سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


عشق؛ کنش آگاهانه انسان خودآگاه


عشق؛ کنش آگاهانه انسان خودآگاه
زندگی مانند خیابان بزرگی است با کوچه هایی که از آن منشعب می شوند یا با کوچه هایی که به آن ختم می شوند ،با مغازه ها وبساط دستفروشهای موقتی که گاه ساعتها و روزها می توانند تو را به خود مشغول کنند و از رفتن بازت دارند . با کوچه های آشنا و غریبه ، کوچه هایی که گاه بر سر در آن نشانی و نامی حک شده وپیشا یپیش از راز خود باتو سخن می گویند و گاه بی هیچ نام و نشانی تنها آن هنگام که به آنها وارد شوی و یکی دو پیچ را طی کنی راز خود را برای تو آشکار می کنند ؛ کوچه های پهن و عریض یا باریک و طولانی ، کوچه های بن بست ، کوچه هایی گاه با خانه های زیبا وباغچه هایی پراز گل و سبزه و درخت ، گاه ویران و خشک وبی دارودرخت ، گاه تازه برپاشده با خانه های نو و درحال ساخته شدن ، گاه قدیمی و با عمارتهایی با عمر طولانی ، گاه شلوغ و پررفت و آمد و گاه خلوت و بی آمدوشد و فرورفته در سکوتی رازآلوده ، کوچه هایی با عابران و رهروانی که عموما" بی اعتنا از کنار یکدیگر می گذرند و با عجله مسیر خیابان را طی می کنند یا به کوچه ها می روند و در خم کوچه ها ناپدید می شوند یا از کوچه هایی منتهی به خیابان ،وارد آن می شوند . تو نیز گاه به سوی کوچه ها سرک می کشی و همواره در وسوسه ی آنی که سری به این کوچه ها بزنی و لختی بر سکوی کنار در خانه ها ی آن بنشینی و نظاره گر رهروان کوچه ها باشی . کوچه هایی با نامهای گوناگون : کودکی ،شادی ، غم ، دوستی ، ایمان ، فداکاری ، ایثار ، خیانت ، مهربانی ، خشم ، غرور ، ابتکار ، خلاقیت ، تقلید ، بردباری ، دلهره ، خستگی ،آموختن ، ازیادبردن ، ماندگی ، خاطره های گذشته های رفته ، امیدهای آینده ی نیامده ، رویا های شیرین ،کابوسهای تلخ ، خوابهای تلخ و شیرین ، موفقیت ، ناکامی ، تحقیر ، تحسین و ... و عشق و این آخری بدجوری وسوسه می کند هر چند ورود به آن و طی کردنش سخت جلوه می کند و آمادگی و ورزیدگی می خواهد .
و سرانجام یک زمان، وقتی بیخیال و رها در خیابان زندگی پرسه می زنی به ناگاه پایت به کوچه ای باز می شود و تا به خود بیایی در خم آن کوچه ای ، کوچه ای که می تواند کوتاه و زودگذر باشد و با چند گام به پایان برسد یا طولانی و پیچ درپیچ ،سرشار از مناظر تازه و دیدنی باشدو هرگز به پایان نرسد . کوچه ای که هر چند در آغاز برایت ناآشنا به نظر می رسد اما حضور در آن نوعی احساس وجد در تو بیدار می کند . کوچه ای سنگلاخ که هرچند راه سپردن در آن بسیار سخت است اما زیباست و زیبایی آن با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست . هر چند احساس می کنی باید به خیابان زندگی باز گردی و راهت را ادامه دهی تا از قافله عقب نمانی ،اما نوعی احساس مرموز تو را به ماندن و حضور در آن کوچه ترغیب می کند . اگر شهامت ماندن و حضور در آن را نداشته باشی همواره درحسرت خواهی ماند واگر بمانی و تلاش کنی تا تمام کوچه و دیوارهایش را به نظاره و شناختن بنشینی ، کوچه برایت میانبُری می شود که از طریق آن می توانی فرسنگها فاصله را به یکباره بپیمایی . هر چه بشود حضور در کوچه ی عشق تجربه ای است که تا آخر زندگی با تو خواهد ماند و هرگز از خاطرت محو نخواهد شد؛ اگر بمانی و تلاش کنی کوچه های پیچ در پیچ عشق تو را تا نهایت انسانیت خواهد برد و با هر تلاش تو دری باز خواهد شد به کوچه ای زیباتر و زیباتر ... و حضور در کوچه ی عشق تو را تابلوغ انسانیت همراهی خواهد کرد .
برای پرداختن به هر مقوله ای باید نخست آن را تعریف کرد ، اما به راستی چگونه می توان عشق را تعریف کرد ؟
عشق خصیصه ای است منحصر به انسان چنانکه بسیاری از اندیشمندان ( از جمله اریک فروم ) عشق یا توان عاشق شدن را یکی از ویژگی های انسان سالم می دانند . عشق مقوله ای است در بالاترین سطح آن ، دو سویه که در ساده ترین توصیف رابطه ای است میان عاشق به عنوان فاعل و معشوق به عنوان مفعول . به عبارت علمی تر معشوق واقع شدن نوعی رفتار است و عاشق شدن نوعی کنش یا عمل از روی آگاهی . بنابراین عشق نوعی آگاهی است که تنها در پی رسیدن به خودآگاهی از سوی انسان می تواند حادث شود . معشوق می تواند ازهرسنخی باشد یک انسان ، یک شی ، یک مفهوم مجرد یا عینی و ... اما « عاشق » در هرصورت تنها در وجود انسان می تواند متجلی شود . عشق نهایت خودآگاهی انسان است که تنها در وجود انسان متفکر ود ست یافته به شناخت و معرفت ، قابل ظاهر شدن است .
عشق نوعی حرکت دیالکتیکی است ؛ نوعی حرکت حاصل از تقابل در وجود عاشق ، نوعی سنتز ناشی از یک رابطه ی تقابلی ، نوعی دگرگونی کیفی در حالات و ویژگیهای انسان که پس از گذر و جهش به ورای دوست داشتن ، پدیدار می شود و پس از رسیدن به مرحله ی ظهور دیگر قابل مقایسه با حالات و احساسات پیشین عاشق نیست . عشق نوعی تکامل انسان است .
عشق آن هنگام که در یک سوی آن چیزی به جز انسان باشد همواره تنها می تواند رابطه ای یکسویه باشد . تنها آن زمان که هر دو سوی این رابطه انسان باشند ، می توان نوعی تعامل دو سویه را مشاهده کرد . هنگامی که از عشق میان یک انسان به انسانی دیگر یا انسانهای دیگر سخن می گوییم در واقع از یک مفهوم روانشناختی به یک مفهوم جامعه شناختی گذر کرده ایم ، میدانی از آگاهی که در اطراف یک انسان خودآگاه ایجاد می شود و آماده ی تعامل با میدان انسانی دیگر است و می تواند به عشق به تمامی انسانها و به انسان به مفهوم عام تعمیم یابد و در وجود « انسان ِخودآگاه ِعاشق » توان تکامل و رسیدن به کمال معرفت را ایجاد کند .
اگر بخواهیم برای تعریف عشق ازمدل سازی فیزیکی کمک بگیریم ، باید توان عشق ورزی انسان را به منزله یک میدان نیرو در نگر آورد . عشق به مثابه ی نوعی آگاهی همانند انرژی در سیستمهای فیزیکی عمل می کند . همانند انرژی که می تواند توسط یک الکترون جذب شده و با رسیدن انرژی ِالکترون به سطح یا تراز انرژی مدار بالاتر، الکترون را برانگیخته و به مدار بالاتر ببرد و سبب افزایش اختیار و آزادی در آن شده به آن توان گریز از تعین عوامل را بدهد ، عشق به عنوان نوعی آگاهی نبز می تواند به پرشدن ظرفیت ِشناختی انسان منجر شده و جهش کوانتیک - دیالکتیک شناخت و ارتقاء سطح شناخت در انسان را سبب شود . نباید از نظر دور داشت که مانند صور گوناگون انرژی که گاه در شکل انرژی حرارتی در یک ماشین فیزیکی تنها به هدر رفتن توان دستگاه منجر می شود ، آگاهی نیز ممکن است به صورت آگاهی کاذب تنها به هدر رفتن توان انسان ختم شود . بنابراین لازم است که عشق واقعی به عنوان آگاهی حقیقی از عشق به عنوان آگاهی کاذب باز شناخته شود . عشق واقعی به عنوان آگاهی حقیقی ، تنها در وجود انسانهای خودآگاه و در طی حرکت آگاهانه به شکل کنش ظاهر می شود و باید آن را از هوسها ، امیال ، غرایز و اَشکال دیگر تمایلات غیر انسانی باز شناخته شود . عشق واقعی تنها پس از کسب آگاهی و رسیدن به سطوح معرفتی خاص و با تلاش فکورانه و استفاده از ظرفیتهای انسانی به شکل یک کنش فعال و آگاهانه ظاهر می شود ، کنشی که هرگز رنگ انفعال به خود نمی گیرد و در هر لحظه به شکلی نو و با سعی و تلاشی خلاقانه و انسانی تداوم می یابد . انفعال قاتل عشق است . عشق موجی است که آسودگی و سکون مترادف عدم آن است . انسان عاشق و آگاه همواره در تلاش برای استفاده از ظرفیتهای عشق و تکامل بخشیدن به آن است . عاشق شدن واقعی در هر لحظه تلاشی مضاعف می طلبد وهر لحظه ی آن معنایی والاتر، زیباتر ومتکاملتر می یابد . عشق واقعی در انسان توان و ظرفیت عاشق شدن را ارتقا می بخشد و در او عشق به انسان و انسانیت و مفاهیم والای زندگی را ایجاد می کند .
یکی ازنشانه های بازشناسی عشق به عنوان آگاهی حقیقی ازعشق دروغین به مثابه آگاهی کاذب ، نیاز عاشق به تلاش برای بارور کردن ظرفیتهای انسانی و استفاده از خلاقیت و دوری از سکون از سوی اوست . عشق تعامل سازنده و« هرلحطه نویی » را دروجود هردوسوی رابطه ی عشق ایجاد می کند ؛ حرکتی که تنها به سوی یکدیگر رفتن از جانب دو طرف این تعامل نیست بلکه به سوی تکامل و بالاتر رفتن و کمال از سوی طرفین این رابطه است « عشق به سوی یکدیگر نگریستن و رفتن نیست ، عشق باهم به یک سو نگریستن و حرکت به سوی هدفی والاست »
آنچه درجامعه شناسی عشق قابل تامل است زنگارنشستن برآینه ی عشق درجوامع امروزی است . همانگونه که درجوامع امروزی مفهوم ِانسان سازِ« کار » به مفهوم کسالت باروفرساینده ی ظرفیتهای خلاق انسانی « شغل »، تغییریافته ، کنش عشق نیزرفته رفته جای خود رابه رفتارهایی عادت گونه و تحمیل شده برانسان ازسوی ساختها وقالبهای از پیش تعیین شده درجوامع،داده است. در آسیب شناسی عشق در جوامع امروز می توان موارد زیر را عنوان کرد :
- تبدیل شدن ظرفیت فعال و پویای عاشق شدن انسان به مفهوم ایستا و بازدارنده از حرکتِ « انس » وتحمل یکدیگربه عنوان ادای وظیفه درتسلط نقش اجتماعی بر فاعلیت انسان ( تسلط ME بر I ) در جوامعی که سنتها وفرهنگ غالب عشق را تنها برای کارکردهای اجتماعی آن مورد تاکید قرار می دهد و هرگونه عشق درون خانواده را با تاکید بر وظایف صوری و نقشهای از پیش تعریف شده مورد تهاجم قرار می دهد و یک پدر یا مادرعاشقِِ ِ فرزندان و یک زن و شوهر عاشق یکدیگر را به همسرانی وظیفه شناس یا پدر و مادرانی همواره بدهکار به فرزندان و فرزندان عاشق پدر و مادررا به کوچکترهای مطیع اوامر بزرگترها تبدیل می کند .
- خودخواهی و جاه طلبی و نمایش ِ« داشتن » ِمعشوق ِواجد برتریهای مد روز و تن سپردن به کلیشه های رایج اداهای عاشقانه به جای تفکر انسانی و جستجو ، یافتن وتن سپردن به عشق واقعی بصورت یک کنش فعال و خلاق در جوامع سرمایه داری که به همه چیز حتی انسانها به مانند شی و کالانگریسته می شود و ارزشهای کاذب ملاک برتری انسانها بر یکدیگر است ، در چنین جوامعی برای تمامی صفات انسانها ارزش گذاری خاص و کاذبی وجود دارد و معیارهای کلیشه ای حتی برای انسانها نیزهمانند کالاها وجود دارد و انتخاب معشوق نیز همانند لباس ، اتومبیل ، خانه ... تابع معیارها و ارزشهای سرمایه ای و کاذب است .
- عدم تلاش برای کسب آگاهی و دستیابی به خودآگاهی و گریز از پویایی ِ کنش عشق و جایگزینی رفتار ایستای تن سپردن به غرایز در جوامعی که انسانها با بیگانگی و از خودبیگانگی زندگی می کنند . در چنین جوامعی تلاش برای دستیابی به توان عاشق شدن به عنوان یک کنش جای خود را به تلاش برای به دست آوردن مقام ، دارایی و زیبایی برااساس کلیشه های رایج با هدف « مورد دوست داشته شدن واقع شدن » داده است و خودخواهی روزافزون انسانها سبب کاهش ظرفیت و توان انسانی ِعاشق شدن شده است . مد و کلیشه های رایج ، شمار زیادی از انسانها را به رونوشتهایی از یک کلیشه ی رایج تبدیل کرده است و از آنها انسانهایی ناسالم و غیر متفکر بدون خلاقیت و اسیر در مفاهیم و ارزشها و راههای از پیش تعیین شده ساخته است . همانگونه که گفته شد ؛ توان عاشق شدن تنها پس از کسب شناخت و رسیدن به سطح خاصی از معرفت، امکان پذیر است و انسانهای سطحی و ناآگاه هرگز نمی توانند به کنش آگاهانه ی عشق واقعی دست یابند .
- نمایش و ادای عاشق بودن و اسیر در غرایز و هوسها بودن در جوامع نمایشی که انسانها براساس مدلهاو الگوهای رایج به رفتارهای غیر کنشی دست می زنند و همه ی توان خود را به جای تلاش برای کسب ظرفیت عاشق شدن در راه نمایش و ادای عاشق بودن درآوردن به کار می برند . در اینگونه جوامع انسانها با تقلید رفتارهای معرفی شده در فیلمها و داستانهای سطحی و مبتذل خود را به دست رفتارها و روابطی مبتذل و غیر ارزشی می سپارند .
آنچه در پایان باید بر آن تاکید کرد آن است که انسان به عنوان موجودی دارای توانایی تفکر و قدرت تفسیرگری برای ارتقای ظرفیتهای انسانی خود ناگزیر از تلاش برای کسب آگاهی است و تنها در صورت کسب شناخت واقعی و رسیدن به خودآگاهی است که می تواند به زیباترین و والاترین ویژگی و موهبت بشری یعنی عشق دست یابد . عشق؛ مفهومی که سرآغاز تکامل و حرکت انسان به سوی دستیابی به تمامی ارزشهای انسانی و رسیدن به نهایت کمال بشری است .

دکتر مهدی پیروز نیا
منبع : هفته نامه فصل نو


همچنین مشاهده کنید