پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


سهل‌انگاری بزرگ و ذکر مصائب دوبله‌ی دکتر کوئین


سهل‌انگاری بزرگ و ذکر مصائب دوبله‌ی دکتر کوئین
سریال تلویزیونی «پزشک ده‌کده» که به نام شخصیت اصلی‌اش هم مشهور است، برای بار دوم از تلویزیون ایران در حال پخش است. پخش این سریال که داستان‌اش بازگوی روایتی از تاریخ تحول و توسعه در سرزمین آمریکاست - آمریکایی که چه‌گونه در عین کشتار سرخ‌پوست‌ها کم‌کم آن‌ها را پذیرا می‌شود، آمریکایی که چه‌گونه در آن سیاهان مطرود و برده با چانه‌زنی و تعامل راه ترقی اجتماعی را می‌یابند، آمریکایی که چه‌گونه در عین خشونت جاری در آن می‌کوشد راه هم‌زیستی و مسالمت اجتماعی را فرا بگیرد و الخ - از جهاتی سؤال‌برانگیز است.
اول این که شخصیت آمریکای واقعی نشان داده شده در این سریال که رو به ترقی‌ست وبا تکیه بر ناخودآگاه جمعی‌اش مبتنی بر ارزش‌های انسانی کیفیت مردودی ندارد، چه‌گونه از زیر ذره‌بین بازرسی کیفی و عقیدتی سیمای دولتی ایران گریخته است؟ آیا این را باید به حساب یک سهل‌انگاری بزرگ گذاشت یا دایره‌ی تسامح مسؤولان را با شعاعی وسیع‌تر متصور شد؟
پاسخ این سؤال در ارائه‌ی نمونه‌هایی از دوبله‌ی این سریال که به تغییر کلی مفاهیم بعضی از ماجراها منجر می‌شود نهفته است. تغییراتی که محل طرح دیگر پرسش‌ها در باره‌ی پخش این سریال با انبوه حذفیات، برش‌ها، تغییر روابط، دگرگونی مناسبت‌ها و ... است.
وسواس‌هایی که در مصیبت دوبله‌ی این‌چنینی این داستان نهفته است، هیچ محلی از اعراب برای مدارا و تسامح در دیدگاه مسؤولان باقی نمی‌گذارد. تنها گزینه همان «سهل‌انگاری بزرگ» است که یادآور حکایت سوزنی‌ست که از دروازه‌یی رد نمی‌شود، اما فیلی با بارش از سوراخ همان سوزن چرا! و به تعبیر انگلیسی‌ها حکایت تاجری‌ست که حساب‌اش به پنی‌هاست، اما از کف رفتن پوندها را بی‌خیال!
‌● ذکر مصیبت اول
معلم بچه‌ها از عشق و مهر ورزیدن می‌گفت و از آن‌ها می‌خواست تا در باره‌ی چیستی عشق بنویسند. و همه‌ی این‌ها را می‌گفت چون عید ولنتاین، عید عاشقان – زوج‌های عاشق – در پیش بود. بعدتر هم ناشر روزنامه‌ی محلی از خاطرات کودکی‌اش و دیدن نمایش «رومئو و ژولیت» می‌گفت و بنا شد تا با هم‌یاری اهالی همان نمایش را در روز عید اجرا کنند، همان نمایشی که دهترها عاشق و مشتاق بودند تا نقش ژولیت را در آن داشته باشند و پسرهای جوان هم با کمی حجب و کم‌رویی و شاید هم شیطنت نهفته بدشان نمی‌آمد، رومئوش باشند! عید که فرا رسید همه به هم تبریک می‌گفتند و ...
حالا تصور کنید در تلویزیون دولتی ایرانِ ام‌روز، گذشته از برش‌ها و ریزش‌ها متعدد تصویری، این داستان چه‌طور تغییر می‌کند: معلم بچه‌ها از محبت و حسادت حرف می‌زند و بیش‌تر بر بدی‌ها و سیاهی‌های حسادت تأکید می‌کند و بهانه‌ی این بحث هم در آستانه‌ی روز فرهنگ بودن است! ناشر روزنامه هم از خاطرات محبت‌آمیز دوران کودکی‌اش که نمایش «رؤیای ژولیت» را دیده، به شوق آمده و هوس کرده تا حالا با هم‌راهی اهالی در روز فرهنگ، آن را به اجرا در آورد!
دخترها برای نقش ژولیت به هم حسادت می‌کنند و جوان عاشق‌پیشه‌ی ده‌کده هم قرار می‌شود عهده‌دار نقش «دانیل» شود در مقابل ژولیت! و عید که فرا می‌رسد، همه روز فرهنگ را به هم تبریک می‌گویند و به خاطر دل‌شان از خیر کار می‌گذرند!
● ذکر مصیبت دوم
والت هیتمن شاعری بود هم‌جنس‌گرا با اشاره‌هایی معنادار در میان سطور شعرهایش و به خاطر تردیدها و محذورات اجتماعی با جوانی که به هم علاقه داشتند، نمی‌تواست هم‌راهی کند و در سفرهایش او را با خود ببرد. اهالی ده‌کده در این باره در گوشی حرف می‌زدند و از حضور در جلسه‌ی شعرخوانی او به این خاطر که کتاب مقدس چنین افرادی را طرد کرده، امتناع ‌کردند.
پزشک تازه‌وارد ده‌کده در جست‌وجوی شواهدی علمی برای ریشه‌های روانی هم‌جنس‌گرایی بود و می‌خواست به دکتر مایک نشان دهد که این رفتار هیچ منشأ فیزیولوژیک ندارد. دکتر مایک از این که پسرش با یک مرد هم‌جنس‌گرا در خلوت بیرون ده‌کده گفت‌وگو کند، هراس داشت و بعد که با تشویق دکتر مایک او هم‌راه‌اش را فرا خواند تا با او باشد، وقتی بازو به بازوی دوست جوان‌اش، پس از روبوسی با او، از میان ده‌کده می‌گذشتند، با نگاه استهزاءآمیز و طردکننده‌ی اهالی روبه‌رو شدند. نهایتا دکتر مایک در مرز تردید و چندش از یک‌سو و پذیرش رفتاری دگرباشانه از دیگر سو، آن دو دل‌داده‌ی هم‌جنس‌گرا را به محل کارش راه داد و ...
حالا تصور کنید در تلویزیون دولتی ایران، چه بر سر این داستان می‌آید: والت هیتمن شاعری‌ست افسرده که از تنهایی خسته است و شعرهایی برای معشوق آرمانی‌اش می‌سراید. اهالی ده‌کده در باره‌ی افسرده‌گی او در گوشی پچ پچ می‌کنند و زن و شوهری در باره‌ی این که کتاب مقدس آدم‌های افسرده را نیامرزیده می‌خواند، بحث می‌کنند!
پزشک تازه‌وارد ده‌کده به دکتر مایک می‌خواهد ثابت کند که افسرده‌گی یک بیماری روانی‌ست و هیچ ریشه‌ی جسمانی و فیزیولوژیک ندارد. دکتر مایک نگران است که پسرش با پیرمرد افسرده در خلوت بیرون ده‌کده گفت‌وگو کند، مبادا افسرده‌گی‌اش مسری باشد! از ضعف منطق داستان جدید که بگذریم، شاعر کهن‌سال پسرش را به تشویق دکتر مایک به دیدار فرا می‌خواند و از دیدار او شادمان می‌شود، اما دکتر مایک که خود مشوق این دیدار بوده، از آشنایی با پسر شاعر جا می‌خورد و اهالی این پیرمرد را که دیگر افسرده نیست به خاطر دیدار فرزندش که عاشقانه با او روبوسی می‌کند و بازو به بازویش می‌اندازد، مسخره می‌کنند و از همه جا می‌رانند.
با این ذکر مصائب جواب پرسش آغازین داده شد. نیازی هم به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری نیست، آخر، همه‌ی حرف‌ها و کنایات در دل آن است!
شهاب مباشری
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید