جمعه, ۱۶ آذر, ۱۴۰۳ / 6 December, 2024
مجله ویستا
آهسته که آسمان نداند
در زمان های قدیم مرد تنهایی بود که همه کارهایش را از جمله پختن غذا، شستن ظرف ها و لباس ها و... خودش انجام می داد.مدتی بود که تا تصمیم می گرفت لباس بشوید باران می بارید و لباس ها خشک نمی شد. او فکر می کرد که آسمان با او لج کرده است. روزی هوا آفتابی شد و او تصمیم گرفت تا بارانی نشده به بقالی رفته و صابونی بخرد. به بقالی که رسید، در حالیکه به صابون اشاره می کرد به بقال گفت: یکی از آن بده. مرد بقال نفهمید و روغن را نشان داد، مرد گفت: نه. لوبیا را نشان داد، مرد گفت: نه. خلاصه مرد با دستش صابون را برداشت و گفت ازین، بقال گفت: پس صابون می خواهی. مرد آهی کشید و گفت: کاش اسمش را نمی بردی الان باز آسمان می فهمد و هوا ابری می شود. از آن روز به بعد وقتی بخواهند به کسی بگویند که این حرف یک «راز» است و نباید جایی مطرح شود، می گویند: «آهسته که آسمان نداند»
منبع : روزنامه ابتکار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست