جمعه, ۳۰ شهریور, ۱۴۰۳ / 20 September, 2024
مجله ویستا
زمستان فصل عاشقکشی است
نقد فیلم: رسم عاشقكشی
كارگردان: خسرو معصومی
خلاصه داستان:سالار پدر خانوادهای روستایی در شمال كشور است. او كه تعهد داده است. اقدام به قطع درختان نكند، در حین ارتكاب جرم به دام مأموران افتاده و به زندان میرود. در نبود او فشار اقتصادی پسر كوچك خانواده (جلال) را مجبور میكند كه برای میرزا، قاچاقچی بزرگ چوب در آن منطقه كار كند تا بتواند بدهیهای پدر را بپردازد. كار جلال بردن اره برقی به مكانهایی از جنگل است كه گروه كارگران آنجا آماده قطع درختان هستند. «باجی» مادر خانواده هم با فروش بعضی وسایل خانه، درست كردن رشته و رنگآمیزی دیوار خانه مردم، سعی در حفظ خانواده دارد. در این میان «ماهجان» دختر خانواده دل در گرو عشق سربازی نهاده است (لطیف) كه جزو مأموران مبارزه با قاچاق چوب است. باجی كه علت به زندان افتادن شوهرش را لطیف میداند، سر ناسازگاری با دو دلداده میگذارد. اما اصرار لطیف باجی را به سر لطف آورده و او را به نقطه اتكایی برای خانواده در ذهن باجی بدل میكند. باجی كه از رفت و آمدهای گاه و بیگاه جلال كلافه شده است لطیف را به تعقیب جلال میگمارد تا علت رفتار پسرش را بفهمد. لطیف با تعقیب جلال به محل كار قاچاقچیان چوب میرسد. كارگردان با خشونت بیش از حد لطیف را میزنند و در آخر طبق رسم عاشقكشی هر نفر یك ضربه چاقو به او میزند. جلال كه شاهد صحنه است از ترس میگریزد. «فرج» یكی از كارگران كه دشمنی دیرینهای با سالار و اكنون با جلال دارد، به قصد كشتن جلال او را تعقیب میكند اما او را نمییابد. در صحنه آخر جلال را با موهایی سفیدشده از ترس و صورتی پیر و شكسته میبینیم.رسم عاشقكشی، هفتمین ساخته خسرو معصومی در مقام نویسنده و كارگردان است. معصومی فعالیت حرفهای خود را در سال ۱۳۶۴ با فیلم «زائر خلف» به عنوان نویسنده آغاز كرد كه البته این فیلم نمایش داده نشد. آثار دیگر او عبارتند از: ملاقات (۱۳۶۵)، دوران سربی (۱۳۶۷)، آقای بخشدار (۱۳۷۰)، راپرت (۱۳۷۵)، سفر شبانه (۱۳۷۶)، دلباخته (۱۳۷۸)، پر پرواز (۱۳۷۹).(۱)
در برخی فرهنگها، عدد هفت، مقدس و نشانه تكامل و تعالی است. گویا اعجاز عدد هفت برای معصومی نیز كارگر افتاده است. هفتمین فیلم معصومی اثری متفاوت با دیگر آثار او و جهشی قابل توجه در كارنامه حرفهای او به شمار میآید. رسم عاشقكشی تلاش میكند از ورای قصهای ساده و آرام، و با تكیه بر شیوه روایت مستندگونهای كه كارگردان انتخاب میكند، فیلمی اجتماعی باشد. فیلمی كه به وضعیت نابسامان زندگی روستایی در شمال كشور اشاره دارد و به مسئله قاچاق چوب میپردازد.سازنده فیلم در گفتوگوهای خود تأكید كرده است كه میخواهد به مسئله قاچاق چوب بپردازد و این فیلم آغاز یك تریلوژی سینمایی پیرامون این موضوع است.(۲)
در فیلمهای اجتماعی و گرایشهای جامعهشناسانه سینمایی، نكتهای كه اهمیت زیادی دارد، تحلیل و آسیبشناسی مناسبات و روابط اجتماعی است. اتفاقی كه با اندكی هوشیاری بیشتر میتوانست رسم عاشقكشی را در زمره كارهای برتر سینمای اجتماعی كشور قرار دهد. رسم عاشقكشی به روابط اجتماعی درون فیلم به درستی نمیپردازد. تحلیل و آسیبشناسی كه از وضعیت قاچاق چوب و قطع درختان ارائه میكند با هدف كلی فیلم به تعارض مینشیند و مهمتر آنكه از دلایل روی آوردن مردم به این كار سخنی نمیگوید. بیننده فقط به صورت كلی میداند كه سالار برای امرار معاش دست به قطع درختان میزند و دیگران تحت نفوذ میرزا كه یك قاچاقچی بزرگ است، دست به این كار میزنند. اما باز هم قاچاق چوب جلوه منفی و نادرستی نمییابد. زیرا در نهایت، فیلم همه آدمها را قربانی شرایط سخت زندگی و ناگزیر از این اقدام نشان میدهد. گویی كارگردان قصد دارد با جبر شرایط آدمیان، قطع نسل درختان را توجیه كند. جبری كه آن قدر دامنهدار میشود كه همین كارگرهای ساده اسیر شرایط را به جنایت و كشتن انسانی بیگناه و معصوم وامیدارد. این قتل اگر چه بسیار موحش و تأثیرگذار تصویر میشود، اتفاقی است كه در اثر شرایط سخت زندگی دامنگیر آدمیان شده است و فیلم حكمی علیه قاتلین صادر نمیكند. چرا كه رسم عاشقكشی نشانه اتحاد بین كارگران است و راهی است برای دوام آوردن در زمستان سخت زندگی. فیلم، مخاطب را نیز همچون عطا و پسرخاله باجی در برابر ظلمهایی كه از سوی میرزا بر خانواده سالار و جلال روا میدارد، دستبسته و منفعل نگه میدارد و نه تنها اجازه نمیدهد كه مخالفتهای كمرنگ عطا شكلی واقعیتر و ملموستر پیدا كند بلكه اجازه قضاوت نیز به تماشاگر نمیدهد، وی باید به این نتیجه برسد كه شخصیتهای فیلم به دلیل مشكلات اقتصادی و فشارهایی كه تحمل میكنند، توان مقابله با شرایط را ندارند و این قانون زندگی در رسم عاشقكشی است. اگر چه كارگردان قراینی ظریف را برای تصویر موقعیت نابسامان و بیثبات قاچاقچیان و تصویر زندگی روستایی در شمال ارائه كرده كه نشان از شناخت خوب و دقیق معصومی از زندگی این دست آدمهاست؛ استراحتگاه كارگران میرزا، خانهای با روكش پلاستیكی و بسیار سست است، و یا صحنههایی از شستوشوی مرده در روستا، رنگآمیزی دیوار خانه، درست كردن رشته توسط باجی، آوردن چوب برای آتش ارائه میشود، تصاویر دقیق از جزئیات زندگی روستایی در شمال را به نمایش میگذارد. اما ابهامهای زیادی نیز وجود دارد كه در یك نگرش جامعتر به فیلم صدمههای جدی وارد آورده است؛ به عنوان مثال: تماشاگر نمیداند كه دیگر مردم روستا، برای امرار معاش چه میكنند و چرا عدهای از روستاییان به قاچاق چوب روی آوردهاند. قصهای كه معصومی روایت میكند دو ماجرای جداگانه دارد. پسری كه در شرایط بحرانی خانواده مجبور میشود كار كند و به فشاری مضاعف تن در دهد تا بدهیهای پدر را بپردازد و قصه عشق بین لطیف و ماهجان. فیلم در پرداخت به این دو قصه گاه موفق و درست عمل میكند و گاه ناكام است و كاستیهایی نیز به چشم میخورد. كارگردان از قصه عاشقانه ماهجان و لطیف برای تلطیف فضای سرد و سنگین ماجرای تلاش طاقتفرسای جلال در دل زمستان، استفاده میكند. اما این عشق پاك و روستایی در بعضی جاها به سادهلوحی و شوخطبعیهایی رسیده است كه به پیكره داستان لطمه میزند. همچنین تكرار این شوخیها گاه اثر را به انحراف كشانده است. جمله «چه هوای عاشقانهای» را به یاد بیاورید، كه لطیف در رویارویی با ماهجان عنوان میكند. یا صحنهای كه پرنده از روی درخت میپرد و باعث فروریختن برفها بر روی سر و كول لطیف و ماهجان میشود و لطیف، فحش تركی میدهد، و یا افتادنهای باجی و لطیف از روی موتور به همراه افسر مافوقش.از سوی دیگر فیلم در پرداخت ملموس و واقعگرایانه از روابط شخصیتهای قصه، موفق عمل میكند، طرز برخورد میرزا و باجی در صحنه دیگری، موقعیت و شرایط آنها را به خوبی تصویر میكند. همچنین، در كنار هم چیدن تلاش جلال و غیرت او نسبت به مشكل خانواده با درخواست كودكانه و سادهانگارانهاش در نامهای كه به پدر مینویسد و از او تقاضای خرید ساعتی میكند و یا موضعگیری باجی در برابر لطیف كه او را مسبب زندان افتادن شوهرش میداند و بسیار مشكلات دیگری كه تسلط كارگردان را بر جزئیات قصهاش نشان میدهد، معصومی را در ردیف كارگردانان حرفهای سینما قرار میدهد. استفاده هوشمندانه از لوكیشن زمستان برای تأثیرگذاری بیشتر بر بیننده، از نقاط قوت فیلم به شمار میرود. زمستان نماد سختی و بیرحمی شرایط زندگی حاكم بر فیلم است. شرایطی كه جلال را با آن جثه كوچك به دویدن در میان كوه و جنگل برفزده با كولهباری سنگین از مسئولیت زندگی وا میدارد. اگر چه استفاده از نماهای رفت و آمد جلال در دشت پوشیده از برف و جنگل، از نماهای چشمنواز و گیرای فیلم است و حس زیباییدوستی تماشاگر را برمیانگیزد، اما بیمهری دوربین در دنبال كردن سیر ماجراهای فیلم و ایجاد نزدیكی با شخصیتها، پذیرفتنی نیست.به عبارت دیگر تصویرگری دوربین در خدمت هدف كلی فیلم در میآید. دوربین تصویر همه شرایط و موقعیتهای مختلف را یكسان و یكنواخت ارائه میكند. هیچ تفاوتی بین نماهای تعقیب و گریز جلال و كشتن لطیف، با نماهای عاشقانه و یا قسمتهایی كه زندگی خانواده سالار را تصویر میكند وجود ندارد. شاید بهتر بود كه دوربین در بعضی صحنهها به شخصیتها نزدیكتر میشد تا ارتباط عمیقتری با آنها ایجاد نماید. این نكته را باید مد نظر داشت كه تماشاگر نباید به بهانه مستندگویی و تأكید بر طبیعیتر بودن سیر روایت، شاهد بیتفاوتی دوربین نسبت به اتفاقات درون فیلم باشد. در پرداخت شخصیتها، دو دسته خوب و بد یا سیاه و سفید به چشم میخورد. باجی، لطیف، جلال، سالار و عطا شخصیتهای خوب و میرزا و فرج شخصیتهای منفی به شمار میآیند. شیوه روایت فیلم به گونهای است كه روی هیچ شخصیتی تأكید نمیكند و شخصیت محوری ندارد. گاهی جلال، گاهی باجی و گاهی لطیف در نقش محوری فیلم، جایگزین یكدیگر میشوند. استفاده از كلیشه آدمهای مثبت و منفی یا سفید و سیاه. اشكالی برای فیلم به شمار نمیرود. اما انتظار میرفت تعلیل مناسبی برای این پرداختها در فیلم ارائه شود. مخاطب تا انتها دلیل خصومت و دشمنی فرج را با سالار و سپس با جلال نمیفهمد، و فیلم تلاشی برای پاسخ دادن به این پرسش انجام نمیدهد. بیننده فقط میداند كه فرج، شخصیت سیاه فیلم است اما چرا؟ معلوم نیست.همینطور میرزا، از قدرت و تأثیر زیادی در مردم روستا برخوردار است و همه در مقابل او منفعلاند، در حالیكه هیچ جلوه قدرتنمایی از او در طول فیلم سراغ نداریم. اگر چه میدانیم كه قاچاق عمده چوب به دست اوست ولی انفعال كسانی كه تحت نفوذ او نیستند و جیرهخوار او به حساب نمیآیند مثل شخصیت پسر خاله باجی توجیهپذیر نیست. در طرف دیگر قصه شخصیت لطیف و ماهجان وجود دارند. لطیف در ابتدا شخصیتی كمرنگ و فرعی است و آرامآرام، به ازاء تأثیری كه در خانه باجی میگذارد، نقشش قدرت پیدا كرده و محوریتر میشود. دقت كنید به صحنههایی كه باجی با لطیف در مورد جلال صحبت میكند و لطیف واسطه میشود كه باجی جلال را ببخشد. در این صحنه لطیف تكیهگاهی برای باجی به حساب میآید. ماهجان دختر خانواده، پرداختی نامناسب دارد. وی در گیر و دار شرایط سخت خانوادهاش بیخیال و بیتفاوت جلوه میكند، و مدام به فكر این است كه عروسیاش به تأخیر نیفتد. حتی در صحنهای كه سالار دستگیر میشود و قرار است لطیف او را به زندان ببرد، ماهجان بیشتر نگران این است كه پیامد این كار لطیف به تیرهشدن روابط باجی با او و عقب افتادن عروسی منجر میشود. بعدتر هم تلاشهای باجی و جلال را برای حفظ زندگی میبینیم اما ماهجان كاری برای كمك به مادر و برادرش و شریك شدن در شرایط سخت زندگی نمیكند. بیننده مدام او را در قاب پنجره و در انتظار لطیف میبیند. چنین پرداختی از دختران روستایی حتی به بهانه عاشقی و خیالپردازی، باورپذیر نمینماید. و با كلیت اثر سازگار نیست. نكته دیگر اینكه مأمورین مبارزه با قاچاق چوب چندان قدرتمند تصویر نمیشوند. تا جایی كه میرزا وقتی از مزاحمتهای رئیس پاسگاه شاكی میشود در گفتوگویی كه با پسرخاله باجی میكند، وی را تهدید میكند كه به وسیله كارگرانش، «گورش را در همین جنگلها بكنند.» اما از سوی دیگر ترس غیر قابل باوری كه كارگران از مأموران دارند، به قدری بزرگ نشان داده میشود كه منجر به جنایت و كشتن سربازی بیگناه میشود. در حالیكه شاید تهدید اندكی لازم بود تا سرباز را از انجام وظیفهاش باز دارد و كارگران او را نكشند. در پرداخت قصه سیر علی و معلولی داستان، نكات موفقی وجود دارد كه حسابشده بودن آنها از نقاط شاخص فیلم به حساب میآید. به یاد بیاورید صحنهای را كه جلال هنگام فرار همراه قاچاقچیان زمین میخورد و كتابش را لای برفها جا میگذارد این صحنه آمادهسازی برای صحنهایست كه جللا در انتهای فیلم به خاطر جا گذاشتن كتابش در خورجین حمل اره برقی باز میگردد و شاهد قتل لطیف میشود و یا صحنهای كه جلال متوجه تقلب كردن فرج در ورق بازی میشود، و نمیتواند از ترس چیزی بگوید، حس ترس جلال را از فرج برای تماشاگر ایجاد میكند تا در صحنه قتل وقتی فرج متوجه جلال میشود، هول و هراس جلال و گریختن او بر جان تماشاگر بنشیند. اما از سوی دیگر نكات مبهمی نیز وجود دارد كه در فیلمی با این همه ظرافت و دقت، عجیب مینماید؛ مدت زمانی كه جلال توانسته كار كند تا خسارت اره برقی را به میرزا بپردازد، منطقی نمینماید، و یا اینكه كلیت فضای فیلم آرام است و با جلوههای عاشقانه و شوخ طبعیهای لطیف، دلنشینتر تصویر میشود. و تماشاگر در طول اثر با این روند انس میگیرد، اما ناگهان در صحنههای آخر، چند شوك یكی پس از دیگری بر تماشاگر وارد میشود. اگر چه این تأثیرگذاری نشان از آشنا بودن كارگردان با شیوه كار در سینما دارد و فیلم در وارد آوردن شوك به تماشاگر موفق عمل میكند و همچنین به جاست كه صحنه پیر شدن ناگهانی جلال را كه از ترس و اضطراب دیدن صحنه قتل اتفاق میافتد، برجستهترین صحنه فیلم عنوان كرد، اما روال داستانگویی آن است كه وقتی كارگردان قصد دارد در پایان فیلم چنین صحنهای را تصویر كند، در سیر ماجراهای فیلم میبایست از قراینی استفاده كند كه خبر از اتفاقی شوم بدهد و از تمامی عناصر و فضاسازیها در كار استفاده كند تا مخاطب را به آن صحنه نهایی برساند. تماشاگر رسم عاشقكشی نه از لحن فیلم، نه از نگاه دوربین نه از سیر علی و معلولی حوادث، و نه هیچ قرینه و مشخصه دیگری، انتظار چنین صحنههایی را ندارد و دلیل شوكآور بودن آن صحنهها، همین بیاطلاعی است.از طرف دیگر صحنههای عاشقانه بین لطیف و ماهجان، فضای آرام و تصویرهای چشمنواز طبیعت، به فریب تماشاگر كمك میكند و از همه مهمتر، ساده برخورد كردن سالار با لطیف در صحنهای كه دستگیر شده و با او به زندان میرود، جایی برای چنین تصوری در ذهن مخاطب باقی نمیگذارد. زیرا این تلقی را ایجاد میكند كه لو رفتن قاچاق چوب در آن منطقه امری طبیعی است و یا دست كم كسی لطیف را كه سربازی بیش نیست، مسئول این اتفاقات نمیداند، تا ورود او به حریم قاچاقچیان منجر به قتل او میشود.از نكات قابل توجه در پرداخت، حذف زوائد و صحنههای اضافی در فیلم است. نكتهای كه در رسم عاشقكشی كمتر به آن توجه شده است. از صحنههای زائد فیلم، همان صحنه آغازین فیلم است كه محكومیت كسی را كه در رسم عاشقیكشی شركت كرده به وسیله راوی بیرونی، عنوان میكند. ابتدا این ذهنیت برای تماشاگر ایجاد میشود كه گویا داستان فیلم فلاش بك و روایت قصه زندگی شخصیتی است كه معرفی میشود. اما ماجرای فیلم هیچ ارتباطی با او پیدا نمیكند و كاگردان بیشتر میخواسته است با آوردن این صحنه در مورد رسم عاشقكشی توضیحی ارائه كند و بس. نكته دیگر اینكه منطق فیلم ساده و سر راست است و روایت كاملاً خطی دنبال میشود. بنابراین اگر بخواهیم فرض كنیم كه این صحنه آینده فرج را تصویر میكند و سپس با فلاشبك به قصه اصلی میپردازد باز هم با منطق ساده و روایت خطی فیلم سازگار نیست، و به همین دلیل قابل حذف است چرا كه از یكدستی و روان بودن اثر میكاهد.همچنین صحنههای مردهشویخانه، بعضی صحنههای روابط عاشقانه لطیف و ماهجان، یا صحنه افتادن لطیف و مافوقش از روی موتور و بازی دخترها روی تپه برفی، همه صحنههای زائد فیلم به شمار میآیند كه با حذف آنها اشكالی در طرح داستان به وجود نمیآید. فیلم از دیالوگهای خامدستانه و تصنعی، لطیف و ماهجان در صحنههای عاشقانه نیز لطمههایی قابل توجه میخورد، علاوه بر اینكه در بعضی قسمتها با كشدار شدن بیدلیل صحنه و روابط آن دو از قصه اصلی نیز فاصله میگیرد و باعث ایجاد وقفهای در روایت داستان میشود. در قسمتهایی نیز كارگردان سعی كرده با شوخطبعی فضای خشك و سرد زمستانی داستان را بشكند كه گاه به افراط و كمیك شدن كار رسیده است مثل دیالوگ، چه هوای عاشقانهای یا فحش دادن به پرنده كه اشاره شد، یا همان صحنههای افتادن باجی یا لطیف از روی موتور.
سخن پایانی:
معصومی نشان داده است كه فضای شمال و آدمهایش را میشناسد و در كار خود دقیق و حسابگر است.توفیق او در تصویر كردن شرایط زندگی مردم در روستایی از شمال كشور قابل تحسین و تلاش او برای ارائه روایتی مستندگونه و واقعگرا از مردم آن دیار ارزشمند بسیار قابل احترام است. اما گمان نگارنده این است كه آقای معصومی در بعضی قسمتها، خارج از فضای واقعگرایانهای كه تلاش میكند در فیلم ارائه كند، گام زده است. اگر چه شاید مردم روستایی در شمال، سربازی غریب را از فرهنگی متفاوت و زبانی دیگر، به عنوان داماد خود بپذیرند، اما در فضای روستا به دلیل كوچكی و نزدیك بودن مردم با هم، ارتباط آزادانه، پسر و دختری كه هنوز با هم ازدواج نكردهاند، معقول نمینماید. این ارتباط اگر محجوبانهتر میبود مثل ارتباطی كه مجیدی در «باران» تصویر كرده است باورپذیرتر بود. گذشته از این، فضای سنتی روستا و تعصبهای خاص فرهنگ آن، به دختر اجازه نمیدهد كه در كوچهراههای روستا، با جوانی خوش و بش كند یا به او دست بزند و بیش از اندازه به دختر نزدیك بشود. از طرف دیگر، تقاضایی كه لطیف از ماهجان میكند، با روحیه روستایی لطیف، سازگار نیست و غیر واقعی جلوه میكند. هر چند كه معصومیت و سادگی پاسخ ماهجان جبران این نقیصه را بنماید. البته نگارنده بر این عقیده نیست كه چنین اتفاقی غیر ممكن است در روستایی رخ بدهد اما باور اینگونه پرداختها در فضایی سنتی و محدود در روستا، از شخصتیهایی چون لطیف و ماهجان قابل قبول نیست. شاید اگر لطیف مورد اعتراض بعضی اهالی روستا قرار میگرفت و یا دختر خود را در شرایط سختتری برای دیدارها آماده میكرد و این قدر آزادی عمل نمیداشت باورپذیرتر میبود.
در پایان باید به بازی هوشمندانه خیراندیش آفرین گفت. مادری كه او تصویر میكند، یك زن روستایی با سادهدلیها و دغدغههای خاص اوست. خیراندیش در صحنههای نگرانی از دستگیری مرد، مخالفتهایش با لطیف و سپس سر مهر آمدن با او، ضجه زدنها و شكایتی كه نزد شوهر در زندان میكند و احساس مادرانهای كه نسبت به دختر دارد، شخصیت باجی را در ذهن تماشاگر، آن چنان به تصویر میكشد كه میتوان گفت به ملموسترین شخصیتهای مادر، در سینمای ایران پهلو میزند. به عنوان مثال نقش مادری كه در فیلمهای بنیاعتماد تصویر شده است. رسم عاشقكشی فیلم موفقی است و تأثیر خود را در ذهن بیننده به جای میگذارد و در پرونده كاری معصومی نقطه عطفی به حساب میآید، اما برای معصومی این پایان كار نیست بلكه آغازی سخت اما شیرین است.
پاورقیها:
۱. با استفاده از:
ـ كارگردانان سینمای ایران، محسن سیف (از ۱۳۰۹ تا ۱۳۷۶)
ـ فرهنگ كارگردانهای سینمای ایران، (۱۳۰۹ تا ۱۳۷۷)
سیدمرتضی سیدمحمدی
ـ سایت ایران آكتور
۲. فیلم نگار، ش ۲۸ ـ دی ۸۳ ـ سال دوم
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست