پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


گریز از سرزمین امن


گریز از سرزمین امن
آنها که با کتابهای ریچارد باخ ،این نویسنده عاشق پرواز،آشنا و کتابهای "جاناتان و مرغ دریایی(آذرباد)"،"اوهام" ، "هیچ راهی دور نیست" و "یگانه" او را خوانده باشند،کتاب "گریز از سرزمین امن" برایشان غریب نیست.
باخ خلبانی بازنشسته است و هنوز عاشق پرواز!(مثل آنتوان دوسن تگزوپری نویسنده شهیر اثر مهروف و خیال انگیز شازده کوچولو؛خلبان و عاشق پرواز که در یکی از پروازهایش ناپدید شد!) باخ وقتی بر فراز ابرها با پاراگلایدر یا هواپیمای سنای کوچک خود به نام دیزی پرواز می کند،خواننده را در لذت پرواز سهیم میکند و این اشتراک حسی در بسیاری از صفحات کتاب جریان دارد.خصوصیتی که لذت مطالعه کتاب را بیشتر می کند.
گریز از سرزمین امن ،داستان زندگی ریچارد باخ نویسنده همین کتاب است ولی این اثر با زنگی نامه های عادی و سنتی تفاوت زیادی دارد.باخ از طریق کودکی به نام دیکی [اسم کوتاه شده ریچارد می باشد]که در واقع خود نویسنده در نه سالگی است،تجربیات و احساسات و خاطرات خود را بازگو می کند.او در ضمن گفتگو های خود با دیکی،مسائل فلسفی و اجتماعی را از جمله: من کی هستم و اینجا چه کار می کنم؟آیا من باید تابع شرایط باشم یا می توانم آنها را تغییر دهم؟چرا رشد روحی هیچ وقت به معنی بزرگ شدن نیست؟... مطرح می کند.
باخ معتقد است که نباید به شرایط موجود و محیط امن دل بست و از تغییر هراس داشت.بیشتر اوقات برای پیشرفت در زندگی ناچار باید از محیط امن بار سفر بست.[برگرفته از مقدمه مترجم].
● در آخرین خطوط کتاب :
[...بعد از اینکه دیکی مدت چند ماه مرا با سوالهایش امتحان کرد دیگر چیزی برای پرسیدن نداشت.امتحان من در سکوت به پایان رسید،فقط یک چیز برای آخرین ارتباط باقی مانده بود.گفتم:( تو خودت همان شخص هستی،اینطور نیست؟تو ناخدای کشتی درونی من هستی و منتظری که مرا به خانه مقصود ببری.)
با لبخندی مختصر و صدایی آهسته جواب داد:(اشتباه می کنی،تو خودت ناخدا هستی.)]
● و بالاخره گفتار پایانی:
[اطمینان دارم که این آخرین باری نیست که دیکی را می بینم...کودکی که می خواست همه چیزهایی را که من میدانم یاد بگیرد خانه ای پیدا کرده است.آن زندانی که من او را دور از همه محبوس کرده بودم حالا در جایی رفیع با چشم اندازی مناسب در خانه روح من زندگی می کند و فواره از سوال در ذهن او در حال فوران است.
...تو که هستی؟بعدا که خواهی شد؟به من بگو محبت را چگونه خواهی آموخت؟
با خود فکر کردم...همین دیروز دریافتم که این شخص سحر آمیز همان کسی است که در آینه می بینم:
خود ما هستیم با نقابهایی که برای خود ساخته ایم.
در طول اینهمه سال بالاخره یکدیگر را بدون نقاب می بینیم.
آن لحظه را در نظر مجسم کنید.
شاید ما هم بتوانیم با چشمان شیشه ای کودکی خود-کودکی که در عمق وجود همه ماست-به این جهان بنگریم و با او همراه و همسفر شویم...
شناسنامه کتاب:
گریز از سرزمین امن ،ریچارد باخ
ترجمه:داور آل محمد
تهران:دارینوش[www.darinoush.com]
شمارگان:۲۲۰۰جلد
چاپ اول ؛ بهار ۱۳۸۳

پریسا دارویی
منبع : مجله آینه


همچنین مشاهده کنید