پنجشنبه, ۲۲ آذر, ۱۴۰۳ / 12 December, 2024
مجله ویستا
حضوری بیش از همه مردگان
قطعاتی از خاطرات به یاد مانده از کودکی در دوران تسلط نازیها در آلمان و واکنش خانوادهای منسجم و پایبند به اصول در قبال جنگ، همه آن چیزی است که در کتاب <مثلا برادرم> از <اووه تیم> آمده است. گرچه داستان از تکهپارههای رویاها، تصاویر، عکسهای قدیمی و جملاتی مستند از نامههای برادر تشکیل شده اما درنهایت، تصویری تکاندهنده از واقعه جنگ را به صورتی منسجم و در قالب داستانی زیبا در ذهن مخاطب به جای میگذارد.
پدر و برادر نویسنده، داوطلبانه به ارتش نازیها پیوسته بودند. برادر ارشد <(کارل> که شانزده سال بزرگتر از نویسنده بود)، عضو شاخه نظامی اساس شد و در جنگ با روسیه هر دو پایش قطع و چند روز بعد در بیمارستانی صحرایی در اوکراین جان باخت. اووه تیم با تحلیل نامههای برادر که از جبهههای جنگ فرستاده شده، به کنکاش در روحیه پدر، مادر و خواهر خود و همچنین مردم آن روزگار و دلایل پذیرش و سکوت آنان در برابر جنایات نازیها میپردازد و سرگذشتشان را پس از شکست، بیان میکند.
نوشتن این اثر، آسان صورت نپذیرفته است. اووه تیم با شگردی حیرتآور، مهر و محبت پدر و مادری فرزند از دست داده را در کنار تعصبات کور نژادی و فاشیستی و خشونتهای نهفته در رفتار و اخلاقیات مردم آن روزگار نشانده و با جسارت و بیرحمی اول از همه پدر و از طریق او مردم زمان آلمان هیتلری را زیر سوال میبرد.
شگرد نویسنده در روایت این داستان، صداقت و شهامتی آمیخته با بیان ساده و اندوهگین اوست؛ صداقتی شبیه به خودزنی و شهامت و جسارت انتقاد از خود که کمتر در نگاه داستاننویسان آلمانی (مانند هاینریش بل و گونترگراس که به جنگ جهانی دوم پرداختهاند) دیده شده و اگر هم باشد بسیار کمرنگ است.
اووه تیم که اکنون نزدیک به ۷۰ سال دارد، در کودکی، نازیسم و مصائب جنگ را تجربه کرد و در جوانی، دوره بازسازی و جنبشهای دانشجویی را. او در این داستان به طرزی جسورانه به قدرت رسیدن هیتلر را محصول حضور فعال و خودخواسته مردم و تقصیر مشترک همه آنها میداند؛ تقصیری که در وهله نخست متوجه پدر و در مراحل بعدی برادر و سایر اعضای خانوادهاش و هموطنان و تمامی خیل عظیمی که از هیتلر حمایت کردند را در برمیگیرد. حمایت پدر خانواده از هیتلر و جنگ تنها در حرف و شعار نیست. پیوستن داوطلبانه به نیروی هوایی نازیها و افتخار کردن به عضویت پسر ارشدش در شاخه نظامی اساس، نشان از علاقه مفرط او به نازیها دارد، ولی بعدها که <کارل> در جنگ کشته میشود، نشانی از پشیمانی در سیمای پدر و مادر به چشم میخورد. سالها پس از شکست هیتلر در جنگ است که پدر همه آرمانهای خود را برباد رفته میبیند و به پوچی میرسد، به الکل رو میآورد و در میانسالی میمیرد. او ثروتمند نبود و هیچگاه زندگی راحتی نداشت. حمایتهایش از جنگ و نازیسم و قربانی کردن عزیزترین فرزندش برای جنگ نیز بر زمینهای از فقر و تلاش برای گذران زندگی نقش بسته بود، چرا که زندگیاش تنها بر پایه کار با چرخ چرمدوزی که در ویرانههای جنگ پیدا کرده بود بنیان گذاشته شده بود و تا آخرعمر نهچندان بلندش هم در پریشانی و جستوجوی بیثمر خوشبختی به سر برد. مادر اما همیشه از خود میپرسید: <مقصر کی بود؟... چه کار میتوانستم بکنم؟ چه کار باید میکردم؟ میگفت: حداقل سوالش را مطرح کنیم. وقتی میتوانیم، علیه چیزی جبهه بگیریم که از آن صحبت کنیم...>
نویسنده، سهیم شدن مردم در جنگطلبی و سکوت آنان در قبال گسترش جنگ را نه نشانه شجاعت که نشانه همین ترس از مطرح کردن سوال میداند؛ آنجا که میگوید: <علت این حرف نزدن در مورد مسائل پیش آمده در دوران نازیها، آن نیاز نشسته در اعماق وجود است، نیاز به اینکه کسی متوجه ما نشود، پشت به جماعت نکنیم... از ترس دردسرهای حرفهای، مختل شدن امکانات ترقی و پیشرفت و از ترس ناخودآگاه درافتادن با حکومت. این ترسی است عادت شده... سکوت مرگبار.>
عقیده اووه تیم درباره چرایی حرف نزدن هموطنانش از فجایعی که به دست نازیها انجام میشد، سوال نکردن از اعمال غیرانسانی آنها و در کل نپرسیدنها، شاید کمی اغراقآمیز و حتی افراطی جلوه کند؛ به ویژه آنجا که او موضع پدر خود را بیرحمانه در جمله <شانه خالی کردن از بار مسوولیت تقصیر> به نقد میکشد و از واژههای خودتبرئهکنی انتقاد میکند که: <باعث شد تا بعد از جنگ آدمکشها آزادانه این ور و آن ور بروند، دوباره قاضی دادگاه بشوند، نظریههای پزشکی صادر کنند، پلیس بشوند و استاد دانشگاه...> واژههای خودتبرئهکن اینها بودند: <ضرورت اجرای فرمان...>
اووه تیم در <مثلا برادرم> نقش مردم آلمان در طلوع و غروب نازیها را در قالب داستان زوال تدریجی خانوادهاش و طریقی که خانواده درگیر جنگ و شکست میشود را به زیبایی بیان کرده است. بیان صادقانه و هنرمندانه او منتج به نوآوری خاصی در بیان خاطره و یادآوری آنها و بستر مناسبی برای انتقادهای تند و در پارهای موارد، داوری یک سویه از آنها شده است. عواطف و احساسات ساری در خانواده، دغدغهها و نگرانیهای پدر، فقر و تلاش برای امرارمعاش، خشونتهای جاافتاده در رفتار مردم و آنگاه جنگ و از پس سالیان و در پی گذشت روزگار غمبار پس از شکست، مرگ در تنهایی پدر، مادر و خواهرش همه و همه در تصویرسازیهای هنرمندانه اووه تیم جانی دوباره گرفتهاند و برای نسل کنونی که یادی از فجایع آن دوران ندارد، مکرر شدهاند.
پراکندگی موضوعها و درهم شدن زمان در داستان و حتی تغییر راوی (از اول شخص به دوم شخص) به صورتی مصنوعی انجام نگرفته است. سادگی و اندوه نهفته در بیان ماجرای کشته شدن برادر، <که در نبودش هم، بودنش و حضورش در اشارههای بین پدر و مادر، سوگواریهای مادر و سرگردانیهای پدر، کودکی نویسنده را همراهی کرده است>، تاثیرگذاری آن را دوچندان کرده است.
جسارت حیرتآور اووه تیم در نوشتن داستان <مثلا برادرم> این است که سالها پس از جنگ، این مرگ تدریجی تمامی اعضای خانواده است که برایش امکان پرداختن و نوشتن دوباره از مصائب جنگ (کشته شدن برادر، شکست در جنگ، سرخوردگیها و سردرگمیهای پدر بعد از پامال شدن آرزوهای یک زندگی خوشبخت و مرگ مادر و خواهر) را فراهم میآورد: <مادر تا وقتی زنده بود امکان نداشت بتوانم درباره برادرم بنویسم... بعد از فوت خواهرم، آخرین کسی که برادر را دیده بود، آزاد شدم تا درباره برادرم بنویسم؛ آزادی به این معنا که بتوانی تمام سوالها را بپرسی و مجبور نباشی رعایت چیزی یا کسی را بکنی.>
آیا منظور نویسنده از مردن تمامی افراد خانواده و آنگاه پس از آن آزادی نوشتن درباره اشتباهات و تقصیرات آنها، به معنای حذف فیزیکی آن نسلی از مردم آلمان نیست که روزگاری با دلهایی مالامال از امید پیروزی و فتح جهان، نازیها را در جنگ و نسلکشی یاری رسانده بودند و بعدها نیز با حضورشان، جرات حرف زدن در مورد جنگ و عواقب آن را از نویسندگان گرفته بودند؟
اووه تیم معتقد است که تنها با عدم حضور این نسل است که میتوان بدون واهمه و رعایت حال شکست خوردگان، ایام سرمستی، جنگ و عقاید مردم حامی نازیها را به نقد کشید. گرچه راوی از منظر اول شخص داستان کودکی و خانوادهاش را تعریف میکند، اما در طول روایت داستان بارها از خود فاصله میگیرد و تنها نظارهگر کودکی و روابط خانوادگی خود و وقایع پیرامون آنها میشود. این فاصله گرفتنها، به ویژه در به یاد آوردن و مرور خاطراتی که یادآوریاش برای راوی بس غمانگیز و سخت است، روی میدهد؛ آنجا که میگوید: <خاطرهاش فلج میکند، تنفس را، فکر را، یادها را...>
در این میان ذکر خوابها و رویاهای نویسنده همچو رابطی میان واقعیتها و یادها و خاطرات او عمل میکند و بازگشت به گذشتهها (فلشبکها) و متن نامههای برادر و تکههایی از آن که تکرار میشود، به مانند نخ تسبیح، اجزای رمان را به هم پیوند میدهد.
داستان <مثلا برادرم> سرودهای آرام در رد خشونت است؛ خشونتی برآمده از سرخوردگیهای نهفته در روح جامعهای که در دورهای کوتاه از تاریخ معاصر پذیرای عقاید وطنپرستی افراطی، جنگ، نسلکشی و نژادپرستی شد.
محسن غلاملو
ترجمه محمود حسینیزاد، نشر افق، چاپ اول: ۱۳۸۷
ترجمه محمود حسینیزاد، نشر افق، چاپ اول: ۱۳۸۷
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست