پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بیماران خودشیفته از گذشته عبرت بگیرند


بیماران خودشیفته از گذشته عبرت بگیرند
۱) اتواسکوپوفیلیا پدیده یی روانی است و به وضعیت اشخاصی اشاره دارد که از نگاه به خود لذت می برند. این پدیده روانی در عالم سیاست عمدتاً به شکل نوعی نارسیسیسم یا خودشیفتگی جلوه می کند. واژه نارسیسیسم از نام نارسیسوس یا نرگس (شخصیتی در یکی از اسطوره های یونانی) مشتق شده است. نرگس مرد زیبای جوانی بود که مورد توجه بسیاری از زنان جوان قرار داشت. اما او نسبت به همه آنان بی تفاوت بود و باعث اندوه آنان می شد. اکو که یک پری بسیار زیبا بود عاشق نرگس شد، اما نرگس او را با بی رحمی از خود راند؛ خدایان برای مجازات او به دلیل بی رحمی اش، وی را محکوم به آن کردند که فقط عاشق خودش باشد.
یک روز هنگامی که نرگس خم شده بود تا یک جرعه آب از یک برکه بنوشد، عکس خود را در آب دید و عاشق آن شد. در این لحظه بود که دریافت دیگران همان احساسی را که اینک او نسبت به خود یافته، نسبت به او داشته اند. او نمی توانست نگاه از تصویر خود در آب برگیرد؛ دچار غم عشق به خود شد و در کنار برکه از این اندوه جان داد. در جایی که وی جان داد، گلی جدید با نام نرگس شکفته شد.
۲) روان شناسان به ما می گویند که همه به عنصری از خودشیفتگی یا عشق به خود نیاز دارند یعنی نوعی خودشیفتگی سالم وجود دارد که باعث می شود ما کارهای خود را به انجام برسانیم و به ما کمک می کند عزت نفس پیدا کنیم. خودشیفتگی در تجلی ناسالم آن، به عامل مسلط در زندگی شخص تبدیل می شود؛ فرد خودشیفته خود را برتر از دیگران تلقی می کند، از دیگران بهره کشی می کند و خودمحور است، همیشه مشتاق شنیدن مدح و تمجید است، از انتقاد برمی آشوبد و به خشم می آید و از شکست ناامید می شود. خودشیفتگان به نظر بسیار مطمئن به خود جلوه می کنند، اما در عمق وجودشان به شدت مضطرب هستند و احساس ناامنی می کنند. خودشیفتگانی اینچنین، تمایلی به ایجاد «رابطه» با درمانگران ندارند و در مقابل درمان مقاومت می کنند. دقیقاً همین نوع خودشیفتگی است که با خودمحوری رابطه یی تنگاتنگ دارد و نهایتاً به بی تفاوتی و بی مهری کامل نسبت به هر«غیرخود» می انجامد.
۳) فروم از نوعی خودشیفتگی به نام «خودشیفتگی گروهی» نام می برد. این پدیده در مردمانی یافت می شود که خیلی حق به جانب ادعا می کنند که «ما درجه یک هستیم». با بهره یی آزادانه از آموزه های فروم، می توان خودشیفتگی سیاسی گروهی را در پیوند با فراگفتمان های ایدئولوژیکی فرض کرد که از یک سو مبتنی بر منطق دوبینی (یا احولیت؛ به بیان مولانا) و از سوی دیگر مبتنی بر مشرب یکتابینی (منیت) است. مولانا علت احولیت انسان ها را پیروی از هوی و هوس و خشم و غضب می داند. از منظر او صفات قبیح موجب احولی چشم بصیرت می شود و شخص را از حقیقت بینی دور ساخته و سبب مهجوری او می شود.
خشم و شهوت مرد را احول کند
زاستقامت روح را مبدل کند
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
مولانا همچنین به ما می گوید؛ آدمیان تا اسیر «من» و «منیت» هستند، امکان «جمعیت شدگی» ندارند و فقط آن زمان که در حریم دیگری قرار می گیرند، از حرمت «خودی شدن» نصیبی خواهند برد و فاصله هایشان زیر سایه پاک کن قرار می گیرد.
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد؟
گفت من، گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد، کی وارهاند ار نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس بازگشت
باز گرد خانه همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بی ادب لفظی زلب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن؟
گفت بر در هم تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی، ای من درآ
نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشته دوتا
چونکه یکتایی، درین سوزن درآ
تا زمانی که نفس و نقش دگرساز هست، دگر نیز هست، و تا وقتی انسان ها آنچه را مایه هرگونه دشمن سازی و بت پرستی و کینه توزی است، در وجود نفس اماره خویش مقهور نسازند، به آسایش بی زوال عاری از دغدغه که خالی شدن از خودی است، نمی رسند. آنچه آنها را در چاه جاه می اندازد نفس آنها است، و در حالی که این نفس آنها در فراخنای صحرای هستی مشغول شادی و چراست، روح آنها در قعر این چاه ظلمانی اسیر می ماند و برای آنکه نفس اماره آنها از لذت آزادی بهره یابد، خویشتن را فدا می کنند.
از این رو، مولانا با توسل به «آتش نی» سخت تلاش می کند با ستاندن «خودی خود» و پاک کردن خود از خودپرستی و خودخواهی، او را شایسته یگان شدن با «غیر» کند. از نظر وی، دولتی که از غلبه بر خصم بیرونی حاصل می شود دوام ندارد و وقتی دوام می یابد که انسان خصم درون را هم که منشاء شهوات او است و دائم او را به تجاوزگری و دشمن تراشی وامی دارد مغلوب کند زیرا نفس که دائم میل به تعدی دارد، دوستان را اندک اندک با انسان دشمن می کند و شک نیست که کشتن یک خصم برونی هرگز سبب نمی شود ایمنی و آزادی وی دوام بیابد.
در جامعه امروز ما، عده یی که سخت گرفتار خودی خود هستند و جز به خود عشق نمی ورزند، و آنقدر در چاه جاه فرو رفته اند که امیدی به نجات شان نیست، هر روز و هر لحظه دامن مهرورزی و عدالت شان کوتاه و کوتاه تر می شود و بر انبوه دگر تعریف شدگان و حذف و طردشدگان جامعه می افزایند. اینان که سخت در چنبره «دیده های نمادین» خود گرفتارند، در خواب و بیداری کابوس «دگر»هایی را می بینند که ساخته و پرداخته خیال خودشان است. این دگرهای هراس انگیز، کسی نیستند جز منافقان جدیدی که از هر بی دین و ضددینی خطرناک ترند و هر روز با شیاطین ریز و درشت امریکایی کوکتل پارتی دارند و با یکدیگر تعاریف و تعریف تیکه پاره می کنند.
از منظر این «نرگس»های ترگل و ورگل، از آنجایی که تهی کردن «خود» از «خودی خود» ناشایسته و نابایسته است، باید تمام تلاش خود را مصروف تهی کردن «غیرخودی ها» از «خودهای واقعی شان» و نشاندن «خودهای تحریف شده» به جای آنان کرد، تا لعن و نفرین شان، نفی و نهی شان، و حذف و طرد فله یی شان، هم ممکن شود و هم مقبول؛ تا بر سریر قدرت ماندن شان هم ممکن شود و هم مقبول؛ تا تبدیل «جامعه» (گزل شافت) به «جماعت» (گماین شافت) هم ممکن شود و هم مقبول؛ و بالاخره تا امتداد و استمرار این «خود خودشیفته» هم ممکن شود و هم مقبول.
تئوری بقا حکم می کند که این نارسیسوس های زمانه ما، نیم نگاهی هم به سرنوشت و سرگذشت اسلاف خود داشته باشند و بیاموزند که اصرار و ابرام بر این «خودشیفتگی» و «دگرهراسی» هرگز عاقبت خوشی (حتی برای اسطوره ها) نداشته است و تا دیر نشده تلاش کنند خود را از خود و از چنبره «دیده های نمادین» خود رها سازند. در این شرایط پیچیده و حساس تاریخی، و در این سالی که به نام وحدت و انسجام نام گذاری شده، هنر بازیگران عرصه قدرت و سیاست آن نیست که هر روز بر عمق خودشیفتگی و گستره غیرخودی ها بیفزایند و هر لحظه حاشیه جامعه را فربه تر از متن آن کنند.
محمدرضا تاجیک
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید