پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


شجاعت حضور


شجاعت حضور
دیرزمانی است که گشوده شدن دروازه های عظیم سینما به خیل بازیگران چشم رنگی و از تیغ جراحی گذشته، بازیگر و نابازیگر را به مفاهیمی انتزاعی بدل کرده است. اما هنوز هم برای اهل فن و اهل دل، حرمت خاک صحنه و رنج سالیان بسیار، بر مسند خود باقی است. و در این میان هم البته گهگاه در میان تازه از راه رسیده ها بازیگرانی پیدا می شوند که بازی هایشان مهر تشخصی منحصر به فرد را بر پیشانی دارد. شاید پوریا پورسرخ در این سال ها نماد همان بازیگر جوانی است که در پی این تشخص هنری، نقش های گوناگونی را آزموده است. نقش هایی که با سریال «وفا» آغاز شد و با« صاحبدلان»، «ساعت شنی» و... ادامه یافت، با «روز سوم» به اوج رسید و با «شکرانه» کمی افت کرد و به نظر می رسد که «روز حسرت» دوباره نمودار آن را بالا خواهد برد. با او در میان ضبط پلان هایش و با همان بی تابی که عنصر اصلی تشخص بازی های اوست گفت وگویی داشته ایم که می خوانید.
▪ خیلی ها این روزها که تو را در تلویزیون می بینند، یاد این می افتند که گفته بودی دیگر کار تلویزیونی نمی کنی. قضیه چی بود؟
ـ خدا خیرتان بدهد که این سوال را می کنید. بله من پارسال این را به خاطر جریاناتی که در پخش شکرانه اتفاق افتاد و جرح و تعدیل هایی که شد و داستان را از مسیر اصلی اش منحرف کرد، گفتم و امسال هم در یک مصاحبه یی که اتفاقاً از دوستانم بودند، گفتم که اگر کار آقای مقدم پیش نمی آمد ترجیح می دادم این کار را نکنم. اما من دوست داشتم با آقای مقدم کار کنم و فکر می کنم رد کردن این پیشنهاد، کار اشتباه تری بود تا اینکه بخواهم فعالیتم را در تلویزیون قطع کنم.
▪ پس هنوز از تلویزیون دلسرد نشده یی؟
ـ نه من اصلاً یادم نمی رود از کجا شروع کردم و خیلی هم خودم را مدیون این رسانه می دانم. و چیزی که برای من خوشحال کننده است این است که تلویزیون در این سال ها بسیار قوی تر از سینما دارد عمل می کند. نه تنها دارد از تمام نیروهای خودش استفاده می کند، بلکه چهره هایی مثل فرامرز قریبیان که در سینما هم دست نیافتنی است یا خانم افسانه بایگان و بسیاری از چهره های دیگر را که امسال در کارها دیدیم، جذب می کند. الان هم که مدتی از کار می گذرد، شکر خدا خیلی از تصمیمی که گرفته ام خوشحالم. به هر حال فکر می کنم این یک سوءتعبیر بود و قسمتی از صحبت من تیتر شد. پارسال این را گفته بودم و واقعاً تصمیم داشتم این کار را نکنم. کارهای مختلفی هم پیشنهاد می شد اما انجام ندادم تا اینکه این کار پیش آمد. منتها من فکر می کنم این کار نیاز به شجاعت مضاعفی داشت که وقتی سال گذشته کارت زیاد خوب نبوده، حالا دوباره بیایی و سر همان خیابان بایستی و بگویی آره دوباره من هستم. به نظر من شجاعت زیادی می خواهد که من این را داشته ام و انجام داده ام.
▪ و این همه تنها به خاطر این است که به کار سیروس مقدم ایمان داشتی؟
ـ بله. چون ما اصلاً نه فیلمنامه کاملی داشتیم و نه شخصیت پرداخت شده یی. اصلی ترین دلیل من خود آقای مقدم بود و البته به ایشان باید گروه پشت صحنه و جلوی دوربین و خود آقای افخمی را هم به عنوان نویسنده اضافه کنید که وقتی به گروه «وفا» پیوست، کار را دگرگون کرد.
▪ یعنی جز سیروس مقدم، هیچ کارگردان و گروه دیگری نمی توانست باعث بشود که دوباره توی تلویزیون کار کنی؟ کلاً جدا از اینکه خودت را مدیون تلویزیون می دانی، می خواهم بدانم چه ذهنیتی نسبت به آن داری؟
ـ من اصلاً ذهنیت بدی نسبت به تلویزیون ندارم. اما به نظر من خود تلویزیون است که برای خودش احترام قائل نیست نه کسانی که توی آن کار می کنند. یعنی وقتی خود روزنامه یی که منتسب به سازمان است بیشترین حمله ها را به افرادی می کند که دارند در تلویزیون کار می کنند یا مثلاً فلان برنامه ساز به خاطر راضی کردن فلان بازیگر و آوردنش به تلویزیون برای ۵ دقیقه میلیون ها تومان هزینه می کند، یعنی خود تلویزیون برای خودش احترام قائل نیست.
▪ آیا همین مساله است که باعث می شود برخی بازیگران سینما در تلویزیون انرژی کمتری برای کار بگذارند؟ اصلاً با این ادعا موافقید؟
ـ من می گویم معادلات تلویزیون در این چند سال اخیر به هم ریخته است. بزرگ ترین بازیگرها را ما در تلویزیون دیده ایم که موفق هم بوده اند و کارشان هم دیده شده است. به عقیده من هر بازیگری آنقدر که برای مخاطب ارزش قائل است، برای اسم خودش هم نگران است. برای همین من فکر نمی کنم این مساله واقعی باشد. اما اتفاق بدی که می افتد و من تجربه شخصی ام را در این باره می گویم این است که یک فیلمنامه نویس، بازیگر و کارگردان که کار را برای ۹۰ دقیقه تمام کرده، حالا ۳۰ تا ۳۰ دقیقه وقت دارد که می شود ۹۰۰ دقیقه. خوب آیا می تواند در این زمان طولانی هم خودش را بکشد؟ برای همین بسیاری از کارگردان های موفق سینما را داشته ایم که مردم سریال شان را توی تلویزیون ندیده اند یا بازیگری که توی سینما خیلی موفق بوده، اما در تلویزیون نتوانسته است. شرایط تلویزیون فرق می کندو بحث خوب تر و بدتر نیست.
▪ در مورد کاراکتر مسعود در این سریال آیا به یک ویژگی بارز دست پیدا کرده یی؟
ـ آقای مقدم در این کار یک سکانس خیلی خوب داشت. همان سکانسی که مسعود برای خریدن کلاه می رود توی یک مغازه و چند تا ماسک را به صورتش می زند. به عقیده من یکی از سکانس های خوب در مورد مسعود همین سکانس بود. یعنی اینکه این آدم شاید مثل خیلی از آدم های دیگر چند تا چهره داشته باشد. این مساله من را یاد اتفاق بامزه یی می اندازد که در مورد سریال «وفا» افتاد. آن روزها یکی از مجله های تخصصی نوشته بود چرا ژوبین وقتی به وفا می رسد خیلی ملایم و وقتی به خرچنگ می رسد مردانه تر حرف می زند. من معتقدم این می تواند یکی از ویژگی های خوب یک نقش برای بازیگر باشد. چیزی که در مورد مسعود هم وجود دارد و می بینیم که مثلاً با حاج رضا یک جور حرف می زند و با آدم های دیگر یک جور دیگر.
▪ چقدر عکس العمل ها و واکنش هایی که نسبت به مشکلات نشان می دهد برایت پذیرفتنی است؟
ـ من فکر می کنم ما آدم های زیادی داریم که برای خودشان یک چارچوب مشخصی به لحاظ شرعی، رفتاری یا اجتماعی در نظر می گیرند و وقتی منافعشان در خطر است به راحتی از آن خط قرمز ها عدول می کنند. حالا این گذر کردن از مرزهای تعریف شده می تواند در ابعاد مختلف فرق کند. یعنی ممکن است این مساله در زندگی من تاثیر خیلی بدی بگذارد ولی یک آدم دیگر در خطر کمتری باشد و با آسیب کمتری مواجه شود. حالا مسعود شخصیتی است که در مسیری از زندگی اش به بیراهه می رود و از خط قرمزهایی که با آنها بزرگ شده عبور می کند. این خیلی طبیعی است.
▪ آیا پوریا پورسرخ هم از شیوه بازیگری خودش و نوع نگاهش چیزی به این نقش اضافه می کند؟
ـ بله در مورد هر بازیگری این امکان هست.
▪ حتی در یک کار مناسبتی که فیلمنامه کامل ندارد و همه چیز با شتاب پیش می رود؟
ـ خود من معتقدم همه بحث ها نسبی است و این کار هم همین طور است. اتفاقاً من از این کار خیلی رضایت دارم. به این لحاظ که فکر می کنم همه انرژی مضاعفی برای کار گذاشتند.
▪ به نظرت این قضیه شبیه بودن نقش به بازیگر چقدر مهم است؟
ـ استاد امین تارخ مثال با مزه یی می زد. می گفت اگر قرار باشد چنین اتفاقی بیفتد باید شبی یک دزدمونا بیاورند که اتللو خفه کند. قرار نیست در همه کارها این اتفاق بیفتد. مساله این است که شما در طول کار نقاط مشترکی با آن شخصیت پیدا می کنی. مثلاً اینکه اگر پوریا در این شرایط قرار بگیرد چه عکس العملی نشان می دهد و مسعود در همین شرایط چه عکس العملی نشان می دهد و اگر پوریا آدمی مثل مسعود بود چطور عمل می کرد؟ من خودم این قضیه را که مثلاً چقدر نقش به شما شبیه است خیلی تا به حال لمس نکرده ام. به هر حال یکسری خصوصیات مشترک هست و یکسری خصوصیاتی که در تضاد است. بالاخره همان طور که از پیانو نمی توانی صدای گیتار در بیاوری، ابزار هر بازیگری هم به نسبت استعداد و بدن و بیانش فرق می کند. راه های مختلفی هست که آدم به یک نقش نزدیک بشود. برای من هم همین طور است. من از آن آدم هایی هستم که مثلاً تا به یک قاتل حق ندهم نمی توانم آن نقش را بازی کنم. یعنی باید بپذیرم که حق دارد.
▪ شاید یکی از دلایل طرح چنین سوالاتی این باشد که چون شخصیت های مختلف یک بازیگر هر کدام یک نقاب برای او می شود، مخاطب همواره در این مکاشفه است که بالاخره خود واقعی مثلاً پوریا پورسرخ را در کدام یک از این نقش ها می تواند پیدا کند.
ـ دوست هایی که من را از نزدیک می شناسند می دانند که من آدم کم حرفی هستم و حتی تا حدودی خجالتی هستم. تا یخ ام باز نشود خیلی ارتباط برقرار نمی کنم. اما وقتی که این یخ باز شد، خیلی شوخ و شنگ هستم و احساس صمیمیت می کنم. اما این اتفاق خیلی راحت برای من نمی افتد.
▪ خوب در مورد نقش مسعود چقدر به او حق می دهی؟
ـ اصلاً یکی از ویژگی هایی که من در این کار دوست دارم همین است که تمام شخصیت های درگیر که در تضاد با هم قرار می گیرند، همه شان در یک نقاطی دارای حق هستند و در نقاطی دیگر نه. خود مسعود هم همین طور است. پسری که ازدواج کرده و درست همان شب اول ازدواجش آن اتفاق برایش افتاده است. یک جا خود معصومه به نرجس می گوید که شما من را برای مسعود یک زندان کرده اید و خودتان هم شده اید زندانبان. این واقعیت است. اما همین آدم وقتی دوباره ازدواج می کند، آنقدر شرافت و نجابت دارد که نمی تواند برود توی خانواده و این مساله را مطرح کند. البته در مورد رابطه مسعود و فریده ما خیلی از قسمت ها را از دست می دهیم. مثلاً گرمی رابطه اینها را در حد یک فلاش بک می بینیم. این به نظر من کافی نیست. باید این گرمی را می دیدیم تا امروز به جایی می رسیدیم که عوامل زیادی باعث شده اند که این رابطه به سردی گراییده شود. عواملی مثل اعتیاد فریده، از دست دادن معصومه، فشار شدید نرجس، ورشکستگی کارخانه و... که باعث می شود فشارهای زیادی بر مسعود وارد شود و من فکر می کنم حق دارد.
▪ چقدر برای از بین بردن خلایی که در فیلمنامه در مورد ارتباط گذشته مسعود و فریده بود تلاش کردید؟
ـ به طور کلی این را باید بگویم که من از سکانس هایی که با فریده دارم خیلی راضی هستم. از طرفی فکر می کنم در مورد خیلی از همبازی های دیگر هم خیلی خوش شانس بودم. من هر موقع اسم آقای قریبیان می آمد، دستم می لرزید. چون خیلی دوستش داشتم و دارم. خانم بایگان هم همین طور. اما در مورد قسمت های دیده نشده رابطه مسعود و فریده، من و مهراوه شریفی نیا خیلی با آقای مقدم جلسه گذاشتیم و صحبت کردیم تا مخاطب این خلا را حس نکند. اما فکر می کنم این اتفاق افتاد. شاید یک شانس دیگر این بود که نقش مسعود جزء نقش هایی در کار است که به خاطر داشتن تضادهای مختلف و اینکه سیاه و سفید مطلق نیست جای کار زیادی دارد.دقیقاً همین طور است. البته من در مورد نقش های دیگر اظهارنظر نمی کنم. طبیعی است که آنها را هم خیلی دوست دارم ولی کلاً مسعود از آن نقش هایی است که خیلی دوست دارم. اصولاً اگر نقش جای کار نداشته باشد من خیلی بی انگیزه می شوم. اما نقش مسعود خیلی به من انگیزه داد.
▪ تو از جمله بازیگرهایی بودی که می شود گفت براساس توانایی های خودت بالا آمدی؟ حالا در این نقطه یی که هستی نظرت در مورد تواضع چیست؛چه در مورد قدیمی تر ها و چه تازه وارد های سینما.
ـ این را در مورد خودم نباید بگویم. اما اغلب کسانی که با من دوست هستند می دانند که من به یک خصلتی معروفم و آن اینکه هیچ وقت کسی از من در مورد دیگری غیبت نشنیده است. حتی در مورد کسی که به شدت از او دلخور بوده ام. اتفاقاً حتی در یک مقطعی پشیمان شده بودم و فکر کردم شاید بعضی ها اگر از زبان کسی بترسند، کمتر پا روی دمش می گذارند. به نظر من باید خیلی بزرگ منش بود و اعتماد به نفس زیادی داشت تا نسبت به آدم های جدید در این عرصه گارد نگرفت. ولی خوب این اعتماد به نفس را خیلی ها ندارند و نسبت به آدم های تازه وارد گارد می گیرند. ولی همیشه آدم های بزرگ تر-که البته به لحاظ سنی منظورم نیست به لحاظ منش عرض می کنم- معمولاً با آدم به مشکل بر نمی خورند. از طرفی فکر می کنم از آن طرف بام هم نباید افتاد. مثلاً تجربه یی که خود من داشتم این بود که توی یک کار برای اینکه بازیگری متن اش را حفظ کند، من وایت بوردش را نگه می داشتم و وقتی کار تمام شد، از طرف همان آدم بزرگوار خیلی در حق من کم لطفی شد و من خیلی ناراحت شدم و از خودم پرسیدم واقعاً چرا؟ ولی روی هم رفته من در زندگی شخصی ام استدلالی دارم که می گویم هر کسی قلمرو مخصوص خودش را دارد و هیچ کس نمی تواند به آن وارد شود. من هم نمی توانم جای کسی را بگیرم. مثلاً من هیچ وقت از ممنوع الکار شدن کسی خوشحال نمی شوم. من فقط می دانم که دارم مسیر خودم را درست می روم.
▪ و این مسیر قرار است به کجا برسد؟
ـ من فقط دارم روی خط خودم جلو می روم. مثل دریا می ماند. هر چی می روی می بینی هنوز خیلی به انتها مانده است. پیش خودم فکر می کنم آن کسی که زودتر می رسد دارد از سرعتش لذت می برد و آن که دیرتر می رسد از استقامتش. من دوست دارم سالم برسم.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید