سه شنبه, ۲۰ آذر, ۱۴۰۳ / 10 December, 2024
مجله ویستا


تیشه به ریشه کهکشان زده ایم


تیشه به ریشه کهکشان زده ایم
بعضی وقتها عشق نوشتن یا بهتر است بگویم وسوسه نوشتن درباره موضوعی، مطلبی، کتابی یااصلاً هر چیزی بدجورذهن آدم را مشغول می کند، آن وقت تا ننویسی راحت نمی شوی، مثل این است که زیر آب رفته ای و نفست را نگه داشته ای و ناگهان خود را از آب بالا می کشی و با تمام وجود نفس می کشی، حالا حکایت نوشتن من درباره «مرد بی وطن» حکایت همان بیرون آمدن از آب است و حالا که دارم از «مرد بی وطن» می نویسم خوشحالم. «کورت ونه گات» یا «ونه گوت» نویسنده بزرگی است. بزرگ که می گویم فقط یک کلمه نیست، دنیایی است از معنی و مفهوم و برازنده «ونه گات» و روشن کننده شخصیت او. بعضی اوقات پس از خواندن آثار نویسندگان بزرگ و دیدن آثار هنری هنرمندان، با خود فکر می کنم اگر هنر و ادبیاتی در دنیا نباشد، دنیا چه اوضاعی خواهد داشت، آدم سرگشته چگونه زندگی خواهد کرد و سؤالاتی مشابه این. هر چند این را هم می دانم که خیلی ها هم اصلاً نمی خواهند سر به تن هنرمندان باشد.
و برای نمونه می شود «بوش» و «کورت ونه گات» را مثال زد، او خودش در جایی می گوید: «هیچ دلم نمی خواست زنده باشم و روزی را ببینم که سه نفراز قدرتمندترین آدمهای دنیا اسم شان باشد: بوش، دیک وکالین».
او البته اینها را از سر بی دردی و هوا و هوس و بی خبری و بخل و حسادت نمی گوید، او خود کهنه سربازی است که در جنگ جهانی دوم شرکت داشته و دانشگاه را برای رفتن به جنگ رها کرده است، شاید آن زمان فکر می کرد می رود تا از چیزهای ارزشمندی دفاع کند، اما در ادامه متوجه می شود که راه را اشتباه رفته است، نشان به آن نشان که در جایی می گوید: «از این که پیر شده ام عصبانی ام، و از این که آمریکایی هستم عصبانی ام به غیر از اینها هی ... بد نیستم. نمی خواهم به کشوری تعلق داشته باشم که به کشورهای کوچک حمله می کند.
دلم نمی خواهد مال چنین کشوری باشم.»
ونه گات از جنگ چیزهایی زیادی می آموزد، چیزهایی که بعدها وارد نوشته های او می شود و به او کمک می کنند تا آثار مهمی را خلق کند و او خالق اثر ارزشمندی همچون «سلاخ خانه شماره ۵» می شود، کتابی برگرفته از تجربه او در جنگ جهانی دوم، جنگی که او وعده ای از همرزمانش در شهر «درسدن» آلمان می بینند که عده ای چگونه عده ای دیگر را می کشند و عده ای که شهر را بمباران می کنند. جنایتی که بیش از یکصد و سی هزار کشته بر جای می گذارد.
به همین سادگی مرگ ۱۳۵ هزار نفر در کمتر از چند ساعت اتفاق می افتد و نویسنده همه اینها را می بیند و در روح و خاطراتش ته نشین می شود، تا بعدها آنها را از انباری خاطراتش بیرون بکشد، دستی به سر و روی آنهابکشد و آنها را به دست چاپ بسپارد تا نسلهای هم روزگار و بعد از او بدانند جنگ تا چه اندازه بی رحم و اندوهبار است تا نسلهای دیگر بدانند آدمی گاهی برای رسیدن به هدفش چگونه همه چیز را زیر پا می گذارد، حتی آدم های دیگر را. حالا دیگر «کورت ونه گات» زنده نیست تا چهره دولتمردان را ببیند و در محکومیت جنگ «عراق» و لشکر کشی های «آمریکا» به دیگر کشورها مطلب بنویسد و حرف بزند، حالا او مرده است، به همین سادگی.
می گویند افتاد و ضربه مغزی شد و مرد، ولی آخرین کتاب او در دست ماست «مرد بی وطن». کتابی است از او که در سال ۲۰۰۵ نوشته شده است. این کتاب مقالات و زندگی اوست که با همان سبک و سیاق همیشگی ونه گات نوشته شده است، همان طنز سیاه و همان نگاه انتقادی جدی: «به نظر من که گور بابای تکامل، عجب عوضی هایی هستیم ما! طی این یک قرن جنجال و ترافیک، به شدت تیشه به ریشه این سیاره حیات بخش نازنین که در کهکشان راه شیری تک است زده ایم.
دولت ما مشغول مبارزه علیه مواد مخدر است، نه؟ خوب است بروند سراغ نفت- مخربترین مخربها !می توانی کمی از این ماده را که توی ماشین است، بریزی و با سرعت ۱۰۰ مایل در ساعت برانی و سگ همسایه را زیر بگیری و جو زمین را به گند بکشی، (اصلاً تا وقتی در قالب آدمیزاد گرفتاریم، چرا بی خود معطل شویم؟) بیایید کلک زمین و زمان را بکنیم.
او اما همه حرفهای جدی و تأثیر گذارش را به ساده ترین شکل می گوید به راحت ترین شکل به گونه ای که با یک بار خواندن مطلب به عمق نوشته او پی می بریم و درک می کنیم که «ونه گات» چه رنجی می کشید از دیدن جنگ ها و اشغال ها، از پیشرفت های آدمی که گاهی برای او پسرفت است، انسانی که انسان بودن خود را فراموش می کند و دست به خرابکاری می زند و او در این نوشتنها بیشتر متوجه جامعه ای است که در آن زندگی می کند جامعه آمریکا، جامعه ای که خود را صاحب اختیار جهان می داند و برای رسیدن به خواسته های خود به هر راهی می رود، و به آمریکا می گوید تا دیگرانی هم که به راه آمریکا می روند بدانند به چه راهی رفته و می روند. او آن قدر از سیاستهای دولت آمریکا متنفر است که سعی می کند درهر فرصتی این تنفر را نشان بدهد، حتی نامی که او برای کتاب خود بر می گزیند هم نشان از این موضوع دارد، «مرد بی وطن» او خود را آمریکایی نمی داند البته او اصلاً نمی خواهد متعلق به هیچ کشور جنگ افروزی باشد و گرنه خاک آمریکا هم قسمتی از کره زمین است، او در آنجا زندگی کرده است و کلی هم خاطرات تلخ و شیرین از زندگی در آنجا داشته است، پس چرا نباید به آمریکایی بودن خود افتخار کند؟ جواب روشن است او آدمی را دوست دارد و زمین را و همه آن چیزهایی را که آدمی را از بین می برد و زمین را به کثافت می کشد و خراب می کند دوست ندارد. می توان مهمترین عنصر وجودی ونهگات را طنز و انتقاد او دانست.
«دلم می خواست همه چیز با عقل جور درآید، تا همه بتوانیم شادمان باشیم. بله به جای آن که نگران. آن وقت دروغهایی سر هم کردم تا همه چیز با هم قشنگ جور شود و از این دنیای غمگین یک بهشت برین ساختم».
خواندن «مرد بی وطن» قدم زدن در کنار مردی است که یکی از شخصیت های رمان «گهواره گربه اش» گفته است «هیچ کس از زندگی جان سالم بدر نمی برد» و اتفاقی که برای آقای نویسنده بزرگ هم افتاد. او در روزگاری مرد که دنیای ما پر از جنگ و جدال وخونریزی است و سیاستمداران هر روز اوضاع آن را قمر در عقرب تر می کنند و باید دعا کنیم بالاخره هوس جهان گشایی و کشور گشایی از سر خیلی خارج شود و آدمها به این نتیجه برسند که زمین دولت ماست نباید آن را نفله کرد.
عباسعلی سپاهی یونسی
منبع : روزنامه قدس