چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

پدر و مادر شدن بدون کتاب


پدر و مادر شدن بدون کتاب
خواندن کتاب برای این که کسی از روی آن، پدری کردن و مادر بودن را یاد بگیرد، همان قدر مفید است که خواندن کتاب «هنگامی که کوسه به ما حمله می کند، چه باید بکنیم » برای مقابله با کوسه ها: «نترسید! اصلاً نترسید! ابداً نگذارید کوسه متوجه شود که ترسیده اید. با یک چکش کوچک یا با مشت، آرام روی پوزه کوسه فشار وارد کنید و دقت داشته باشید که او متوجه شود که دارید به رفتارش پاسخ منطقی می دهید و به هیچ وجه تحریک نشده اید و قصد تهاجم به او را ندارید.»
مطالب کارشناسانه درباره پدری و مادری کردن، درست به اندازه این کتاب، بی معنی است، تازه! آن هم به شرط آن که بچه ها اصلاً به شما فرصت بدهند که کتاب بخوانید. دکتر اسپاک که آمریکایی ها حرف هایش را وحی منزل می دانند می گوید که در این کار باید به غرایز خود اعتماد کنید، حتی اگر فرمان بدهد که باید بچه را با موشک به کره ماه فرستاد! بزرگ کردن بچه، همیشه ترکیبی بوده است از مهارت کورمال کورمال در تاریکی راه رفتن، امیدوار بودن، عاشقی کردن و شانس آوردن. البته همیشه هم ترتیبش این طوری که من گفتم، نیست! گاهی هم باید از آخر به اول بروید یا از اواسط. ریچارد کوهن که مقاله نویس مشهوری است، ولی در این زمینه مانند همه ما خیال می کند که خیلی بلد است، اما در واقع خیلی کم بلد است، کل ماجرا را در یکی دو جمله جمع بندی کرده است: «همه زن ها و مردها می توانند بچه بزرگ کنند، چون در طول تاریخ این کار را کرده اند و تقریباً هیچ بلای جدی و خانمانسوزی بر سر بچه ها نیامده است!»
من و همسرم بدون استفاده از کتاب (البته غیر از کتاب اسپاک که از نان شب برای ما واجب تر است!) دو دخترمان را بزرگ کردیم. آنها چهار سال با هم تفاوت سن داشتند و در اوقاتی که با هم نمی جنگیدند، کم وبیش با هم دوست بودند. من به عنوان یک پدر این وسط چه کاره بودم هیچ! همین طور الکی منتظر بودم که آنها بالاخره از نظر عاطفی به بلوغ برسند و تقریباً همیشه یک جور احساس «موقتی بودن» به من دست می داد. در این جور مواقع سعی می کردم با کودک درونم تماس بگیرم، ولی کودک درون من عجیب ریاست مآب بود و کاری می کرد که دختر بزرگم در سن چهار سالگی از من بپرسد: «بابا! وقتی بزرگ شدی می خواهی چکاره بشی »
بهتر است بدانید این آقایی که درباره پدری کردن کتاب نوشته (یعنی من) و خیال می کند می تواند شما را راهنمایی کند، برای این که از دست بچه هایش خل و چل نشود، توی خیابان با صدای بلند آواز می خواند و همیشه عادت داشت روی شانه دختر کوچکش بزند و فریاد بکشد: «دیدی بالاخره گیرت انداختم!» در آن سال های تلاش برای شادمانه آواز خواندن و روی شانه دخترک زدن و بعد هم به سرعت برق فرار کردن، مطمئن بودم که دارم وظایف پدری خود را به نحو احسن انجام می دهم. اگر غیر از این فکر می کردم، از تصور این که بود و نبودم فرقی نداشت و چه بسا بچه ها بدون تئوری های تربیتی من، سالم تر هم بزرگ می شدند، روزگارم را سیاه می کرد. بهترین کاری که از دستم برآمد این بود که برای موقع خواب بچه هایم یک لالایی بنویسم و برایشان بخوانم و البته به محض این که آنها زبان باز کردند، سرم داد زدند که: «به این هم می گویند لالایی ما می ترسیم!»
یک روزی رسید که دختر اولم ۱۵-۱۴ ساله شد. از همسرم پرسیدم: «عزیزم! آیا واقعاً توی زندگی، کاری مفرح تر از بزرگ کردن یک بچه وجود داره » او همان طور که آشپزی می کرد، گفت: «از کجا بدونم ما که هیچ وقت چیز دیگه ای رو امتحان نکردیم.»
و این مردی است که می خواهد با کمک همسرش به شما یاد بدهد که چطور پدر و مادر خوبی باشید. تنها موفقیت من و همسرم این بود که گریبان خودمان را از چنگال دستورالعمل های رنگارنگ خلاص کردیم و خودمان را از جمع پدر و مادرهایی که می خواستند «سوپرمن» درست کنند و بچه هایشان را هل بدهند که هرچه زودتر از عالم کودکی بیرون بروند، کنار کشیدیم. برای ما به اندازه نوک سوزنی مهم نبود که همه پدر و مادرهای دنیا جمع شوند و روی پیشانی هر چهارتایمان این برچسب را بزنند که «بچه من زرنگ است، بچه شما تنبل!» شادمانی عاشقانه و راحت و ساده زندگی کردن، بهترین راهی بود که پیدا کردیم و نتیجه اش هم خیلی برتر از بقیه از کار درنیامد. حداقل قضیه این است که ما دو تا دختر شاد و بانشاط و باهوش و پرانرژی داریم که اسمشان روی هیچ «وب سایتی» نیست و از هیچ فستیوالی جایزه نگرفته اند، اما صدای خنده شان گوش فلک را کر کرده است.

رالف شوئنشتاین‎/ترجمه: تهمینه مهربانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید