جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

حضور ادبیات در نقاشی


حضور ادبیات در نقاشی
● بررسی نمایشگاه گروهی، انجمن هنرمندان نقاش ایران
خانه هنرمندان ایران، نمایشگاهی گروهی با عنوان «حضور ادبیات در نقاشی» برپا كرده است. این نمایشگاه با همت انجمن هنرمندان نقاش ایران و با حضور ۴۸ نقاش برگزار شده است.
پابلو پیكاسو می گفت: همه می خواهند هنر را بفهمند، چرا كسی كوشش نمی كند كه آواز پرندگان را بفهمد؟
ادبیات، شكلی از بیان است كه با علائم رمزی مثل «كلمات» بر صفحه نقش می شود و شخص با خواندن كلمات، معانی را در ذهن و خیال خود می سازد.
عمل خواندن توسط چشم فی المجلس رخ نمی دهد. چشم باید (در خط فارسی) از سمت راست و بالای صفحه به تدریج صفحه را بپیماید و در نهایت از سمت چپ و پائین صفحه خارج شود. عامل زمان در «شنیدن» موسیقی و «خواندن» در ادبیات موجب می شود كه آنچه را دیده یا شنیده ایم به خاطر بسپاریم اما ادبیات نسبت به موسیقی جنبه های ارجاعی بیشتری دارد؛ ارجاعاتی زبانی كه باید دریافت كرد و به خاطر سپرد تا در تفسیر یا تأویل نقاشانه بازآفرینی شوند.
در اینجا با «لرزش شكننده كلمه» سروكار داریم. «كلمه» پس از دیده شدن و خوانده شدن، در همانجایی كه بوده باقی می ماند، اما «ذهن» از آنجا گذر كرده و از این كلمه به كلمه دیگر می رود.
هر كلمه تأثیر خود را به ذهن مخاطب منتقل می كند و او با حركت چشم بر سطح صفحه، كلمات و سطرها و پاراگراف ها را درمی نوردد و از تركیب و تلفیق و تأثیر كلمات سرشار می شود.
از سوی دیگر، آنچه را كه خوانده است، با آنچه در انبار ذهنی و حافظه فرهنگی اش دارد، در هم می آمیزد.
«كلمه» یقیناً محتوایی دارد، اما نه محتوایی از جنس هنرهای تجسمی. هستی یك كلمه متفاوت است از هستی یك اثر نقاشانه. انتقال هستی خیالی یك كلمه به هستی عینی یك اثر نقاشی، موضوع جالب توجهی است.
بررسی هنر نقاشی از دیدگاه «ادبیات» موكول است به این نكته كه بدانیم، هنرمند نقاش از كلام فلسفی متأثر شده است یا كلام شاعرانه، دینی، علمی، یا ...در حالی كه «كلمه» كاملاً انتزاعی است، «نقاشی» به صورت های مربوط به دنیای گسترده و چندگانه اشیاء نظر دارد.
متنی كه با نقاشی همراه است یا نقاشی آن متن را همراهی می كند، تصورات معینی را موجب می شود و به این ترتیب پیوند آگاهی را از آن عنصر خیال انگیز و نامرئی، جدا كرده و به یك عنصر خیال انگیز از جنس دیگر، اما مرئی مبدل می سازد.
چرا كه ساختمان یك اثر نقاشی به اموری وابسته است كه به طور مثال، آن امور هیچ رابطه ای با ساختمان یك شعر ندارند و بالعكس.
به عنوان مثال، شعر پس از خوانده شدن معمولاً همچنان «ذهنی» باقی می ماند، چرا كه توسط علائمی مانند «كلمات» معانی خود را آشكار می سازد و «كلمات» به مثابه رمزها و علائم قراردادی، عناصری كاملاً انتزاعی اند.
از سویی، «نقاشی» باید استقلال خود را حفظ كند و نباید فقط در خدمت مضمونی باشد كه از طریق ادبیات به آن تحمیل می شود.
در گفت و شنود میان «نقاشی» و «شعر» نكات دیگری نیز به میان كشیده می شود:
نقاشی هرگز نمی تواند ضمن حفظ استقلال خود، راهی به شعر بجوید. چرا كه این دو ـ نقاشی و شعر ـ دو واكنش متفاوت در مخاطب ایجاد می كنند:
ذهن مخاطب در مقابل یك شعر از «درون می نگرد»، به عبارت دیگر، ذهن او كه از درون می نگرد، (intuit) یا «حدس و گمان» را نمی تواند از (in Tuition) یا «شهود و الهام» جدا كند. حال آن كه این دو (این توئیت و این توئی شن) در اثر نقاشی با علائم تصویری بر صفحه نقش می شود، به گونه ای كه مخاطب ناگزیر نیست چیزی را از درون ببیند.
اساساً روند ملاقات مخاطب با تابلوی نقاشی بسیار متفاوت از روند دیدار او با یك قطعه شعر است.«شعر» با ابداع فضاهای ذهنی اش، كاری با مخاطب می كند كه یك اثر نقاشی هر چقدر هم انتزاعی باشد، چنان رفتاری با ذهن مخاطب نمی كند.و این تفاوت نه مایه برتری این به آن و نه امتیازی ویژه برای این دو نوع از بیان هنری است. این تفاوت ها در ذات دو مدیوم ـ ادبیات و نقاشی ـ وجود دارد.
هگل عقیده داشت «تبدیل صداهای طبیعی به موسیقی قابل قیاس است با بازنمایی منظره ای طبیعی در تابلوی نقاشی».
موسیقی، امری است كه از حقیقتی والا پرده برمی دارد و موسیقیدان باید احساس اش را وارد روابط متعین نت ها كند.
براین اساس، پرسیدنی است كه نقاشی با ادبیات چه می كند؟ پاسخ روشن است، نقاشی می كوشد نیاز به غلبه بر ادبیات را پیاپی خاطرنشان كند.
نقاش، همانند موسیقیدان می خواهد احساسات برگرفته از ادبیات را وارد روابط متعین عناصر تجسمی خود كند.شعر، درهای جهانی ناشناخته را برروی انسان می گشاید. شاعر گاه مانند موسیقیدان، همه احساساتی را كه با مفهوم ها قابل تعیین اند پشت سر می گذارد تا وجود خود را به دست ناگفتنی ها بسپارد و در این میان نقاش، همه محصول شاعر را با علائم تجسمی و ملموس خود به دست گفتنی ها تسلیم می كند و در چارچوب بوم خود ثبت می كند.
قیاس میان موسیقی، شعر و نقاشی و درك آزادی موسیقی در مقایسه با شعر و رهایی موسیقی از اجبار ارتباط با كلمات و در ادامه اشاره به فضاهای ذهنی و سیال شعر در قیاس با بیان تجسمی؛ به فهم بیشتر ما از مفهوم «حضور ادبیات در نقاشی» یاری بسیار می رساند.
آنچه اهمیت دارد، روابط میان عناصر است. موسیقی ابعادی از خویشتن یا نفس فردی و جهان را نمایان می سازد كه زبان گفتاری به تنهایی قادر به نمایش آنها نیست. از سوی دیگر، «زبان» قادر به خلق فضاهایی ذهنی است كه چشم با خواندن كلمات می تواند ذهن را به تخیل بكشاند؛ امری كه هنر نقاشی قادر به انجام آن نیست. چرا كه «نقاشی» دیده می شود، آنگاه فهمیده می شود (برخلاف شعر كه پس از خوانده شدن، به خیال درمی آید). زیرا علائم تصویری در هنر نقاشی، با علائم قراردادی (یعنی كلمات) در شعر تفاوت ماهوی دارند. بیان مكنونات یك شاعر به وسیله یك نقاش، بی شباهت به هنگامی نیست كه شكوفه های درخت گیلاس را بر شاخ و برگ درخت كاج مشاهده كنیم.
از این رو، آثار نقاشی برگرفته از ادبیات، اغلب آثاری نیستند كه در لایه های اصیل و ناب هنر نقاشی طبقه بندی شوند. هر گاه از كسی خواسته شود كه تفاوت مزه میان «الف» و «ب» را بسنجد، او فقط می تواند ابتدا «الف» و سپس «ب» را بچشد؛ در نتیجه كاری انجام می شود كه نه «الف» است و نه «ب».به نظر می رسد، درست در چنین جایی است كه روابط میان عناصر «ادبی» و «تجسمی» مطرح می شود.
«اشلایر ماخر» برای ایجاد روابط میان عناصر دو مدیوم متفاوت، اصطلاحی با معنای «خودآگاهی بی واسطه» یا (immediate self - consciousness) وضع كرده است. «انعكاس اندیشه» و «تجلی اندیشه» در ادبیات و نقاشی، موضوع قابل تأملی است كه برپایی این نمایشگاه، فرصتی برای غور در آن را فراهم ساخته است.
در میان آثار به نمایش درآمده، آنجا كه نقاش صرفاً به «انعكاس» اندیشه ادبی پرداخته، می توان مظاهر غیرنقاشانه و علائم تصویری را در سطح یك رفتار تجسمی ردیابی كرد؛ اما در آن دسته از نقاشی های به نمایش درآمده، آنجا كه نقاش به «تجلی» اندیشه ادبی مبادرت ورزیده، می توان گوهر «الهام» و ضربان یك بیان ناب را كه در تاریكی های ابهامی شاعرانه غوطه می خورد، شاهد بود.اساساً پرس و جوی شكاكانه درباره روابط میان «كلمات» و «نقوش» در سنت فرهنگی ما بی سابقه است.
در سنت هنری و ادبی ما، «ادبیات» و «نقاشی» هر كدام راه خود را می روند و با اقتضائات و ضروریات مربوط به مدیوم خود سروكار دارند.
آنجا هم كه این دو ـ ادبیات و نقاشی ـ در كنار یكدیگر می نشینند، متن ادبی در همجواری ترجمه تصویری اش مستقر می شود، یعنی آنچه مصور می شود، دقیقاً همان چیزی نیست كه امروزه به آن «هنر نقاشی» می گویند، بلكه همان تصویرگری یا ایلوستراسیون (illustration) است كه در سنت هنری ما به «نگارگری» مشهور است.
نگارگری ایرانی هنگامی آغاز می شود كه روایت ادبی یا شعر پایان می یابد. درست همانند برخی از اشكال موسیقی، مثلاً در بعضی از ترانه ها، پس از خاتمه یافتن كلمات ترانه، موسیقی به شرح و توصیف آنچه بر زبان آمده است می پردازد. آنچه در این نمایشگاه دیده می شود و ادبیات و نقاشی را به هم پیوند داده است، در بهترین حالت، این واقعیت است كه عناصر كلامی به صورت حاملان معنی درآمده و در درون تابلوی نقاشی، در كنار سایر عناصر تجسمی نوشته شده و یا احیاناً رنگی از معنی خود را به اثر انتقال داده است.
در اینجا و در این نمایشگاه، آنچه رخ داده است، در حد تواترهای فیزیكی است. چرا كه آنچه به منزله «ادبیات» در درون بافت نقاشی عرضه می شود به آسانی به عناصر تجسمی تبدیل نمی شود و ای بسا هرگز این اتفاق رخ ندهد.هر جا هم كه جنبه هایی از هر یك با جنبه هایی از دیگری مشابهت داشته باشد، پیدا كردن این مشابهت، بیشتر در گوهر اثر رخ می دهد تا در ظاهر و در سطح اثر. چرا كه بیان تجسمی بیشتر یك زبان مستقل است تا نوعی میانجی میان خود و ادبیات.
حال اگر، به استفاده نقاش از تعدادی نشانه و علامت بسنده كنیم و به این طریق بپذیریم كه یكی از آن دو ـ ادبیات و نقاشی ـ می تواند ابزاری برای رسیدن به هدفی باشد كه دیگری شاید نتواند ... حاصل، تقریباً همان چیزی می شود كه در برخی از آثار به نمایش درآمده در این نمایشگاه دیده می شود. لازم به ذكر است كه همواره چیزی از این مدیوم (مثلاً ادبیات) حاضر به پذیرش قواعد مدیوم دیگر (مثلاًً نقاشی) نیست. آن چیز خالص كه مقاومت كرده و به موازین غیر و ناآشنا تن نمی دهد، به عناصر سازنده و ناب مدیوم خود متعلق است.
در یك نگرش مبتنی بر علم تأویل، جنبه هایی از ادبیات كه در برابر بیان تصویری هنر نقاشی مقاومت می ورزند، نه به عنوان افزوده هایی اتفاقی، بلكه به مثابه عناصر سازنده بیان ادبی تلقی می شوند.
می خواهم بگویم كه ادبیات هرگز در برابر نقاشی تسلیم و منفعل نبوده و چنانچه در ترجمه ای نعل به نعل به نقاشی برگردانده شود، چیزی كه به دست می آید ، جز نوعی ترور خلاقیت و ابتذال تصویری نیست.اصولاً ساختار منسجم یك مدیوم قاصر از آن است كه معیاری برای خروج از آنچه هست را عرضه كند.هر مدیوم به مثابه آینه ای كه هنرمند خود را در آن منعكس می سازد عمل می كند، و جست و جو برای یافتن جانشینی كه بازتاب های دیگری را به مدیوم مألوف منعكس می سازد، كاملاً بیان نشدنی است.كاربرد لفظ «شاعرانه» در توصیف یك اثر نقاشی ، تنها به این معنا امكان پذیر است كه بخواهیم «شاعرانگی» را از مدیوم و زبان متمایز كنیم.اگر یك نقاش بتواند سخن خویش را از راه زبانی غیر از زبان نقاشی نیز بشنود و مطابق فلسفه ساختارشكنی یا (decons Truction) به «متافیزیك حضور» نزدیك شود، آنگاه هنرمند توانسته است سخن خویش را از راه زبانی دیگر نیز تجربه كند.
«دریدا» در كتاب «پدیده شناسی» متافیزیك «حضور» را در قالب «شنیدن سخن خویش» كه جنبه بازتابی دارد، ارزیابی كرده است.همترازی میان خویشتن فردی و دیگری، به عنوان چیزی مشترك میان خود و دیگران به یك تصور تنظیم كننده regulative- idea برای تعامل با دیگران نیاز دارد كه در شدنی ترین حالت ممكن، این اتفاق همواره و فقط در سطح می تواند رخ دهد. چرا كه همواره شخص، خودش را با دلالت گر«من» نامگذاری و شناسایی می كند و نمی تواند بر ساختار مشترك دو مدیوم متفاوت به طور همزمان متكی باشد.منابع الهام در ادبیات و نقاشی حتی اگر از یك پس زمینه مشترك باشند، یقیناً از دو جنس متفاوت اند.
هنرمند نقاشی كه به سودای بهره گیری از ادبیات دست به قلم می برد، چنانچه از نظر محتوا دچار مشكل بوده و بخواهدمحتوا را از ادبیات به دست آورد، پیشاپیش مدیوم نقاشی را در حد ابزاری ثانوی و منفعل به كارگرفته است. چنین شخصی حداقل دو معضل را ایجاد خواهدكرد:
۱) اثری كه باید از راست به چپ و یا بالعكس خوانده شود (و نه دیده شود ) و به سختی بدون شرح و توضیح برای مخاطب رمزگشایی می شود.
۲) اثری آشفته كه صرفاً تعبیرات و برداشت های محدود فردی نقاش رامنعكس می سازد.
بلافاصله نكته مهمی به میان كشیده می شود و آن طرز استفاده شاعر از مقوله «ابهام» است.
ابهام نزد هر هنرمندی امری كاملاً شخصی و درونی است. یك نقاش چگونه می تواند تشخیص دهدكه شاعر در لحظات مبهم خلق شعر، دچار ابهام بوده است یا این كه «ابهام» را به عنوان یك امكان برای خلاقیت به كار گرفته است؟
باید دانست كه حاصل كار نقاش در فهم چگونگی و كیفیت ابهامی ریشه دارد كه قبلاً توسط شاعر به كار رفته است.
گفتنی است كه هرگاه یك هنرمند در لحظه خلق اثر دچار «ابهام» باشد، حاصل كارش چیزی را نشان می دهد كه مخاطب آزادانه بتواند تفسیر و برداشت دلبخواه خود را عرضه كند؛ اما، هرگاه یك هنرمند در لحظه خلق اثر، «ابهام» را به مثابه ابزاری جهت خلاقیت بیشتر اتخاذ كند، مجال تفسیر و برداشت دلبخواه را ازمخاطب سلب كرده و او را وا می دارد كه با چشم های هنرمند ببینند و با ضربان قلب او به تپش درآید.
هنر نقاشی می تواند از شعر به عنوان منبع «الهام» بهره بگیرد، درچنین نگرشی «الهام» صرفاً در حد زبان احساس عمل كرده و به توسعه حسی نقاش یاری می رساند. پذیرش این امر مشروط برآن است كه نقاش نخواهد از «كلمات شعر» به «واژگان تجسمی» بهره ای تفننی و صوری بگیرد. البته چنین اتفاقی در بسیاری از آثار به نمایش درآمده دراین نمایشگاه به كرات رخ داده است.
به گونه ای كه تابلوهای به نمایش درآمده دراین نمایشگاه، اغلب به پدیده هایی چندمنظوره و در نهایت بی خاصیت تبدیل شده اند. دراین نمایشگاه به آثاری برمی خوریم كه نه نقاشی اند، نه تصویرسازی اند و نه ادبیات اند. این آثار به مهاجرانی شباهت دارند كه نه ریشه در خاك وطن دارند و نه در محیط تازه مورد پذیرش قرار می گیرند.
ادبیات به طور كلی می تواند برای هنرمند نقاش، هم از نظر آموزش و هم منابع الهام سودمند باشد، مشروط به آنكه هنرمند نقاش بتواند قواعدحاكم بر ساختار اثر ادبی را شناسایی كرده و به شیوه ای كه نویسنده یا شاعر كوشیده است از طریق آن پیام خودرا طرح كند، پی ببرد.
نقاش قبل از آن كه دست به قلم ببرد باید طرز برخورد نویسنده یا شاعر را با دو مقوله مهم «راز» یا Mystery و «شگفتی » یا surprise دریابد.او باید بتواند به ایجازی در بیان تجسمی دست پیدا كندكه هنگام پذیرش تأثرات ادبی، كمترین مانع در بیان نقاشانه را در پی داشته باشد.
نقاش ناگزیر است معانی واژه ها را در وضعیت های متفاوت درك كند. از همه مهم تر باید بتواند شیوه ای از اجرای نقاشانه را اتخاذ كند كه معادل تصویری بسیار بدیعی برای واژگان شاعر به حساب آید.
هنرمند نقاشی كه روبه سوی ادبیات می آورد، باید آنقدر سواد ادبی داشته باشد كه از طریق تقابل وزن، قافیه و آهنگ كلی اثر به یك ساخت نقاشانه دست پیدا كند كه همچند اثر ادبی باشد.
انتقال كلام آهنگین به بیان تجسمی دشوار است، اما ناممكن نیست. در چنین وضعیتی ، نقاش باید مانند یك كارگردان تئاتر یا سینما وارد عمل شود. او باید بتواند برای اشارات شاعرانه و تركیبات بدیع ادبی، معادل های تجسمی مناسب خلق كند. او بایدآهنگ كلی شعر یا رمان را در تفسیری انتقادی دریافت كرده و رویكرد تجسمی هماهنگ با آن را كشف كند.
شعر و ادبیات به دو صورت : «الهام مستقیم» و «الهام مركب» می تواند برای نقاشان مفید باشد.«الهام مستقیم» نیز از دو طریق : «برداشت های ظاهری » و «برداشت های پویا» به كار می آید.در «برداشت ظاهری» نقاش به استفاده از آنچه در اثر ادبی توصیف شده است بسنده می كند، اما در «برداشت پویا» نقاش به توصیف ظاهری و مستقیم بی اعتناست و به ارتباط انتزاعی با حال وهوای اثر ادبی می پردازد.
«الهام مركب» حدنهایی استفاده از شعر و ادبیات به حساب می آید. در چنین حالتی، نقاش تحت تأثیر آنچه خوانده است قرار می گیرد، آنگاه به انجام كار هنری تحریك می شود.
نقاش برای خود یادداشت هایی می نویسد و ایده های خود را ثبت می كند. البته یادداشت برداری نمی تواند و نباید مانعی برای تأكید بر نقاشی باشد.در چنین وضعیتی، نقاش به تأویل اثر ادبی مبادرت می ورزد و همچون منتقدی خبره به ارزیابی اثر پرداخته وبهره های خلاقه از آن می گیرد.
هنرمند نقاش باید بتواند به برداشت های شخصی و در عین حال جهانی از اثر ادبی دست پیدا كند، و فضایی را ترسیم كند كه به درگیری و مشاركت فعال بیننده با اثر بینجامد.او باید بتواندبه این پرسش پاسخ دهد كه كدام یك از فرم های ادبی، مناسب برای برانگیختن شوق نقاشانه اویند: افسانه پردازی؟ حماسه؟ شعر؟ یا رمان؟بهتر است كه نقاشان ابتدا به توصیف و روایت اثر ادبی بپردازند و سپس برداشت ها واستنباط های خود را منظم و مدون كنند، آنگاه به طراحی یا نقاشی بپردازند.
گفتن نداردكه هر طرح یا نقاشی برای رویارویی خود با ادبیات باید تلاشی آگاهانه و مشتاقانه راآغاز كند. اصولاً غور و كنكاش در متن،نیازمند نوعی نزاع است. نزاع نقاش با متن برای شكافتن لایه های آن و استخراج الماس های روحی ، حسی و ذهنی نهفته در متن كه در نهایت به غنای بیان تجسمی می انجامد.
هنرمند نقاش باید بر شعر سرزمین خود و شعری كه بتواند تار وجود مردمانش رابه ارتعاش درآورد، متمركز شود.حماسه های هر سرزمین، شالوده های بنیادین تاریخ مبارزات و افتخارات آن سرزمین را آشكار می كنند. مطالعه عمیق این آثار سبب می شودكه مردمان امروز، حماسه های دیروز را در ساختاری دیدنی و اثرگذار مشاهده كنند. نقاشان باید اشعار سرزمین خودرا با دقت مورد مطالعه قرار دهند.
بهترآن است كه از اشعار رومانتیك و احساساتی كه رویكردشان توصیفی و روایتگر است اجتناب شود، چرا كه این گونه از اشعار به عنوان شروع از عمق و غنای كمتری برخوردارند. هنرمند نقاش به سراغ شعر شاعرانی می رودكه در اعماق هستی سرزمین مادری خودبه جست وجو پرداخته اند. شعر اینان منابع مهمی برای روشنایی بخشی و بیداری قوای «الهام» درنقاش می شود.نگاه به اشعاری كه از روایت های سینه به سینه استخراج شده است، هنر نقاشی را به هنری تأثیرگذار تبدیل می كند. اما نكته بسیار مهم درباره استفاده نقاشی از شعر در آن است كه بسیاری از امكانات خلاقه مانند «استعاره» و «تمثیل» درشعر شاعران بزرگ دیده می شود؛استعاره هایی كه مانند شبنم از شعر می چكد و بر روح حساس نقاش می نشیند.
شاعری كه بتواند روان جمعی یك قوم را در شعرش بازتاب دهد، شعرش را می توان به آوای روح جمعی مردمان نیز تعبیر كرد. زمانی كه شاعران لب به سخن می گشایند، گویی اندیشه و آرمان همه مردم را بازگو می كنند.اثر نقاشی كه بتواند روح چنین اشعاری را در بیانی زیبا و مؤثر منعكس سازد، بی تردید در ردیف گنجینه های ارزشمند قومی به حساب می آید. البته نظیر چنین اثری بر دیوارهای این نمایشگاه گروهی ، غایب بود، اما همین حركت گروهی نقاشان، سبب شد تا باب چنین مبحثی گشوده شود.
اگر شعری برای نشان دادن ارزش های انسانی و جهانی و نیز مفاهیم آشنا بامردمان سرزمین خود، مورد بهره برداری هنرمند نقاش قرار بگیرد ، بی شك هر بیننده ای آن اثر نقاشی را می پذیرد و ای بسا تابلوی نقاشی با چنین محتوایی بتواندموجب شهرت و رواج شعری شود كه موقتاً از نظر همگان مخفی مانده و از اهمیت و نفوذ آن غافل مانده اند.
احمدرضا دالوند
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید