پنجشنبه, ۲۲ آذر, ۱۴۰۳ / 12 December, 2024
مجله ویستا

وقتی غیرسیاسی‌ترین موضوعات به سیاسی‌ترین پدیده‌ها تبدیل می‌شوند


وقتی غیرسیاسی‌ترین موضوعات به سیاسی‌ترین پدیده‌ها تبدیل می‌شوند
به‌جز هانا آرنت، میشل فوکو و کروزیه که تحلیل قدرت را در قالب سلطه و خشونت مردود می‌دانند اغلب متفکران حوزه سیاست بر این باورند که قدرت سیاسی قدرتی ارتباطی است و با سلطه مترادف است. به‌عبارت دیگر سلطه صورت عینی قدرت سیاسی است. یا به قول متفکر فرانسوی ”سلطه خود از موضوعات قدرت است.“ زیرا ساختار قدرت در قالب سلطه‌گر و تحت سلطه نمایان می‌شود. تعریف ماکس وبر از سلطه این اقبال بلند است که عده‌ای بتوانند افراد خاصی را پیدا کنند که حاضر باشند از نظمی با محتوای مشخص اطاعت کنند. این تعریف خبر از عنصر ذهنی سلطه می‌دهد. زیرا سلطه متضمن این است که فرمان، مورد پذیرش فرمانبر قرار بگیرد و این پذیرش هم از مشروعیت برخوردار باشد. ماکس وبر می‌گوید که سلطه را قدرت به‌وجود می‌آورد و نه عکس آن. سلطه جلوه ملموس اعمال قدرت از طریق مجموعه‌ای از روابط پیچیده است که شامل نظارت اجتماعی و قواعد و الزامات درونی شده و مورد قبول انسان‌ها واقع می‌شود. این الزامات ممکن است به حوزه‌های گوناگون تاریخی، اجتماعی، روانشناسی و... مربوط شود به همین دلیل مطالعات روانشناختی در بحث سلطه از جایگاه خاصی برخوردار است. از یاد نبریم و فراموش نکنیم که بحث سلطه برپایه واقعیات جهان سیاست و آنچه تاکنون بوده و هنوز هم در اغلب جوامع امروز مشاهده می‌شود قابل توجیه است و گرنه ما نیز مانند هانا آرنت قدرت را متعلق به جمع می‌دانیم که مایه خلاقیت و عمل است و نه ابزار سلطه عده‌ای بر عده دیگر.
● ریشه‌ها
سلطه‌جوئی آنقدر در زندگی اجتماعی رواج دارد که عده‌ای آن را پایه ثابت رفتار و کردار انسان پنداشته‌اند، عده‌ای دیگر هم آن را به نابسامانی‌های روانی ربط داده‌اند. اما جامعه‌شناسان آن را برخاسته از وضعیت‌های خاص اجتماعی توصیف کرده‌اند.
● ریشه‌های غریزی و حیاتی سلطه‌جوئی
نیکولو ماکیاولی دو نوع جنگ را از هم تفکیک کرده است و با اشاره به طبیعت انسان می‌گوید یک نوع جنگ که برای حفظ حیات صورت می‌گیرد بین همه موجودات مشترک است و فرقی از این لحاظ بین انسان و حیوان نیست. اما جنگ دیگری هم وجود دارد و مختص انسان است که به منظور سلطه انجام می‌شود. ریشه آن هم در طبیعت انسان است. به همین‌سان سیاست مترادف قدرت و قدرت هم مترادف سلطه قلمداد می‌شود. از این دیدگاه سیاست ریشه‌ای فردی و بیولوژیک دارد. بسیارند کسانی‌که مانند ادگار مورن بر این باورند که گرایش‌های سلطه‌گیری وجه مشترک انسان و حیوان است و ریشه در طبیعت زیستی آنها دارد. ویلفردو پاره‌تو هم بدون آنکه بخواهد انسان را با حیوان مقایسه کند بر این باور است که ریشه نابرابری‌ها که بن‌مایه سلطه عده‌ای بر عده‌ای دیگر است در طبیعت نابرابر انسان‌ها قرار دارد. پاره‌ای از انسان‌ها نسبت به دیگران از هوش و مواهب بیشتری برخوردارند و همین امر آنها را بر دیگران مسلط می‌سازد.
ریشه‌های روانی: با آنکه فروید مسئله قدرت و سلطه را موضوع هیچ‌یک از کتاب‌های خود قرار نداد شاگردان او سعی کردند بیشتر به این مسئله بپردازند در نوشته‌های زیگموند فروید، آن فروید و دانیل لاگاش می‌توان عوامل زیر را به‌عنوان پایه‌های روانی سلطه بازیافت: اول آنکه انسان در نهایت ضعف و در حالی‌که برای رفع نیازهای خود به شدت به دیگران وابسته است قدم به این دنیا می‌گذارد. در نتیجه تولد او با وابستگی همراه است و این وابستگی نقطه شروع یک روابط سلطه‌آمیز نیز هست. دوم پذیرش هویت مشخص متجاوز از طرف شخص مورد متجاوز است. این نکته را آن فروید در سال ۱۹۶۳ میلادی مطرح کرده است. سوم من‌برتر به‌عنوان نماد آقای قدرقدرت و میراث عقده اودیپ است. شاید این من‌برتر در شخص دیگری نیز تجلی یابد و باعث سلطه‌پذیری شخص شود. اما در اندیشه‌های طرفداران زیگموند فروید مثل آلفرد آدلر، ویلهلم رایش و اریک فروم تفسیرهای دیگری از سلطه و سلطه‌پذیری وجود دارد. آلفرد آدلر معتقد است انسان سعی دارد فروتری‌ها و نقایص اندامی خود را جبران کند. به همین دلیل کسانی‌که دارای نقص عضو مثل کوتاهی قد و... هستند مایلند از طریق سلطه بر دیگران و کسب قدرت و اقتدار به جبران این کمبودها بپردازند. این نظرها چندان با نظر مساعد اندیشمندان روبرو نشد. ویلهلم رایش بر این باور است که اشکال سلطه را باید در عبارات میل و هوس مورد تأمل قرار داد. کسی که به اطاعت از یک قدرت گردن می‌نهد به این دلیل است که نیروی جنسی او سرکوب شده و کسانی‌که چنین دورانی را پشت‌سر گذاشته‌اند اساساً از آزادی گریزانند و با علاقه سلطه را می‌پذیرند. اریک فروم نیز که مانند ویلهلم رایش از طرفداران مکتب فرویدی ـ مارکسی بود سعی داشت به داده‌های روانشناسی، مبنائی اجتماعی بدهد. روبرت میخلز هم بدون ورود به حوزه تخصصی روانشناسی از نیاز توده‌ها به احترام گذاشتن و تکریم بزرگان سخن می‌راند که در گذشته نثار بزرگان مذهبی می‌شد اما در روزگار تجدد نثار بزرگان سیاسی می‌شود. سلطه‌پذیری توده‌ها، سلطه‌طلبی رؤسا را تسهیل می‌کند.
ج) احتجاجات فلسفی: در مجموع نظریه‌های فلسفی در مورد قدرت و سیاست به دو دسته عمده تقسیم می‌شوند: آنها که سلطه و قدرت را امری طبیعی و اجتناب‌ناپذیر تلقی می‌کنند و آنها که آن را امری تصنعی، دلبخواهانه یا اتفاقی تلفی می‌کنند. بالطبع آنها که قدرت را امری ثانوی و تصنعی تلقی می‌کند پایانی هم برای آن تصور می‌کنند. از این زاویه نظریه مارکس برجسته است برعکس هگل که دولت را نیز امری ضروری برای آزادی انسان و نماد هستی یک جامعه می‌دانست که به مرور زمان اهمیت آن مشخص‌تر می‌شود، مارکس دولت را پدیده‌ای زاید می‌داند. او تضاد بین وضعیت ابزار تولید و نیروهای کار را علت اصلی سلطه می‌پندارد که نماد بیرونی آن دولت است. آنها که مالکان ابزار تولید هستند بر آنها که صاحبان نیروی کارند سلطه می‌یابند. روزی‌که مالکیت ابزار تولید هم مانند نیروی کار عمومی شود و این ابزار در دست طبقه خاصی قرار نداشته باشد، سلطه نیز از میان خواهد رفت. به عبارت دیگر در آن زمان دولت فلسفه وجودی خود را از دست می‌دهد. از کسانی مانند هانا آرنت، اریک فروم و مارکوزه هم باید نام برد که معتقد به امکان ایجاد یک جامعه سالم هستند که در آن سلطه وجود ندارد، زیرا سلطه معلول ناهنجاری و بیماری است. در جامعه سالم قدرت به‌جای آنکه عامل سلطه باشد در خدمت خلاقیت قرار می‌گیرد.
● ابزارهای اعمال قدرت و سلطه
به مجرد آنکه سخن از اعمال قدرت به میان می‌آید همه نظرها به زور، ابزارهای خشونت، پلیس، ارتش و... معطوف می‌گردد در حالی‌که ابزارهای غیرمادی اعمال قدرت به مراتب از اهمیت بیشتری برخوردارند. اعمال زور و خشونت آخرین حربه و آخرین مرحله اعمال قدرت است، در عین حال عریان‌ترین وجه اعمال قدرت و رایج‌ترین آن در تاریخ سیاست نیز هست. اما به مرور زمان راه‌های غیرخشونت‌آمیز کارآئی بیشتری پیدا می‌کنند. حتی در حوزه روابط بین‌الملل نیز که به‌دلیل نبود یک حکومت جهانی فقط رابطه قدرت حکمفرماست روزبه‌روز از اهمیت نیروی نظامی کاسته می‌شود و موضوع‌هائی مانند حقوق بشر، دموکراسی، افکار عمومی و... اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. همه دولت‌ها احساس می‌کنند حتی از این راه بهتر می‌توان به تأمین منافع ملی پرداخت. اینک به تفکیک به تشریح غیرمادی‌ترین تا مادی‌ترین ابزارهای اعمال قدرت و سلطه می‌پردازیم.
ابزارهای مدنی: ۱ـ به‌کارگیری امر قدسی در اعمال قدرت و سلطه: یکی از قدیمی‌ترین شیوه‌های اعمال سلطه بر دیگران انتساب قدرت به یک مأخذ قدسی است. فراعنه مصر خود را خدا می‌خواندند و اطاعت از امر خویش را امر واجبی می‌دانستند که تخطی از آن موجب همان عقوبت‌هائی بود که در سایر مذاهب تحقق آن را به روز جزا موکول می‌کنند. پادشاهان ایران زمین انتساب قدرت را به ذات باریتعالی با روش‌های حکیمانه‌تری همراه می‌ساختند که یادآور اطاعت از خداوند بود تا غصب مقام کبریائی او. داریوش در کتبیه‌های خود اهورامزدا را سپاس می‌گوید که زمین و ماه را آفرید و او را پادشاهی بخشید. آبا و ارباب کلیسا نیز در قرون وسطی به‌گونه‌ای ناشیانه، قدرت خود را بر عیسی مسیح یا روح‌القدس نسبت می‌دادند و بر همین پایه چندان ظلم و ستم بر پیروان خود روا می‌داشتند که صفحات سیاه آن هنوز از تاریخ کلیسا محو نشده است. پیشروان اصلاح دینی، کمتر از آن نبودند. کالون که برای مدتی رهبری جمهوری ژنو را در دست داشت، فرمان داد تا کاستیلو را زنده در آتش بسوزانند تا دیگر کسی جرأت نکند در باب عقاید وی کوچکترین شکی روا دارد یا به ابراز آن بپردازد. آخرین تلاش‌ها از این‌گونه در پایان قرن نوزدهم صورت گرفت. واتیکان اول (که ۸ دسامبر سال ۱۸۶۹ میلادی تا ۱۸ ژوئیه ۱۸۷۰ در رم تشکیل شد) که طی آن کلیسا سعی داشت خطاناپذیری قدرت واتیکان را به‌عنوان یک اصل پذیرفته شده، به اتباع و پیروان خود در سراسر جهان تحمیل کند. در مجموع اولین قدرت‌های اجتماعی که تشکیل شدند از سحر و جادو مدد گرفتند و بعدها قدرت روحانی بزرگترین و پرنفوذترین قدرت‌ها را تشکیل دادند. قدرت نظارت اجتماعی و پدیده‌های توتمی و تابوئی هم یادآور قدرت نامرئی جامعه بر افراد بود که گاه حالت قدسی به‌خود می‌گرفت و در دست عده خاصی متمرکز می‌شد.● بهره‌گیری از اسطوره‌ها
ژولین فروند اسطوره را نوعی تبیین گذشته‌گرا توصیف می‌کند که فرضیه مجازی یا افسانه‌ای را جانشین تحلیل علمی می‌کند. اما به‌نظر ما اسطوره‌ها آن‌دسته از تصورات جمعی‌اند که از نظر زمانی بی‌تاریخ و از نظر رابطه با واقعیت سوررئالیست بوده و به تعدیل پدیده‌های طبیعی، آفرینش و اسرار دیگر می‌پردازند. کار اسطوره‌ها این است که ناخودآگاه جمعی را به قسمت خودآگاه آن پیوند می‌زنند. اسطوره‌ها محکمترین رشته‌هائی هستند که تداوم فرهنگی یک جامعه را تضمین می‌کنند و پایه محکمی برای هویت فرهنگی یک قوم یا جامعه به‌وجود می‌آورند. اسطوره‌ها خود مؤسس جامعه، دولت و هر پدیده جمعی دیگر هم هستند. این نکته‌ای است که پی‌یر کلاستر به‌شدت از آن دفاع می‌کند و معتقد است که منشأ جامعه از پویائی درونی آن سرچشمه نمی‌گیرد بلکه این آئین‌های اولیه و افسانه‌ها هستند که اولین ماده همبستگی اجتماعی را به‌وجود می‌آورند: ”اگر جامعه خود به بازتولید می‌پردازد نباید تصور کرد که خود بنیان نیز هست. بنیانگذاری جامعه و نهاد آن به عاملی پیش اجتماعی یا فرااجتماعی مربوط می‌شود. این عوامل کار کسانی است که پیش از آدم‌های کنونی و در زمان غیر از زمان آنها قرار داشته‌اند. این عوامل کار اجداد و پیشینیان ما بوده و افسانه‌ها مانند شرح نمایش بنیانگذاری جامعه به‌وسیله اجداد ما، بنیان جامعه را پی افکنده و به جمع‌آوری اندرزها، قواعد و قوانین آن و مجموعه دانشی پرداخته است که باید طی آئین‌های آموزشی به جوانان منتقل گردد.“
رومولیوس را که گرگ، پس از تولد به کوه‌ها برده بود پس از بزرگ شدن بازآمد و شهر روم را پی افکند. این افسانه مؤسس دولت ـ شهر روم بود. جمشید جم نیز کشور ایران را بنا نهاد و هر آنچه او از عدل و داد و کشاورزی و اختراع‌های دیگر انجام داد روایت‌هائی است که پایه‌های فرهنگ اجتماعی و عمومی ایران را پی نهاد. راز تداوم فرهنگ ایران نیز در همین اسطوره‌ها نهفته است. جوانمردی و پیکار با اهریمنان و دشمنان و رجحان شهادت بر زندگی بیهوده و ذلت‌بار هنوز در پایان قرن ۲۰ میلادی و اوایل و آغاز قرن ۲۱ میلادی مانند شش قرن قبل از میلاد مسیح جزء نظام ارزشی و مردمی است که در اکناف این سرزمین زندگی می‌کنند. پیروزی ایرانیان در جنگ با عراق یک‌بار دیگر حضور و کارآئی اسطوره‌ها را در زندگی جمعی ایرانیان به نمایش گذاشت. هزاران شهیدی که در جبهه‌ها پرپر شدند هر یک سیاوشی بودند که در مزار سینه ایرانیان جای گرفتند. اگر دولتی بتواند بر قدرت اسطوره‌ها تکیه زند ستاره اقبال او از هر دولت عقل‌گرائی درخشنده‌تر خواهد بود. زیرا همان‌طور که نویسنده کتاب افسانه‌های سیاسی مدرن می‌گوید ”افسانه، انسان را به دوران طلائی و افسانه‌ای گذشته برمی‌گرداند و نگرش منسجم و پیوستاری از جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند در خود احساس می‌کند. افسانه‌ها هنوز هم حالت تأسیسی خود را حفظ کرده‌اند و دولت‌های تازه تأسیس از آن بهره می‌گیرند، تا به ملت خود هویت ببخشند و مبنائی برای قدرت سیاسی خود پیدا کنند. استفاده از افسانه‌ها اگر از حد معینی بگذرد زنگ خطر فاشیسم به صدا در می‌آید. دولت آدولف هیتلر نمونه بارز دولتی است که بر پایه جاودانگی افسانه‌ای بنا شده بود. شاید هیچ‌چیز به اندازه افسانه‌ها در فرآیند سلطه دخیل نباشند. به این ترتیب غیرسیاسی‌ترین موضوع‌ها (امر قدسی، افسانه و...) به سیاسی‌ترین پدیده تبدیل می‌شوند. بزرگترین متفکران معاصر غربی مثل نیچه، فروید و ماکس وبر کسانی‌اند که انگاره‌های خود را بر پایه افسانه‌های یونان باستان بنا نهاده‌اند.
● ایدئولوژی به‌عنوان ابزار سلطه
اگر افسانه‌ها مبنائی احساسی و سوررئالیست داشتند، ایدئولوژی‌ها مبنائی فلسفی و عقلائی دارند. ایدئولوژی‌ها مؤسس جامعه‌نو هستند، همبستگی اجتماعی را تضمین و سلطه سیاسی را تسهیل می‌کنند. امروزه ایدئولوژی که عمر دویست‌ساله خود را پشت سر می‌گذارد، مبین گرایش‌های عقدیتی است که می‌خواهند جهان را بر پایه یک جهان‌بینی سامان دهند. ایدئولوژی در درجه اول شامل نگرش‌ها و بینش‌هائی است که بر پایه نوعی هستی‌شناسی و با بهره‌گیری از نظریه‌های علمی و البته تحت‌تأثیر محیط و حتی منافع شخصی اندیشه‌پرداز و نظریه‌پرداز به تبیین موضوع موردنظر می‌پردازد و دارندگان آنها هم برآنند تا این نگرش‌ها را در عمل پیاده کنند. نظریه‌پردازان و روشنفکرانی که به ابداع ایدئولوژی و قالب‌های فرکی و عملی برای کنش‌های اجتماعی و سیاسی می‌پردازند در واقع باید از عقل فعال، اطلاعات وسیع و حساسیت نسبت به مسائل اجتماعی برخوردار باشند. لوئی آلتوسر ایدئولوژی را نظامی از تصورات شامل خیال‌ها، افسانه‌ها، اندیشه‌ها یا مفاهیم تعریف می‌کند که دارای منطق و صلابت خاص خود بوده و در درون جامعه مربوطه دارای نقش تاریخی است. ایدئولوژی در همه جا برانگیزنده و محرک فعالیت‌هایی اجتماعی و سیاسی تلقی می‌شود. به قول فرانک لینه‌فلد، ایدئولوژی علاوه بر اینکه در همه جا برانگیزنده و محرک فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی بوده دارای محتوای هیجانی و اهرم عملی هم هست که عنصر کلیدی آن محسوب می‌شود. ساختار ایدئولوژیک از طریق وسایل گوناگون ارتباطی نظیر کتاب، روزنامه، ابزارهای سمعی و بصری به نشر ایدئولوژی می‌پردازد. تضمین کار ویژه سلطه از طریق نشر ایدئولوژی مسلط، کار روشنفکران است.
● تبلیغات و رسانه‌های جمعی
تبلیغات و تأثیر آن بر افکار عمومی یکی از کهن‌ترین ابزارهای سلطه سیاسی بوده است که به‌صورت‌های گوناگون اجراء می‌شود، اما با توسعه ارتباطات پدیده افکار عمومی وجه بارزتر و ملموس‌تری به‌خود گرفته است که می‌توان آن را به عینه درک و مشاهده کرد. تبلیغات در پرتو سرمایه‌داری و لزوم افزایش مصرف تجلیات تازه‌ای پیدا کرده است که سایر حوزه‌ها از جمله سیاست را بی‌تفاوت می‌گذارد. فرق تبلیغات با ایدولوژی در گستردگی و تنوع و عدم انسجام آن است. صحنه عملکرد تبلیغات، جامعه مدنی است. حکومت‌های دموکراتیک که بخواهند بر قلب‌ها حکومت کنند از تبلیغات غافل نمی‌شوند. امروزه رسانه‌های جمعی از نوشتنی تا سمعی بصری، ابزارهای تبلیغاتی مناسبی در اختیار حکومت‌گزارن قرار می‌دهند. رابطه رسانه‌ها و قدرت سیاسی تا حدی است که در بسیاری از دانشکده‌های علوم سیاسی اروپا درسی تحت‌عنوان ”مطبوعات و قدرت“ تدریس می‌شود. نکته‌ای که نباید آن را از یاد برد، نیاز حاکمان و حکومت‌ها به اطلاعات است. جمع‌آوری اطلاعات از گذشته‌های دور مسئله عمده حکومت‌گزاران بوده که خود تاریخ مفصلی دارد، اما امروزه توزیع اطلاعات نیز به آن افزوده شده است. آژانس‌ها و کارگزاری‌های بزرگ خبری خود به‌صورت یکی از قطب‌های قدرت در سطح جهان درآمده‌اند و هر یک در پی انحصار اخبار و اطلاعات در دست خود هستند. کشورهای قدرتمند صنعتی برای برنامه‌های برون‌مرزی خود اهمیت خاصی قائل هستند و به اکثر زبان‌های زنده دنیا برنامه پخش می‌کنند.
● ابزارهای سیاسی و نظامی (قهرآمیز)
۱ـ دستگاه‌های اداری:
این دستگاه وظیفه اعمال قدرت را برعهده دارد. دستگاه اداری حاکمیت و سلطه دولت را به ژرفای جامعه برده، بر تک‌‌تک افراد اعمال می‌کند. همه مردم با دستگاه اداری دولت سروکار پیدا می‌کنند. کارآمدترین ابزار سلطه، سلطه اداری است که تمام وجوه زندگی فردی و اجتماعی را در دست خود دارد.
۲ـ دستگاه‌های نظامی:
این دستگاه‌ها عبارتند از: ارتش، پلیس، زندان. چنین دستگاه‌هائی مشروعیت خود را از ایجاد نظم و نیز از احتمال خطر خارجی و افراد متجاوز و ناآرام داخلی اخذ می‌کنند، اما کارآمدی این نیروها به نظارت غیرخشونت‌‌آمیز دولت مثل نظارت معنوی، توسعه فرهنگ سیاسی و تبلیغ در جهت مشروعیت سیاسی حکومت و حکومت‌گران بستگی دارد. شکی نیست که هیچ دولتی نمی‌تواند از داشتن یک قوه قهریه و اعمال نظارت چشم بپوشد.

داوود نامی
منبع : روزنامه اعتماد