سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


شکست آرمان ها را روایت می کنم


شکست آرمان ها را روایت می کنم
● گفت وگو با محمدرضا گودرزی - نویسنده و منتقد
آن قدر به عدد روی كاغذ نگاه می كنم تا بالاخره می رسم به انتهای كوچه. كوچه چندان عریض نیست. ولی مدام احساس می كنم كه بیش از اندازه طولانی است، احتمالاً به خاطر دیدار ممتد و قرمزرنگی كه از ابتدا تا میانه های كوچه، جناح چپ را پر كرده است. به پلاك نگاه می كنم. دو سه بار زنگ می زنم دوباره به عدد روی كاغذ نگاه می كنم. دو سه باز زنگ می زنم اردیبهشت ماه امسال خیلی گرم است. آرام در را هل می دهم و وارد می شوم. حیاط دل باز است و آلاچیقی كه آن وسط نشسته، سایه اش را به من تعارف می كند. مردی پیش می آید. سراغ آقای «گودرزی» را می گیرم. پلكان را نشان می دهد.
پاگرد اول... پاگرد دوم... و ... «آقای گودرزی؟»... راهنمایی شدم به طرف اتاق كناری. وارد می شوم. مرد با تلفن صحبت می كند. زیاد طول نمی كشد. گوشی را قطع می كند. تصویری را از سال ۱۳۷۹ امانت می گیرم و تطبیق می دهم با چهره مردی كه دارد با من دست می دهد. شناختمش. زیاد معطلش نكردیم. سریع واكمن را روشن كردم. از محمدرضا گودرزی تا به حال پنج مجموعه داستان منتشر شده است: پشت حصیر (۱۳۷۹) در چشم تاریكی (۱۳۸۱) شهامت درد (۱۳۸۲) آنجا زیر باران (۱۳۸۳) به زانو در نیا( ۱۳۸۴). مجموعه داستان پشت حصیر به فینال جایزه بنیاد گلشیری و نیز جایزه منتقدان مطبوعات رسید. گودرزی به خصوص در زمینه نقد ادبی نیز فعالیت می كند. خودش می گوید : «دوستان مرا بیشتر به عنوان منتقد می شناسند.» آخرین اثر او مجموعه داستان به زانو در نیا در سال ۱۳۸۴ به وسیله نشر ثالث منتشر شد.
▪ چرا اینقدر دیر داستان چاپ كردید؟
راستش تا قبل سال ۷۰ شاید دغدغه داستان داشتم اما زیاد از فن نوشتن سر درنمی آوردم. در واقع حوالی سال های ۹-۱۳۶۸ بود كه مقوله داستان را جدی گرفتم و متوجه شدم برای نوشتن باید فن آن را نیز بدانم. در همان سال ها بود كه با دوستی به نام فرزان تبار كه منتقد شعر بود به خانه آقای سپانلو رفتیم، من یكی از داستان هایم را با خودم برده بودم.
آقای سپانلو وقتی داستان را خواند گفت: «اندیشه و فكر خوبی پشت اثر تو است اما فن نوشتن را آن طور كه باید نمی دانی» از همان زمان به شكلی جدی تر از قبل اقدام به یادگیری این فن كردم و البته همه می دانند آدم هر چه قدر در این مقوله عمیق تر شود دقت و وسواس اش نیز بیشتر می شود.
به این ترتیب بود كه اولین مجموعه داستان من در سال ۱۳۷۹ با عنوان پشت حصیر چاپ شد. البته یادآوری كنم كه اگر می بینید من بعد از این همه مدت و تقریباً از سال ۱۳۷۹ به بعد هر سال یك مجموعه داستان چاپ كرده ام به این معنا نیست كه من هر سال این مقدار داستان می نویسم. نه، اصلاً. در واقع در طول ۲۰ سال گذشته داستان هایی نوشته ام كه از سال ۱۳۷۹ به بعد با كنار هم قرار دادن آنها و داستان های جدیدتر، مجموعه هایم را زیر چاپ برده ام. یعنی در هر كدام از مجموعه هایم دو یا سه تا از داستان هایی كه قبلاً نوشته ام شان نیز دیده می شوند. خیلی ها این كار را می كنند و البته زیر داستان ها یشان تاریخ می زنند. من این كار را نمی كنم. اعتقادی به این كار ندارم. به این خاطر كه اگر مثلاً داستان من ضعف داشته باشد این كار می شود توجیهی برای ضعف های آن داستان.
▪ وقتی به كارنامه نویسندگان نگاه می كنیم ( در ایران) به خصوص در دو دهه اخیر می بینیم تفكر خاصی در شیوه نوشتن رمان و داستان كوتاه وجود دارد. یعنی دوشاخگی بین نویسنده ها به وجود آمده است كه عده ای فقط داستان كوتاه می نویسند و یا حتی اگر رمان بنویسند باز به داستان كوتاه اعتقاد خاصی دارند و عده ای دیگر نیز كه شاخه دوم را تشكیل می دهند بالعكس به رمان اعتقاد دارند، حتی اگر داستان كوتاه چاپ كنند. شما فقط داستان كوتاه چاپ كرده اید. آیا در مورد قالب داستانی تان جهان بینی خاصی دارید.
در اغلب گفت و گوهایی كه قبلاً با من شده است این مسئله را توضیح داده ام، چند دلیل دارد: اول اینكه اگر بخواهم ریشه ای نگاه كنم آن هم از منظری سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... ذهنیت ما ایرانی ها به داستان كوتاه نزدیك تر است. اگر نگاه كنید می بینید كه ما در سطح دنیا داستان های كوتاه مطرح داشته ایم اما معدود رمان هایی بوده اند كه بتوانند در دنیا مطرح شوند. این مسئله تنها برخاسته از تلاش فردی یك نویسنده نیست مسلماً مسائل دیگری هم مطرح است كه امثال لوكاچ و گلدمن در بحث درباره چیستی و چرایی پیدایش رمان برخی از آنها را بررسی كرده اند. نظر من این است كه شرایط مدرن شهری كه منجر به زاده شدن رمان می شود آن طور كه باید و شاید در جامعه ما وجود ندارد.
دلیل دوم اینكه نوشتن رمان واقعاً فراغت می خواهد. یعنی شما باید با ذهنی آرام و فراغتی تمام، روزی سه یا چهار ساعت پشت میز بنشینید و رمان بنویسید. شخصاً این امكان را ندارم. یعنی منی كه این قدر در حوزه های مختلف كاری و شغلی دوندگی دارم و اصلاً با آن فضا و مكان و فراغت مورد نیاز برای نوشتن رمان نامانوس هستم چطور می توانم به این كار اقدام كنم. من می خواستم رمان بنویسم. اما نشد دوبار اقدام كردم به نوشتن رمان اما نشد. دلیل سومی هم هست: تعلق خاطر به داستان كوتاه. معتقدم جهان جدید با ضرباهنگ سریعی كه دارد باعث می شود تا هم داستان كوتاه راحت تر خوانده شود و هم خواننده بهتر و راحت تر با داستان كوتاه ارتباط برقرار كند. خودم با این وضعیت و امكانات فرصت نمی كنم خیلی از رمان ها را بخوانم اما امكان ندارد مجموعه داستانی قوی چاپ شود و من آن را نخوانم چرا؟ چون می توانم داستان كوتاه را در فاصله ها و زمان های متفاوت بخوانم اما رمان را نه.
▪ مسئله هویت و ارتباط میان آدم ها از مفاهیم اصلی متن های شما است. از آن مهم تر رابطه میان آدم ها همیشه به یك گسست عجیب منتهی می شود.
اول اجازه دهید در مورد هویتی كه می گویید كمی صحبت كنم. خب به هر حال هویت یكی از پیچیده ترین مقوله ها است. اینكه شما می گویید این مسئله در داستان های من مطرح می شود، به هر حال برخاسته از دیدگاه شما است. اما شخصاً بحث خاصی روی مسئله هویت ندارم. چرا كه اصلاً اعتقادی به هویت ثابت ندارم. در واقع اگر فكر می كنید بحث هویت نیز در آثار من نمود یافته باید بگویم كه عمدی در كار نبوده است. معتقدم انسان در دوره های متفاوت ویژگی های متفاوتی را كسب می كند كه همین عمل اكتسابی، ویژگی های او را در آن دوره خاص تعیین می كند. این مسئله حتی از نظر جمعی هم مطرح است.
گاهی پیش می آید كه قدرت، هویت ملت را ناشی از مسئله ای خاص می داند اما همین كه آن قدرت كنار می رود و قدرت دیگری سر كار می آید (قدرت دوم) آبشخور هویت همان ملت را در مسئله ای دیگر می بیند. پس می بینیم كه مثلاً در اینجا قدرت، هویت را مشخص می كند آنچه كه امروزه در دنیا مطرح است اینكه هویت امر ثابتی نیست چرا كه مسائل آنقدر زیاد است و عوامل تاثیرگذار بر ذهن انسان آنقدر متعدد، كه اصلاً مسئله هویت گریزی و چندگانگی هویت پیش می آید. به همین دلیل است كه می گویم هویت ثابت هیچ وقت دغدغه من نبوده است. اما در مورد گسست حق با شما است اینكه آیا انسان ها با آن جایگاهی كه دارند امكان برقرار كردن ارتباط را با یكدیگر دارند یا خیر از مفاهیم اصلی داستان های من بوده و هست كه حتی گاهی آگاهانه اتفاق افتاده است.
یعنی وقت هایی هنگام نوشتن متوجه این مسئله نبوده ام و بالعكس یعنی زمانی هم حین نوشتن به نفوذ این آگاهی در نوشته ام كاملاً واقف بوده ام. در نهایت در مورد مسئله هویت اگر برداشتی پیش آمده حداقل از طرف من عمدی نبوده است و اما در مورد دوم صحبت شما را می پذیرم.
▪ گسستی كه بین آدم های شما اتفاق می افتد خیلی جنسیتی است یعنی همیشه بین دو جنس مخالف اتفاق می افتد. آیا باید این مسئله را ناشی از نگاه سنتی یا بومی یا ... شما دانست یا مسئله دیگری مطرح بوده است؟
نه اینكه نگاه من به عنوان یك نویسنده به هیچ وجه تحت تاثیر سنت و فرهنگ بومی نبود، اما پیشنهاد می كنم این مسئله را از زاویه ای دیگر ببینیم. پیشنهاد و در واقع پاسخ من به سئوال شما این است كه مسئله ما را به عنوان آدم هایی كه در جامعه ای توسعه نیافته زندگی می كنیم نوع رابطه با جنس مخالف است. اینكه آیا ما می توانیم با همدیگر حرف بزنیم؟ یا آیا می توانیم یكدیگر را درك كنیم؟ یعنی صرفاً بحث در مورد امكان كنار هم قرار گرفتن دو جنس مخالف مطرح نیست مسئله من این است كه این دو جنس حتی اگر كنار یكدیگر نیز قرار بگیرند، توان درك و برقرار كردن ارتباطی واقعی را ندارند. هنوز در جامعه ما این درك متقابل میان دو جنس مخالف وجود ندارد. یعنی من ذهنیت یك مرد را بهتر می فهمم تا ذهنیت زنی كه حالا یا به دلیل پیچیده تر بودن و یا ناشناخته بودن ذهنیتی نامانوس را به من عرضه می كند و بالعكس. چرا كه در طول تاریخ فرصتی نبوده تا این دو ذهنیت كنار یكدیگر قرار بگیرند و با یكدیگر ارتباط برقرار كنند. الآن كه شما این مسئله را مطرح كردید دیدم كه حق با شما است. این مسئله در داستان های من دیده می شود.
▪ آیا رئالیسم انتزاعی كه در فردیت آدم های شما اتفاق می افتد برخاسته از همین مسئله است. توضیح می دهم: وقتی آدم های شما «من» های تنهایی هستند ما شاهد یك رئالیسم انتزاعی می شویم اما همین كه آن یك نفر در یك جمع قرار می گیرد این رئالیسم انتزاعی از بین می رود و با نگاهی عینی تر و اجتماعی تر روایتی می شود از انواع و اقسام گسست ها و تناقض های میان آدم ها.
ببینید، وقتی داستان نویسی داستان می نویسد خیلی به این نكات دقت نمی كند یعنی آگاهانه به مسائلی كه شما اشاره می كنید فكر نمی كند. شاید این مسئله ای كه مطرح می كنید متاثر باشد از وجود همان مرزی كه اشاره كردیم. یعنی وقتی ما در حوزه «عین» با شكست مواجه می شویم به ناچار پناه می بریم به حوزه «ذهن»، به حوزه ای كه در واقع همان انتزاع است كه ترجیح می دهم از آن با عنوان حوزه شگفت نام ببرم.
وارد حوزه ای شوم كه معناها بیشتر در آن حوزه معنی می شوند تا در حوزه عینیت. یكی از دوستان می گفت ما ایرانی ها و كلاً شرقی ها در شیوه بر قرار كردن ارتباط بیشتر به نگاه و چشم اهمیت می دهیم برای همین اگر دقت كنید می بینید كه چشم، آرایش چشم، چشم زیبا و .. برای ما شرقی ها خیلی اهمیت دارد. اما در جوامع غربی رابطه فراتر از این چیزها می رود و به تمامیت جسم می انجامد برای همین است كه در زیباشناسی شرق و غرب نیز می بینیم كه ما شرقی ها روی صورت و به خصوص چشم بیشتر تامل می كنیم تا غربی ها. خب به اعتقاد من این چشم به وجود آورنده همان رئالیسم انتزاعی است.▪ آیا می توانیم بگوییم كه این انتزاع در داستان های شما جزء آرمان های تان است و شما نیز نویسنده ای آرمان گرا هستید. به خصوص اینكه آدم های شما در رسیدن به آرمان ها (انتزاع ها) به شدت شكست می خورند.
هم بله و هم خیر. خیر به این دلیل كه من آرمان گرایی و نویسندگی را دو امر جدا می دانم و معتقدم ابتدا باید در معنای آرمان به توافق برسیم. به هر حال حتی اگر در داستان هایم نیز چنین چیزی مشاهده شود نباید به این گمان برسید كه من نیز آرمان گرا به معنای پیش پا افتاده آن هستم و می خواهم آرمان گرایی را در نوشتن پیاده كنم. اما «بله» به این دلیل كه آدم های من در آرمان هایشان شكست می خورند و به تعبیری داستان های من به شكست آرمان ها نزدیك تر است تا آرمان گرایی انتزاعی. بازگردیم به همان انتزاع و عینیت.
یعنی وقتی ما از رئالیسم عینی فاصله می گیریم و به یك رئالیسم ذهنی یا داستان شگفت (به تعبیر ساختارگراها كه من نیز به آن معتقدم و آن اینكه اگر در داستانی اتفاق ها قابلیت انطباق با واقعیت بیرونی را نداشته باشند نام آن متن داستان شگفت است) می رسیم، نباید این مسئله را آرمان گرایی بدانیم و یا جواب این نوع رویكرد را در آرمان های نویسنده جست وجو كنیم و به دنبال نیت مولف باشیم. برخی گفته اند كه داستان كوتاه روایت آدم های شكست خورده است و من نیز به این حرف معتقدم. اتفاقاً یك بار در روزنامه شرق از من پرسشی شده بود كه چرا حال و هوای داستان های من سیاه است و سئوال كننده هم با نگاهی منفی این مسئله را مطرح كرده بود. من اما این سیاه بودن را مثبت فرض كردم و پاسخ گفتم كه بله داستان های من سیاه هستند و اتفاقاً اگر صادق باشیم این سیاهی كم است و باید بیشتر باشد چرا كه كل ماجرا مبهم تر و تیره تر از آن است كه ما می بینیم (البته دقت كنید این مسئله ای كه مطرح می كنم سیاسی یا اقتصادی نیست، بلكه مسئله ای فلسفی است).
▪ ما به این توافق رسیدیم كه بین آدم های شما گسست زیادی وجود دارد. حالا با در نظر داشتن این مسئله می خواهم بپرسم چرا بین آدم هایی كه گرفتار این نوع گسست هستند این همه دیالوگ برقرار می شود.
این خصلت فرهنگی ما است. ببینید در جوامع غرب وقتی بین آدم ها گسست ایجاد می شود بلافاصله سكوت اتفاق می افتد یعنی گسست بین آدم های غربی منجر به سكوت می شود: یك نوع در خود فرورفتن. این مسئله را می توانیم در داستان های كارور و همینگوی ببینیم. این سكوت، سكوتی است كه بیشتر از بار اصلی خود حرف می زند. ولی در فرهنگ ما این گسست منجر به كلمه می شود. اعتقاد من این است. ما از نظر فرهنگی به آدم های روسی خیلی نزدیكیم و من فكر می كنم برای همین است كه مثلاً در داستان «اندوه» چخوف، شخصیت داستان در آن موقعیت خاص و اندوهگین مدام حرف می زند.
ما نیز مانند آن شخصیت شاید در بیان این گسست ها مدام در حال حرف زدن هستیم بله در داستان های من باوجود چنین گسست هایی، دیالوگ نیز وجود دارد. چرا كه فرهنگ ما و خصلت ما این گونه تربیتمان كرده است كه حرف زدن را پوششی قرار دهیم برای آنكه منفجر نشویم و یا نمیریم و یا نترسیم و...
▪ در داستان های شما طنزی وجود دارد كه همیشه «بین» آدم های شما اتفاق می افتد یعنی وقتی آدم های شما كنار یكدیگر قرار می گیرند و آن «گسست» اتفاق می افتد خود به خود طنز نیز نمود می یابد در واقع باز هم مسئله فردیت و جمعیت در داستان های شما مطرح می شود. این طنز هیچ وقت در فردیت آدم های شما اتفاق نمی افتد.
این مسئله یكی از كلیدی ترین مسائل داستان های من است. تا به حال در هیچ كدام از مصاحبه هایی كه با من كرده اند به این مسئله اشاره نشده است. نظر من این است كه وقتی شخصیت تنها است بیشتر به اندوه فكر می كند چرا كه وقتی ما تنها می شویم آن غم و اندوهی كه در هستی وجود دارد بر ما مسلط می شود. اما وقتی در حضور جمع هستیم با انتخاب یك نقاب یا یك پوشش سعی می كنیم آن اندوه را پنهان كنیم و اینجا لحظه ای است كه طنز اتفاق می افتد، چرا؟ به علت وجود یك پارادوكس: شما اندوهی دارید كه در وجودش شكی نیست و اما در عین حال تلاش می كنید تا آن اندوه را پنهان كنید. همین پارادوكس منجر به طنز می شود این طنز شاید بیشتر گروتسك باشد یعنی طنزی كه در عین خنده بر لب نشاندن، تلخی عمق زندگی انسان را نیز نشان می دهد.
▪ مجبور شدم در خوانش برخی از آثارتان مولفه های ادبیات دهه ۷۰ را نیز در نظر بگیرم ادبیاتی كه در بدنه اصلی خود آدم های تنهایی را نشان می دهد كه شروع می كنند به واگویه كردن یك روایت آن هم با لحنی حماسه ساز، تراژیك و یا تاقه زیادی مرثیه وار. نگاه خودتان به این مسئله چیست؟
خب حماسه با مرثیه سرایی خیلی فرق می كند. معتقدم كه اصلاً الان دوران حماسه نیست. یعنی فضا برای شخصیت های داستان های كوتاه، فضایی حماسی نیست. چون حماسه زمانی اتفاق می افتد كه شما فراتر از انسان های دیگر باشید یعنی انسان حماسی انسانی است كه یك سر و گردن از انسان های پیرامون خود بالاتر است. حالا آدم های داستان های كوتاه اگر یك سر و گردن از آدم های دیگر پایین تر نباشند، فرقی با آنها ندارند. بنابراین اصلاً بحث حماسه نیست. ولی بله آن دیدگاه تراژیك یا مرثیه ای را می پذیرم چرا كه آدم های یك كشور در حال توسعه در نهایت به مرثیه سرایی رو می آورند. برای همین آدم های من در تك گویی هایشان علاوه بر بیان آلام خود فضایی تراژیك و لحن مرثیه وار را نیز بازتاب می دهند.
▪ طنزهای شما اغلب به نوعی نقد اجتماعی منجر می شوند. اگر نمود این نقد اجتماعی را در داستان هایتان می پذیرید بفرمایید كه آیا شما در مقام منتقد اجتماعی، متن هایی ایدئولوژیك یا متعهد خلق كرده اید یا خیر؟
به نظرم ما انسان ها از موقعیت هایمان جدا نیستیم بنابراین وقتی نگاهی طنز آلود داشته باشیم خود به خود نگاهمان به جامعه نیز بازمی گردد. برای همین هر چند ایده من این بوده است كه طنزی در ارتباط با موقعیت فلسفی انسان خلق كنم اما در عین حال باید حواسمان باشد كه این طنز اساساً از دل جامعه بیرون می آید. برای همین اگر طنزها تبدیل می شوند به نقد اجتماعی ایرادی كه ندارد هیچ اصلاً باید این طور بشود. اما در مورد قسمت دوم سئوالتان كه آیا این نقد اجتماعی لزوماً ادبیات متعهدی را نیز به دنبال دارد خیر چندان به این مسئله معتقد نیستم و اصولاً باور ندارم كه ادبیات موظف به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی است و... ادبیات پیش از آنكه وارد حوزه تعهد شود به حوزه هنر تعلق دارد یعنی به حوزه زیباشناسی.
شما به عنوان مخاطب باید ابتدا زیبایی را احساس كنید. اما وقتی شما در مقام خالق و نویسنده هدفتان تعهد باشد دیگر به لذت فكر نمی كنید. به هر حال تمام سعی من این بوده است كه از زیبایی و هنر دور نشوم و البته اگر شده است اشتباه بوده و اصطلاحاً «در نیامده است» هدف من هیچ وقت این نبوده كه متعهدانه به معنای مرسوم آن بنویسم. اما چون در جغرافیای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خاصی زندگی می كنم خود به خود وابسته به آن اجتماع هستم كه این مسئله هم طبیعتاً منجر می شود به یك نقد اجتماعی و البته باز هم تلاشم این بوده كه این نقد یك جانبه نگر نباشد. یعنی طوری نباشد كه خودم را محق بدانم و دیگران را مطرود. در نهایت معتقدم ما با خلق كردن متن های ایدئولوژیك به خودمان لطمه می زنیم. اولین لطمه خلق كردن متن های با تاریخ مصرف مشخص است و دوم هم اینكه مخاطب خود را محدود كرده ایم. به هر حال مخاطبی كه متنی ایدئولوژیك می خواند طبیعتاً به یك ایدئولوژی خاص تعلق خاطر دارد، پس آثاری را می خواند كه برخاسته از همان ایدئولوژی است.
▪ برخی از داستان های شما از فرط سادگی پیش پا افتاده به نظر می رسند و این مسئله ممكن است برای مخاطب سوء تفاهم ایجاد كند مثل داستان دل درد.
در مورد پیش پا افتادگی یا روزمرگی باید بیاییم و در مورد موضوع داستان ها بحث كنیم كه چه موضوعی خوب است و چه موضوعی بد. كورتاسار گفته است و البته من نیز معتقدم كه موضوع بد وجود ندارد بلكه پرداخت بد وجود دارد. بنابراین اگر داستانی بد باشد پرداختش بد بوده نه موضوعش. اما اتفاقاً هر كس از من پرسیده از داستان های مجموعه به زانو در نیا كدام را بیشتر می پسندم گفته ام داستان دل درد. چرا؟ یكی به خاطر طنزی كه پشت ماجرا وجود دارد. دوم آنچه كه زن تلاش در پنهان كردنش دارد اما در روند داستان و به مرور، آن جنبه پنهان خود را آشكار می كند و سوم بازتاب فرهنگ تنهایی این آدم ها یعنی زن و بچه در خلوت آن طور نیستند كه زن می خواهد در مطب باشند. و زن قصد پنهان كردن همین مسئله را دارد. اما بچه كه ذهنی پاك و معصوم دارد نمی تواند واقعیت را پنهان كند و توان ادامه این بازی دوجانبه را ندارد. از طرف دیگر اختلاف سلیقه هم هست مثلاً در مورد پشت حصیر آقای مراد فرهادپور می گفت بهترین داستان مجموعه «عریضه» است. آقای منوچهر بدیعی و ضیاء موحد داستان «سند بی موتور» را می پسندیدند. آقای هوشنگ گلشیری هم داستان پشت حصیر را بهترین داستانی می دانست كه من تا آن زمان نوشته بودم.
▪ الان مشغول چه كاری هستید.
در حال حاضر دبیر گروه داستان كانون ادبیات ایران هستم و یك كار پژوهشی هم هست كه برای فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی انجام می دهم. یك كتاب هم زیر چاپ دارم كه مربوط است به پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات وزارت ارشاد با عنوان «بازتاب سیاست در آثار ادبی ایران از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۳» كه من در این اثر سی و یك رمان و بیست و نه داستان كوتاهی را كه در این هشت سال چاپ شده اند، نقد سیاسی كرده ام. در مورد داستان هم فعلاً برای سال ،۱۳۸۵ پنج داستان آماده دارم. اگر تا پایان سال تعداد داستان ها بیشتر شد خب در قالب یك مجموعه چاپشان می كنم.
سیدحسن فرامرزی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید