چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


بازشناسی دوستی خوب، برای بچه های خوب


بازشناسی دوستی خوب، برای بچه های خوب
به نظر می رسد برای بهتر شناختن یک شخصیت فرهنگی ، دستیابی به شرایط و اوضاع و احوال روزگار او نیز لازم است. این جامعه شناسی به ما کمک می کند که شخص موردنظر را بهتر، علمی تر و همه جانبه بشناسیم و در نتیجه تصویری که از او ارائه می دهیم یا در ذهن می سازیم، تصویری واقعی باشد.
در روزگار ما اهل قلم به چند دسته تقسیم می شوند. می گویم «اهل قلم» و نمی گویم «هنرمند» چرا که برخی از تئوریسین ها ترجمه را یک فن می دانند و از حوزه هنر بیرون می رانند. جای پرداختن به درستی یا نادرستی این نظریه هم فعلاً و دراین نوشتار نیست. آنان برای خود دلایلی دارند و مخالفان آنان نیز در اثبات ادعای خود براهینی. به هر روی این گرامیان (اهل قلم) اعم از نویسنده، شاعر ، مترجم ، فیلمساز ، نقاش و ... به چند دسته تقسیم می شوند:
گروه اول کسانی که به اصطلاح غم نان ندارند و فارغ از دغدغه های معیشتی به هنر روی می آورند تا هم از لذایذ آن بهره جویند و هم زیر لوای تشخص آور آن، خود را درحضور دیگران اثبات و از خطر بیهوده و عوامانه زیستن دور سازند. اینان با فرصت و امکانی که در اختیار دارند به این وادی شریف قدم می گذارند و از روی تفنن به رشته ای از رشته های فراوان این حوزه می پردازند. از این گروه به کمتر کسی بر می خوریم که در رشته انتخابی اش - که از سر تفنن گاه به چند رشته ، آن هم نه در طول هم که گاه در عرض هم ادامه می یابد - بدرخشد. آثار این دسته معمولاً فارغ از یک درد عمیق یا نکته چشمگیر و یا خلاقیت دلنشین عرضه می شود و اصولاً سرگرمی و تفریح اساس و شالوده تراوش های ذهنی و قلمی آنان است. نکته مهم در خصوص آثار این عده این است که اگر بالاخره روزی موفق به تدوین کتابی بشوند، هرگز این کتاب روی دستشان نخواهدماند چراکه پشتوانه های اقتصادی و اجتماعی آنان به کمک خواهد آمد و کتاب در سریع ترین زمان و به نفیس ترین شکل منتشر خواهد شد، حتی به این شکل که توزیع آن نیز به خود آنان واگذار شود و طبیعی است که این آثار معمولاً به اطرافیان یا ... هدیه خواهد شد. همه ما یک یا چند نفر از این گروه را می شناسیم که حتی گاه نویسنده ای را اجیر می کنند تا پرت و پلاهایشان را سامان دهد و بالاخره اسم آنها روی کتاب یا فیلمی ثبت شود.
دسته دوم کسانی اندکه در مجموع فارغ از غم نان نیستند اما خیلی هم خود را اسیر آن نمی دانند. اینان به دلیل علاقه و استعدادی که به این حوزه دارند به قلم روی می آورند و مقدار باقی مانده مخارج زندگی را نیز از طریق تلاش ها و فعالیت های قلمی جبران می کنند. برای این قشر از اهل قلم این امکان فراهم است که به دلیل مناسبات اجتماعی به اداره ای روند و میزی بگیرند و یا به جهت امکانات اقتصادی خود به کسب و شغلی آزاد و پردرآمدروی آورند اما کتاب و قلم را ترجیح می دهند و بین «دود» این و «سود» آن، دود را بر می گزینند.
هرچه گروه اول به برج عاج نزدیکترند اینان به مردم و درد وشادی آنها روی می آورند. آنتوان چخوف می توانست پزشک بماند و زندگی خود را از این حرفه تأمین کند اما نوشتن را ترجیح دادو خود را وقف آن کرد چرا که هیچ چیز جز قلم روح اورا سیراب نمی کرد.
دسته سوم افرادی اندکه نه در مناسبات اجتماعی جایی دارند و نه از لحاظ اقتصادی خانواده ای توانمند . نه آقازاده اند، نه با آقازاده ها مرتبط و نه وارث ارثی که به پشتوانه آن فارغ بال به کار دلی خود بپردازند. این دسته بویژه در جامعه فعلی با مشکلات فراوان روبه رو خواهند بود و اگر کسی با این شرایط خوش بدرخشد، بی گمان هنر کرده است. چرا که لازمه کار هنری برخوردار بودن از تمرکز و آرامشی نسبی است. قید «نسبی» را به این دلیل می آورم که اولاً هرکس از آرامش و تمرکز برخوردار است لزوماً هنرمند نخواهد بودو ثانیاً اتفاقاً برای موفق بودن دراین وادی گاه بی نیازی و رفاه آفت خواهد شد و نتیجه عکس خواهد داد.
حسین ابراهیمی (الوند) دراین تقسیم بندی سه گانه در زمره گروه سوم می گنجد. او در خانواده ای به دنیا آمد که نه از تحصیل لازم برخوردار بود و نه از تأمین لازم . پدرش کشاورز بود و اواز کودکی درکنار درس و مشق در صحرا و کوه های گلپایگان به چوپانی پرداخت . قدم به قدم منطقه الوند گلپایگان را با گوسفندهایش زندگی کرد. دره به دره و تپه به تپه آن برایش خاطره شد تا آن جا که نام هنری اش - الوند - را از همین کوه گرفت. لذا با این که سال ها از گلپایگان مهاجرت کرده بود وقتی برای تجدیدخاطره و گردش به منطقه الوند می رفت، وجب به وجب آنجا را بیش از هر بومی منطقه می شناخت و با آن عشقبازی می کرد. بوی خاک و علف و صدای باد و باران آنجا را با خود داشت و آنجا که داستان های روستایی راترجمه می کند خواننده این بو را استشمام می کند و این صدا را می شنود.
این مرحله از زندگی او ذره ای از شخصیت او نمی کاهد چرا که همچون درختان خودروی منطقه «باب شیخ» درخت تنومندی شدکه خود رویید و با دسترنج خود نشو و نما کرد و مصداق این گفته همصدایش عزیزنشین شد که «بچه یتیم نافش را خودش می برد.»
او به همین دارایی اندک پدر نیز دل نبست. کار کرد و در کنار آن تحصیل و پس از تمام کردن دوره تحصیل دروطن، راهی تهران شد و در رشته ادبیات انگلیسی ادامه تحصیل داد. او خود برایم نقل کرد که «اوقات فراغت در دوره سربازی را به جای تفریح های مرسوم این دوره به خاطر درد کمر دل بالا می خوابیدم و ساعت ها کتاب می خواندم و از همان جا مطالعه داستان های خارجی را جدی پی گرفتم».
سال ۷۱ که به دعوت دکتر مجتبی رحماندوست به بنیاد مستضعفان رفتم تا واحد رمان آنجا را راه اندازیم، ابراهیمی هم آمد تا بخش رمان های خارجی آن واحد را سامان دهد. سال ۷۵ سرپرستی دفتر مطالعات ادبیات داستانی وزارت ارشاد را پذیرفتم و او پیشنهاد خانه ترجمه را دراین دفتر داد. دستش را در دست پیروز قاسمی گذاشتم و خانه ترجمه فعلی - که رمان های خارجی بسیاری در آن ترجمه و منتشر شده - دراتاقکی و به همت او و پیروز قاسمی شکل گرفت.
برای شناخت بیشتر و بهتر این مترجم بزرگ ، در کنار تقسیم بندی سه گانه پیش، به یک تقسیم بندی دیگر نیز قائلم. تقسیم بندی پیش معمولاً مربوط به دوره قبل از صاحب کتاب (یا هر اثر هنری دیگر) شدن است و تقسیم بندی جدیدی که در پی می آید دوره پس از خلق اثر را مشمول می شود. دراین دوره نیز اهل قلم به سه گروه تقسیم می شوند.
۱) گروهی که وقتی با آنها دمخور می شوی و از نزدیک شخصیت و دانش آنها را می فهمی حس می کنی آنچه خلق کرده اند در مقایسه بامعلومات و توانایی های بالقوه آنها از ارزش کمتری برخوردار است، به عبارتی خود آنها از آثارشان جلوتر هستند.
۲) گروهی که به عکس دسته پیش، توانایی هایشان از داشته هایشان بیشتر است، چنان که وقتی داستانی از آنها می خوانی حس می کنی پختگی و قدرت قلم چنان چشمگیر و تأثیرگذار است که از حد توانایی صاحب آن بالاتر می نماید. در رویارویی با آثار دسته قبل می گفتیم حیف فلان نویسنده نیست که اثری به این خامی از آن او باشد اما در اینجا شگفت زده می گوییم: «احسنت! این اثر واقعاً تراوش قلم اوست !»
این ارزیابی در خصوص ویژگی های اخلاقی و شخصیتی صاحبان قلم و هنر نیز مصداق دارد. گاه مخاطب از دور و از طریق آثار هنرمندی پیوند عمیق برقرار می کند تا آنجا که یکی از آرزوهای بزرگ او دیدن و درک حضور صاحب آن اثر است اما هنگامی که به این آرزوی مهم دست می یابد حیران می ماند که آیا واقعاً آن صدای معجزه آسا، آن قلم سحرانگیز یا آن سرپنجه حیرت آور متعلق به این شخص است ! فراوان دیده شده که مخاطبانی از این دست بعد از رسیدن به صاحب اثر، از دیدن او پشیمان شده و انگشت ندامت گزیده اند.
۳) گروهی که هم اثرشان دلنشین است و هم خودشان دلپذیر و مخاطب مادامی که او را ندیده و نمی شناسد، از اثر یا آثارش لذت می برد و وقتی به خود او نیز دست یافت، از مصاحبت و مشی و مرام او نیز سرمست می گردد. پشت کلماتی که از او خوانده یا آوازی که از حنجره اش شنیده و یا ضرباهنگی که از سرپنجه او به گوشش خورده، صفاو صداقتی می بیند که به خواندن یا شنیدن و یا دیدن آن اثر راغب تر و مجذوب تر می شود.
حسین ابراهیمی از این گروه است و شاهدم بر این ادعا مترجمان، نویسندگان و مخاطبانی اند که با او ارتباط دارند (نمی گویم داشتند، می گویم دارند چون اهل قلم زندگان همیشه تاریخ اند). این قضاوت از سر تعارف و دوستی و از جنس احساس نیست، خصلتی است که ریشه در خون او دارد. رفتار او را با خانواده، والدین، دوستان و همکاران هم دیده یا شنیده ایم اما در خصوص اخلاق حرفه ای او مثالی را شاهد می آورم. وقتی کتاب هایی را (چه در سفرهایی که به خارج می رفت و چه از طریق سفارش هایی که می داد) برای ترجمه آماده می کرد، همه مترجمان را فرامی خواند و کل کتاب ها را روی میز خانه ترجمه می گذاشت تا هر کس هر کتابی را که مایل است بردارد و خود آخر سر کتاب یا کتاب هایی را برمی داشت که دیگران نخواسته یا نپسندیده بودند. بارها شاهد بودم به مترجم نوپایی سفارش ترجمه می داد و وقتی آن خانم یا آقا از آماتور بودن خود سخن می گفت به او دلگرمی می داد که «کمکت می کنم».کدام مترجم در کارنامه کمتر از ۲۰ ساله اش بیش از ۱۰۰ کتاب (در حد داستان بلند و یا رمان) دارد و در یک ارزیابی تخصصی کدام کتاب را از آثار مترجم او می توان نشان داد که به لحاظ ارزش ادبی و فرهنگی بگوییم کاش آن را ترجمه نمی کرد این تلاش کمی نیست و نشان می دهد که ابراهیمی یک شبه و ناگهان ابراهیمی نشده است.کتاب های حسین در بیشتر جشنواره های ادبی داخلی و برخی از جشنواره های مهم بین المللی مثل Ibby و هانس کریستین آندرسن و... جایزه گرفت و این توفیق تنها و تنها مدیون پشتکار، تلاش و عشق او به ادبیات و بچه ها بود. بچه هایی که لزوماً ایرانی نبودند، بلکه در هر کجای دنیا که بودند او با آنها بود و برایشان قلم می زد و قدم برمی داشت.
قاسمعلی فراست
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید