پنجشنبه, ۱۵ آذر, ۱۴۰۳ / 5 December, 2024
مجله ویستا


الاکلنگ سواری


الاکلنگ سواری
● یادداشتی درباره كودكی اثر جی ام كوتسی
با تمام حرف های گفته شده در حاشیه به پایان رسیدن عصر طلایی رمان، واقعیت این است كه هنوز هم شاهد بالیدن این ژانر ادبی هستیم. چیزی كه هست تكثر لجام گسیخته شباهت ها در جامه زیستن در «جهان استاندارد» محدوده واقعیت را روز به روز تنگ تر و پاستوریزه تر كرده و با همین سرعت جاذبه ناب یكی شدن با دنیایی به دور از این فضای بسته و معتاد را به فرصتی بی بدیل بدل می كند تا نفسی در هوای این «دیگری» تازه كنیم.«تو فرهنگ نامه كودكان نوشته كودكی دوران سرخوشی معصومانه ای ست كه باید تو دشت و دمن و لابه لای آلاله ها و خرگوش كوچولو ها سپری شود، یا در كنار اجاق و غرق در كتاب های قصه. این نگاه به كودكی پاك با او بیگانه است. چیزهایی كه تو ورچستر به سرش می آید او را به این نتیجه می رساند كه كودكی یعنی دندان سرجگر گذاشتن و جیك نزدن.»(ص۱۹)
بله مسئله اساسی در اینجا یعنی رمان كودكی تفاوت كودكی با كودكی است. برای نشان دادن این تفاوت می توان به نمونه های تقریباً مشابه اشاره كرد. ما می توانیم به بخش اعظمی از رمان طبل حلبی نوشته گونترگراس كه حول زندگی «اسكار ماتزارت» كوتوله عجیب الخلقه تنیده شده، در كنار آن قهرمان رمان پابرهنه های زاهاریا استانكو كه به خلق دنیایی از فقر و رنج زندگی «داریه» كودك قهرمان رمان پرداخته اشاره كنیم. اولی بر مدار شرایط و بستر آلمانی، كاشوبی، لهستانی قبل و بعد از جنگ جهانی سیر می كند و دومی با پس زمینه ای ماركسیستی بیشتر از هر چیز به الزامات و پیرایه های زندگی و فقر روستا زاده ای رومانیایی پرداخته است. در اینجا بحث بر سر راهكارهای ادبی، شگردهای نویسنده یا جنس به كارگیری از استعاره و كنایات نیست بلكه بیشتر به جهان هایی اشاره می شود كه در تركیب و هم نشینی چندگانه خود به وضعیت حاشیه ای، مختلط و منحصر به فرد منجر شده اند.برقراری ارتباط با این سه اثر به مثابه سه جهان منفرد بیش از هر چیز به دلیل برقراری نوعی حس همذات پندارانه، ارتباطی بی واسطه به نظر می رسد ولی آنچه در شالوده این ارتباط نادیده خود را به رخ می كشد از برخوردی وقوع یافته در بطن فرهنگ ها و بافت ها خبر می دهد كه بیشتر از جغرافیای زیست، محصول كنشی زبانی است. «به خاطر اینكه تو خانه انگلیسی حرف می زنند، به خاطر اینكه انگلیسی اش تو مدرسه از همه بهتر است، خودش را انگلیسی می داند. با این كه نام خانوادگی اش هلندی است. با اینكه باباش بیشتر هلندی ست تا انگلیسی، با اینكه او خودش هلندی را بی ته لهجه انگلیسی حرف می زند، اصلاً نمی شد گفت هلندی تبار است. ذخیره لغت هلند ی اش كم و بی مایه است، یك عالمه لغت های عامیانه و پركنایه كه لغت های زشت تنها بخشی از آنها است - هستند كه فقط بچه های راست راستی هلندی زبان بلدند و او بهشان دسترسی ندارد.»(ص ۱۳۷)جی ام كوتسی كه نوبل ادبیات ۲۰۰۳ را از آن خود و آفریقای جنوبی كرد در «كودكی» به سادگی و روانی هرچه تمام تر از یك وضعیت حاشیه ای برای به دست دادن فضایی پرجاذبه و كشش استفاده می كند.
محور كار او در كودكی به نوعی گریز از تقابل های رایج بین كودكی و بزرگسالی، پایتخت نشینی و حاشیه نشینی زبان اقلیت و اكثریت و... به سمت به دست دادن فضایی بكر و منحصر به فرد است. جهانی خارج از توصیف و تابع همان قانونی كه می گوید: همواره چیزی در ابژه هست كه تا ابد از ترجمه شدن به شبكه فرهنگی ما می گریزد و اگر همین منحصر به فرد بودن را راز بودن بدانیم و با درك همین لحظه به برقراری رابطه ای با ادبیات و تجربه مردن بپردازیم خواهیم دید كه توصیف اثر ادبی در هر حالت امری محال خواهد بود.«او به این نتیجه رسیده كه با بقیه فرق دارد، مخصوص به خود است. چیزی كه هنوز نمی داند این است كه چرا اصلاً به این دنیا آمده. شك دارد بتواند آرتور یا الكساندر بشود، تو زنده بودن اش ازش تقدیر بشود. وقتی قدرش را خواهند شناخت كه دیگر مرده است.»(ص۱۱۹)
و درست در همین لحظه است كه منتقدی مثل بلانشو در مورد تفسیر رمان قصر كافكا توسط مفسرانش گوشزد می كند كه این رمان بی نهایت بیشتر و بی نهایت كمتر از تفاسیری است كه درباره اش نوشته اند. در هر حال چیزی كه به هیچ شكل نمی توان به نسبتی تمام به آن رسید جوهره تمایزی است كه این اثر را بر جهان مشابهت ها و اینهمانی ها استوار می سازد.«می داند اگر بخواهد مرد بزرگی بشود باید كتاب های جدی بخواند. باید مثل آبراهام لینكلن و یا جیمز وات وقتی همه گرفتند خوابیدند زیر نور شمع مطالعه كند و لاتین و یونانی و اخترشناسی یاد بگیرد. او از فكر مرد بزرگی شدن دست ورنداشته، به خودش وعده می دهد به زودی مطالعه جدی اش را شروع می كند، ولی فعلاً دلش می خواهد فقط داستان بخواند.»(ص۱۱۴)
رابطه كودك روایت شده در كودكی جی ام كوتسی با پدر و مادر رابطه جالبی است. او خود را فرزند دو مادر یعنی مزرعه و مادرش می داند ولی خود را به هیچ پدری متعلق نمی داند. او با قالب گیری روایت ها در بطن تعاریف تازه از اسطوره ها پرده برداشته و با توصیف سرد و با فاصله به نوعی آنها را كاریكاتوریزه می كند: «انگلستان یعنی انجام وظیفه، در آرامش بی قیل و قال، گردن نهادن به سرنوشت.
انگلستان یعنی جوانكی تو میدان جنگ در یوتلند كه عرشه زیر پاش می سوخت و او از پشت سلاح اش جنب نمی خورد. انگلستان یعنی سرلنسه لوت و ریچارد شیردل و رابین هود با آن كمانش از چوب سرخ دار و مردان سبز جامه اش.»(ص۱۴۲)
فرهاد اكبرزاده
منبع : روزنامه شرق