شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا


لکان، دریدا، کریستوا


لکان، دریدا، کریستوا
▪ نویسنده: مایکل پین
▪ ترجمه: پیام یزدانجو
▪ انتشارات: مرکز
جولیان مور بازیگر مطرح سینما که همواره به دلیل اجرای استادانه نقش‌هایی که به او واگذار شده با تحسین منتقدان مواجه شده است، اکنون نقش جدیدی را تجربه می‌کند; جولیان مور کتابی برای کودکان نوشته است. کتابی به نام «توت فرنگی کک و مکی» درباره دختر بچه‌ای که از کک و مک صورت خود متنفر است. کیت سامرسکیل گزارشگر روزنامه دیلی تلگراف دیداری با این هنرپیشه نویسنده دارد:
دیلی تلگراف/۱۳ نوامبر ۲۰۰۷ /کیت سامرسکیل /فرشید عطایی-قهرمان داستانی اولین کتاب جولیان مور که یک داستان مصور برای کودکان است، یک دختر بچه ۱۰ ساله لا‌غر مردنی مو قرمز است که صورتش پر از کک و مک است. او از کک و مک صورتش متنفر است و به همین دلیل سعی می‌کند آنها را از صورت خود پاک کند و بعد هم با یک ماژیک آنها را خط خطی کند. او سرانجام نقاب دزد‌ها را می‌پوشد. این دخترک موفق می‌شود کک و مک‌های صورت خود را از بین ببرد ولی با این کار خودش را به طور کلی از دست می‌دهد: هیچ کس دیگر او را نمی‌شناسد.
جولیان مور یکی از ماهر‌ترین بازیگران هالیوود در نسل خود است. او در بسیاری از فیلم‌های بزرگ جریان اصلی هالیوود مانند «هانیبال» و «پارک ژوراسیک: دنیای از دست رفته» بازی کرده و برای بازی در فیلم‌هایی مانند «شب‌های بوگی»، «پایان رابطه»، «دور از بهشت» و «ساعت‌ها» نامزد جایزه اسکار شده است. با این حال او می‌گوید که شخصیت داستانی خجالتی و عجیب و غریب «توت فرنگی کک و مکی» در واقع خویشتن ۷ ساله خودش است. او می‌گوید: «تمام چیز‌هایی که بچه‌های توی کتاب به زبان می‌آورند در واقع حرف‌هایی بوده که در کودکی به من می‌گفتند.» یکی از بچه‌های توی کتاب می‌پرسد: «هی! چه اتفاقی برایت افتاد؟» یکی دیگر می‌پرسد: «درد دارد؟» و یا: «می‌توانم اینها را بو کنم؟»
«کال» پسر نه ساله جولیان مور که او نیز صورتی کک و مکی دارد با این مسئله برخوردی بی ادبانه دارد: «مامان، این کک و مک‌ها مثل کثافت هستند که هر چه قدر آنها را می‌شوری باز هم پاک نمی‌شوند!» مور به من می‌گوید: «او و خواهر پنج ساله‌اش «لیو» کک و مکی هستند، ولی آنها کک و مک‌های صورت شان را خیلی دوست دارند. کک و مک‌های آنها کوچک و با مزه و دوست داشتنی است و مثل کک و مک‌هایی که من در کودکی داشتم گنده و بزرگ نیستند.»
وقتی مور را در لا‌بی هتل «سوهو هاوس» که با هم قرار ملا‌قات گذاشته بودیم، دیدم به جا نیاوردم. او شلوار جین مشکی رنگ پریده، یک تی‌شرت خاکستری کم رنگ، یک پیراهن مشکی، عینک آفتابی بزرگ، مچ بند‌های چرمی‌و صندل پوشیده بود. سبک و تند و تیز قدم بر می‌داشت. وقتی او ۱۵ دقیقه بعد من را پیدا و خودش را به من معرفی کرد، آورند: «مردم همیشه انتظار دارند من را با مو‌های قرمزم ببینند.» مو‌های قرمز او حالا‌ مشخصه برجسته‌اش هستند همانطور که یک زمانی در کودکی کک و مک‌های صورتش مشخصه برجسته ظاهرش بودند. بدون رنگ قرمز موهایش، او نامرئی می‌شود.
مور به عنوان یک هنر پیشه جدی دوست دارد نا پدید شود. او به یاد می‌آورد که در طول فیلمبرداری «پایان رابطه» با «رالف فاینس» درباره این موضوع صحبت می‌کرده که وقتی خود شان را بر روی پرده سینما می‌دیدند چقدر دلسرد می‌شدند: «نا امیدی بزرگ در این است که وقتی داری در فیلم بازی می‌کنی، در ذهن خودت تبدیل به یک آدم متفاوتی شده‌ای، و وقتی خودت را بر روی پرده می‌بینی می‌گویی، اه! باز همان قیافه!» فریادی از ناامیدی سر می‌دهد و بعد هم می‌خندد: «آدم بعضی وقت‌ها به دلیل قیافه خودش خیلی احساس محدودیت می‌کند. بد جور تلا‌ش می‌کنی که متفاوت به نظر برسی ولی فایده‌ای ندارد. بعضی چیز‌ها هستند که شما می‌توانی تغییرشان بدهی، ولی متاسفانه همیشه چهره ات همان حالت تکراری و همیشگی‌اش را دارد.»
ترفند بزرگ جولیان مور بر روی پرده سینما این است که از چهره خود هم برای پنهان کردن خود استفاده کند و هم آشکار کردن. احساسات او در پس چهره‌اش سوسو می‌زنند. تادهینز که کارگردان او در دو فیلم «امن» و «دور از بهشت» بود، متوجه شد که مور همیشه چیزی را از خود بروز نمی‌دهد: «او (تاد هینز) می‌گفت اگر همه چیز را به تماشاگر نشان ندهی، به نظر من باعث می‌شود که کمی به جلو خم شوند و پس پشت فیلم را ببینند.» مور متخصص بازی در نقش زنان معمولی است که عواطف شدید خود را سرکوب می‌کنند. در فیلم‌های دور از بهشت، ساعت‌ها و پایان رابطه، شخصیت‌هایی که مور نقششان را بازی می‌کند همگی زنانی هستند که سعی می‌کنند به خاطر شوهر و بچه‌ها یا خدایشان احساسات خود را پنهان کنند. وجود آنها مملو از احساساتی است که تاب تحملشان را ندارند. در گاهی وقت‌ها ماسک کنار می‌رود و احساسات آشکار می‌شوند، ولی شکوه و عظمت این زنان در خویشتن داری آنها است. مور می‌گوید: «این همان چیزی است که در زندگی برایم خیلی تکان‌دهنده است، اینکه کسی خویشتن دار باشد و مراقب دیگران باشد و همچنان به این وضعیت ادامه بدهد. تماشای اینگونه شخصیت‌ها بسیار جذاب است.»
جولیان مور شخصا آدم خویشتن دار و آرامی‌است، ولی او مثل هیچ کدام از شخصیت‌های سینمایی‌اش آدمی‌با رفتار‌های افراطی نیست. او همیشه لبخند به لب دارد، مبادی آداب است، همیشه دقت می‌کند که آدم متکبر یا متظاهری به نظر نرسد. وقتی از او درباره اهمیت کتابش پرسیدم، خندید: «این کتاب، اثر عمیقی نیست. کتاب خیلی ساده‌ای است.» مور در عین حال می‌خواهد که او را به عنوان یک هنر پیشه دیگر که کتاب کودکان نوشته، نبینند: «فقط می‌خواستم که این داستان به شکل کتاب در بیاید. او از بچگی کتاب را دوست داشته است: » در تمام عمرم فراتر از هر چیز دیگری، حتی فرا‌تراز هنرپیشگی‌ام، همیشه یک خواننده بوده‌ام. در بچگی کار من فقط کتاب خواندن بود.»
او در کودکی همه چیز را می‌خواند; تمام کتاب‌های کودکان را خوانده بود. کار‌های لورا اینگالز وایلدر را دوست داشتم. همه کتاب‌های پرل اس. باک و ادیث وارتن و هنری جیمز را خوانده بودم. آدم با گذشت زمان ذوقش تغییر می‌کند ولی من داستان خیلی دوست داشتم. من خواندن را دوست دارم و اصلا‌ همین خواندن باعث شد بازیگر بشوم. بازیگری برای من همیشه مثل این بوده که با صدای بلند دارم چیزی را می‌خوانم.»
جولیان مور می‌گوید در دوران کودکی بعضی وقت‌ها احساس بسیار بدی پیدا می‌کرده و برآشفته می‌شده، ولی نمی‌توانسته تشخیص بدهد چرا: «ولی بعد ناگهان به ذهنم می‌رسید که علتش کتابی بوده که داشتم می‌خواندم; احساس ناراحتی من به خاطر فاجعه‌ای بود که در داستان آن کتاب رخ می‌داد.» مور اذعان می‌کند که با نقش زنان خانه دار پرشوری که او نقش شان را بازی می‌کند وجه تشابهی وجود دارد: اینکه آنها بی چون و چرا و با خلوص نیت کار‌های روز مره خود را انجام می‌دهند ولی داستان‌هایی که آنها را جذب خود می‌کنند در جای دیگری وجود دارند. مور در کودکی بچه ساده و دست و پا چلفتی‌ای بود: «مو‌های بلندی داشتم، صورتم پر کک و مک بود، عینک می‌زدم، خیلی لا‌غر بودم و اهل ورزش نبودم و به کتاب خیلی علا‌قه داشتم.» سپس او در ۱۵ سالگی عینک را کنار گذاشت و به جای آن از لنز استفاده کرد و در اجرای مدرسه‌ای »زیبای خفته» نقش اصلی را بازی کرد. مادرش در گوشی به پدرش که در میان تماشاگران نشسته بودند گفت: «خدای من! پیتر، او چقدر زیباست.» تابستان آن سال همکلا‌سی هایش نیز او را به شکل متفاوتی می‌دیدند.
به مور می‌گویم، احتمالا‌ باید حس خوبی به او دست داده باشد. مور در جواب من می‌گوید: «حس خوبی داشت، ولی گیج کننده بود. یعنی، تنها کاری که من کردم این بود که عینکم را از صورتم بر داشتم.»
منبع : روزنامه حیات نو