پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


حاشیه‌های عشق و نفرت


حاشیه‌های عشق و نفرت
● یادداشتی بر «موش ها و آدم ها» به مناسبت تولد نویسنده
«چه بسیار نقشه های موش ها و آدم ها که نقش بر آب است.» جان اشتاین بک نام کتاب «موش ها و آدم ها» را از این قسمت از شعر رابرت پرنز شاعر نامدار انگلیسی گرفته است و در طول داستان خویش تمام تلاش را بر این نهاده که به این سوال تقریبا مهم و اساسی لنی -یکی از شخصیت های داستان- پاسخ دهد؛ «چرا نباید موش داشته باشیم؟»
«موش ها و آدم ها» داستان جذاب و گیرایی است که درون مایه خود را از زندگی کارگران فقیر آمریکا در بین دو جنگ بزرگ می گیرد.
ژرژ و لنی با هم سفر می کنند. ژرژ کوچک اما باهوش است و احتمالا وظیفه دارد از لنی که نیمه دیوانه ای غول آساست مراقبت کند. این عشق پیش از اینها در او شکل گرفته است و کم کم به صورت یک وظیفه درآمده که در جهان خالی ژرژ، لنی تنها کسی است که به حرفش گوش می دهد و او را تایید می کند.
زمانی که کس دیگری را تایید کند، خود به خود نوعی عشق در او به وجود آورده است و این عشق تا آخرین دقیقه ها و در جزئی ترین چیزها وجود خواهد داشت؛ تا وقتی که دیگر جایی برای بودن نداشته باشد. لنی آدم بدجنسی نیست.
او هیکلی درشت و قدرتی فوق العاده دارد و در عین حال عاشق نوازش کردن چیزهای نرم است. موش های زنده را می گیرد و نوازش می کند، اما دستان او چنان قدرتمند هستند که نوازشش را به نواختن تبدیل می کنند و سرانجام او موش ها را می کشد.
تازه قضیه به اینجا هم ختم نمی شود؛ کشتن موش ها به خودی خود اهمیت چندانی ندارند؛ لنی دوست دارد چیزهایی که خوشش می آید را نوازش کند. در وید -آنجا که او و ژرژ کار می کردند- همین علاقه باعث می شود که امر بر دخترکی مشتبه شود که لنی می خواهد او را بکشد و اینچنین است که همه ماموران حکومتی به دنبال او می افتند. ژرژ اما او را نجات می دهد و با هم به جایی دیگر می گریزند.
باید یک ماه کار کنند. باید پولی به دست آورند تا بتوانند خانه ای برای خود داشته باشند و دیگر نوکر ارباب ها نباشند. اما باز همه چیز بسته به لنی است که در این یک ماه دردسر درست نکند. در جای جدید که کار می کنند، پسر ارباب زنی دارد که همیشه دوست دارد با مردها بپرد. او از شوهرش متنفر است و زمانی که درمی یابد لنی در اثر یک تصادم اتفاقی دست شوهرش را شکسته، به او علاقه مند می شود. این اخطار فاجعه ای است که بعدها رخ می دهد.ژرژ پیش از اینها به لنی سپرده است که از این زن دوری کند.
اما آن روز وقتی همه کارگران مشغول تیله بازی هستند، دخترک لنی را تنها در انبار می یابد. او را علاقه مند می کند به موهایش دست بزند. لنی علاقه مند می شود، اما نمی تواند از این علاقه دست بردارد. زمانی که دخترک از ترس شروع به فریاد زدن می کند، تنها راه پیش پای لنی این است که دهان او را بگیرد تا صدایش به کسی نرسد. این از بدجنسی لنی نیست، از این است که او نمی خواهد کار بدی انجام داده باشد. اما قدرت دستانش باعث مرگ دخترک می شود.طبق قرار لنی به بیرون دهکده می گریزد. همه دنبال او هستند اما تنها ژرژ است که می داند او کجاست.
ژرژ هفت تیر یکی از کارگران را برمی دارد و به سراغ او می رود؛ لحظه پایان عشق اوج تراژدی است؛ ژرژ لنی را می کشد، نه به خاطر خودش، به خاطر اینکه دیر یا زود لنی کشته می شود و شاید بهتر باشد آدم ها به دست دوستانشان کشته شوند؛ این طور دشمنی ها زودتر به پایان می رسد.
جان اشتاین بک «موش ها و آدم ها» را در سال۱۹۳۷ نوشته است؛ یعنی زمانی که آمریکا تازه از بحران اقتصادی رهایی یافته و آماده جنگ دوم می شود. شاید بشود سخت ترین دوران استثمار کارگران توسط سرمایه داری را دوران بحران اقتصادی آمریکا دانست. آمریکای بحران زده به اتکای کارگران استثمارشده قد می کشد و بزرگ می شود تا در جنگ دوم تعیین کننده سرنوشت تاریخی بشر دوران خویش باشد.
با این وجود اشتاین بک یک نویسنده چپ نیست و تعلقات مارکسیستی ندارد. آبشخور تفکر اشتاین بک فلسفه آمریکایی است؛ چنانکه او داستانش را اینطور آغاز می کند؛«در چند میلی جنوب سوله داد، از کنار تپه ای، رودخانه سالیناس، عمیق و سبزرنگ جریان دارد و به دریاچه ای فرو می ریزد. آب آن گرم است، زیرا پیش از آنکه به دریاچه فرو ریزد، از روی شن های زرد و گرم و از زیر اشعه خورشید، می گذرد. یک سوی رودخانه ...» (اشتاین بک. جان. موش ها وآدم ها.
ترجمه پرویز داریوش. ص ۷)چنانکه از این عبارات پیداست صلابت روح و روان آدمی، خشونت ذاتی او، طبیعت گرایی ابزاری و در عین حال احساساتی که مخصوص آمریکاییان است در این جملات وجود دارد. با این همه او به این نکته نیز اذعان دارد که دگر انسان قرن بیستم در آغاز قرن، جنگ اول و پس از آن بحران های ناشی از جنگ اول و سپس جنگ دوم را تجربه می کند نه این است که فردیت او باعث این اتفاقات شده است بلکه ساختارها اینگونه خواسته اند و راه زنده ماندن کنارآمدن با این ساختارهاست.
اگر داستان «موش ها و آدم ها» سراسر پاسخ به این سوال است که «چرا نباید موش داشته باشم؟» خود به این خاطر است که خواننده به این پاسخ یقینی برسد که دوران احساسات قرن نوزدهمی به پایان رسیده است.اشتاین بک با آوردن لنی و عشق او به چیزهای نرم و لطیف، در داستانش درپی القای این معناست که انسان در برهه ای از تاریخ در عین کارگربودن و استثمارشدن، زندگی اش را با عشق و علاقه پی می گرفته است.
اکنون این دوران به سر آمده است. ژرژ می گوید؛ «آدمایی مثل ما، که توی دهات کار می کنند، از همه مردم دنیا تنهاترن؛ هیچ طایفه ندارن. مال هیچ جا نیستن. میان توی یه ده، اونجا کار می کنن، مزدشونو می گیرن، بعد می رن تو شهر باد شونو خالی می کنن، بعد باز کارشون اینه که دستشونو یه جایی بند کنن، واسه آینده شون هیچ فکری ندارن.» (همان. ص ۲۲)
و این درست لحظه مرگ احساس و عشق است. امیدها، آرزوها، عشق ها و علاقه ها به پایان رسیده اند و بهتر آن است که انسان خود در درون خود به کشتن آنها اقدام کند تا دیگران به کشتن آن نپردازند.مرگ که از راه می رسد چهره تمام اینها را عوض می کند؛ «زن کورلی با نیمه پوششی از کاه زرد، خفته بود. و رنگ بدجنسی و نیرنگ بازی و ناخشنودی از زندگی، و درد جلب توجه، همه از چهره او رخت بر بسته بود. بسیار ساده و زیبا بود، و چهره اش جوان و دلکش می نمود.» (همان. ص ۱۱۹)
جان اشتاین بک در «موش ها و آدم ها» خواننده را با این پرسش اساسی همراه می کند که عشق یا نفرت؟ تازه این خود شرط و شروطی دارد که عشق دیگر آن عشق صاف و ساده و صمیمی گذشته نیست و حتما همراه با خیانت است؛ که ژرژ به واسطه عشقش به لنی خیانت می کند. در طول داستان ما خیانت واضح ژرژ بر لنی را مشاهده می کنیم. این اتفاق حداقل سه بار می افتد.
اول اینکه ژرژ با القای این اندیشه که اگر لنی کار بدی بکند خرگوش نخواهد داشت لنی را وادار می کند که بر کار بدش سرپوش بگذارد و سرپوش لنی برابر مرگ دخترک است. دوم آنکه ژرژ هفت تیر کارگری را بر می دارد و دیگران را به این خیال باطل می کشاند که کار، کار لنی است و اینچنین آتش خشم آنها شعله ورتر می شود و سرانجام اینکه این ژرژ است که لنی را با هفت تیر می زند و می کشد.
▪ عشق یا نفرت؟
ظاهرا در این اوضاع و احوال نفرت بهتر از عشق است و سرانجام این نفرت است که تمام نقشه ها را برهم می زند؛ «چه بسیار نقشه های موش ها و آدم ها که نقش بر آب است.»
محمدجواد صابری
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید