شنبه, ۱۷ آذر, ۱۴۰۳ / 7 December, 2024
مجله ویستا

عصر بی قطبی


عصر بی قطبی
جهانی شدن، غیرقطبی شدن جهان را به دو شیوه اساسی تقویت کرده است:
▪ اول، جریان های فرامرزی خارج از کنترل دولت و بدون اطلاع آنها رخ داده است. در نتیجه جهانی شدن نفوذ قدرت های مهم را کاهش داده است.
▪ دوم، این جریان ها اغلب توانایی های بازیگران غیر دولتی مثل صادرکنندگان انرژی، تروریست ها و دولت های یاغی را افزایش داده است.
خصیصه اصلی روابط بین الملل در قرن ۲۱ چند قطبی بودن آن است زیرا نه بوسیله یک یا دو یا چند دولت بلکه توسط تعداد زیادی از بازیگرانی که انواع مختلفی از قدرت را در اختیار دارند و اعمال می کنند، اداره می شود. قرن ۲۰ آشکارا به صورت چند قطبی شروع شد اما بعد از تقریباً ۵۰ سال و پشت سر گذاشتن دو جنگ جهانی و کشمکش های کوچک تر یک نظام دو قطبی بوجود آمد. سپس با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی نظام دوقطبی تبدیل به یک نظام تک قطبی شد که نوعی نظام بین الملل با یک قدرت مسلط به شمار می رفت و این قدرت مسلط، ایالات متحده آمریکا بود. قدرت امروزی متفاوت است زیرا تعداد بازیگران بین المللی زیاد است و این امر سئوال های زیاد و مهمی را بوجود می آورد. چگونه این نظام جدید از دیگر اشکال نظام بین المللی متفاوت است؟ این نظام جدید چگونه و چرا تحقق یافت؟ پیامدهای احتمالی آن چیست؟ و آمریکا چگونه باید به این نظام پاسخ دهد؟
● نظم جهانی جدیدتر
در مقابل نظام چند قطبی که شامل چند قطب مجزا است، یک نظام بین المللی بی قطب وجود دارد که بوسیله مراکز متعدد قدرت مشخص می شود. در یک نظام چند قطبی هیچ قدرت مسلطی وجود ندارد و می تواند مجموعه ای باشد که در آن تعدادی قدرت مهم مقررات بازی را تنظیم و رفتار کسانی را که این مقررات را نقض می کنند تحت نظم در می آورند. آنها همچنین می توانند همکاری بیشتری با هم داشته باشند و یک نظام موازنه قوا بوجود آورند، همان طور که می توانند با هم نزاع داشته باشند. این مساله در صورتی اتفاق می افتد که موازنه از بین برود. در نگاه اول ممکن است جهان امروزی چند قطبی به نظر برسد. قدرت های مهم یعنی چین، اتحادیه اروپا، هند، ژاپن، روسیه و ایالات متحده نیمی از جمعیت جهان و حدود ۷۵ درصد تولید ناخالص داخلی جهانی و ۸۰ درصد هزینه دفاعی جهانی را در اختیار دارند.
جهان امروز به لحاظ روش های بنیادی با چند قطبی کلاسیک متفاوت است. مراکز قدرت بیشتری وجود دارد و بخشی از این قطب های قدرت، دولت - ملت نیستند. به علاوه یکی از ویژگی های اصلی نظام بین الملل معاصر این است که دولت - ملت ها انحصارشان را در قدرت و در برخی دیگر از امتیازها از دست داده اند و دولت ها از بالا توسط سازمان های جهانی و منطقه ای، از پائین توسط شبه نظامیان و از اطراف توسط انواع مختلفی از سازمان های غیر دولتی مورد چالش قرار گرفته اند. در حال حاضر قدرت تنها منحصر به دولت ها و در اختیار یک شخص و یا در یک مکان نیست. علاوه بر شش قدرت بزرگ جهانی، تعدادی قدرت های منطقه ای هم وجود دارند: برزیل، آرژانتین، شیلی، مکزیک و ونزوئلا در آمریکای لاتین، نیجریه و آفریقای جنوبی در آفریقا، مصر، ایران، اسرائیل و عربستان سعودی در خاورمیانه، پاکستان در آسیای جنوبی، استرالیا، اندونزی و کره جنوبی در آسیای شرقی و اقیانوسیه. تعدادی از سازمان های مطرح و مهم هم می توانند جزو مراکز قدرت در نظر گرفته شوند: سازمان های منطقه ای مثل اتحادیه آفریقا، جامعه عرب، آ سه آن، اتحادیه اروپا؛ سازمان های جهانی مثل صندوق بین المللی پول، سازمان ملل، بانک جهانی؛ سازمان های کاربردی و تخصصی مثل آژانس بین المللی انرژی، اوپک، سازمان شانگهای، و سازمان بهداشت جهانی. همچنین در درون دولت ملت ها، ایالت ها و شهرهایی وجود دارند که بسیار مهم هستند مثل نیویورک، سائوپائولو، شانگهای و کالیفرنیا. شرکت های بزرگ جهانی هم وجود دارند که بیشتر در زمینه های انرژی، مالی و تولیدی فعالیت می کنند. رسانه های جهانی مثل الجزیره، سی ان ان، بی بی سی؛ شبه نظامیانی مثل حماس، حزب الله و طالبان؛ احزاب سیاسی، جنبش ها و نهادهای مذهبی، سازمان های تروریستی مثل القاعده، کارتل های دارویی، سازمان های غیر دولتی بشردوستانه مثل دکترهای بدون مرز و صلح سبز هم به نوعی جزو نهادها و عناصر قدرت به شمار می آیند. در جهان امروز قدرت بیش از آن که متمرکز باشد، توزیع شده است.
برتری آمریکا در زمینه های دیگری مثل کارآمدی نظامی و دیپلماسی هم با چالش مواجه است. ۱۱ سپتامبر نشان داد که چگونه یک گروه تروریستی کوچک با سرمایه ای که در اختیار دارد می تواند آسیب های فیزیکی و انسانی زیادی را به بار آورد.
در جهان امروز ایالات متحده آمریکا بزرگترین قدرت است و تا مدت ها نیز بزرگترین قدرت خواهد بود. آمریکا سالانه بیش از ۵۰۰ میلیارد دلار در امور نظامی و بیش از ۷۰۰ میلیارد دلار برای عملیاتش در افغانستان و عراق هزینه می کند. اقتصاد آمریکا با حدود ۱۴ تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی بزرگترین اقتصاد دنیا به شمار می رود. همچنین، آمریکا منبع مهم محصولات فرهنگی (فیلم و تلویزیون)، اطلاعات و نوآوری است. اما واقعیت توان آمریکا نباید تنزل نسبی موقعیت و جایگاه آمریکا در جهان - که باعث کاهش در نفوذ و استقلال آن شد - را پنهان کند. سهم آمریکا از واردات جهانی قبلاً کمتر از ۱۵ درصد بود. اگر چه تولید ناخالص داخلی آمریکا حدود ۲۵ درصد کل جهان است اما این درصد به شدت در حال کاهش است و نرخ رشد غول های آسیایی و برخی کشورهای دیگر بیش از ۲ یا ۳ برابر رشد آمریکا است. رشد تولید ناخالص داخلی دیگر کشورها در قیاس با آمریکا تنها نشانه افول برتری اقتصادی آمریکا نیست بلکه رشد سرمایه در کشورهایی مثل چین، کویت، روسیه، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، دیگر نشانه افول اقتصاد آمریکا است. این کشورها بر سرمایه شان نظارت دارند و این سرمایه اغلب ناشی از صادرات نفت و گاز است که در حال حاضر حدود ۳ تریلیون دلار است. آنها منبع مهم نقدینگی شرکت های آمریکایی هستند. قیمت بالای انرژی اغلب با تقاضای هند و چین تقویت می شود و این برای مدت ها باقی خواهد ماند و به معنای این است که مقدار و اهمیت این سرمایه به رشد خود ادامه خواهد داد.
بورس های اوراق بهادار در حال رشد و گسترش هستند، بویژه بورس لندن در حال رقابت با نیویورک به عنوان مرکز مالی جهان است. دلار در مقابل یورو و پوند انگلیس تضعیف شده است و احتمالاً ارزش آن در مقابل ارزهای آسیایی هم کاهش پیدا خواهد کرد. اکثر سهام بورس خارجی جهان بر اساس ارزهایی غیر از دلار هستند و حرکتی در جهت معامله نفت بر اساس یورو و یا سایر سبدهای ارزی در حال انجام است که این عمل بیشتر از همه اقتصاد آمریکا را در مقابل تورم و بحران آسیب پذیر خواهد کرد. تعدادی از مهم ترین قطعات تسلیحات مدرن بویژه در درگیری های امروزی مفید نیستند زیرا جنگ های داخلی و شهری جایگزین میدان های جنگ سنتی شده اند. قدرت آمریکا در مقابل قدرت برخی کشورهای دیگر کمتر شده است. چین ثابت کرده است که بیشترین توانایی را برای نفوذ در برنامه هسته ای کره شمالی دارد. توانایی آمریکا برای فشار به تهران با مشارکت چند کشور اروپای غربی تقویت و در عین حال با بی میلی چین و روسیه برای مجازات ایران تضعیف شده است. پکن و مسکو همچنین تلاش های بین المللی را برای فشار به دولت سودان برای خاتمه دادن به جنگ در دارفور تضعیف کرده اند. در ضمن پاکستان مکررا توانایی اش را برای مقاومت در برابر درخواست های آمریکا به اثبات رسانده است، درست همان طور که ایران، کره شمالی، ونزوئلا و زیمبابوه نیز این کار را بارها انجام داده اند. این نوع گرایش همچنین به اطلاعات و فرهنگ جهانی هم سرایت یافته است. تولیدات فیلم بالیوود هند هر ساله بیشتر از هالیوود است. وب سایت ها و وبلاگ ها از دیگر کشورها رقابت بیشتری در مقابل گزارش ها و خبرهای تولید شده از آمریکا ایجاد می کند. تکثیر اطلاعات به اندازه تکثیر تسلیحات دلیلی برای غیر قطبی بودن جهان است.
● خداحافظی با جهان تک قطبی
دو دهه پیش برتری آمریکا واقعی بود، اما این برتری تنها ۱۵ تا ۲۰ سال طول کشید. به لحاظ تاریخی آن دوران تنها یک لحظه بود. تئوری واقع گرای سنتی، پایان دوران تک قطبی و آغاز جهان چند قطبی را پیش بینی کرده بود. چارلز کراوتامر دو دهه پیش نوشت که «بدون شک در طول زمان، جهان چند قطبی خواهد شد. شاید در نسلی دیگر قدرت های بزرگی به وجود بیایند که به لحاظ قدرت با آمریکا برابر باشند، و این به لحاظ ساختاری شبیه عصر قبل از جنگ جهانی اول خواهد بود.» اما این اتفاق رخ نداد. اگر چه ضدیت با آمریکا گسترش یافته اما هیچ قدرت بزرگ رقیب یا مجموعه ای از قدرت ها برای به چالش کشیدن ایالات متحده به وجود نیامده است، آن هم به این دلیل که اختلاف میان قدرت آمریکا و هر رقیب دیگری خیلی زیاد است.
کشورهایی مانند چین ممکن است به جایی برسند که تولید ناخالص داخلی شان با آمریکا برابری کند اما درآمد چین باید صرف جمعیت بسیار زیادی شود که در این کشور زندگی می کنند، لذا چین نمی تواند یک مسئولیت خارجی برعهده گیرد یا اینکه بخش نظامی اش را توسعه دهد. حفظ ثبات سیاسی در طول زمان ممکن است اما تداوم این رشد ناهموار کار آسانی نخواهد بود. هند هم با مسایل جمعیت شناختی، بوروکراسی و زیرساختی زیادی مواجه است. تولید ناخالص داخلی اتحادیه اروپا بیشتر از ایالات متحده آمریکا است اما اتحادیه اروپا یک دولت ملت نیست و نه قادر و نه مستعد است که یک قدرت بزرگ تاریخی باشد. ژاپن دارای یک جمعیت سالخورده است و فرهنگ سیاسی لازم و کارآمد برای ایفای نقش یک قدرت بزرگ را دارا نمی باشد. روسیه ممکن است بیشتر تمایل داشته باشد تا نقش یک قدرت بزرگ را بازی کند اما این کشور هنوز دارای اقتصاد کشاورزی است و با کاهش جمعیت و مسایل مربوط به اتحاد داخلی اش مواجه می باشد. این واقعیت که دوران رقابت کلاسیک میان قدرت های بزرگ به پایان رسیده و بعید است که به این زودی دوباره بوجود آید، ناشی از رفتار خود آمریکا است. این مساله به معنای این نیست که در زمان بوش ملل دیگر از آمریکا بیزار نشده اند بلکه مطمئناً این اتفاق افتاده است. اما ایالات متحده به گونه ای عمل نکرده که ملل دیگر متقاعد شوند آمریکا علیه منافع ملی آنها یک تهدید جدی ایجاد نکرده است. بدون شک خرد و عقلانیت سیاست خارجی آمریکا نافذ است اما این سیاست خارجی بیش از آن که مورد مقاومت آشکار واقع شود، مورد اتهام واقع شده است.
یک مانع مهم برای به وجود آمدن قدرت های بزرگ این است که دیگر قدرت های مهم برای رفاه اقتصادی و ثبات سیاسی شان به نظام بین الملل وابسته هستند. بر این اساس آنها نمی خواهند نظمی که به منافع آنها خدمت می کند را از بین ببرند. این منافع به شدت به جریان ها، خدمات، مردم، انرژی، سرمایه گذاری، و تکنولوژی فرامرزی وابسته هستند که آمریکا نقش حساسی را در این جریان ها بازی می کند. وحدت در جهان مدرن کشمکش ها و رقابت میان قدرت های بزرگ را کاهش می دهد. اما حتی اگر قدرت بزرگ رقیبی هم بوجود نیاید، عصر تک قطبی بودن جهان هم پایان یافته است.
سه تفسیر برای پایان عصر تک قطبی وجود دارد:
۱) دولت ها پیشرفت کرده اند. آنها بهتر با منابع فنی، مالی و بشری همدیگر در ارتباط هستند که به سودمندی و موفقیت می انجامد. این امتیاز برای سازمان ها و شرکت ها هم وجود دارد. رشد این قدرت های جدید نمی تواند متوقف شود. در نتیجه تعداد بیشتری از بازیگران می توانند اعمال نفوذ جهانی یا منطقه ای داشته باشند.
۲) دلیل دوم، سیاست آمریکا است. ایالات متحده پیدایش مراکز قدرت جایگزین را در جهان تسریع کرده و در عوض، موقعیت خود را در مقابل آنها نسبتاً تضعیف کرده است. سیاست انرژی آمریکا نیروی پرتوانی جهت پایان تک قطی گرایی است. از زمان شوک اول نفتی در دهه ۱۹۷۰، مصرف نفت آمریکا تقریباً ۲۰ درصد افزایش یافته است. مهم تر این که واردات تولیدات نفتی آمریکا بیش از دوبرابر رشد داشته است. افزایش تقاضا برای نفت کشورهای دیگر به صعود قیمت جهانی نفت از ۲۰ دلار به ۱۰۰ دلار در هر بشکه، آن هم در کمتر از یک دهه انجامید. نتیجه این سیاست، انتقال هنگفت ثروت و پول به کشورهایی است که دارای منابع انرژی هستند و البته قدرت نفوذشان هم با این سیاست بالا رفت. در کوتاه مدت سیاست انرژی آمریکا باعث شد که صادرکنندگان نفت و گاز به مراکز مهم قدرت تبدیل شوند.
سیاست اقتصادی آمریکا هم در این میان نقش مهمی بازی می کند. پرزیدنت لیندون جانسون از همزمان شدن جنگ در ویتنام با افزایش هزینه های داخلی به شدت انتقاد کرده بود. پرزیدنت بوش هم در افغانستان جنگید، هم با عراق وارد جنگ شد و هم این که هزینه های داخلی را سالانه ۸۰ درصد افزایش داده و مالیات ها را نیز کاهش داد. نتیجه این سیاست چیزی نبود جز این که موقعیت مالی آمریکا از یک مازاد درآمد ۱۰۰میلیارد دلاری در ۲۰۰۱ به یک کسری حدوداً ۲۵۰ میلیارد دلاری در ۲۰۰۷ کاهش پیدا کرد. فشارها بر دلار (کاهش ارزش دلار) باعث بوجود آمدن تورم شد و به سرازیر شدن ثروت و قدرت به دیگر نقاط جهان کمک کرد.
جنگ عراق به تضعیف موقعیت آمریکا در جهان کمک کرده است. این جنگ به لحاظ اقتصادی، نظامی، دیپلماتیک و همچنین انسانی جنگ پرهزینه ای برای آمریکا شد. سال ها قبل، پل کندی رساله اش را تحت عنوان " فشار امپراتوری " نوشت و طی آن ثابت کرد در نهایت ایالات متحده به خاطر این که خیلی پا را فراتر از حریم خود می گذارد تضعیف خواهد شد، همان طور که قدرت های بزرگ گذشته نیز دچار این سرنوشت شدند. تئوری کندی در مورد اتحاد شوروی درست از آب درآمد، اما به نظر می رسد ایالات متحده هم مصون نخواهد ماند.
ایالات متحده کارایی نظامی اش را برای ادامه دادن آنچه که در عراق در حال انجام است، از دست داده است.
۳) در نهایت این که عصر غیرقطبی امروز تنها نتیجه رشد دولت ها و سازمان های دیگر یا ناکامی سیاست های آمریکا نیست بلکه نتیجه اجتناب ناپذیر جهانی شدن هم هست. جهانی شدن حجم، سرعت و اهمیت جریان های فرامرزی مثل دارو، ایمیل، کالاهای صنعتی، توجه مردم به رادیو و تلویزیون و اهمیت تسلیحات را افزایش داده است.
جهانی شدن، غیرقطبی شدن جهان را به دو شیوه اساسی تقویت کرده است: اول، جریان های فرامرزی خارج از کنترل دولت و بدون اطلاع آنها رخ داده است. در نتیجه جهانی شدن نفوذ قدرت های مهم را کاهش داده است. دوم، این جریان ها اغلب توانایی های بازیگران غیر دولتی مثل صادرکنندگان انرژی، تروریست ها و دولت های یاغی را افزایش داده است. آشکار است که قوی ترین دولت بودن به معنای داشتن انحصار در قدرت نیست. برای افراد و گروه ها – نسبت به دولت ها – بسیار آسان تر است که بتوانند قدرت واقعی خود را بالا ببرند.
● بی نظمی عصر غیرقطبی
جهان غیر قطبی بری آمریکا و بقیه نقاط جهان به نحو فزاینده ای پیامدهای منفی هم به همراه دارد. این مساله برای آمریکا که در پی ارتقای مسئولیت جمعی برای مقابله با چالش های جهانی و منطقه ای است، کار هدایت را سخت تر خواهد کرد. یک دلیل ساده این مساله دلیل آماری است. با افزایش تعداد بازیگرانی که ابزارهای قدرت را در اختیار دارند و تلاش می کنند تا نفوذ بدست آورند، ایجاد مسئولیت جمعی و کارهای نهادی مشکل تر خواهد بود. ناتوانی برای دستیابی به موافقت نامه ای در گفتگوهای تجاری جهانی در نشست دوحه یک نمونه بارز در این مورد است. غیرقطبی شدن جهان همچنین تعداد تهدیدها را برای کشورهایی مثل آمریکا افزایش خواهد داد. این تهدیدها می تواند از جانب دولت های یاغی، گروه های تروریستی، تولید کنندگان انرژی که کاهش تولید را انتخاب می کنند یا بانک های مرکزی که فعالیت یا عدم فعالیت آنها می تواند شرایطی را ایجاد کند که بر نقش و تقویت دلار تاثیر گذارد، باشد. در جهان بدون قطب بی نظمی و آشفتگی بیشتر است. ایران موردی قابل توجه است. تلاش های این کشور برای این که قدرت هسته ای شود نتیجه جهان بی قطب است. ایران بیشتر از هر چیزی باید از قیمت بالای نفت متشکر باشد. ایران یکی از کشورهایی است که می تواند در عراق، لبنان، سوریه، سرزمین فلسطین و فراسوی آن و همچنین در اوپک اعمال نفوذ کند. ایران منابع متعدد تکنولوژی، مالی، انسانی و بازارهای فراوانی برای صادرات انرژی اش دارد و به علت غیرقطبی بودن جهان، ایالات متحده نمی تواند به تنهایی ایران را مدیریت کند. به علاوه، واشنگتن به حمایت دیگر کشورها برای اعمال مجازات اقتصادی و سیاسی علیه ایران یا برای متوقف کردن دستیابی تهران به فن آوری هسته ای نیاز دارد. ایالات متحده می تواند و باید گام هایی برای کم شدن شانس ایجاد جهان غیر قطبی بردارد زیرا در عصر غیر قطبی بی ثباتی بیشتر خواهد شد. این امر نوعی یکجانبه گرایی نیست بلکه تلاش آمریکا برای ایجاد و حفظ نظم است. غیرقطبی گرایی پدیده ای به جا مانده از عصر گذشته است اما ایالات متحده هنوز توانایی بیشتری نسبت به سایر بازیگران برای بهبود کیفیت نظام بین الملل دارا می باشد. انرژی مهمترین مساله است. میزان فعلی مصرف و واردات آمریکا، غیرقطبی بودن جهان را با هدایت کردن پول های زیاد به صادرکنندگان نفت و گاز تقویت می کند. کاهش مصرف باعث کاهش قیمت خواهد شد و کاهش قیمت آسیب پذیری اقتصاد آمریکا را کاهش می دهد و سرعت تغییرات محیطی را هم پائین می آورد. خبر خوب این است که این امر می تواند بدون این که به اقتصاد آمریکا آسیب بزند انجام شود.
تقویت امنیت سرزمینی هم مساله مهمی است. تروریسم شبیه یک بیماری است که به طور کامل درمان نمی شود. همیشه کسانی هستند که نمی توانند داخل جامعه ادغام شوند و اهدافی را اتخاذ می کنند که از طریق سیاست های سنتی بدست نمی آیند. گاهی اوقات علی رغم این که بهترین تلاش ها برای امنیت سرزمینی انجام می شود اما تروریست ها باز هم در تحقق هدفشان موفق می شوند. باید جامعه انعطاف پذیرتر باشد و مسئولان، آموزش های ضروری و مناسبی ببینند و زیرساخت ها نیز بادوام شوند. این هدف باید حتی تاثیر حمله های موفقیت آمیز را هم کاهش دهد.
مقاومت در برابر توسعه بیشتر تسلیحات و مواد هسته ای به اندازه هرنوع تعهد دیگری مهم است. از نظر بین المللی با ایجاد اورانیوم غنی شده تحت کنترل یا بانک سوخت که به کشورها این فرصت را می دهد که به مواد هسته ای حساس دست یابند، جامعه بین المللی می تواند به کشورهایی که از قدرت هسته ای برای تولید برق بیشتر از بمب استفاده می کنند، کمک کند. تضمین امنیتی و سامانه های دفاعی می تواند برای دولت هایی که به نوعی دیگر احساس می کنند مجبور هستند برنامه هسته ای کشورشان را در مقابل همسایگان توسعه دهند فراهم شود. مجازات جدی تر هم می تواند نفوذ دولت های هسته ای شده را کاهش دهد. با این حال، ابهام در مورد استفاده از نیروی نظامی برای تخریب توانمندی های سلاح های بیولوژیکی یا هسته ای همچنان باقی است. حملات پیشگیرانه، حملاتی که به توقف یک تهدید قریب الوقوع کمک کند، به عنوان نوعی خود دفاعی (دفاع از خود) پذیرفته شده است. حملات پیشگیرانه نباید به عنوان یک روش کنار گذاشته شوند اما در عین حال نباید خیلی هم به آن تکیه کرد. فراسوی ابهام در امکان تحقق آن، حملات پیشگیرانه خطر ایجاد یک جهان غیر قطبی را افزایش می دهد هم به خاطر این که باعث تشویق تکثیر تسلیحات هسته ای می شود (حکومت ها توسعه و تجهیز تسلیحات هسته ای را به عنوان یک روش بازدارنده می نگرند)، و هم به خاطر این که روش های درازمدت را تضعیف می کند.
اگر می خواهیم که عصر غیر قطبی تبدیل به عصر تاریک مدرن نشود، مبارزه با تروریسم ضروری است. برخی روش ها برای تضعیف سازمان های تروریستی موجود بوسیله اطلاعات، منابع اجرایی حقوقی و توانمندی های نظامی وجود دارد اما تا زمانی که راه هایی برای کاهش عضوگیری این سازمان ها انجام نشود، این بازی ها نوعی بازی بازنده است. والدین، نهادهای مذهبی و رهبران سیاسی باید با بی آبرو کردن کسانی که به عضویت این سازمان ها در می آیند از این سازمان ها مشروعیت زدایی کنند. مهم تر از همه این که حکومت ها باید روش هایی برای ادغام مردان و زنان جوان در داخل جامعه شان و چیزهایی که نمی توانند در غیاب فرصت های سیاسی و اقتصادی رخ دهند، پیدا کنند. تجارت می تواند ابزار قدرتمندی برای ادغام باشد. تجارت به دولت ها فرصتی برای اجتناب از کشمکش می دهد زیرا بی ثباتی مانع از اجرای موافقت نامه های بازرگانی سودمندی که افزایش سرمایه و تقویت نظم سیاسی داخلی را در بر دارد، می شود. تجارت همچنین توسعه را تسهیل می کند و در نتیجه ناکامی دولت و بیگانگی را در میان شهروندان کاهش می دهد. امکانات و حوزه فعالیت سازمان تجارت جهانی از طریق مذاکره در مورد موافقت نامه های جهانی که سوبسیدها، تعرفه ها و موانع غیرتعرفه ای را کاهش می دهند، باید افزایش یابد. فراهم کردن حمایت سیاسی داخلی برای مذاکرات در کشورهای توسعه یافته احتمالاً بوسیله شبکه های امنیتی متعددی فراهم می شود که شامل مراقبت های بهداشتی، کمک آموزشی و تربیتی و بیمه دستمزدها می شود. این اصلاحات سیاسی اجتماعی پرهزینه و در برخی موارد غیرضروری است اما با این وجود، این اصلاحات دارای ارزش سیاسی و اقتصادی برای نظام تجارت جهانی هستند.
میزان مشابهی از تلاش هم برای تضمین امنیت جریان سرمایه گذاری نیاز است، لذا باید یک سازمان سرمایه گذاری جهانی که جریان های سرمایه را به فراسوی مرزها هدایت کند و شانس سیاست های حمایت از سرمایه گذاری داخلی را کاهش دهد، ایجاد شود. این سازمان سرمایه گذاری جهانی، شفافیت را در بخش سرمایه گذاری تشویق می کند و زمانی که امنیت ملی یک دلیل مشروع برای منع و یا تهدید کردن سرمایه گذاری خارجی است را تعیین می کند و همچنین سازوکاری برای اختلافات قابل حل ایجاد می نماید.
در نهایت ایالات متحده نیاز دارد که توانمندی اش را برای جلوگیری از ناکامی دولت افزایش دهد و با پیامدهای آن برخورد کند. این امر نیاز به ایجاد و حفظ نیروی نظامی بزرگتر با توانمندی بیشتر در جهت برخورد با تهدیداتی شبیه تهدید افغانستان و عراق دارد. همچنین آمریکا باید کمک های نظامی و اقتصادی اش را به دولت های ضعیفی که در مقابل شهروندان و همسایگانشان مسئول هستند ادامه دهد، و البته این مساله حیاتی ای است.
● نه صرفاً یک ابرقدرت
چند جانبه گرایی در مواجهه با یک جهان غیرقطبی مهم خواهد بود. اگرچه برای موفقیت باید به شکل دیگری درآید که شامل بازیگرانی غیر از قدرت های بزرگ است. شورای امنیت سازمان ملل و گروه ۸ برای پاسخ به جهان امروز، نه جهان پس از جنگ جهانی دوم، باید بازسازی شود. اجلاس اخیر در سازمان ملل در مورد چگونگی ایجاد بهترین شکل هماهنگی برای پاسخ جهانی به چالش های بهداشتی عمومی، یک الگو را آماده کرده است. نمایندگان دولت ها، آژانس های ملل متحد، سازمان های غیردولتی، شرکت های داروسازی، گروه متفکران، موسسات و دانشگاهها همه حضور داشتند. تعداد مشابهی از شرکت کنندگان در اجلاس ۲۰۰۷ بالی در مورد تغییرات جوی حضور داشتند.
چندجانبه گرایی ممکن است حداقل در مراحل اولیه اش کمتر رسمی و جامع باشد. شبکه ها نیاز خواهند داشت که با سازمان ها همراه باشند. گرفتن موافقت هرکسی در هر چیزی به شدت مشکل خواهد بود. به علاوه آمریکا باید موافقت با اعضای کوچک تر و البته اهداف محدودتر را مورد توجه قرار دهد. تجارت در اینجا یک الگو است و موافقت نامه های منطقه ای و دوجانبه در حال پر کردن خلاء ایجاد شده توسط ناکامی های دور تجاری جهانی هستند. همین رویکرد برای تغییرات آب و هوایی ممکن است اعمال شود، جایی که توافق روی جنبه هایی از مساله یا ترتیباتی که شامل تنها برخی از کشورها است ممکن است قابل تحقق باشد، در حالی که توافقی که شامل همه کشورها باشد و یا تلاش برای حل هر مساله ای ممکن نیست.
جهان غیرقطبی کاربرد دیپلماسی را مشکل می کند. یک جهان غیرقطبی نه تنها شامل بازیگران بیشتری می شود بلکه همچنین روابطی را که تمایل دارند از جهان های چندقطبی، دوقطبی و تک قطبی دفاع کنند را از دست می دهد. بویژه ائتلاف ها اهمیت خود را از دست خواهند داد، چرا که ائتلاف ها به تهدیدهای قابل پیش بینی، چشم اندازها و تعهدات نیاز دارند. به علاوه روابط گزینشی تر خواهد بود. طبقه بندی کردن کشورها به عنوان دشمن یا دوست سخت تر خواهد بود. آنها در برخی مسایل همکاری می کنند و در مورد برخی دیگر مقاومت می کنند. ایالات متحده دیگر سیاست خارجی " یا با ما هستید یا علیه ما " را نخواهد داشت. جهان غیرقطبی مشکل و خطرناک خواهد بود اما دلگرم کردن به مرحله بزرگتری از وحدت جهانی به ارتقای ثبات کمک خواهد کرد. ایجاد یک گروه مرکزی از دولت ها و دیگرانی که به چندجانبه گرایی جمعی متعهد هستند یک گام رو به جلو خواهد بود که می توان آن را جهان غیرقطبی جمعی نامید. این امر غیرقطبی گرایی را حذف نخواهد کرد بلکه به مدیریت آن کمک خواهد کرد و این شانس که نظام بین الملل بدتر نشود یا این که متلاشی نشود را افزایش خواهد داد.
نویسنده: ریچارد - هاس
رئیس شورای روابط خارجی ایالات متحده آمریکا
مترجم: سید رضی - عمادی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از www.foreignaffairs.org
منبع : باشگاه اندیشه