شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

گفتگوی سپید با دکتر جلیل واعظ، فوق تخصص هماتولوژی و انکولوژی


گفتگوی سپید با دکتر جلیل واعظ، فوق تخصص هماتولوژی و انکولوژی
● جلوه یاردر طب
«بازی زندگی برای همه ما یکسان است. اگر تفاوت‌هایی را در آن می‌دانیم و گمان می‌کنیم زندگی فلانی از ما بهتر یا بدتر است، باید تفاوت را در نوع نگرش او و رفتارهایش جستجو کنیم. شاید او در دوران جوانی اندوخته‌های گران‌بهایی را برای راه پرفراز و نشیب خویش جمع‌آوری کرده ولی ما حتی سرخوش‌تر از آن بودیم که به این چیزها فکر کنیم. آرامش زندگی امروز او نشانه و بازتاب رفتارهایی است که با مردم روزگار داشته است. وقتی شما طوری با یک بیمار رفتار کنید که انتظار دارید در بیمار شدن‌تان با شما آن گونه باشند و تقوا و تخصص را که دو کفه ترازوی زندگی هستند، همواره در تعادل نگه دارید، مطمئن باشید خالق زندگی، خداوند مهربان خلف وعده نخواهد کرد و بهترین نعمت خود یعنی آرامش جسمی و روحی را به شما ارزانی می‌کند. مهم نیست اهل کجاییم، غنی یا فقیر بودن اجدادمان نیز اهمیت ندارد. لذت زندگی را با رعایت همین نکته ساده اما سخت می‌توان کسب کرد.» این‌ها بخشی از تفکرات و سخنان دکتر جلیل واعظ، فوق تخصص هماتولوژی و اونکولوژی و استاد دانشگاه علوم پزشکی تبریز بود و اینک ادامه بحث
● آقای دکتر، اگر ممکن است طبق معمول با یک معرفی کلی شروع کنیم.
▪ اول بهمن ۱۳۱۵ در یکی از محلات شهر تبریز متولد شدم. پدرم مردی عالم و روحانی بود و بسیار روشنفکر. در آن سال‌های دور که بسیاری بی‌سواد بودند، ایشان به دو زبان فرانسه و انگلیسی با من صحبت کرده و همواره فرزندان خود را به تحصیل علم تشویق می‌کردند. من دوران ابتدایی را از سال ۱۳۲۵ آغاز کردم و در ۱۳۳۷ دیپلم تجربی را گرفتم. به همه می‌گفتم دوست دارم به رشته پزشکی بروم.
● چرا؟
▪ وقتی فیزیولوژی حیوانی و گیاهی و زیست‌شناسی را دردوران متوسطه خواندم، متوجه شدم این مطالب به باورهای مذهبی من رنگ تازه‌ای می‌دهد و انگار می‌توان خدا را در این علوم بهتر دید و شناخت. مشوق اصلی من پدرم بودند و در همان سال ۳۷ کنکور دانشگاه تهران و تبریز را دادم اما در آزمون اختصاصی دانشگاه تهران قبول نشدم ولی دانشگاه تبریز پذیرفته شدم و رشته پزشکی را شروع کردم.
● کی فارغ التحصیل شدید؟
▪ سال ۱۳۴۴ از این رشته فارغ‌التحصیل شدم و طبق معمول همه پسرها رفتم سربازی و سپس تخصص را در ۱۳۴۶ در رشته داخلی آغاز کردم.
از فروردین ۵۱ هم عضو هیات علمی دانشگاه شدم و به دانشجوها تدریس می‌کردم و آنچه آموخته بودم را در طبق اخلاص گذاشتم. سعی کردم توازن ترازوی زندگی‌ام را با بالا بردن تقوای خود نگه دارم. به هر حال با حقوق کم و حق ۵۰۰ تومانی رزیدنتی من و حقوق همسرم (جالب که ایشان نرس ماما بودند و ۱۷۰۰ تومان می‌گرفتند) زندگی می‌گذشت. البته استادیار که شدم حقوقم بیشتر شد
● چقدر؟
▪ ۳۷۰۰ تومان
● کی ازدواج کردید؟
▪ سال آخر پزشکی بودم. ۱۳۴۶ بود که با همسر مرحومم زندگی مشترک را آغاز کردیم. قرار گذاشتیم پس‌انداز کنیم تا لااقل سقفی را برای خودمان تهیه کنیم. آستین بالا زدیم و گفتیم خدایا خودت گفتی از تو حرکت از من برکت. روزی ما را بده که تو نیازهایمان را بهتر از هر کسی می‌دانی. خودت در قرآن گفتی اگر در مسیر تو حرکت کنیم، ما را تامین می‌کنی.
● اگر با تورم‌ها و گذشت زمان حساب کنیم، شما هم دست‌کم از اوضاع جوانب‌های پزشک یا غیرپزشک امروز نداشتید، بی‌پولی و کار زیاد و تلاش‌های تکراری. انگار همه ما در حال دویدن روی یک تردمیل هستیم. آخرش به هیچ جایی نمی‌رسیم؟
▪ فکر نکن زندگی من با شما یا دیگری تفاوت دارد. درست گفتی، همه مانند هم هستیم. یک چیز هست که تمایز ما را موجب می‌شود. هر چقدر سطح توقعات‌مان را بالا ببریم، بیشتر دچار تشنج اعصاب و استرس می‌شویم. استرس که داشته‌باشیم، جسم و روح‌مان را بیمار می‌کنیم و به این همه آشفتگی، بیماری هم افزوده می‌شود. با مثالی که زدی، موافق نیستم. اگر انتظار ما از زندگی بسنده کردن به یک خانه معمولی و عادی باشد، نیاز نیست تا Stage بالا روی تردمیل بدویم. بعضی از جوان‌ها یادشان می‌رود چند ساله هستند. گاهی شناسنامه‌هایتان را ببینید
● برای چه؟
▪ نباید انتظاری که از خودتان دارید، زیادتر از توان و سن شما باشد. توقع ۳۰ سال بعد را الان از خودتان نداشته باشید. همان طور که رشد جسمی و درک شما به اندازه ۵۰ سالگی‌تان نیست، درآمد و شرایط زندگی شما نیز در حال ترقی است. شما به صورت Manual سرعت و stage این تردمیل را بالا می‌برید. هشیار باشید که لذت زندگی را این گونه بر خود و اطرافیانتان حرام نکنید. آهسته حرکت کنید. خدا را هیچگاه در زندگیتان فراموش نکنید. دلیلی ندارد مدل ماشین آقا یا خانم مهندس و دکتر حتما باید فلان و موبایلش بهمان باشد
● استاد، متشکرم. برگردیم به سال ۵۱؟
▪ بله، می‌گفتم. وقتی که رزیدنت داخلی بودم، استادی به نام دکتر عزیزالله کرملو، مرا به رشته هماتولوژی علاقه‌مند کرد و موجب شد در رشته هماتولوژی و انکولوژی ادامه تحصیل بدهم و خدا کمک کرد و این اتفاق افتاد.
● چرا در زادگاهتان ماندید و به تهران نیامدید؟
▪ شما هم اگر جای من بودید و در سال ۵۱ می‌دیدید دانشگاه علوم‌پزشکی تبریز با آن همه مشکلات حتی رشته خون‌شناسی را نمی‌شناسد، این انتخاب را می‌‌کردید. نتیجه امروز خستگی را از یاد می‌برد چون در حال حاضر در تبریز یک بخش کامل با استادان تازه نفس در این زمینه داریم.
● کمی از خانواده‌تان بگویید.
▪ از همسرم که فوت کرده‌اند، چهار دختر دارم که همه دانشگاهی‌اند و در رشته‌های غیرپزشکی تحصیل کردند. از همسر دومم که متخصص هوشبری و عضو هیات علمی دانشکده پرستاری هستند نیز یک دختر دارم که البته ایشان در کلاس اول راهنمایی تحصیل می‌کنند
● اوقات شخصی هم برای خود دارید که به علایق‌تان برسید؟
▪ من از دوران تحصیل همیشه ۴ تا ۵/۶ صبح را برای مطالعه می‌گذاشتم، چه مطالعه درسی و چه عبادی. شب‌های طولانی و سرد زمستان را در دبیرستان و دانشگاه با کشیدن نقاشی‌های بافت‌شناسی و سیاه‌قلم در خلقت خدا و آناتومی بدن سپری می‌کردم.
● ورزش چطور؟
▪ عاشق ورزشم. الان با اینکه هفتاد و اندی سن دارم، دو روز از هفته را به استخر، دو روز را به کوه و بقیه را به پیاده‌روی اختصاص دادم.
● رابطه شما با موسیقی چطور است؟
▪ متاسفانه، آنچه وقت نکردم به دنبالش بروم، موسیقی بود اما با موسیقی اصیل ایرانی روحم انگار به مبدأ خلقت وصل می‌شود و دوستش دارم.
الهه رضاییان
منبع : هفته نامه سپید


همچنین مشاهده کنید