پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


انشاءالله گربه است!


انشاءالله گربه است!
داشتم می‌رفتم توی اتاقم بنشینم و «حرف حساب» بزنم كه دیدم «غضنفر» پشت در اتاق ایستاده است، تا چشمش به من افتاد، انگشت سبابه‌اش را روی نوك دماغش گذاشت و با سر اشاره كرد كه یعنی ساكت باشم. پاورچین جلو رفتم، دیدم یك نفر توی اتاق بنده دارد یك متنی را به صدای بلند می‌خواند كه «... اشكال عمده كه نموده این است كه چرا مجله اقتصادی را یك عده نخود و لوبیافروش اداره كرده و می‌كنند؟... در مرحله آخر سخن لازم دیده چند تا تهمت و افترا زده كه شامل افرادی می‌شود كه به عنوان نشر اكاذیب قابل تعقیب و قابل پی‌گیری می‌باشد...»
گفتم: آ غضنفر، این صدای مش‌رجب نیست؟
گفت: چرا، خودش است.
گفتم: دارد چكار می‌كند؟
گفت: كاری كه نمی‌كند، دارد «ضمیمه اقتصادی» روزنامه خودمان را می‌خواند.
گفتم: عجب، چشمم روشن، مگر قدغن نكرده بودم كه نخواند؟
گفت: چرا، ولی مگر او به حرف شما گوش می‌دهد؟
گفتم: پس اینجا كی به حرف بنده گوش می‌دهد؟
گفت: اینش را دیگر نمی‌دانم. حالا گوش كن ببین مش‌رجب چی می‌خواند.
گوش كردم، دوباره صدای مش‌رجب بلند شد كه
«مضافاً اینكه می‌گوید یك نفر را شناخته و كشف نموده كه در یك روز از خرید نخود و لوبیا یازده میلیون تومان منافع و سود برده. حكایت ملانصرالدین و خوردن نیم‌من گوشت به وسیلهٔ گربهٔ خانه را در اذهان تازه می‌كند كه با ادعای خانواده ملا گوشت را گربه تمام خورده درحالیكه وزن گربه پس از خوردن ۱/۵ كیلو گوشت به این میزان نرسیده و از آقا... می‌خواهم كه این فرد شناخته ‌شده را در همین روزنامه به طور آشكار معرفی نماید تا ببینیم این آدم مجهول ساخته شده ذهنی كه به طور اجمال و كلی‌گویی معرفی شده و وجود خارجی حتماً ندارد كی است و نظریات و مقاصد سوء این گونه شعارها و تفرقه‌افكنیها كه به وسیله عده‌ای معلوم‌الحال كه خود حسن سابقه در اجتماع نداشته به چه منظوری...»
دیدم دیگر درنگ جایز نیست. من جلو، غضنفر به دنبال، رفتیم توی اتاق، «مش‌رجب» تا چشمش به ما افتاد، با دستپاچگی «ضمیمه اقتصادی» را زیر میز قایم كرد. دیگر حتم كردم كه كاسه‌ای زیر نیم‌كاسه‌ است. لذ ا سرش فریاد كشیدم كه:
«مش‌رجب! تا سه شماره می‌شمارم، هرچه زیر میز قایم كردی بگذار روی میز: یك... یك و نیم... دو... دو و نیم...» «مش‌رجب» با ترس و لرز گفت: قربانت گردم، عصبانی نشو، امان بده، تا ۳ نشمار، اجازه بده كه بنده هم دفاعیات خودم را عرض كنم.
گفتم: عرض كن!
گفت: آن شماره «ضمیمه اقتصادی» كه یك ماه قبل شما را عصبانی كرد و خواندنش را قدغن كردی سخنان یك نماینده مجلس را چاپ كرده بود. این شماره «ضمیمه اقتصادی» هم كه كه باز شما را عصبانی كرده مقاله یك نماینده دیگر را در جواب آن نماینده قبلی چاپ كرده است... آخر، قربانت گردم، بنده وقتی آن مقاله را خوانده بودم، می‌‏فرمایی جوابش را نخوانم؟ یعنی می‌‏فرمایی مقالات نمایندگان مجلس را هم نخوانم؟ یعنی می‌‏فرمایی روزنامه خودمان را هم نخوانم؟ آخر پس دیگر من بینوا چی بخوانم؟ بنده بیچاره را ممنوع‌القلم كردی چیزی نگفتم، حالا ممنوع‌المطالعه هم می‌كنی؟ پس یكباره بفرما اینجا آزادی نیست، پس یكباره بفرما اینجا دموكراسی نیست، پس یكباره بفرما...
دیدم نخیر، كله این «مش‌رجب» بوی قورمه‌سبزی می‌دهد. لذا، عصبانی شدم، هم او را و هم «غضنفر» را از اتاق بیرون كردم.
از توی اتاق، صدای «غضنفر» را شنیدم كه پشت در خطاب به «مش‌رجب» می‌گوید:
«آخر مشدی جان، تو چرا این گل‌آقای بیچاره را این‌قدر حرص و جوش می‌دهی؟ چرا داستان ملانصرالدین را می‌خوانی؟ چرا داستان آن گربه را می‌خوانی؟ مگر آن گربه بیچاره چه كرده است؟ آخر پدرجان تو را چه به نخود؟ تو را چه به لوبیا؟ تو را چه به ۱۱ میلیون تومان؟ تو را چه به ملانصرالدین؟ تو را چه به گربه؟ تو را چه به شتر؟... اصلا شتر دیدی، ندیدی!!»
بس كه عصبانی بودم دیگر نفهمیدم كه «مش‌رجب» جوابش را چی داد!
● مخافق!
این «غضنفر» اسماً سرپرست روابط عمومی بنده است، اما رسماً نه بو دارد نه خاصیت! چند روز پیش به او تشر زدم كه «مرد حسابی، آخر اعلام موجودیتی، اظهار وجودی، تعیین مواضعی، حضور فعالی، چیزی از خودت نشان بده. آخر تو چه روابط عمومی‌ای هستی؟»
خیلی خونسرد جواب داد: باشد به موقعش!
گذشت، تا همین دیروز كه چندین و چند نفر تلفن كردند كه چرا «غضنفر» موضع خودش را در مورد فعالیت مدارس خصوصی و بخش خصوصی و خیلی چیزهای خصوصی اعلام نمی‌كند؟
دیدم موقعش رسید. «غضنفر» را صدا زدم و گفتم: بفرما! حالا دیگر چه می‌گویی؟ زودباش موضع خودت را اعلام كن كه خواننده‌ها بدانند.
گفت: «حالا چه لازم كرده؟»
گفتم: حرفها می‌زنی غضنفر... پس ما از كجا بدانیم كه تو از كدام جناحی؟ در كدام طیفی؟ یا كدام جریانی؟ جزو كدام خطی؟... همین جور كشكی كه نمی‌شود!
بیچاره به تته پته افتاد و گفت: هر چه شما بفرمایید!
گفتم: هرچه شما بفرمایی كه نشده حرف. بالاخره با بخش خصوصی موافقی یا مخالف؟ گفت: «شما خودت چی هستی؟»
گفتم: تفتیش عقاید می‌كنی؟ من یا موافقم یا مخالف، به تو چه ربطی دارد؟
گفت: «بنده هم یا موافقم یا مخالف، هرچه شما هستی!»
گفتم: نشد... فقط یك كلمه! بگو موافقی یا مخالف؟
گفت: «آمش رجب: بنده عیالوارم. قسط بانك هم دارم. ضبط صوتی چیزی كه روشن نیست؟»
گفتم: نخیر.
گفت: «توی راهرو كسی گوش نایستاده؟ نامحرمی چیزی...؟»
گفتم: نه پدرجان.
گفت: «جایی درز نمی‌كند؟ حرف درنمی‌آید؟ نان بنده آجر نمی‌شود؟»
گفتم: نه پدرجان، از چه می‌ترسی؟
گفت: «نمی‌ترسم... احتیاط می‌كنم، خودت كه می‌دانی احتیاط شرط عقل است.»
گفتم: من این حرفها سرم نمی‌شود. نظر صریح اعلام كن. موافقی یا مخالفی؟
سرش را آورد بیخ گوشم. همینجور كه یك چشمش به در بود و یك چشمش به راهرو، آهسته گفت:
ـ مخافق!
حالا می‌فهمم چرا اسمش را گذاشته «غضنفر»... خودمانیم، واقعاً كه جگر شیر دارد!
«مش رجب»
«گل‌آقا»
منبع : پایگاه‌ اطلاع‌رسانی گل‌آقا


همچنین مشاهده کنید