یکشنبه, ۲۵ آذر, ۱۴۰۳ / 15 December, 2024
مجله ویستا
گفتوگو با رضا ناجی برنده خرس نقرهای جشنواره برلین و مجید مجیدی
برنده خرس نقرهای برلین در بازیگری> بعد از بازگشت از برلین تنها یک روز در تهران بود، در خانه پسرش و میخواست خیلی زود به تبریز برگردد. سر <رضا ناجی> شلوغ بود و از صبح با چندین و چند روزنامه و خبرگزاری صحبت کرده بود. احتمالا این روزها که مصاحبههایش منتشر شود، همهشان یک جورباشند. چون برخلاف بازیهایش که باهم متفاوتند خودش صاف و صادق است، البته انگار غریزی بازی میکند، خوب حرفهایش هم از ته دل است برای همین مثل هم درمیآید.
اوتمام مدت از خواست خدا گفت. با کت وشلوار مشکی و نشان خرس کوچک جشنواره برلین که بر یقه کتش قرار داشت و البته آن خرس نقرهای که جلویش میگذاشت و وسط گفتوگو به آن اشاره میکرد. مثل فیلمهایش بود و نبود. انگار در هر فیلم یک گوشه از شخصیت خودش را بازی کرده باشد و یا اینکه بخشی از شخصیتی را که بازی کرده درونش مانده باشد.
حتی او را توانستیم در لحظهای شبیه بنای بداخلاق فیلم <باران> ببینیم، وقتی هی تکرار میکردیم سخت نبود؟ و او اصرار میکرد که نه. یک جورهایی برایش عجیب بود که چرا ما این را باز هم میپرسیم. اما بیشتر شبیه <کریم>هایی بود که بازی کرده بود، یا شبیه همان روحانی مهربان فیلم <او> بود که کمتر دیده شده. در لحظههایی از مصاحبه، بعضی از صحنهها را برایمان بازی میکرد. حتی وسط مصاحبه بلند میشد و میایستاد و بازی میکرد، مثلا صحنهای از آواز گنجشکها را بازی کرد که سوار موتور بود و مسافری پشت سرش و تلفنی میگفت الان مشهدم و نایبالزیاره و صحنهای از فیلم <باد در علفزار میپیچد> را. به قول خودش حتی همان لحظه که داشت با ما حرف میزد هم بازی میکرد. او را در دفتر مجید مجیدی دیدیم. با هر دو صحبت کردیم.
کارگردان <آواز گنجشکها> و همان بازیگری که توانست برای ما ایرانیها خرس نقرهای برلین را بیاورد. با بازیگر بیشتر با کارگردان کمتر، مجیدی راضی به گفتوگو نشد. او دوست نداشت مصاحبه کند، اما آن قدر ناجی را دوست داشت که وسط مصاحبه در مقابل پرسش ما ناچار شد برای تعریف کردن از او صحبت کند و همان جا شرط گذاشت که فقط درباره ناجی حرف میزند و انگار خودش دریافته باشد که ماندن به حرف زدن میانجامد، در اتاق نماند و در تمام طول مصاحبه بیرون از اتاق قدم زد. گفت و گو را از تبریک گفتن به هردویشان شروع کردیم و ناجی گفت.
ما که به این نتیجه رسیدیم برای مملکت مان برای کشورمان، برای مردم عزیزمان است. این جایزه برای ملت ایران است، برای سینمای ایران.
▪ فکر میکردید این جایزه را بگیرید ؟
- بالاخره خواست خدا بود از میان آن همه هنرمند جهان توانستیم این جایزه را بگیریم. صحنهها که فیلمبرداری میشد، بعدش از آقای مجیدی میپرسیدم که درست بود، آقای مجیدی میگفتند ناجی نتیجهاش را میبینی. همیشه هم این مثل را میگفتیم که یک نفر دم دریا با یک سطل ماست نشسته بود و میگفت نمیشود، نمیشود اما اگر بشود چی میشود. خواست خدا بود.
▪ گفتید سوپراستارها را کنار زدید؟
ـ من نمیگویم همه روزنامهها میگویند. در عکسها و پوسترها هست، مردم میبینند، گفتن لازم نیست، همه دیدند.
▪ شما با این سوپراستارها چه فرقی دارید؟
ـ این کشف استاد مجیدی بود. وقتی به دنبال یک بازیگر بومیبودند و خیلی وسواس به خرج میدهند و بالاخره از بین ۲۵۰۰ بازیگر مرا کشف کردند. ایشان یک جمله در کنفرانس مطبوعاتی برلین گفتند که من خیلی جلوی خودم را گرفتم که گریه نکنم. آنجا از ذوق و شوق گریهام آمد. به یک خبرنگار گفتند:<ناجی برای من یک معدن گنج است. هر چی میکنم تمام نمیشود، کشف میکنم و هر چی به داخل میروم به الماس و زمرد میرسم> وقتی این حرف را میزدند من از ذوق و شوق میخواستم گریه کنم.
▪ آقای مجیدی موقع نوشتن به آقای ناجی فکر میکردید؟
- من خیلی جاها گفتهام که خیلی تلاش کردم که ناجی بازی نکند.
▪ چرا؟
از آنجا که بازی ناجی خیلی دیده شده بود، در <بچههای آسمان> نقش را خوب بازی کرد، در <باران> جزو بهترین نقشها بود. خب هنوز از بازی ناجی سیر نشده بودم؛ خیلی ظرفیت بالایی برای کار دارد، مثل همان معدنی است که گفتم. هر چه جلوتر میروی بازهم کشف میکنی و تمامیندارد.
▪ نگران چه مسالهای بودید؟
ـ قطعا موقع نوشتن به ایشان فکر میکردم. دوستان خودم این نگرانی را داشتند که چون این فیلم شخصیت محوراست، چهره ناشناخته باید باشد. چهره ناجی شناخته شده است و ممکن است فیلم لطمه بخورد. به نظرشان طراوتش از بین رفته است. نگران بودیم این انتخاب باعث شود، فیلم درنیاید و مرتب فیلمهای قبلی ایشان به ذهن بیاید. او هم تلاش میکرد که این اتفاق نیفتد.
▪ پس چی شد که آخرسر با او کار کردید؟
ـ دنبال بازیگر به شهرهای مختلف رفتیم. چون کریم فردی است که در حاشیه شهر زندگی میکند، باید لهجهای داشته باشد، ما شهرهای آذری زبان، لرزبان و کردزبان، همه جا رفتیم. شهرهای کویری مثل یزد و کرمان رفتیم، اما آخرسر پس از ۹ ماه برگشتیم سر خانه اول و قرارشد ناجی باشد.
▪ در واقع یار در خانه و شما گرد جهان میگشتید؟
ـ به ناجی گفتم باید از شما آزمون بگیرم و تست بگذارم که جواب میدهد یا نه
▪ نگرانی از چهره تکراری را چه کار کردید؟
ـ تغییراتی روی صورت دادیم. با کمیوسواس. آقای ملکان هم طراحی خیلی خوبی انجام داد و به ناجی هم گفتم همه وجودش را در کار بگذارد. اما یکی ازدلایلی هم که میخواستم ناجی نباشد شرایط سخت کار بود. او ۶۵ ساله است و بعضی از کارها برای او خیلی سخت است، مثلا موتورسواری. دو سهبار سر صحنه پاهای ناجی گرفت، اصلا نمیتوانست تکان بخورد.
در گرمای ۵۰ درجه تهران باید بازی میکرد. ناجی یک عمل سخت انجام داده بود. همه اینها ما را نگران میکرد که نتوانیم با او کار کرد. اما دیگر گفتیم توکل به خدا و باید همه توان را بگذاری و او گذاشت و نتیجهاش را دید.
▪ پس به همین خاطر موفق شدند؟ چون همه توانشان را گذاشتند؟
ـ وجهی که ناجی را موفق کرد، علاوه بر این که تمام توانش را گذاشت و تمام سختیها را تحمل کرد، سر صحنه معمولا قر میزنند و گله دارند، اما اینها در ناجی اصلا نبود. طراوت را از روز اول حفظ کرد و نتیجهاش را گرفت.
▪ آن وجه ناجی چی بود؟
ـ این وجه او تواضع است. بخش جلوه هنرمند وجه معرفت انسانیاش است. در واقع هنرمند را به یک عرصه خوب میرساند، آنچه که او را به جایگاه بزرگ رساند، خلوص و باورهای اعتقادی است که دارد.
هیچوقت در عرصه بازیگری چنین جایزهای را دریافت نکردیم، این جایزه تحقیقا در تاریخ سینما بینظیر است. این خرس نقرهای جایزه بزرگی است. ناجی روح خوب و بینظیری دارد. من تغییری در او ندیدم. همچنان فضیلتهای خوب را دارد و قطعا غره نشده است. وقتی میگوید تقدیم به سینمای ایران، نشانه موقعیت و فکر اوست.
▪ به نظرتان همین طوری میماند؟
ـ حالا با این جایزه مسوولیت او بیشتر میشود، تواضع که داشت، بیشتر هم میشود.
▪ اما در سینمای ایران به او جایزه ندادند؟
ـ نمیخواهم وارد این بحثها بشوم. اعتقاد داشتم که در سینمای ایران هم این نتیجه را بگیرد و این سختیها دیده شود و جایزه را به او بدهند. بحث جشنواره همیشه سلیقهای و تکراری است. همیشه یک عده خوشحال میشوند و یک عده اعتراض دارند.
من معتقدم ناجی برای این فیلم خیلی تلاش کرد. اندازه بازی او خیلی بالاتر از سینمای ما است. حتی توی جشنواره معتبری مثل برلین هم ممکن است سلیقه مطرح باشد. این اتفاق درباره جایزه فیلم اول که به برزیل دادند رخ داد. منتقدان و مطبوعات هم خیلی به <گاوراس> اعتراض کردند اما خب او شناخته شده و سیاسی است. همیشه این حرف و حدیثها درباره جشنوارهها هست، اما این نگاه سیاسی درباره بازیگری وجود ندارد.
بازیگری مسالهای فنی است. نمیشود با آن این طوری رفتار کرد. جشنواره ای مثل برلین که بازیگران بزرگی در آن هستند سلیقهای نیست.
▪ آقای ناجی شما خوشحال شدی که بالاخره انتخاب شدید؟
ـ من در این مدت در جریان بودم. آقای مجیدی به سینمای ایران خدمت کرده است. من دوست داشتم فیلم خوب دربیاید.
▪ با این شخصیت چه قدر آشنا بودید؟
ـ من این کریم را همه جا میبینم، دور و برم هزارتا کریم است. اما اینکه کریمی باشد که پرورش شترمرغ داشته باشد تو عمرم از نزدیک ندیده بودم.
▪ پس چه طوری به نقش نزدیک شدید؟
ـ من وقتی فیلمنامه را میخوانم رضا ناجی نیستم. کاراکتر را مال خودم میکنم، با آن زندگی میکنم. سعی میکنم در آن قالب بروم. وقتی صحبت <آواز گنجشکها> شد فکر کردم. چی است شخصیت را در قالب آن درآوردم. من یک کاری میکنم که وقتی فیلم را میبینند انگار در فیلم زندگی میکنم. من نقش را مال خودم میکنم. مال رضا ناجیاش میکنم. مرتب فکر میکنم که الان تو این سکانس این شخصیت باید چه کار کند. هربار هم میپرسیدم که مورد قبول است؟
▪ شما با شترمرغها قبل از این فیلم آشنایی داشتید ؟
ـ آقای مجیدی هم ندیده بودند. شترمرغها را من قبل از اینکه فیلمبرداری شروع شود، اصلا نمیشناختم و تا به حال ندیده بودم. رفتم و از کارگرها بیوگرافیشان را درآوردم. زندگی آنها را دیدم که چه طور با این شترمرغهای بی عقل رفتار کنم. به من میگفتند حداقل یک چوب بردار چون اگر شترمرغ یک لگد بزند انسان از پا میافتد، اما من این کار را نکردم.
اعتماد به نفس داشتم. وقتی میگویم شترمرغهای بیعقل، واقعا بیعقل هستند، هر چیزی را میخوردند ساعت، طلا و فلز و هر چیز براق را. اما من رفتم و راحت بازی کردم ،به آنها علف میدادم، زندگی میکردم. ۲۰۰ - ۳۰۰ تا شترمرغ بودند.حسابشان از دستم در رفته است.
▪ کار برایتان سخت نبود؟
ـ اگر سختی نباشد به دست آوردن این جایزه که مزه ندارد. من دوست دارم که کار سخت باشد که بتوانم آنرا در بیاورم. من همیشه در هر فیلمی هر کاری را که میگفتند سخت است، میگفتم سخت نیست. چه تو این فیلم و چه فیلمهای دیگر مثل باران، تولد یک پروانه. وقتی مردم باور کنند که نقش درآمده است، سرجای درستش بازی کردهام.
دوست دارم نقشم سخت باشد، خشن باشد کار داشته باشد. خشن سفید باشد نه خشن سیاه. هرچی بیشتر مردم باور کنند، نقش را بهتر درآورده ام. آنجا میگفتند شما بهتان میآید که نقش یک پزشک را بازی کنید نه یک کارگر. آن نقش بنای بداخلاق در فیلم <باران> روی من مانده و بعضیها به من میگویند <ترک بداخلاق>.
▪ چه کار میکردید که نقش برای خودتان بشود؟
ـ من با این سن و سال کلی کار تئاتر کردم، از استادهای مختلف درس گرفتم. همین جوری وقتی از جلوی آینه رد میشوم بازی میکنم یک میمیک درمیآورم. همین طوری که جلوی شما نشستهام دارم بازی میکنم. شما هم دارید بازی میکنید، زندگی میکنید و بازی میکنید. با کارتان بازی میکنید. هنرمند باید مثل یک دختر خود را برای خواستگارآراسته کند. تمرین دیالوگ و حرکت میکنم.
▪ یعنی در تمام مدت فیلمبرداری شما در آن نقش میروید؟
ـ بله بازیگر باید این طور باشد.
▪ چه طوری اینها را از هم تفکیک میکنید، رضا ناجی و آن شخصیت را؟
ـ همهاش مشخص است، من از وقتی که برنامه فردا را در صحنه فیلمبرداری مینویسند که مثلا این سکانس است مرتب با خودم کلنجار میروم و تمرین میکنم که آن شخصیت چهطور است تا فردا سر صحنه خوب بازی کنم.
▪ تو این فیلم صورتتان تغییر کرده بود؟
ـ بله برای من ۱۲۵ تا دماغ درست کرده بودند که از ۱۱۵ تای آن استفاده شد. یک فلز را در دهان من گذاشته بودند که بعد از فیلمبرداری رفتیم دندانپزشک درآورد. آقای ملکان به بهترین وجه گریم کرده بود و نتیجهاش را هم دیدید. پرسنل واقعا همکاری کردند. من از همین جا از همه عوامل فیلم تشکر میکنم و دستشان را میبوسم. به هم کمک کردند تا یک فیلم آبرومند درست کنند.
▪ الان فکر میکنید که به همه چیز رسیدید؟
ـ نه من هنوز خودم را نقطه صفر میدانم. کار هنر این طوری است، هر روز یک نفر میآید رو دست آن دیگری میزند. اما تو این کار بهتر از دیگران بودم داوران جشنواره این را دانستند. تو نقش فرو رفته بودم. اما خواست خدا بود. خدا هر چی بخواهد همان میشود. از اول که سر این کار رفتم همین را میگفتم من راضی ام به رضای خدا. همیشه همین را میگویم.
▪ در برلین مردم از کدام صحنهها خوششان میآمد و به شما میگفتند؟
ـ همه صحنهها را پلان به پلان میآمدند و میگفتند خوب نقش را ایفا کردی. میگفتند ما هم گریه کردیم و هم خندیدیم. مردم برلین مهمان نواز بودند.
▪ مثل این که این دفعه حال و هوای سیاسی در جشنواره برلین نبود؟
ـ نه ما اصلا سیاسی صحبت نکردیم. من که آدم سیاست نیستم.
▪ واقعا انتظار داشتید که این اتفاق بیفتد؟
ـ من عاشق مجیدی هستم. روانشناس است. از حدود ۳ هزار نفر تست میگیرد، خیلی چیز میداند. من وقتی ایران بودم یک نمایش آواز گنجشکها را با مردم ایران دیدم. همه میگفتند صد در صد شما برنده هستید. اینجا این اتفاق نیفتاد. آنجا در یکی از بزرگترین فستیوالهای دنیا برنده شد. دست خداست. خدا هرچی بخواهد همان میشود.
دلتان میخواست این اتفاق اینجا هم بیفتد؟
ـ اگر میدادند، خوب بود، اما خدا نخواست. من از کسی توقع ندارم. از خدا توقع دارم. کارم را درست انجام میدهم بعد هر چی بشود درست است. هرچی خدا بخواهد همان میشود. من در جشنواره بیست و دوم برای فیلم <او> دیپلم افتخار جایزه ویژه گرفتم.
▪ برای آن فیلم هم خیلی زحمت کشیدید.
ـ در آن فیلم شرایط خیلی سخت بود. دو بار من انسداد روده گرفتم و جراحی کردم. شکمم را پاره کردند. در سرمای زیر ۲۰ درجه تو برف بودیم، به سختی راه میرفتیم، حتی صدابردار که جوان بود از من پیرمرد جا میماند. البته وسایلش سنگین بود. اما خوب به من دیپلم افتخار دادند. من ۵ تا جایزه برای آن فیلم گرفتم.
در <او> هم مثل آواز گنجشکها بودید. شخصیت این فیلم هم محوری بود، یکجوری انگار کرامت این کریمها از خودتان و درونتان بیرون میآید.
نه بازیها فرق میکرد. بازیها که شبیه هم نیستند.
نه بازیها را نمیگوییم، روحیه آدمها را میگوییم
شاید خلق و خو شبیه باشد.
▪ شاید چون این نقشها به روحیه خودتان نزدیک است، خوب در میآیند یا کارگردان هم نقش دارد. مثلا در این فیلم چه طور بود؟
ـ روح فیلم کارگردان است. روح فیلم مجیدی است. من بازیگر هر چی نوشته است انجام میدهم. کارگردان اوست و من به عنوان بازیگر باید نقش را به نحو احسن انجام دهم. بعضیها همه چیز را از قبل میدانند. مثلا میگویند از راه که آمدی این جور نگاه کن، آنجا پرنده است به آن هم نگاه کن، جهت حرکتت هم این طوری باشد. مال مجیدی این طوری بود. اما بعضیها هستند مرتب میگویند اینکار را بکن تا ببینم در میآید یا نه. به مجیدی اعتماد دارم.
▪ به کدام کارگردانهای دیگراعتماد دارید؟
ـ ایرج کریمی. او هم خیلی با سواد است.
▪ شما خیلی وقت است بازی میکنید از سال ۴۱ ؟
ـ من الان حدود ۴۵- ۴۶ سال است برای گرفتن جایزه خرس نقرهای بازی میکنم. اما هرکی در شهرستان بازی کند به او میگویند نابازیگر. من یک عمر است بازیگرم اما بهم میگویند نابازیگر.
▪ شما بچه دارید ؟
ـ بله، دو تا
▪ کدام فرزندتان را بیشتر دوست دارید؟ نقش هم مثل فرزند است. به خدا نقش کوتاه، نقش بلند هیچ کدام فرق ندارد. وقتی هنرمند از خودش یک چیزی را خلق میکند مثل بچههای خودش است. همهشان را یک اندازه دوست دارد.
▪ چه نقشی را دوست دارید بازی کنید؟
ـ کارهای تاریخی و هنری را. دوست دارم تو این باقیمانده عمرم ۲ ۳۳ کار تاریخی - هنری نقشهای خوب بازی کنم.
▪ مثل کی؟
ـ آنتونی کوئین نقش عمرمختار را بازی کرده، در محمدرسولالله بازی کرده است. پرویز پورحسینی نقش حضرت ذکریا را بازی کرده است.
▪ نه، خودتان دوست دارید چه نقشهای تاریخی را بازی کنید؟
ـ دوست دارم نقش مولانای شاعررا بازی کنم. من شعر را خیلی دوست دارم، شعرا را خیلی دوست دارم. دوست دارم فردوسی و سعدی و حافظ را بازی کنم. شهریار را که بازی کردم. توی یک کلیپ تو تبریز من و نوهام نقش شهریار را بازی کردیم. من به شعرا خیلی علاقهمندم. عاشق کارهای هنری مذهبی و تاریخی هستم.
▪ از وقتی وارد سینمای حرفهایتر شدهاید، زندگیتان خیلی فرق کرده است؟ مردم تبریز شما را میشناسند؟
ـ بله میشناسند همه خوب و مهربان رفتار میکنند. اما فرقی نکرده است، من حقوقبگیر نیروی هوایی هستم. کارمند بودم و با درجه سرهنگی بازنشسته شدم.
▪ چه شغلی داشتید؟
ـ مکانیک ماشین. من از بچگی دو تا آرزو داشتم، میخواستم مکانیک شوم و بازیگر.
▪ به هردویش هم رسیدید، حالا چرا نمیآیید تهران؟
ـ نمیآیم. زندگیام آنجا است. هر وقت کسی با من کار داشت میآیم انجام میدهم برمیگردم. زندگیام این اجازه را نمیدهد. اما با سینمای ایران در ارتباطم. با روزنامهها، فیلم ایرانی خیلی میبینم و تمرین میکنم.
▪ اصلا تهران را دوست دارید؟
ـ دوست دارم اما اینجا چهقدر ترافیک است. از نازیآباد تا اینجا چهقدر ترافیک بود. من از ملاصدرا تا اینجا (گاندی) دویدم خوردم زمین. من پیرمرد، مثل فیلم.
▪ حالا این خرس را کجا نگه میدارید؟
ـ من دست همه را میبوسم من این جایزه را برای مردم ایران آوردم هر کی بهتر نگه دارد میدهم او نگه دارد.
▪ شما در برلین کت و شلوار قشنگی هم پوشیده بودید.
ـ اینجا هم خیلی به آن اشاره شد. من از طرف ایران رفته بودم باید آبرومند میرفتم. باید لباس خوب میپوشیدم. سر و وضع خوب و مرتبی داشتم. من نماینده ایران بودم.
منبع : پرشیا فیلم کانادا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست