معنایی‌ مثبت‌ در زندگی‌ که‌ آندره‌ بولکونسکی‌، الهام‌ گرفته‌ از آنها، آرمانهای‌ ناپلئون‌ گونه‌ خویش‌ را با ایمان‌ به‌ بی‌کرانگی‌ عشق‌ معاوضه‌ می‌کند.
رمان‌ آناکارنین‌، که‌ از جاه‌طلبی‌ کمتری‌ برخوردار است‌، درباره‌ ازدواج‌، آزادی‌ زن‌، تقابل‌ میان‌ زندگی‌ شهری‌ و روستایی‌، میان‌ خرد و ایمان‌، میان‌ خودکشی‌ و هدف‌ مذهبی‌ است‌. آناکارنین‌ از وجود قواعدی‌ آگاه‌ است‌، قواعدی‌ با همان‌ خشونت‌ خطوط‌ آهنی‌ که‌ او را در آغاز به‌ داستان‌ راه‌ می‌دهند و در پایان‌ بی‌جان‌ می‌کنند. هرچند دستی‌ تراژیک‌ احتمالا در تصمیم‌ آنا برای‌ ترک‌ شوهر و فرزند و تسلیم‌ خویش‌ به‌ ورونسکی‌ دخالت‌ دارد، روند کارها چنان‌ گام‌ به‌ گام‌ و با دقت‌ انجام‌ می‌گیرد که‌ گویی‌ نیروی‌ زندگی‌ او پیشاپیش‌ آنها در حرکت‌ است‌.خاموشی‌ شمع‌ جان‌ آنا نوعی‌ قربانی‌ است‌، ادعانامه‌یی‌ بر ضد تمامی‌ ظاهرسازی‌ها، دورویی‌ها و دروغ‌های‌ جامعه‌یی‌ است‌ که‌ او در پایش‌ قربانی‌ شده‌ است‌.درخشش‌ چشمان‌ تولستوی‌ که‌ در تمامی‌ چهره‌هایی‌ که‌ خود خلق‌ کرده‌ چشم‌ را خیره‌ می‌کند خبر از انسانی‌ می‌دهد که‌ در عین‌ حال‌ که‌ به‌ گناه‌ آلودگی‌ و عظمت‌ زندگی‌ معترف‌ است‌ از مواهب‌ آن‌ نیز لذت‌ برده‌ است‌.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید