چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


مهارتهای زندگی


مهارتهای زندگی
برای رسیدن به توسعه و پیشرفت در یک جامعه می بایستی به یکی از مهمترین اهرمها یعنی آموزش و برنامه ریزی در سطوح ملی و فراملی توجه نمود. در صورتی که بتوانیم در سیستم آموزشی جامعه خود به این سطح برسیم آنچه را که آموخته ایم به عمل آوریم و دانسته های خود را مطابق با شناخت کافی از نیازها هماهنگ نمائیم، آنگاه می توانیم امیدوار باشیم که بعنوان یک فرد کارآمد، پویا و فعال در جامعه عمل نموده ایم.
● مبنای تئوریکی و نظریه ای برنامه آموزش مهارتهای زندگی:
نظریه یادگیری اجتماعی: پایه مطالبی که در آموزش مهارتهای زندگی به کار برده می شود اطلاعاتی است که از نحوه یادگیری از طریق مشاهده ی رفتار دیگران و پیامدهای آن بدست می آید و در واقع مبتنی بر نظریه یادگیری اجتماعی بنورا (۱۹۷۷ می باشد. در نظریه یادگیری اجتماعی بندورا یادگیری فرآیندی فعال و مبتنی بر تجربه است و به همین جهت افراد خصوصا کودکان در جریان یادگیری و آموزش فعالانه به امر یادگیری مهارت های زندگی می پردازند، بنابراین در این آموزش از روشهایی که شرکت فعال افراد در گروه های مختلف سنی و جنسی را در فراگیری، تسهیل می بخشد استفاده می شود. این شیوه ها شامل تشکیل گروههای کوچک یا گروههای دوتایی، بارش فکری و بحث و مناظره می باشد (سازمان بهداشت جهانی ترجمه نوری قاسم آبادی و محمدخای، ۱۳۷۷).
علاوه بر مبنای تئوریکی یادگیری مشاهده ای، مبنای دیگر آموزش مهارتهای زندگی بر اساس تئوری یادگیری شناختی نوین است که مبتنی بر عملکرد سالم روانی انسان می باشد و در این تئوری سه اصل مطرح می شود: فرض یا اصل اول اینست که کودک زندگی خود را با یک توانایی ذاتی جهت عملکرد روانی سالم آغاز می کند این توانایی ذاتی شامل تمایل به یادگیری و انگیزش جهت رشد و شکوفایی تواناییهای بالقوه در جهت اکتساب سبک زندگی اجتماعی سالم می باشد. بنابراین در این دیدگاه بالا بودن عزت نفس فطری است و نیازی به یادگیری و رشد و افزایش ندارد. فرضیه یا اصل دوم این تئوری آنست که بزهکاری و دیگر رفتارهای انحرافی از طریق یادگیری حاصل می شوند که در این میان نقش خانواده بسیار مهم است. بدین معنا که در معرض شرایط تعارض و اختلاف قرار گرفتن و دیگر اشکال ناسالم عملکرد خانواده و والدین ی تواند در فراگیری و بروز رفتارهای انحرافی موثر باشد. همچنین نوجوان در شرایطی است که هر عاملی را که متفاوت و یا در تعارض با الگوی او باشد باعث احساس ناامنی مانند خشم، اضطراب و افسردگی در وی می شود. و این احساسات بعدها به صورت رفتارهای انحرافی مانند بزهکاری، سوء مصرف موادمخدر و شکست تحصیلی نمایان خواهد شد. بنابراین اگر نوجوان یک سیستم شناختی ناآشنا و مخرب را به طرح شناختی اولیه خویش ضمیمه نکند در آن صورت توانایی ذاتی و فطری او جهت عملکرد سالم طبیعی و رفتار تکامل یافته، عزت نفس و سلامت عاطفی تکامل خواهد یافت. و این توانایی از طریق یادگیری بوجود می آید.
اصل سوم آنست که هر توانایی ذاتی کودک برای سلامتی و عملکرد روانی تکامل یافته می تواند برای مقابله با رفتارهای بزهکارانه و خود تخریبی فعال شود . بنابراین اگر شرایطی موجود باشد فرد می تواند توانایی تفکر خوش را به کار اندازد و از این طریق عملکرد روانی سالم و طبیعی خویش را بدست آورد. (آقاجانی، ۱۳۸۱). طبق مدل تئوری یادگیری شناختی نوین افراد خطر آفرین سطوح بالاتری از احساس ناامنی آموخته شده دارند و از طرفی آنها می توانند به چهارچوبهای شناختی که ناامنی کمتری را تحریک می کنند دست یابند.
ـ بررسی کنید که اگر یادگیری از طریق مشاهده و حضور در مناسبات اجتماعی می تواند تاثیرات مثبت یا منفی را بر آموزه های رفتاری و شناختی ما ایجاد کند، چگونه می توان اثرات یادگیری مشاهده ای را کنترل و به دوام رفتارهای مثبت در افراد جامعه کمک نمود؟ آیا مشاهده، تقلید و یادگیری مفاهیم موثر در تغییر واصلاح رفتار هستند؟
● نظریه تاثیر اجتماعی:
بر اساس این نظریه، فشار گروه همسالان، الگوپذیری از مدل های اجتماعی غلط و تاثیر پذیری از رسانه های گروهی یک عامل بسیار موثر در ایجاد رفتارهای مشکل آفرین است لذا رویکرد تاثیر اجتماعی، برنامه مهارت های زندگی را به عنوان یک آموزش اثربخش معرفی می کند. تا پیش از این که نوجوانان در معرض آسیب های اجتماعی قرار بگیرند آنها را در رویارویی با این فشارها مقاوم و واکسینه نمایند. این رویکرد اشاره می کند که ارائه برنامه آموزش مهارتهای زندگی از طریق آموزش های عملی، تمرینی و مشارکتی موثرتر از ارائه صرف اطلاعات یا ترساندن افراد از نتایج و پیامدهای رفتاری است.
● نظریه شناختی حل مساله:
بر اساس این دیدگاه مهارتهای ضعیف حل مساله به رفتارهای اجتماعی ضعیف مربوط می شود. تحقیقات انجام شده با کودکان پیش دبستانی و مهدکودک بیانگر این است. کوکانی که چنین دوران آموزشی را دیده اند بهتر توانسته اند با مشکلات زندگی روزمره کنار بیایند. آنها یاد گرفتند تا راه حل ها و پیامدهای رفتاری بیشتری را پیش بینی کنند، بهتر با ناکامی ها و به تاخیر انداختن انتظارات کنار بیایند و کمتر از پرخاشگری برای تحقق سریع انتظارات خود استفاده می کنند. همچنین پژوهش های مختلف نشان داده اند که آموزش مهارت های حل شناختی مساله در مراحل اولیه فرایند رشد (دوره کودکی و نوجوان اول) اثر بخش تر از سایر مراحل است.
● نظریه هوش چندگانه (هوش هیجانی):
این تئوری وجود هوش هشتگانه (زبان، منطق، و ریاضیات، موسیقی، جسمی و جنبشی، طبیعت گرایی، هوش بین شخص و درون شخصی) را در انسان یک امر مسلم فرض می کند. اما آنها در افراد مختلف به درجات متفاوتی رشد می کنند. تئوری هوش چندگانه، کاربرد مهمی برای سیستم آموزشی و یکپارچه کردن رویکرد مهارت های زندگی برای ارتقاء سلامت روانی و پیشگیری از مشکلات فردی دارد، پژوهش های مختلف نشان داده اند همان طور که افراد خواندن، نوشتن و ریاضیات را یاد می گیرند می توانند نحوه استفاده از هوش چندگانه خود را برای کنترل هیجان ها، درک احساسات خود و دیگران یاد بگیرند. و از این طریق با تاثیری که بر هوش هیجانی می گذارد می تواند به بهبود روابط با دیگران و فهم رفتارها کمک وافری نماید. آنچه که مسلم است اینست که ۴ مبنای مهم ارتباطی وجود دارد: خواندن، نوشتن، گفتن و شنیدن. بطور رسمی و سیستماتیک عموم انسانها در سطح کره زمین برای خواندن و نوشتن تحت آموزش قرار می گیرند. برای گفتن نیزعموما آموزشهای رسمی و غیررسمی دریافت می شود. اما بطور اخص کسی ما را برای شنیدن آموزش نمی دهد. با استفاده از قوای ۸ گانه هوش و تاثیری که بر هوش هیجانی می گذارند می توان آموزه های مناسبی برای خوب شنیدن خوب حرف زدن یعنی دو مولفه مهم یک ارتباط موثر فراهم نمود.
● نظریه ریسک و انعطاف:
این نظریه توضیح می دهد که چرا بعضی افراد نسبت به دیگران بهتر به تحمل فشارها و مشکلات روزمره زندگی پاسخ می دهند. نظریه انعطاف به عوامل درونی مانند عزت نفس، منبع کنترل درونی و عوامل بیرونی مانند حمایت اجتماعی و خانواده را به مثابه فاکتورهای حفاظتی مطرح می کند که فرد را در برابر خطرات فقر، اضطراب و سوء مصرف مواد، مقاوم می کند.
ارتقاء مهارت های شناختی ـ اجتماعی و مهارت حل مساله تعدیل کننده های رفتاری هستند که باعث افزایش انعطاف و کاهش خطر در نوجوانان می شد. از طرف دیگر جزو برنامه مهارت های زندگی طراحی شده است تا از بروز رفتارهای مشکل زا (فعالیت های جنسی نامشروع، سوء مصرف مواد مخدر) جلوگیری کند و رفتارهای مثبت مانند ارتباط سالم با گروه همسالان، سازگاری با محیط خانه، مدرسه واجتماع را ارتفاء دهد.
در مبانی نظری و تحقیقاتی گاتمن در طی دو دهه گذشته (۱۹۹۲) نشان داده شده است بیش از دویست زوج w با استفاده از بررسی تغییرات فیزیولوژیک به هنگام صحبت مورد مطالعه قرار گرفته او دریافت انتقاد شدید که ناشی از نداشتن مهارتهای ارتباطی (به عنوان یکی از شاخصه های مهارتهای زندگی) است می تواند ارتباط زوجین را دچار مخاطره کند. زوجین درجریان عصبانیت انتقادات خود را در قالبی مخرب عنوان می کنند و به جای انتقاد از اعمال یکدیگر شخصیت یکدیگر را به زیر سوال می برند. این نوع انتقاد و عدم تسلط برمهارتهای زندگی در شخص مقابل احساس شرمساری، مورد علاقه نبودن و عدم شایستگی می کند که به نوبه خود باعث می شود که فرد پاسخی دفاعی بدهد. همچنین میلز ۱۹۸۷ (به نقل از آقاجانی، ۱۳۸۱) معتقد است که جوانان خطر آفرینی که در برنامه پیشگیرانه شرکت نموده اند سطوح بالاتری از عملکرد روانی سالم نشان دادند. در انواع روابط سالم و سازنده با بزرگسالان درگیر و در نگرشهای مثبت، توانایی حل مساله عقلانی – منطقی، رفتار اجتماعی، انگیزش در دستیابی به اهداف تحصیلی و سبک زندگی بهنجار و سالم بهبودی نشان دادند.
از سوی دیگر بوتوین و نورتو ۱۹۸۸، آموزش مهارتهای زندگی را درجمعیت های عادی اعتباریابی نمودند و رویکرد خود را مبتنی بر رویکرد تاثیرات اجتماعی (نفوذ و فشار اجتماعی) و تئوری یادگیری اجتماعی مطرح نمودند. طبق نظر آنها در سال ۲۰۰۰(به نقل از حمیدی ،۱۳۸۴) اجزاء مهارتهای زندگی شامل مهارتهای خود مدیریتی و مهارتهای اجتماعی می باشد. مهارتهای خود مدیریتی شامل توانایی تصمیم گیری و حل مساله، آگاهی از تاثیرات اجتماعی ومقاومت در برابر آن، مقابله با خشم و ناکامی ،اضطراب، تعیین هدف، خود رهبری و خود تقویت دهی می باشد. و قسمت مهارتهای اجتماعی شامل برقراری ارتباط اجتماعی، مهارت جرات مندی کلامی و غیرکلامی، احترام گذاشتن و افزایش شایستگی اجتماعی دانش آموزان می باشد (بوتوین ۲۰۰۰، به نقل از حمیدی، ۱۳۸۴).
از نظر گیلبرت جی. بوتوین (به نقل از آقاجانی، ۱۳۸۱) که یک رفتارگراست و در برنامه های پیشگیرانه مدرسه محور کارهای بسیاری انجام داده اخیرا در زمینه پیشگیری از خشونت و سوء مصرف مواد در نوجوانان فعالیت گسترده ای انجام داده و بر آموزش و ترویج رشد مهارتهای خود مدیریتی و مهارتهای بین فردی تاکید می ورزد. و برنامه ای را مشتمل بر سه محور طراحی کرده محور اول مجموعه مهارتهای خود مدیریتی عمومی یا کلی. محوردوم مهارتهای بین فردی که این دو بخش جهت افزایش شایستگی های فردی و بخش سوم اطلاعات مهارتهای ویژه مشکل سوء مصرف مواد. در این برنامه مهارتهای رفتاری شناختی با استفاده از روشهایی مانند ایفای نقش ، تمرین رفتاری، نمایش، پسخوراند (فیدیک)، تقویت اجتماعی (تحسین و تمجید) و تمرین تکالیف رفتاری در منزل آموزش داده می شود (بوتوین، ۲۰۰۱ به نقل از آقاجانی ۱۳۸۱)
همچنین نظریه عقلانی ـ هیجانی الیس چنین بیان می کند که بسیاری از مشکلات روان شناختی افراد ناشی از ادراک تحریف شده و تفکر غیر منطقی آنان است و این افراد در ورود به یک زندگی مشترک زمینه ساز مسائل و مشکلات متعدد می شوندو این مشکلات ناشی از محرکها و رویدادهای بیرونی نیست بلکه نحوه تفکر و باورهای غیر منطقی آنان نسبت به رویدادها مسائل را موجب می شود.
این افراد با داشتن افکار غیر منطقی و (عدم فراگیری مهارتهای لازم برای منطقی نمودن و حذف و تعدیل افکار منفی) خود را در معرض احساس خشم، مقاومت، خصومت، دفاع، گناه، اضطراب و عدم کنترل و ناکامی قرار می دهند (شفیع آبادی، ۱۳۶۵).
مشاهدات علمی نشان می دهد، زوجین با نداشتن مهارتهای ادراکی (به عنوان یکی از شاخصه های مهارتهای زندگی) مناسب به خود اجازه می دهند که این باورها که با واقعیت همراه نیستند و شواهد بیرونی و عینی آن را تایید نمی کند در زندگی فردی و خانوادگیشان بیشترین تاثیر را بگذارد و با عدم هم فهمی و درک مناسب رفتارها که ناشی از مهارتهای ارتباطی (یکی دیگر از شاخصه های مهارتهای زندگی) است زمینه بروز اختلافات و تعارضات را فراهم کند. تعارضاتی که پایه گذار نارضایتی زناشویی است. عدم فراگیری مهارتهای ادراکی و استفاده از تفکرات غیر منطقی یک یا دو شریط نسبت به خود یادگیری سبب بروز الگوهای اسنادی منفی یا استنباط منفی از رفتارهای همسر و غفلت از رفتارهای مثبت شده که در ایجاد و رشد اختلافات زناشویی کار ساز می افتد (کرمی نیا ۱۳۸۴).
همچنین یک به نقل از مظاهری (۱۳۸۰) معتقد است عواطف مثبت که یک احساس فردی در مورد همسر در جنبه هایی مانند دوستی، روابط زناشویی، درک، صداقت، اعتماد، خوشایندی و لذت جنسی می باشد، می تواند باعث افزایش رضامندی زناشویی شود. در اختیار داشتن و رشد و گسترش این عاطفه مثبت که از مهارتهای مقابله با هیجان (به عنوان یکی از زیر شاخه های مهارتهای زندگی می باشد) می تواند بسیاری از مشکلات خانواده ها را که در واقع ریشه اصلی آن سوء تفاهم هاست برطرف کند.
همچنین بک معتقد است (به نقل از مظاهری ،۱۳۸۰) اصولا شکست در برقراری ارتباط شایع ترین شکایات زوجهای جدا شده است. برای اطلاع بیشتر از رفتارهای اشخاص باید به پشت پرده اعمال و به فراسوی افکار خود انگیخته آنها رفته و باورهای اولیه آنها را جستجو کنیم. خوشبختانه بعضی از این باورها آنقدر عمیق نیستند و می توان به سهولت آنها را شناسایی کرد.
بنابراین همانطور که از بررسی نظریات نظریه پردازان بر می آید مهارتهای زندگی مهارتهایی است که برای افزایش توانایی های روانی – اجتماعی، افراد آموزش داده می شود و فرد را قادر می سازد که بطور موثر با مقتضیات و کشمکشهای زندگی روبرو شود. در مجموع هر یک از این نظریه ها بخشی از پایه های رشد مهارتهای زندگی و این که چرا این مهارتها مهم هستند فراهم می کند، بعضی از این نظریه ها بر پیامدهای رفتاری تاکید می کنند و مهارتهای زندگی را به عنوان شیوه ای در نظر می گیرند که برای حرکت نوجوانان به سمت نرم های اجتماعی و بافت فرهنگی مناسب هستند. تعدادی از این نظریه ها بیشتر بر کسب مهارتهای به عنوان یک هدف تمرکز می کنند زیرا مهارت در حل مساله، ارتباطات بین فردی و حل کشمکش ها به عنوان عامل اصلی رشد سلامت انسان در نظر گرفته شده است. سرانجام بعضی دیگر مهارتهای زندگی را به عنوان شیوه ای در نظر می گیرند که افراد را به طور فعال در فرایند تکامل و ساختن نرمهای اجتماعی خودشان درگیر می کنند (سازمان بهداشت جهانی ، ۱۹۹۸).
به طور کلی آموزش مهارتهای زندگی با درگیر کردن نوجوان و سایر افراد در گروههای مختلف سنی، جنسی و صنفی در روشهای مشارکتی و تعاملی و آموزش این که چطور فکر کنند به جای این که به چه چیزی فکر کنند ابزار نیرومندی برای یادگیری ۳ حوزه مهارتهای شناختی، مهارت های اجتماعی و بین فردی و مهارتهای سازگاری هیجانی در اختیار آنها قرار می دهد.
۱) توانمند کردن افراد:
برنامه آموزش مهارت های زندگی، یک رویکرد کل نگر برای توانمندکردن افراد جهت شناخت خود و دیگران و محیط می باشد. یادگیری مهارت های تنها نوعی یادگیری صرف نیست. بلکه افراد دانش واطلاعات را نیز به دست می آورند و همچنین نگرش ها و ارزش ها را نیز تحت تاثیر قرار می دهد و علوه بر این یاد می گیرند مهارتهای زندگی را در موقعیت های واقعی زندگی به کار ببرند و حقایقی را نیز درباره موقعیت های مختلف می آموزند.
۲) تحقق توانایی های بالقوه و انطباق با تغییرات زندگی:
آموزش مهارت های زندگی از طرفی سبب تبدیل دانش و نگرش به توانایی های بالفعل شده و از طرف دیگر موجب انطباق افراد با شرایط متغیر زندگی مانند تغییر ساختارهای خانوادگی و تکامل طبیعی فرهنگ ها گشته و به آنان کمک می کند تا با شیوه هایی که خانواده و جمعه مثبت می دانند با موقعیت های روزمره مواجه شوند (حسینی ، رشیدی ۱۳۸۲).
بنابراین همانطور که مشاهده شد برنامه آموزشی مهارتهای زندگی، برنامه جامعی است که هم برای آموزش وسیعی از مهارتهیا شخصی و اجتماعی طراحی شده و هم پتانسیل بالایی برای پیشگیری از مشکلات و آسیب های مختلف اجتماعی دارد.
۳) اهمیت و ضرورت طرح آموزش مهارتهای زندگی:
با در نظر گرفتن این اصل که رشد انسان در زمینه های روانی، اجتماعی، جنسی، شغلی، شناختی، اخلاقی و عاطفی صورت می گیرد. لذا هر یک از زمینه ها نیازمند مهارت و توانایی می باشد. در واقع می توان گفت که تکامل مراحل رشدی وابسته به مهارت و برتری در مهارتهای زندگی است. زمانیکه افراد مهارتهای زندگی را کسب نمایند در عملکرد بهینه خود پیشرفت می کنند. آموزش مهارتهای زندگی نقش اساسی را در بهداشت روانی ایفا می کند و البته زمانیکه در یک مقطع رشدی مناسبی ارائه شود نقش برجسته تری خواهد داشت.
طرح آموزش مهارتهای زندگی در دو دهه گذشته به دلایل ذیل یکی از موفقترین و بی نظیرترین طرح اثر گذار در پیشگیری از آسیبهای اجتماعی شناخته شده است (احمدی، ۱۳۸۴).
ـ موثر و کاربردی بودن آن
ـ جامع و فراگیر بودن آن
ـ روش تدریس تعاملی و تاثیر متقابل آن
ـ مناسب بودن آن برای افراد با زمینه های گوناگون فکری و صنفی
ضرورت این برنامه در اجزاء اصلی برنامه مهارتهای زندگی که شامل:
الف) مهارتهای پایدار و استقامتی
ب) مهارتهای خود مدیریتی فردی
ج) مهارتهای عمومی اجتماعی می باشد بیشتر خود را آشکار می سازد.
آموزش مهارتهای زندگی، فرد را قادر میسازد تا دانش، ارزشها ونگرشها را به توانایی های بالفعل تبدیل کند مثل اینکه چه کاری باید بکند و چگونه آن را انجام دهد. مهارتهای زندگی توانایی هایی است که فرد را قادر میسازد تا انگیزه و رفتار سالم داشته باشد و فرصت و میدان انجام چنین کارهایی را نیز انجام می نماید. امروزه مداخلات درمانی نشان داده است که بسیاری ازنوروزها و سایکوزها ناشی از نقص در رشد مهارتهای زندگی اساسی است. در واقع آموزش مهارتهای زندگی نقش درمانی دارد. علاوه بر این آموختن و به کارگیری مهارتهای زندگی بر احساس فرد از خود و عزت نقش اثر دارد. (نوری قاسم آبادی، ۱۳۷۷) و بنابر این نقش مهمی در سلامت روان دارد. همانطور که گفته شد افزایش ظرفیت روانشناختی فرد بهداشت و سلامت را در چهار حیطه جسمانی، روانی، اجتماعی و معنوی تامین می نماید.
بسیاری از محققان رویکردی را مورد توه قرار داده اند که مبتنی بر آموزش مهارتها از قبیل ارتباطات بین فردی، خودکنترلی، کنترل استرس و خشم، آرامش سازی، تعیین هدف، تصمیم گیری و حفظ بهداشت و سلامتی کامل و مناسب باشد. این آموزش از طریق تکنیکهایی مانند الگو برداری و تمرین رفتاری میسر می گردد. ایجاد چنین مهارتهایی به افراد کمک می کند که روابط بین فردی را برقرار و آن را حفظ کنند و توانایی مقابله با تغییرات محیطی مداوم را کسب کنند و به افزایش سطح عزت نفس و منبع کنترل درونی دست یابند. آموزش مهارتهای زندگی با ارتقاء بهداشت روانی و آمادگی رفتاری، فرد را به رفتاری سالم و اجتماعی مجهز می کند. این آموزشها بصورتی عمل می نمایند که گویی فرد در یک میدان مبارزه آمده است او ممکن است علاقه مند به جنگیدن باشد ولی نیاز دارد که حتما سلاح مناسب و کارآمدی هم در اختیار داشته باشد و از آن مهمتر اینکه لازم است نحوه استفاده از سلاح، شناخت ویژگیهای دشمن و استراتژیهای حمله و دفاع را هم بداند. برنامه آموزش مهارتهای زندگی ، اسلحه، نحوه استفاده از سلاح، شناخت دشمن و استراتژیهای لازم را در اختیار فرد م یگذارد و او را با یک آمادگی رفتاری در میدان مبارزه وارد می کند. مفهوم آمادگی رفتاری به سه عامل بستگی دارد:
۱) تواناییهای روانی ـ اجتماعی فرد که با یادگیری و تمرین مهارتهای زندگی ایجاد می شود.
۲) احساس کفایت و کارآمدی فرد در زمینه مهارتهای زندگی
۳) قصد و تمایل فرد به اجرای مهارتها (به نقل از آقاجانی ،۱۳۸۱).
فرض بر این است که برای دست یافتن به رفتارهای سالم بهداشتی و پیشگیری در درجه اول باید بر سلامت روانی و آمادگی رفتاری فرد اثر گذاشت.
یکی از شیوه های اساسی آموزش مهارتهای زندگی، بحثهای گروهی است. بحثهای گروهی موجب می شود که افراد استعدادها و تواناییهای خود را کشف کنند، در ضمن از طریق مشکل گشایی گروهی، راه حلهایی را برای مشکلات زندگی روزمره تجربه می کنند. در این روش احساس می کنند که مورد پذیرش دیگر اعضا هستند. از جمله تاثیرات مثبت دیگر بحثهای گروهی افزایش توانایی خود رهبری، خود کنترلی، توانایی تصمیم گیری، خود اثربخشی، منبع کنترل درونی و شایستگیهای رفتاری – اجتماعی می باشد. (میلر و نان ، ۲۰۰۰). بحث گروهی می تواند آمادگیهای رفتاری را چنان بوجود آورد که افراد بدون آنکه مقاومت شدیدی برای پذیرش افکار و عدم آمادگی برای تغییر از خود نشان دهند، مفاهیم را یاد بگیرند و انگیزه ای برای عمل در جمع بیابند.
در نهایت باید اذعان کرد که برنامه آموزش مهارتهای زندگی یک مدل آموزشی – روانی است که در کارها و فعالیتهای گروهی سازمان یافته به منظور رشد مهارتهای عملی که برای زندگی روزمره هستند کاربرد دارد. به همین جهت شرکت فعال اعضای گروه برای یادگیری این مهارتها امری ضروری می باشد چرا که روش مهارتهای زندگی مبتنی بر یادگیری تجربی است و یادگیری موثر با فعالیت، مشاهده شرکت کنندگان دیگر و دریافت فیدبک میسر می شود. به نحوی که این یادگیریها می تواند به موقعیت خارج از گروه انتقال یابد. باید گفت که اصل اثربخی روش مهارتهای زندگی به دلیل تاکید آن بر جنبه های عنی شامل درگیری و شرکت فعال افراد، رفتارهای قابل مشاهده و نمایش عینی عقاید نظری یا انتزاعی می باشد.
همراه با ارتقای سطح سلامت روان، انگیزه فرد در مراقبت از خود و دیگران، پیشگیری از بیماری های بررسی محورهای ۵ گانه برنامه مهارتهای زندگی این موضوع را بیش از پیش مسجل می سازد:
۱) مهارتهای ارتباطی که شامل مهارتهای برقراری رابطه موثر ومهارت روابط بین فردی است.
۲) مهارتهای ادراکی که شامل مهارتهای خودآگاهی و توانایی همدلی با دیگران است.
۳) مهارتهای احساسی و مقابله ای که شامل مهارت مقابل با هیجان و مهارت مقابله با استرسها است.
۴) مهارت مبتنی برتفکر که شامل مهارت تصمیم گیری و مهارت حل مسئله می باشد.
۵) مهارت مبتنی بر تفکر برتر که شامل مهارت تفکر خلاق و مهارت تفکر نقادانه است.
آموزش مهارتهای زندگی یعنی اینکه تو "توانایی" بدون آنکه به توانایی دیگران لطمه بزنی.
تحقیقات نشان داده اند که : مهارتهای زندگی برای زندگی پر استرس جهان امروز ضروری است. چرا که بروز مشکلات و مواجهه با استرس امری اجتناب ناپذیر است. و چون شرایط زندگی فرد هم شامل زندگی درونی اوست و هم بیرونی. بنابر این انشان از درون و بیرون با استرس همراه است. از لحاظ روانشناختی حذف استرس نه میسر است و نه معقول. اما فرد می تواند با در اختیار داشتن کلید های مناسب قفل هر استرس را باز کند. ابعاد مهارت های زندگی مبانی خاصی از شخصیت فرد و دنیای بیرون او را توصیف می کنند.
این ابعاد مهم می تواند زمینه ساز رشد حیطه های مختلف مقابله و پیشگیری را در انسان فراهم سازد و به سالم سازی رشد انسان و سلامت او یک فرایند پیوسته و مستمر در طول عمر قلمداد می شود کمک نماید. یکی از این حیطه ها توانایی جلوگیری از حدوث زمینه های مشکل ساز است.
همانطور که می دانید اگر هنر خوب زندگی کردن را بدانیم میتوانیم از بروز بسیاری از مسائل پیشگیری کنیم. این پیشگیری در سطح اولیه است. یعنی علاج واقعه قبل از وقوع انجام گیرد. این سطح اولیه پیشگیری به منظور آنست که تظاهرات هیجانی – عاطفی در افراد را از طریق مبارزه با عوامل استرس زا و حالاتی که منجر به عوارض روانی می شود به حداقل رسانده شود. و هر عاملی را که باعث بهبود وضع زندگی انسان در سطح فردی واجتماعی می شود را تقویت نمود و راه اکتساب آن را آموزش داد.‌● حیطه دیگر مقابله با زمینه های مشکل ساز و استرس زا می باشد:
اگر بنا به هر علتی شرایط زندگی ما مناسب نباشد و یا علیرغم تلاش برای سالم سازی سبک زندگیمان مشکلاتی را داشتیم، بایستی تلاش کنیم که با زمینه های ایجاد کننده آن مقابله کرده و از گسترش آن جلوگیری کنیم. این امر در حیطه پیشگیری ثانویه مطرح می گردد.
یعنی آنکه ما بتوانیم تشخیص مناسبی از مشکل داشته باشیم برای درمان و رفع آن سریعا اقدام نماییم و جلوی تداون آن را بگیریم و با استفاده از مکانیسم های مداخله در بحران به کاهش اثرات این زمینه ها کمک نمود.
● مقابله با نتایج استرس:
فرض کنید که توانایی تشخیص مشکل و درمان آن برایمان مقدور نبوده و اکنون پیامدهای آن مشکل و بحرانی که به تعاقب آن ایجاد شده گریبان ما را گرفته. در چنین وضعیتی لازم است که از طرق مختلف مانند درمان دارویی و شیوه های غیرداروئی مانند فراگیری وب کارگیری مهارتهای مختلف مستمر در برنامه آموزش مهارتهای زندگی و یا تعالیم مکاتب و مسالک مختلف مانند آلفا، یوگا، TM و NLP جلوی پیشرفت بیماری را گرفته و با اثرات نامطلوب آن مبارزه کنیم. این کاهش تخریب عملکردی فرد در اجتماع و خانواده که بواسطه عوامل فشارزا ایجاد شده، در سطح ثالثیه پیشگیری مطرح می گردد.
در این مرحله به بازتوانی فرد نظر داریم. تا او بتواند زندگی معمولی خود را که تا قبل از آن بواسطه کاهش عملکردی، دچار مشکل شده بود، از سرگیرد.
ـ فکر می کنید اساسی ترین روش برای آنکه در سطوح سه گانه پیشگیری موفق شویم چیست؟
بله، درست است: آموزش!!
آموزش مهمترین ابزار و کارآمدترین روش برای پیشگیری، بهبودی و تامین سلامتی است و یکی از ابزارهای موثر در فرایند آموزش، استفاده فراگیری و بکارگیری ابعاد مهارتهای زندگی است.
ابعاد مهم مهارتهای زندگی در حیطه اساسی رشد انسان مداخله موثری می نماید و آن ارتقاء آستانه مقاومت افراد در قبال استرس است. گویی که فرد در قبال ویروس واکسینه می شود. و توانایی مقابله با آنها را بدست می آورد. از این طریق درک فرد از تواناییهای خود بالاتر از فشار نیروی استرس زا می باشد احساس مقابله و مبارزه در انسان ایجاد شده و او برای یک زندگی بهتر تلاش می نماید.
● ابعاد مهارتهای زندگی:
بروکز (به نقل از آقاجانی ۱۳۸۱) با توجه به بررسی ها و تحقیقات انجام شده و مرور تئوریهای رشدی بر ۳۰۵ نوع مهارت زندگی دست یافت که در نهایت در چهار طبقه آنها را خلاصه نمود. بر طبق مدل طبقه بندی بروکز ابعاد مهارتهای زندگی شامل موارد ذیل می باشد:
۱) مهارتهای مربوط به ارتباط بین فردی/ روابط انسانی
۲) مهارتهای عملی و مهارتهای مربوط به حل مسئله / تصمیم گیری
۳) مهارتهای مربوط به سلامت جسمانی / حفظ سلامتی
۴) مهارتهای مربوط به رشد هویت/ هدف در زندگی
طبق نظر بروکز این طبقات کلی با هم ارتباط داشته و پویا می باشند.
علاوه بر این تقسیم بندی، برخی دیگر از محققان جنبه ها و ابعاد دیگری را مطرح نموده اند که در واقع زیر مجموعه ای از ابعاد کلی مهارتهای زندگی هستند. در ذیل به انواع تقسیم بندی مهارتهای زندگی که توسط برخی محققان مطرح شده پرداخته می شود: بطورمثال اسوین ۱۹۸۴
انواع مهارتهای زندگی را شامل مهارتهای ارتباطی، مهارتهای مطالعه و تحصیل، کنترل اضطراب امتحان، مهارتهای رشد شغلی دانسته و رومانو (۱۹۸۴) مهارتهای کنترل استرس و اضطراب و براو و مور ۱۹۸۳ مهارتهای تفکر موثر را ازابعاد مهم مهارتهای زندگی دانسته اند.
نلسون – جونز در کتاب درمان و مشاوره مسئولیت پذیری فردی (۱۹۸۷) به نقل از (آقاجانی، ۱۳۸۱)، مهارتهای زندگی را در چهار بعد سلامت روانی طبقه بندی کرده است که عبارتند از:
۱) مسئولیت پذیری
۲) واقع گرایی
۳) وابستگی و ارتباط مناسب
۴) فعالیت ارزشمند، مفید و رضایت بخش
در طبقه بندی دیگری توسط نلسون – جونز ۱۹۹۴ (به نقل از آقاجانی، ۱۳۸۱) مهارتهای تفکر، مهارتهای عملی و مهارتهای مربوط به احساسات متمایز شده اند.
الف) مهارتهای تفکر شامل موارد ذیل می باشد:
۱) برخورداری از یک ادراک منطقی و واقع بینانه
۲) مسئولیت پذیری تصمیمات فردی
۳) مقابله با مکالمه منفی با خویش
۴) انتخاب قوانین فردی و منطقی
۵) ادراک صحیح و درست از مسائل
۶) اسناد علی صحیح و مناسب
۷) پیش بینی احتمالات و نتایج به طور منطقی
۸) تعیین اهداف فردی
۹) تمرین مهارتهای تصمیم گیری
۱۰) مهارت کنترل مشکلات
ب) مهارتهای عملی:
رفتارهای قابل مشاهده ای هستند شامل آنچه فرد انجام می دهد و اینگه چگونه انجام دهد که در زمینه های ذیل می باشد:
۱) مهارتهای ارتباطی شامل برقراری ارتباط اولیه (آغازگر ارتباط بودن)، مکالمه، گوش دادن فعال، توجه نشان دادن، بیان احساسات خود، کنترل خشم و تعارض.
۲) مهارتهای فرزند پروری: شامل تربیت اخلاقی و اجتماعی فرزندان
۳) مهارتهای مطالعه و تحصیل شامل مدیریت زمان بطور موثر، شیوه صحیح نوشتن مقالات، کنترل اضطراب امتحان، شرکت در بحثهای گروهی و صحبت در جمع
۴) مهارتهای کاری: شامل جستجوی کار، مدیریت و نظارت، کار به صورت گروهی، مذاکره کردن، کنترل موقعیتها، بدست آوردن اکثر موقعیتهای کاری ،ارائه و دریافت پسخوراند.
۵) مهارتهای تفریحی: شامل جستجوی تفریحات ارضا کننده و رضایت بخش، تمایل به کسب مهارت در زمینه، فعالیتهای ویژه، داشتن توانایی برای آرامش سازی منفعلانه و دست یافتن به سرگرمیهای شادی بخش و مناسب
۶) مهارت بهداشتی: شامل رعایت اعتدال در تغذیه، اجتناب از سیگار کشیدن و نوشیدن الکل و سایر موارد اعتیاد آور، حفظ تناسب جسمانی، کنترل استرس و رعایت اعتدال مناسب بین کار، روابط خانوادگی و اجتماعی و فعالیتهای تفریحی.
۷) هارتهای مشارکت اجتماعی: شامل همسایه خوب بودن، شرکت در فعالیت های اجتماعی و فعالیت جهت تغییرات اجتماعی دلخواه و مناسب
ج) مهارتهای مربوط به احساسات:
شامل آگاهی از اهمیت احساسات، توجه و آگاهی از اظهار احساسات، توجه به خواسته ها و آرزوها، احساس همدلی درونی، آگاهی از احساسات بدنی، توانایی تجربه احساس لذت، عشق و محبت، آگاهی کامل داشتن از محدودیتها (مانند مرگ)، آرامش سازی و کنترل اضطراب و استرس، احساس پذیری خود و خود اثربخشی.
طارمیان و همکاران (۱۳۷۸، به نقل از آقاجانی ۱۳۸۱) طبقه بندی ذیل را از انواع مهارتهای زندگی ارائه می دهد:
۱) هارت تصمیم گیری
۲) هارت حل مساله
۳) هارت تفکر خلاق
۴) هارت تفکر انتقادی
۵) هارت روابط اجتماعی موثر
۶) هارت خود شناسی
۷) هارت همدلی
۸) هارت مقابله با هیجانات و فشارهای روانی
صندوق کودکان سازمان ملل متحد (یونیسف) یا اقتباس از مجموعه آموزش طرح زندگی، یک برنامه رشدی برای نوجوانان مهارتهای زندگی را به این شیوه طبقه بندی نموده است و معتقد است که ابعاد مهارتهای زندگی شامل موارد زیر می باشد:
۱) ناخت خود و تواناییهای خود (خودآگاهی)
۲) ناخت ارزشهای شخصی، خانوادگی و اجتماعی
۳) شنایی با برقراری ارتباط مناسب
۴) شنایی با برقراری ارتباط با دیگران
۵) شنایی با مفهوم جامعه
۶) عیین اهداف زندگی
۷) وانایی تصمیم گیری
۸) وانایی پرهیز از خشونت
۹) شنایی با سلامت جسمانی – روانی
● مهارتهای ارتباطی :
ـ ارتباط چیست؟
ـ ضرورت ارتباط چیست؟
ـ ارتباط موفق چه ویژگیهایی دارد؟
ـ چه توانمندیهایی را در خود بوجود آوردیم تا به سطحی مناسب از ارتباط موفق دست یابیم؟
ارتباط آنقدر وسیع و گسترده است که نظریه پردازان معتقدند به همان اندازه که ما از انجام رفتار نمی توانیم پرهیز کنیم به همان اندازه نیز نمی توانیم ارتباط برقرار نکنیم. اما متاسفانه برای یک چنین پدیده گسترده ای که دایره شمولش همه را در برمی گیرد، کمتر آموزش می بینیم. ارتباط پیامی است که بین دو منبع فرستنده و گیرنده رد و بدل می شود. این پیام در هویت و ذات خود دو مولفه را مستتر دارد: نگرش و رفتار.
منظور از نگرش، اندیشه ها، باورها، تصورات، ادراکات و احساساتی است که در ما بصورت قصد نیست وجود دارد. و رفتارها (چه در سطح کلامی و چه غیر کلامی ) نیمه نوع نگرش و برداشتهای ما می باشد. ما بر اساس نوع نگرش و رفتار، اطلاعاتی را که از طریق حواس دریافت کرده ایم را تفسیر می نماییم و سبک خاصی از ارتباط را برقرار می نمایم. یادتان باشد که معمولا اطلاعات بدست آمده از طریق حواس (۵ حس طبیعی) که بصورت خام است. یعنی ابتدا محرکی وجود داشته که شما بوسیله ۵ حس خود ان را می گیرید پس ابتدا ادراک حسی اتفاق افتاده ما تقریبا در بسیاری از موارد و در ارتباطاتمان بلافاصله آنچه را که گرفته ایم، ارائه نمی دهیم. یعنی در سیستم عصبی خود روی این اطلاعات ادراک عقلی انجام می دهیم. بر اساس تجارب و مشاهدات قبلی روی این یافته ها پردازش صورت می گیرد. ما در این مسیر بسیاری از تواناییهای عالی عصبی خود را مانند حافظه ، قدرت قضــاوت دلیــل پردازی ، تجزیه و تحلیل ، ترکیب ، طبقه بندی ، تعمیم ، تفکیک و .... را انجام می دهیم.
پس همانطور که مشاهده می شود یک محرک می تواند مسیر طولانی و در عین حال بسیار سریعی را طی کند تا به یک پیام تبدیل شود. واضح است که هر کدام از فرستنده و گیرنده این پیام را بصورتی خاص تفسیر می کنند چون در درون آنها انبوهی از تجارب، امیال و خواسته ها و نگرشهای مختلف وجود دارد که با دیگری بسیاری متفاوت است.
اینگونه است که ارتباط می تواند کارآمد باشد و ایجاد شعف، انگیزه، رشد و رضایت خاطر و بالندگی را فراهم کند یا ناکارآمد باشد و ربخش، نگرانی، درگیری وبرانگیختگی و پریشانی را بوجود آورد.
کارآمد بودن یا ناکارآوری ارتباط به عوامل نگرشی و رفتاری انسان بستگی دارد. ممکن است فرد در ارتباط با خود دو نگرش ذیل را داشته باشد:
ـ من به خودم اهمیت نمی دهم.
ـ من به خودم اهمیت می دهم.
همینطور ممکن است در ارتباط با دیگران این دو نگرش کلی را داشته باشد:
ـ من به تو اهمیتی نمی دهم.
ـ من به تو اهمیت می دهم.
این نگرشها بیان کننده پیش فرضهای ما درباره اهمیت به خود دیگران است. ما در طول زندگی به این پیشنهاد دست پیدا کرده ایم. بر اساس این نگرشها، رفتارهای متفاوتی از خود نشان می دهد. رفتارهایی که از سر توجه، احترام و اعتنا می باشد مربوط به نگرشهایی است که ریشه در نگرش اهمیت قائل شدن دارد. به نظر می رسد اگر ما برای خود و یادگیری احترام و اهمیت قائل هستیم پس حتماً باید رفتارهای احترام آمیز هم از خودمان نشان بدهیم، در حالیکه بعضی مواقع این گونه عمل نمی کنیم. علت آنست که در روابط نه تنها به یک نگرش خوب و معطوف به احترام نیاز داریم بلکه نیازمند رفتارهایی هستیم که همراه با مهارت و توانمندیهای اجتماعی هم باشد.
یعنی باید بدانیم که رفتارهای ماهرانه و توانمندانه کدام است و بتوانیم آنها را انجام دهیم.
وقتی بدانیم چه رفتاری را باید نشان دهیم بهتر می توانیم نتایج رفتارمان را پیش بینی کنیم. چون ممکن است گاهی ما به دیگران به دیده احترام می نگریم ولی نمی دانیم چه رفتاری مناسب است و مهارت نداریم. در این صورت ممکن است گاها سوء تفاهم ها و اختلافاتی پیش آید. اگر نگرش احترام آمیز داشته باشیم به مهارتهای رفتارهای مناسب در برقراری ارتباط هم تسلط داشته باشیم آن وقت بالنده ترین، کارآمدترین و رضایت بخش ترین ارتباط بین ما و دیگران رخ می دهد به این تقسیم بندی که میلر (ترجمه بهاری ۱۳۸۳) انجام داده است توجه کنید:
اگر ما برای دیگری ارزش و احترامی قائل نباشیم و در رفتارهایمان نیز مهارت وجود نداشته باشد در ارتباطمان با دیگران سوء استفاده بوجود می آید. مانند مردی که برای همسرش (بواسطه زن بودن) احترامی در ذهن خود ندارد و در عین حال نمی داند که با او چگونه باید رفتار کند، لذا بنا به میل و خواسته خود اجازه کار کردن به او نمی دهد و با لجاجت از او می خواهد که از کارش کناره گیری کند. اما اگر این مرد همچنان نگرش ناشی از بی ارزشی و بی اهمیتی نسبت به همسرش داشته باشد ولی بداند که با استفاده از مهارتهای رفتاری و اجتماعی چگونه باید عمل کند به همسرش می گوید این کار شایسته تو و خانواده ما نیست، آیا دلت می خواهد در فرصت مناسب دیگری مشغول به کار شوی؟ در حالیکه در ذهن خود بهیچ عنوان مایل نیست همسرش شاغل باشد و اصلا فرصت مناسب دیگری هم در کار نیست. در چنین حالتی او به دو رویی و تقلب و تقل واقعیت اقدام کرده. امکان دارد مرد دیگری، معتقد است که همسرش یک انسان است که باید ریشه کند و در روابط اجتماعی حاضر باشد. نگرش احترام آمیز – اما نمی داند چگونه باید با همسرش رفتار کند به همین خاطر مثلا در امور مربوط به خانه داری و تربیت فرزند همسرش را کمک نمی کند. همسر او از او آزرده خاطر است و مدام بر سر این مسائل با هم ستیز می کنند و دوباره آشتی. در اینجا همواره سوء تفاهمهایی در ذهن مرد و زن رخ می دهد. در بهترین حالت وقتی است که هم نگرش احترام آمیز و هم رفتارهای درست را می دانیم. و برای هر دو طرف عزت نفس فراهم می شود و یک رابطه کارآمد و بالنده صورت گرفته است. رابطه می تواند هم بصورت ارسال پیامهای غیر کلامی با استفاده از حالات چهره ، وضع بدنی و حرکات تن باشد و هم بصورت پیامهای کلامی.
رفتارهای غیر کلامی می تواند عمدی و یا غیر عمدی باشد. در بسیاری از موارد حتی خود ما نیز متوجه رفتارهای غیر کلامی خود نیستیم گاهی ممکن است منظور ما چیز دیگری باشد ولی رفتارهای غیر کلامی مان پیام دیگری را برسانند. مانند وقتی که با استفاده از واژه ها به فردی خوشامد می گوییم و از دیدنش اظهار رضایت می کنیم اما با استفاده از رفتارهای غیر کلامی عدم رضایت و ناخشنودی خود را مطرح می کنیم.
اینکه چشمان ما براق باشد یا اشک آلود، نگاه مداوم داشته باشیم یا متغیر از شیئی به شیئی دیگر، اینکه موقع شستن خمیده نشسته باشیم، مثل و وا رفته و یا محکم و استوار نشسته باشیم، سر تکان دادن به علامت تائید یا مخالفت، ابراز نشانه های صمیمت مانند دست گذاشتن به پشت شانه، حتی آهنگ و تن صدای ما هر کدام معانی و مفاهیم خاصی را القا می کنند.
به رفتارهای خود و دیگران توجه کنید سایر رفتارهای غیر کلامی و پیامهایی که طی آن فرستاده می شود را بررسی کنید. توجه کنید آیا رفتارهای غیر کلامی در موقعیتهای مختلف معانی متفاوت پیدا می کنند یا همواره ثابت هستند؟
آیا در رفتارهای کلامی نیز می توان با تغییر در آهنگ صدا، تاکید روی بعضی سیلابهای کلمات، کشدار نمودن بعضی سیلابها و .... معانی متفاوتی را ایجاد کرد؟
مجموعه مهارتهای ارتباطی دارای دو زیر مجموعه اساسی تحت عنوان مهارتهای برقراری رابطه موثر و مهارت توانایی روابط بین فردی است.
الف) مهارت برقراری رابطه موثر:
این توانایی به فرد کمک می کند تا بتواند کلامی یا غیر کلامی و مناسب با فرهنگ جامعه موقعیت خود را بیان نماید. بدین معنی که فرد بتواند نظرات، عقاید، خواسته ها، نیازهای خود را ابزار و به هنگام نیاز بتواند از دیگران درخواست کمک و راهنمایی نماید. مهارت تقاضای کمک و راهنمایی از دیگران و همچنین رفع نیاز دیگران در موقع ضروری از عوامل مهم یک رابطه سالم است. (نوری قاسم آبادی، ۱۳۸۳) این مهارت به ما می آموزد که چگونه دیگران را از احساس و نیازهای خود آگاه سازیم تا ضمن بدست آوردن خواسته های خود طرف مقابل نیز احساس رضایت نماید (زارعیان، ۱۳۸۵).
ب) مهارت توانایی روابط بین فردی:
این توانایی به ایجاد روابط بین فردی مثبت و موثر فرد با دیگران کمک می کند. یکی از این موارد، توانایی ایجاد و ابقای روابط دوستانه است که در سلامت روانی و اجتماعی، برقراری روابط گرم خانوادگی بعنوان یک منبع مهم حمایت اجتماعی و قطع روابط اجتماعی ناسالم نقش بسیار مهمی دارد.
این مهارت برای برقراری موثر لازم است و منجر به برقراری روابط صمیمانه و تسهیل در ایجاد روابط بین گروهها و صمیمیت بین فردی می شود (کادیش و همکاران، ۲۰۰۱) این مهارت اغلب در اوایل زندگی از والدین و دیگر اعضای خانواده آموخته می شود.
آموزش این مهارت فقط منجر به فراگیری ارتباط بین فردی نمی شود بلکه منجر به افزایش عزت نفس و خود پنداره مثبت در فرد می شود اینکه فرد چگونه خودش را درک می کند تحت تاثیر نوع ارتباط با دیگران و نوع ارتباط دیگران با اوست.
در ارتباط دو نفره مانند رابطه والد ـ فرزند، معلم ـ دانش آموز و یا در بین زن و شوهری که مدام اختلاف و درگیری وجود دارد کوشش برای مشخص نمودن علت و معلول بی معنا و در واقع اشتباه است. چرا ه مثلا شوهر علت رفتار ناسازگاری زن نیست و زن نیز علت رفتار خشن شوهر نیست بلکه هر دوی آنها دریک سیستم بازتابی زنجیره تعاملی چرخشی گیر کرده اند که بازخورد پی در پی آنها موجب تداوم یک چرخه معیوب می گردد. چرخه معیوبی که به واسطه نداشتن مهارتهای ارتباطی ادامه می یابد و زوجین با استفاده از شیوه نقطه گذاری معتقدند که هر چه او می گوید در پاسخ چیزی است که دیگری گفته است. (موسوی، ۱۳۸۲) همانطور که (ویکلند، ۱۹۷۶، به نقل از ثنایی ۱۳۸۳) می گوید جستجوی برای نقطه شروع درگیری بین دو نفر بی معنی است زیرا موضوع، پیچیده و تعامل بین آنها تکرار شونده است. و این تعاملات چرخشی که ناشی از عدم مهارتهای ارتباطی است ادامه می یابد.
مشاهده الگوهای ارتباطی تکرار شونده در خانواده در مورد قواعد خانواده و احتمال ناکارآمدی عملکرد آن حاوی اطلاعات مفیدی است. چرا که نشان می دهد احتمالاً طرفین یک ارتباط یا نگرش های ناشی از بی توجهی به یکدیگر دارند و یا قدرت استفاده از توانمندیها و مهارتهای لازمه را ندارند. که این قدرت می تواند ناشی از آگاهی و یا انگیزه باشد.
در تئوریهای ارتباطی، تمام رفتار در هر سطحی ارتباط است (واتر لاویک، بوئن و جکسون، ۱۹۶۷ به نقل از موسوی ۱۳۸۲) همانطور که فرد نمی تواند رفتار نکند به همان ترتیب او نمی تواند ارتباط برقرار نکند.
یک ارتباط در سطوح مختلفی مانند ژست گرفتن ، زبان بدن ، تن صدا ، حالت اندام ، هیجان و همچنین محتوای چیزی که گفته شده است رخ می دهد. گاهی پیامهای متضاد (تضاد بین چیزی که گفته شده و چیزی که با تن صدا و یا ژست بیان شده است) گیرنده پیام را گیج می کند. پیام بن بست دو سویه به ویژه شکل مخرب چنین ارتباط متناقضی است. پیام بن بست دو سویه پیامی است که از طریق آن فرد بخصوص فردی که در موقعیت قدرتمندی قرار دارد، دستوری را صادر می کند که هر زمان دارای دو پیام یا درخواست ناهماهنگ و مخالف است. این وضعیت در فرد ایجاد تضاد می کند. بعلاوه فردی که پیام تضاد را دریافت می کند قادر به اجتناب از این ناهماهنگی یا اظهار نظر در مورد غیرممکن بودن درخواست ها نیست و در نتیجه سر در گم می شود. شکل دستوری زیر نمونه ای از پیام بن بست دو سویه فردی است که در موقعیت قدرت و مسئولیت قرار دارد: این دستورات را نادیده بگیر در اینجا طاقت از دستورات لازم است، اما در این مورد از زیر دست خواسته می شود که از دستورات پیروی نکند. بدین ترتیب یک پیام، پیام دیگر را انکار یا منفی می کند در چنین حالتی در حالی که گیرنده پیام نمی تواند دریابد که به کدام دستور یا سح از پیام باید پاسخ دهد ولی فرستنده پیام از او انتظار پاسخ دارد (ابراهیمی، ۱۳۷۱). اگر مفهوم مستقیم پیام کلامی را دریابد که بایستی خود این دستورالعمل را هم که می گوید این دستورات را نادیده بگیرد، را نادیده بگیرد.
نتیجه اینکه گیرنده پیام در موقعیت بن بست قرار می گیرد و پاسخ او هر چه که باشد محکوم به شکست است. پیام بن بست دو سویه بعنوان پیام مخربی در مد نظر است که می تواند درتمام خانواده ها رخ بدهد و مشکلات عدیده ای را فراهم نماید. مشکلات منتج از پیام بن بست دو سویه در عدم بکارگیری و مهار اندوزی در استفاده از آموزه های مهارتهای زندگی و بطور خاص مهارتهای ارتباطی است. افراد به طور مدام از راه های کلامی و غیرکلامی برای یکدیگر پیامهای چند پهلویی را می فرستند و هر پیام به وسیله یک پیام دیگر در یک سطح انتزاعی تعدیل می شود و تغییر می کند (پارکر ترجمه دهقانی، ۱۳۷۸).
اگر چه همه انسانها بوسیله کلمات با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند ولی به علت عدم تسلط بر مهارتهای کلامی این کلمات خود حائلی می شوند که بین دو فرد بوجود می آید و او را از داشتن یک ارتباط کارآمد باز می دارد. دیواری شیشه ای که اگر چه همدیگر را می بینند و به نظر می آید که با یکدیگر ارتباط دارند ولی غیر قابل دسترس هستند و آنها از ارتباط واقعی با یکدیگر محروم هستند.
تمام ارتباطات در دو سطح اتفاق می افتد: در سطح اول، پیام ظاهری یا محتوایی نامیده می شود و در سطح دوم ، فرا ارتباط و در واقع این سطح دوم است که سطح اول را کیفیت می بخشد (واتزلاویک، بوین و جکسون، ۱۹۷۶، به نقل از موسوی، ۱۳۸۲). مشکل زمانی به وجود می آید که پیامی در سطح اول (چه قدر خوب است که تو را می بینم) با حالت چهره یا تن صدا متضاد باشد و در سطح دوم پیام دیگری را برساند، پیامی که پیام اول را مخدوش کند یا مبهم سازد و یا کاملا نقص کند.
یک نکته مهم درباره مهارتهای ارتباط بین فردی، ارتباط شایستگی اجتماعی با بعد عاطفی و هیجانی می باشد شورت و سیمونسون (۱۹۸۶ به نقل از اللهیاری، ۱۳۷۶) دریافتند که بزهکاران دارای پرخاشگری بالا کمتر قادر به درک دیدگاههای دیگران هستند تا آنهایی که دارای پرخاشگری پایین تری بودند. شکست در برقراری ارتباط یکی از رایجترین مشکلاتی است که از سوی افراد خصوصا همسران ناراضی ابراز می شود.
حالا باید بررسی کرد که برای ایجاد یک رابطه کارآمد و موثر بایستی از چه مهارتهایی ارتباطی استفاده نمود:
مهارت گفتگو و مهارتهای شنیدن موضوعات بسیار اساسی در برقراری ارتباط هستند. گفتگو و صمیمیت ناشی از آن که بطور اجتناب ناپذیری اتفاق می افتد در سالم سازی روابط بسیار اهمیت دارد.
بسیاری از افراد در هنگام گفتگو فقط افکار خود را بیان می کنند بدون آنکه تمایل واقعی برای شنیدن واقعی حرفهای دیگران داشته باشند. آنها در هنگام گفتگو وقتی طرف مقابل صحبت می کند، در تمام مدت در ذهن خود به آنچه که می خواهند بگویند فکر می کنند و منتظر فرصتی هستند تا خود شروع نمایند.
باید توجه داشت که گفتگو و شنیدن دو روی یک سکه است. همانطور که در مورد مطرح شده بالا اگر در نظر بگیریم مشخص می شود وقتی در حال مرور ذهنی حرفهای بعدی خودمان هستیم، توجه ناو حتی نشان می دهم و بنابراین در آنچه که می گوییم ممکن است میزانی از خطا و اشتباه به جهت عدم درک درست حرفهای طرح مقابلمان از خود نشان بدهیم. همچنین گاه اتفاق می افتد که وقتی به حرفهای دیگری گوش می دهیم در ذهن خودمان به دنبال تعیین درستی یا نادرستی حرفهای او هستیم می خواهیم ببینیم آیا با آنها موافقیم یا مخالف و در حال قضاوت و ارزیابی خواهیم بود. خصوصا که تحقیقات عصبی – شناختی نشان می دهد سرعت متوسط کلام ۱۲۵- ۱۷۵ کلمه است و سرعت متوسط تفکر ۴۰۰-۸۰۰ کلمه. بنابراین بطور زیستی نیز ما بیشتر تمایل به قضاوت داریم. در این صورت فرد مقابل احساس خوبی نخواهد داشت چون او متوجه آن می شود که ما بطور کامل گوش نمی کردم و بجای آنکه او کانون توجه باشد. ما خودمان را مورد توجه قرار میدهیم. یادتان باشد هدف اصلی ما در گفتگو و خصوصا در مهارت گوش کردن فعال، درک کردن است. عدم توانایی در گوش کردن فعال باعث می شود که ما دست به سرزنش، تحقیر، دفاع و یا انتقاد کردن بزنیم. برای آنکه خوب گوش کنیم چه مهارتهایی را باید داشته باشیم.
● این تمرینات و دستورالعملها را بکار بندید و نتیجه را ارزیابی کنید.
۱) رفتار خود را به گونه ای نشان دهید که نشانگر توجه شما باشد:
همه حواس خود را متمرکز آنچه که فرد مقابل می گوید، بنمایید. هر آنچه را که باعث حواسپرتی شما می شود مانند روزنامه، تلفن همراه، تلویزیون و ... در دسترس شما نباشد و از آن استفاده ننمایید. اگر کاری را انجام می دادید آن را کنار بگذارید. وضعیت فیزیکی خود را مطابق فرد مقابلتان بنمایید. تغییر و تفاوتی در میزان سطح با یکدیگر نداشته باشید. مثلا اگر فرد مقابل نشسته است شما هم بنشینید. کاملا هم سطح او باشید. فضای فیزیکی تان با هم متفاوت نباشد مثلا شما در فاصله ای دورتر و یا در مکانی متفاوت باشید. حتماً تماس چشمی برقرار کنید. مراقب رفتارهای غیرکلامی خود باشید می توانید بوسیله خم شدن، سرتکان دادن، حرکات دست و صورت توجه خود را نشان دهید. برای آنکه حواستان پرت نشود، مراقب باشید که تحت تاثیر افکار و احساسات خود قارر نگیرید و با حالتهای دفاعی و یا قضاوتی به جای آنکه توجه به گفتار طرف مقابل نمایید ناخواسته به افکار خود توجه کرده باشید.
۲- از تکنیک تعکیس استفاده نمایید:
تعکیس به معنای انعکاس احساسات و گفتار فرد مقابل است. تعکیس به شما کمک می کند تا از صحت مطالب گفته شده و در واقع میزان درک خودتان اطمینان حاصل کنید. فرد مقابل نیز مطمئن می شود که شما به او توجه می نمایید. تعکیس و یا انعکاس دادن پذیرش شما را نسبت به پیامهای کلامی که شنیده می شود را افزایش می دهد. خیلی از افراد تصور می کنند با گفتن این جمله که من می فهم تو چه می گویی قدرت درک خودمان را نشان داده ایم درحالیکه این جمله حالت قدرت نمایی و برتری جویی دارد. کافی است با خلاصه نمودن جمله فرد مقابل (انعکاس مطالب) و یا بیان احساسی را در جمله نهفته بوده است (انعکاس احساسات) نشان دهید که دقیقاً حرفهای او را درک کرده اید. مثلا فرض کنید بین شما و فرزندتان این گفتگو رد و بدل می شود:
ـ فرزند: معلم خیلی بدجنسه بی خودی به آدم گیر میده، یا بین مافرق می ذاره، من دلم نمی خواد برم مدرسه.
ـ شما: با این حساب بنظر می رسه که تو خیلی ناراحت هستی. راستش رو بخواهی از اینکه از ناراحتیها و مشکلات با من حرف میزنی احساس خوبی دارم.
در این وضعیت با استفاده از تکنیک انعکاس شما از او بخاطر آنکه حتما خودش مقصر است که معلم بین بچه ها و او فرق می گذارد انتقاد نکرده اید ،شروع به نصیحت نموده اید. حتی با گفتن این جمله که بهتر است بیشتر درس بخوانی وتکالیفت را انجام بدهی برای او راه حل ارائه نکرده اید. فقط تلاش نمودید تا بار احساسی او را با بیان دیگری به خودش برگردانید بطوریکه او بفهمد احساسش را درک کرده اید.
ـ فراموش نکنید که در تکنیک تعکیس (انعکاس دادن) ما نمیخواهیم رفتارهای طرف مقابل را تائید یا تصیح کنیم فقط می خواهیم به او نشان دهیم که او را فهمیده ایم. نگران هم نباشید که با انعکاس احساسات و تایید حس او دچار خطا شده اید و مثلا رفتار غلط او را تائید کرده اید. خیر اینطور نیست.
در نظر داشته باشید که رفتار از احساسات ما جدا هستند و تائید احساس به منزله تائید رفتار نیست. وقتی به فرد مقابل خوب گوش می دهید و پیامشان را همانگونه ای که می فرستند دریافت می کنید احساس ررضایت فوق العاده ای را فراهم می کنید. این تکنیک باعث ترمیم بسیاری از صدمات و لطمات عاطفی طولانی تری که از دوران کودکی در ما ایجاد شده می شود. در دوران کودکی در بسیاری از موارد پیش می آید که ما را بخاطر آنچه که احساس می کردیم مورد سرزنش قرار می دادند، احساسات ما را انکار می کردند، ما را بواسطه آنچه که حس کرده بودیم مورد بی مهری قرار می داند، بخاطر عصبانیهایمان، غصه هایمان، دلخوریها، اعتراضهایمان به خاطر تبعیضهایی که در حق مان می شد بخاطر اینها و بیساری احساسات دیگر ما را مورد پذیرش قرار نمی دادند و ما مجبور میشدیم بخاطر آنکه دوستمان بدادند و مورد پذیرش مواقع شویم این وجود چند بعدی و مرکب را انکار کنیم و تنها بعضی قسمتهای رفتاری – احساسی خود را نشان دهیم. حالا وقتی کسی احساس ما را می پذیرد و با انعکاس آن به ما می فهماند که کاملا درک می کنم که چه احساسی داری تمامی وجودمان مشعوف می شود و در می یابیم علیرغم احساسمان حتی اگر منفی و نامطلوب باشد ما باز هم "پذیرفتنی" و "دوست داشتنی" هستیم.
۳) تلاش نمایید که او برای حرف زدن بیشتر، راغب شود:
در هنگام گوش دادن بسیار مهم است که گوینده تمایل بیشتری برای حرف زدن داشته باشد. چون از این طریق اطلاعات بیشتری به ما می رسد. هدف ما در برقرای یک ارتباط سودمندو کارآمد دستیابی به فهم بیشتر است می خواهیم بیشتر به حوزه های احساسی، شناختی، رفتاری یکدیگر وارد شویم. تا بدون آنکه دچار سوء تفاهم، سوء استفاده (تقلب) و یا دوری واجتناب از یکدیگر شویم، دوستی و مقاهمه بیشتری ایجاد شود. ما در ارتباط و در مهمترین سطح آن یعنی گفتگو به دنبال مناقشه نیستیم یعنی نمی خواهیم هر یک نقش خود را غالب کند ویا برای اثبات حقانیت خود نقش بازی کند. پس راه رسیدن به مقاهمه و دوری از مناقشه دریافت اطلاعات واقعی و بدون خدشه و خدعه است. به همین منظور از شیوه های مختلف کلامی و غیر کلامی برای دعوت نمودن گوینده به حرف زدن ایجاد شور و شوق بیشتر در او استفاده می نماییم. مثلا با حرکات به منزله تایید، یا با استفاده از کلمات و جملات مانند
- اوهوم
- خوب.....
- دیگه چی؟
- میشه بیشتر برام توضیح بدی؟
- احساس می کنم این موضوع خیلی ناراحتت کرده اگه چیز دیگه ای هم لازمه من بدونم بگو؟
- البته این موضوع مهمی است، فکر نمی کردم اینقدر رنجیده شده باشی، بیشتر در مورد آن حرف بزن
ـ در نظر داشته باشید که لحن دوستانه و محترمانه کلام شما، هماهنگی رفتارهای کلامی وغیرکلامی، پرهیز از لحن انتقادی، آمرانه و تحکیم آمیز، گوینده را دعوت به سخن گفتن می نماید.
ممکن است گوینده در هنگام صحبت کردن مکث می نماید یا سکوت می کند. این مساله را به فرصتی برای درخواست اطلاعات بیشتر از گوینده تبدیل نمایید نه آنکه فرصت را مقتضی بشمارید و وسط حرف او بیایید، شروع به نصیحت کردن، راه حل نشان دادن و ... بنمایید. در حالت سکوت، گوینده باید مطمئن شود که شما همچنان تمایل به شنیدن صحبتهای او را دارید. و این اطمینان از طریق رفتارهای غیر کلامی مناسب شما ایجاد می شود.
۴) برای آنکه به فرد مقابل نشان دهید آنچه را که گفته با دقت گوش کرده اید، حرفهای او را خلاصه کنید:
از طرف مقابل بخواهید، آن خلاصه را تائید یا تکذیب کند. برای خلاصه سازی می توانید از جمله ای مانند جمله زیر استفاده کنید:
بیا ببینم آیا آنچه را که گفته ای درست فهمیدم یا نه: تو گفتی که راجع به .... عصبانی هستی و این موضوع .... تو را ناراحت کرده . درسته؟
ممکن است خلاصه شما درست و دقیق باشد در این صورت طرف مقابل شما را تائید می کند گاهی نیز ممکن است شما موضوع را بطور کامل در نیافته باشید که در این صورت حتما از شخص مقابل بخواهید آن اطلاعات را تصحیح کند و دوباره آنها را بیان کنید تا در نهایت مطمئن شوید که منظور ایشان را درک کرده اید.
۵) طرح سوال موضوع مهمی است که به درک بیشتر شما می انجامد:
اما بایستی دقت نمود که سوالها را در جای مناسب و با حالت خوب و محترمانه بپرسید. گاهی مواقع ممکن است موقعیت و حالت پرسش را بطرز صحیحی رعایت کرده باشیم، اما اطلاعات زیادی بدست نیاوریم. یکی از علل این موضوع طرح سئوالات بسته و کوتاه پاسخ است. مثلاً آیا تو در اداره با همکارت مشکل داری؟ جواب این سوال بسیار محدود است و ارتباط را باز نگه نمی دارد. میتوانیم از سوالات باز و گسترده پاسخ استفاده کنیم. سوالهای باز موثرترین نوع سوال هستند. مانند گفتی اوضاع کار خیلی مناسب نیست، مگر توی اداره چه اتفاقاتی می افتد؟
از طرح سوالهایی که با "چرا" شروع می شود خودداری کنید. سوالهای همراه با "چرا" ایجاد تنش می کند. افراد در مقابل آن مقاومت می کنند، سعی در توجیه و دفاع دارند. آنها چون احساس می کنند در شرایط قضاوت و ارزیابی قرار می گیرند تلاش می کنند که خود را از این مخمصه نجات دهند. چون معمولا در سوالات آغاز شده با چرا هدفمان کسب اطلاعات صرف نیست و این را شنونده احساس می کند او در می یابد که ما می خواهیم او را ترغیب به انجام کاری بنماییم: چرا در اداره با همکارت مشکل داری؟ اگر این سوال را از شما بپرسند چه احساسی پیدا می کنید، تا چه اندازه مایل به اطلاعات صادقانه هستید؟ آیا تمایل به ادامه ارتباط با گوینده را خواهید داشت.
موضوع مهم دیگری که در طرح سوال وجود دارد آنست که از سوالات مکرر و مداوم بپرهیزید. چون سوال باعث شکاف در جریان طبیعی گفته های گوینده می شود. در بسیاری از مواقع او مجبور میشود آنچه را که می خواسته بگوید و یا احساس میکرده را بیان نکند. پرسشهای زیاد در گوینده ایجاد مقاومت می کند. معمولا افراد تمایل دارند با روش خاص خود مشکل را بیان کنند، در حالیکه پرسشها باعث می شود فرد آنچه را که ما می خواهیم و به شیوه ای که مایل هستیم، پاسخ دهد و رفتارش یک رفتار طبیعی نخواهد بود. جریان طبیعی گفتگو به یک جریان ساختگی مصاحبه و یا بدتر از آن به شیوه های پرسش و پاسخ پلیس مابانه تبدیل می شود. در نظر داشته باشید طرح سوال موقعی مناسب تر خواهد بود که گوینده بنا به هر علتی سکوت اختیار کند یا آگاهانه چیز دیگری به آن اضافه نمی کند.● مهارتهای ادارکی :
مهارتهای ادراکی شامل مجموعه ای از توانمندیها و مهارتها در خصوص شناخت خود و شناخت دیگران است. مجموعه مهارتهای ادراکی خود دارای دو زیر مجموعه اساسی مهارت خود آگاهی و مهار توانایی همدلی با دیگران می باشد.
ـ شما خود را چگونه انسانی می دانید، ویژگیهای مثبت و منفی خود را چقدر می شناسید؟ چقدر برای این ویژگیها ارزش قائلید؟ چگونه بر اساس شناخت، قضاوت و اهمیتی که به خود می دهید می توانید دیگران را درک کنید؟ اگر کسی شما را خوب می فهمد و با شما همراه است چه ویژگیهایی را در خود ایجاد کرده تا به چنین توانمندی دست یافته است؟
مجموعه سوالات بالا به ترتیب مفاهیمی را به بنام خود فهمی، خودشناسی (ادراک خود )، عزت نفس و همدلی را مورد توجه قرار می دهید که المانهای مهم در مهارتهای ادراکی می باشند.
▪ مهارت خودآگاهی :
خود آگاهی توانایی شناخت خود و آگاهی از خصوصیات، نقاط قوت و نقاط ضعف ، خواسته ها، ترسها و انزجارهاست. رشد خود آگاهی به فرد کمک می کند که دریابد تحت استرس قرار دارد یا نه و این معمولا شرط ضروری روابط اجتماعی و روابط بین فردی موثر و همدلانه است. (نوری قاسم آبادی، ۱۳۸۳). این شناخت واقع بینانه از خود باعث می شود تا حقوق فردی، اجتماعی و مسئولیتهای خود را بهتر بشناسیم.
انسانها تنها موجودی است که می تواند در ورای خویشتن خود بایستد و خود را نظاره کند. ما حتی می توانیم افکار خودمان را مشاهده کنیم و سپس برای ایجاد تغییر و تحول پیش برویم. این خصلت تنها مخصوص انسان است چرا که حیوانات بر اساس غرایز و برنامه های از پیش تعیین شده که طبیعت برای آنها ایجاد کرده رفتار می کنند. ولی انسانها می توانند بر اساس یادگیری و درک آنچه که هستند حتی بر خلاف طبیعت نیز رفتار نمایند.
ما براساس این ویژگی مهم می توانیم عامل متوقف ساختن تمایلات و رفتارهای غلط از یک نسل به نسل های دیگر شویم. رشد خودآگاهی از بدو تولد آغاز می شود و در تمام طول زندگی ادامه پیدا می کند.
خودآگاهی مبنای مهم رشد اعتماد به نفس است. اعتماد به نفس در انسان مثل دینام است در اتومبیل همانطور که ماشین بدون دینام کوچکترین کاری انجام نمی دهد ما نیز بدون اعتماد به نفس و دانش از عهده انجام ساده ترین کارها هم بر نمی آئیم. دانش و اعتماد به نفس به ما چنان جسارت و قدرتی می دهد که می توانیم غواص اقیانوسها باشیم و بدون آن حتی در حوض خانه مان هم ممکن است خفته شویم. به همین دلیل رشد توانایی خودآگاهی در انسان می تواند تاثیرات شگرفی در زندگی خود وی و دیگران بگذارد. کودک با به دنیا آمدن خود یکسری تواناییها و ناتواناییهایی را به دنبال می آورد. این با تواناییها یا جسمی است و یا روانی. و ناتواناییهای جسمی یا قابل درمان است و یا غیر قابل درمان. علاوه بر آشنایی و شناخت خود فرد نسبت به این تواناییها و ناتوانایی دیگران ومخصوصا مادر نقش بسیار اساسی در ایجاد چنین شناختی دارند. گاهی تواناییهای کودک از طریق والدین درک نمی شود و یا اگر درک می شود به او نشان نمی دهند که ما متوجه تواناییهای تو شده ایم. مثلا کودک نقاشی می کشد آن را به مادرش نشان می دهد ،ما در دو حالیکه مشغول کار خود است مثلا آشپزی می کند. بدون توجه و بر اساس یک پاسخ عادتی و از پیش تعیین شده می گوید آره، خوبه. گاهی دیگران در مقابل توانایی های کودک به او پاسخ منفی می دهند. و او را مسخره می کنند. گاهی فقط ناتواناییهای او را به رخش می کشند. گاهی این ناتواناییها را با اغراق و بزرگ نمایی به او نشان می دهند. مجموعه این باز خوردها و خود فهمی ما را به مرحله خودشناسی می رساند. این رتبه از خود فهمی بالاتر است. کودک در این مرحله از خود می پرسد من چگونه فردی هستم. آیا مرا دوست دارند. یانه. البته در خود فهمی هیچ ارزیابی و قضاوتی صورت نمی گیرد. توانمندی خودآگاهی به ما کمک می کند که تمام جنبه های شخصیت خود را بشناسیم و آنها را بپذیریم.
هر چه بیشتر خود را بشناسید و بپذیرید احساس آرامش بیشتری خواهید داشت و قادر خواهید بود آنچه را مطابق شخصیت شماست و آنچه را براتیان خوب انتخاب کنید. شناختن خود و آگاهی از آنچه که هستیم و ارزش دادن به آنچه که هستیم، نه آنچه که می خواهیم باشیم برای سلامت و شادی ما اهمیت دارد. کسی را که خود آگاهی خوبی نسبت به خود دارد، خصوصیات مثبت و تواناییها و استعدادهای خود را می شناسد و به آنها افتخار می کند. خصوصیات منفی و نقاط ضعف خود را می شناسد، می پذیرد و سعی می کند آنها را اصلاح کند. موفقیتها و شکستهای خود را می شناسد به موفقیتهایش افتخار می کند و از شکستهایش درس می گیرد، به خود و دیگران احترام می گذارد. برای رسیدن به اهداف خود تلاش می کند. مسئولیت اعمال و رفتار خود را می پذیرد. چون خود را خوب می شناسد بصورت یک فرد عامل عمل می کند نه مانند یک فرد معقول. بر اساس ویژگیهای خود و شناختی که نسبت به محیط و امکاناتش دارد تصمیم می گیرد و عمل می کند نه آنکه هر لحظه محیط او را به سمت و سویی بکشاند.
خودآگاهی مثل رشد یک ماهیچه و عضله است. باید تمرین کرد تا قوی شود و برای این مساله ما فقط ماهیچه های قویمان را پرورش نمی دهیم بلکه باید تلاش کنیم که ماهیچه های ضعیف هم قوی شوند خودآگاهی یعنی آنکه بدانیم که کدام ماهیچه ضعیف است و کدام قوی.
ما بطور طبیعی عادت داریم بیشتر با قوای نیرومندمان پیش برویم و ضعف های خود را که رشد نکرده اند و قوی نشده اند را رها کنیم. در حالیکه با آگاهی و افزایش دانش و فهم خودمان در مورد همه ویژگیها و ظرفیتهایمان آنها را بارور می کنیم و با ظرفیت کامل به تعامل با خودمان، دیگران و محیط اطرافمان می پردازیم. خودآگاهی به معنای آنست که هر اندیشه و باوری که نسبت به خودمان داشته باشیم همان را جامه عمل می پوشانیم. افکار، خودآگاهی ما را میسازند و احساسات و کردار ما هم خود بخود از میزان و نوع خودآگاهی ما نشات م یگرد.
▪ مهارت همدلی با دیگران:
همدلی یعنی اینکه فرد بتواند زندگی و مشکل دیگران راحتی زمانی که در آن شرایط قرار ندارد درک کند. همدلی به فرد کمک می کند تا بتواند انسانهای دیگر را حتی وقتی با آنها بسیار متفاوت است بپذیرد و به آنها احترام گذارد. همدلی روابط اجتماعی را بهبود می بخشد و به ایجاد رفتارهای حمایت کننده و پذیرنده نسبت به انسانهای دیگر منجر می شود.
جان بالبی عقیده دارد که رفتار همدلی از رفتار دلبستگی ناشی می شود. به عبارت دیگر شالوده ی رفتار همدلی در دوران نوزادی از طریق فرایند رابطه ی نوزاد و مراقب او (معمولا مادر) شکل می گیرد. و کیفیت این رفتار در مراحل بعدی زندگی فرد بسیار موثر است که در دوران رشد تحول یافته و بصورت همدلی (یعنی فهم و پذیرش احساسها، نیازها و رنجهای شخص دیگر) بروز می کند. بر پایبندی افراد نسبت به معیارهای فرهنگی و پذیرش مسئولیتهای اجتماعی و سلامت روان و سازگاری اجتماعی آنها تاثیر می گذارد (مظاهری ،۱۳۷۷)
این یک واقعیت است که هر انسانی برای خود یک دنیای ذهنی دارد. یک دایره روانی درونی، ما در این دایره زندگی می کنیم و بر اساس این دایره و اطلاعاتی که در آن هست با دیگران ارتباط برقرار می کنیم. این دایره روانی و یا دایره شخصی مجموعه ای است از تمام احساسات، باورها، اندیشه ها و آرزوهای فرد. شامل ارزیابیهایی است که از ویژگیهای جسمی و روانی خود داریم. بتدریج که بزرگتر می شویم و تجارب بیشتری پیدا می کنیم، اطلاعاتی را از محیط می گیریم و آنها را جذب یا دفع می نماییم، دایره روانی یا شخصی مان بزرگتر می شود. هر چه این دایره وسیعتر شود ما نیز وسیعتر می شویم. اما این دایره بشدت خصوصی و منحصر به فرد است. و کاملا یک تجربه درونی است. بنابراین طبیعی است که همه چیز را بر اساس دنیای درونی خودمان ببنیم و تعبیر کنیم. یعنی هر کدام از ما یک مرجع قیاس درونی دارد. ما یک خط کش داریم که در اکثر مواقع همه چیز را مطابق آن اندازه می گیریم. یک عنیک مخصوص خودمان داریم که دنیا را از طریق آن می بینیم. مخصوصا اگر قرار باشد با دیگران ارتباط برقرار کنیم. ؟ حال تصور کنید اگر قار باشد که در ارتباطات بین فردی هر کسی بخواهد بر اساس مرجع قیاس درونی خود با دیگران ارتباط برقرار کند چه می شود؟
بله حق با شماست، ما به شدت دچار مشکل می شویم البته ممکن است بعضی ارتباطها تصادفا خوب از آب دربیاید ولی بسیاری از ارتباطها هم بخاطر سوء تفاهم ها از هم پاشیده می شود.
بنابراین ما از ارتباطات خود با دیگران نه تنها آرامش و سود روانی را بدست نمی آوریم بلکه بخاطر ضربه های مداومی که از دیگران می خوریم یا به دیگران ضربه می زنیم، این ارتباطات روز به روز به حداقل خواهد رسید. ما مدام در حال قهر و گلایه، تنفر و یا بخشش های مداوم و یا خشم و انفعال خواهیم بود.
برای جلوگیری از این اتفاقات باید سعی کنیم خودمان را به دنیای درونی دیگران نزدیک کنیم. یعنی مرجع قیاس درونی آنها را بشناسیم. در واقع گاهی عینک آنها را به چشم خودمان بگذاریم و مسائل را از دید آنها بنگیریم. به این کار، همدلی می گویند. همدلی یعنی اینکه فرد بتواند موضوع را از نقطه نظر طرف مقابل خود بنگرد. در بسیاری از موارد احساس می کنیم آنچه را که دیگران را نگران کرده موضوع مهمی نیست، این احساس بخاطر آنست که ما مشکل را از نگاه و دید خودمان بررسی می کنیم اگر به آنچه که فرد احساس کرده و بر اساس تجارب، میزان تحمل، احساسات و ادراکات او که مجموعه مرجع قیاس درونی او را تشکیل می دهد فکر کنیم در می یابیم که موضوع به آن سادگی که فکر می کنیم نیست.
همدلی به فرد مقابل و حتی به خودمان احساس خوشایندی را هدیه می کند. یکی از مهمترین و اساسی ترین نیازهای انسان، نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن است که اگر برآورده نشود فرد بسیاری از آسیبهای روانی را تجربه می کند و مهمترین نتیجه آن عدم ارضا احساس ارزشمندی و اهمیت داشتن – یک نیاز اساسی دیگر خواهد بود. در همدلی این دو نیاز (احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن و احساس ارزشمندی) ارضا می شوند. از طریق همدلی ما احساس می کنیم که یک نفر، حداقل یک نفر در دنیا هست که ما را صمیمانه دوست داشته باشد و حداقل یک نفر در دنیا هست که برای ما ارزش و اهمیت قائل است. وقتی با دیگری همدلی می کنیم راه بسیاری از سوء تفاهم ها بسته خواهد شد. ما با همدلی فرد را خلع سلاح می کنیم و او دیگر نیازی نمی بیند که برای حقانیت و اثبات خود تلاش وافر داشته باشد یا دست به رفتارهای منفی بزند. همدلی باعث تداوم ارتباط می شود.
ـ برای آنکه بتوانیم همدلی کنیم چه رفتاری باید از خود نشان بدهیم؟
اگر گفته باشید به او می گوییم ما تو را درک می کنیم یا می فهمم چه می گویی! باید بگویم که همدلی به این سادگی نیست، اگر این جملات فقط به صورت یک رفتار نمایشی باشد نه تنها تاثیرگذار نخواهد بود بلکه اثرات منفی نامطلوبی راهم بر شما و هم برطرف مقابلتان می گذارد. گاهی ممکن است منجر به یک مقاومت برای جلوگیری از ارتباط بشود. او در ذهنش به شما می گوید چه می گویی! چطور ممکن است بدانی من چه می گویم؟
لذا مراقب باشید که بطور کامل و یا حداقل به میزان بالایی مشکل فرد را بفهمید، آن را لمس کنید و در نتیجه درک مناسبی از او داشته باشید. این امر وقتی محقق خواهد شد که شما بدون قضاوت و ارزیابی موضوع را بشنوید. قضاوت یعنی دخالت دادن سیستم ارزشی ما. و ما به جای آنکه به موضوع و احساس متعاقب آن بیندیشیم بر اساس سیستم ارزشی خودمان او را ارزیابی و بررسی می نماییم. البته در ابتدا کار سختی خواهد بود گویی که انسان منهای ارزشهایش نخواهد بود اما فقط لازم است که برای مدت زمانی که شنونده هستید به سیستم ارزشی – احساسی و شناختی طرف مقابل توجه کنید. وقتی فرد دچار مشکل شده است در واقع در میزان احساس خودکارآمدی او خللی وارد نشده است. احساس خود کارآمدی در افراد مختلف متفاوت است. بنابراین شما هرگز نمی توانید به علت آنکه قدرت خودکارآمدی بالاتری نسبت به دیگری دارید مشکل او را کم اهمیت بنگارید.
مهفوم خود کارآمدی که با بروز مشکلات ارتباط نزدیکی دارد به انتظارات افراد در مورد تواناییشان برای مقابله موفقیت آمیز با موقعیتهای مشکل زا مرتبط است. مقدار این توانایی از یک فرد به فرد دیگر فرق دارد. فرد در پیش خود یک اعتقاد راسخ دارد مبنی بر اینکه می توان از عهده این مشکل برآیم. گاهی آنقدر مشکل را بزرگ تلقی می کند که احساس می کند نمی تواند با آن مقابل کند. یا گاهی توانایی خود را بسیار کم ارزیابی کند.
ما در همدلی به او کمک می کنیم و نشان می دهیم که اولا احساس او را کاملا درک می نماییم و ثانیا بعنوان یک همراه آگاه که حداقل به اندازه او احساس نگرانی و اضطرار نمی کنیم، می توانیم به او در یافتن یک راه حل مناسب کمک نماییم. و از طریق احساس همدلانه و ابراز آن بار منفی اضطرار او را کاهش داده ایم.
▪ مهارتهای مقابله ای:
طبق نظری لازارویس و فولکمن (۱۹۸۴). مهارتهای مقابله ای به تلاشها و توانمندیهایی اشاره دارد که برای کنترل و اداره کردن موقعیتهایی که به نظر خطرناک و تنش زا می رسند، لازم می باشد.
بعضی از اشخاص به جای استفاده از مهارتهای مقابله ای از رفتارهای اجتنابی استفاده می کنند و بنابراین به جای حل مشکل از مشکل فرار می کنند و کاری می کنند که تا آنجایی که امکان دارد با مشکل روبرو نشوند.
وقتی یک مشکل و فشار روانی بوجود می آید شما می توانید از خود دو سئوال مهم را بپرسید:
سوال اول: آیا مشکل آنقدر مهم است که مرا آزاد دهد؟
سوال دوم: اگر از موضوع آزار می بینیم چه کار باید انجام دهم تا آزار آن را برایم کمتر ایجاد نگرانی کند؟
اگر در قابل سوال اول جوابتان مثبت باشد حتما سوال دوم مطرح می گردد و نشانگر آنست مشکلی که پیش آمده حتما باید حل و فصل شود. و گر نه تاثیر منفی و سنگینی حجم مشکل باعث آزار جسمی و روانی می گردد.
شاید بد نباشد که ریشه ها و منابع بروز مشکلات را بررسی کنیم. مشکلات و سختیهایی که به ما می رسد:
۱) نتیجه عمل ما و ریشه در رفتارهای ما دارد مثلا بواسطه نادرستی در افکار احساسات و رفتار ما بوجود آمده که چون در اختیار ما است تقریبا قابل کنترل خواهد بود.
۲) نتیجه عمل دیگران و بازخوردهای آنهاست. این منبع در اختیار ما نیست و ما نمی توانیم به میزان لزوم آنها را تغییر و یا اصلاح کنیم.
۳) نتیجه عمل و عکس العمل نیورهای طبیعی و ماوراء الطبیعه است که باز هم خارج از کنترل ماست.
متاسفانه علیرغم آنکه مشکلات ناشی از منبع شماره ۱ بیشتر در حد اختیار ما و قابل کنترل است ولی ما انسانها معمولا بجای توجه به آن و رفع آن موانع سعی در پویا نمودن ریشه مشکلات در دو منبع دیگر هستیم. در واقع بجای بررسی سهم خودمان از بروز مشکل به جستجوی مقصر هستیم. فرهنگ مقصر را پیدا کن ریشه در جان و روح ما دوانده است.
مبنای مشکلاتی که در اختیار ماست قابل حل است، لذا باید برای حل آن تلاش کرد، شکیبایی از خود نشان داد، کظم غیظ نمود، خویشتن داری پیشه کرد، مهربانی، گذشت، جبران و امثال چنین رفتارهای مثبتی را از خود نشان داد. و شکیبایی و صبر از جلوگیری از مشکلات منبع اول مصداق آنست که "کاربر مصلحت آنست که مطلق نکنیم". در منابع سوم مشکلات هم که قاعده چون قسمت ازلی بی حضور ما کردند گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگر حاکم است.
لذا مقابله با آنچه که در اختیار ما نیست کاری بیهوده خواهد بود. بجای درگیر شدن با قواعد خارج از اختیار بایستی به آن ماموریت عظیمی در حد فاصل اجبار ـ اختیار تعبیر می شود و از جانب خداوند به ما واگذار شده است، گردن نهاد و آن چیز نیست جز آفریدن نقشی زیبا از انسانی که به جنگ و مقابله با مشکلات و سختیهای زندگی می پردازد که مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایشد البته این تحمل همراه با تحول است چون خداوند این دو ویژگی را با هم در ذات انسان سرشته است.
انسانی که دانش و آگاهی برای مقابله با مشکلات در خود ایجاد می کند و به رفتارهای مقابله ای مثبت و کارآمد مجهز می شود در قابل سختیها ناگهان حالت برانگیختگی راتجربه نمی کند و اختیار از کف نمی دهد. او قدرت کنترل خود را در دست دارد و دستگاه هدایت گر خویش را به دست امواج مشکلات نمی سپارد. او با افزایش توانایی و تسلط خود بر فراگیری رفتارهای مقابله ای به مهارتهای مقابله ای دست می یابد.
مهارت مقابله ای به مهارت اداره و کنترل رفتاری اشاره دارد که برای آن افراد آموزش می بینند تا به گونه ای موثر با خود و با دیگران ارتباط برقرار کنند. آموزش بر این نظر کلی استوار است که رفتار مشکل دار به طور غیر عمد انجام می شود بطورمثال از طریق تعاملات غیر انطباقی زوجین در خانواده آن مشکل استمرار می یابد. در واقع زوجین درگیر اعمال متعدد ناخواسته ای می شوند که به علت عدم مهارت در کنترل هیجانات و فشارها، و عدم توانایی مقابله با سختیها رفتار پرخاشگرانه در انها ایجاد و افزایش می یابد و رضایتمندی زناشویی را کاهش می دهد.
آموزش مهارتهای مقابله ای الگوهای تعامل افراد را تغییر می دهد، بطوری که بجای رفتارهای پرخاشگرانه، رفتارهای ارتباطی مناسب در درون سیستم خانواده و از آن پس در سیستم جامعه بطور مستقیم افزایش می یابد این مهارت شامل مهارتهای مقابل با هیجانات و مهارتهای مقابله با استرس می باشد.
لازاروس و فولکمن (۱۹۹۲۹ معتقدند مقابل با بحران (رفتارهای مقابله ای) عبارت از تلاشهای فکری و رفتاری مستمری است که برای برآوردن نیازهای خاص درونی و بیرونی به کار می رود. این احتیاجات ممکن است مطابق و یا افزون بر منابع و امکانات فرد باشد. در تعریف دیگری از لازاروس و فولکمن، ۱۹۸۸ مقابله با کنار آمدن با بحران عبارتست از تلاشهای رفتاری و شناختی جهت کنترل فشارها.
درچندین تحلیل، شیوه های مقابله ای در سه طبقه بزرگ گروه بندی شدند:
۱) مقابله مثبت (حل مساله دقیق و روشن، جستجوی کمک، جستجوی اطلاعات)
۲) مقابله معمولی و عادی (ارزیابی، حل مساله مبهم و غیر دقیق و پذیرش کنترل هیجانی درونی)
۳) مقابله منفی (عدم آگاهی، فقدان یک راهبرد مناسب، فرار، تخلیه هیجانی نامناسب)
نتایج نشان می دهند که حل مساله دقیق پیامدهای بهتری به دنبال دارد و در حالیکه پاسخهای مقابله ای هیجانی با نتایج نامطلوبی در ارتباط است. بنابراین باید بر آموزش مهارت های مقابله ای موثر و مثبت تاکید شود. بیلیگز و موس (۱۹۸۴، به نقل از خسروی و آقاجانی، ۱۳۸۲) دریافتند که مقابله متمرکز به حل مساله و کنترل هیجانی با نابهنجاریهای شدید کمتر مرتبط است.
لازم است این و مقابله یعنی مقابله متمرکز بر مساله و متمرکز بر هیجان (کنترل هیجانی) را بیشتر توضیح دهیم. راهبرد و شیوه متمرکز برمساله یا معطوف به دورن است یا معطوف به بیرون. یعنی وقتی فرد مشکل را تشخیص می دهد و از مهارتهای مقابله ای متمرکز بر مساله استفاده می کند، تلاش می نماید که عامل ایجاد مشکل را تغییر دهد. اگر عامل مشکل در بیروان است پس دست به تغییر موقعیت و یا رفتارهای دیگران می نماید. و یا ممکن است عامل را مربوط به درون بداند پس تلاشهایی را برای بررسی مجدد نگرشها و نیازهای خود می نماید. به دنبال یافتن پاسخهای تازه و جایگزینی آن در حیطه نمونه برداری ادراکی و رفتاری خود بر می آید.
اما شیوه متمرکز بر هیجان (هیجان محور) شامل رفتارهایی است که به کنترل هیجانات بر می گردد مانند ورزش و تمرینات جسمانی، مراقبه، تمرین آرامش جسمانی ، بیان احساسات و جستجوی منابع حمایتی. در مورد شیوه ها مساله مدار فرد احساس می کند قدرت مقابله با مشکل را دارد و می تواند درباره آن کاری کند. در چنین موردی فرد بجای انجام هر گونه رفتار و نتیجه گیری منفی و یا حتی رفتارهای هیجانی مثبت ابتدا از خود این سوال را می پرسد آیا واقعا این مشکل به علت ناتوانایی من ایجاد شده است؟ آیا باید بیشتر تلاش کنم؟ آیا باید مهارتهای خود را بهبود بخشم؟ آیا باید تسلیم شوم یا می توانم با مقاومت و پایداری موفق گردم. یعنی از طریق حرف زدن انطباقی با خود برای پیدا کردن یک راه حل تلاش می نماید.
اما شیوه های مثبت هیجان مدار، وقتی بکار می آیند که فرد احساس می کند مشکل یا موقعیت بسیار فراتر از حد تواناییهای اوست. اما به جای آنکه اعتماد به نفس از دست برود از روشهای جایگزین مقابله ای استفاده می کند. این دو شیوه هر دو از راهکارهای مثبت برای مقابله با مشکلات است که البته در بسیاری از موارد ما از ترکیب این دو شیوه استفاده می نمایم.
با استفاده از شیوه های مقابله ای موثر ما می آموزیم که هم باید در قبال مشکلات و مصائب انعطاف پذیر باشیم و هم یاد می گیریم با تلاش و درایت، پاسخهای مقابله ای بهتری پیدا کنیم و بتدریج احساس اعتماد به نفسمان قدرت کنترل درونی ما افزایش می یابد.
ـ خود و دوستانتان را مورد بررسی قرار دهید و ببینید در مقابل مشکلات آیا از اجتناب بیشتر استفاده می کنید یا مقابله. رفتارهای مقابله ای منفی را چه رفتارهایی می دانید آیا رفتارهای مقابله ای مثبت دیگری هم به غیر از دو شیوه اصلی که در متن از آن صحبت کردیم را می شناسید؟
بله احتمالا بسیاری از پاسخهای شما می تواند در میان شیوه های مقابله ای زیر گنجانده شود:
ما می توانیم از طریق خویشتن داری و کنترل خود، از طریق برنامه ریزی و هدف گزینی، جستجوی حمایتهای اجتماعی، شوخ طبعی، روی آوردن به مذهب، پذیرش مشکل و ... استفاده کنیم تا از گسترش مشکل جلوگیری نماییم.
برای آنکه پاسخهای مقابله ای ما بیشترین نتیجه را عاید ما نماید بایستی بر هیجانات و عوامل فشار زای جسمی و روانی – استرس – کنترل داشته باشیم. توانایی مقابله باهیجان و استرس از مولفه های مهم و توان افزایی مهارت مقابله ای (هیجان موارد مساله مدار) خواهد بود این دو توانایی در حکم فونداسیون مهارت مقابله ای می باشند.
الف) مهار مقابله با هیجانها:
این توانایی فرد را قادر می سازد تا هیجانها را در خود و دیگران تشخیص دهد. نحوه تاثیر هیجانها بر رفتار را بداند و بتواند واکنش مناسبی به هیجانهای مختلف نشان دهد. اگر با حالات هیجانی مثل غم و خشم یا اضطراب درست برخورد نشود این هیجانات تاثیر منفی بر سلامت جسمی و روانی خواهند گذاشت و برای سلامت پیامدهی منفی به دنبال خواهند داشت. مدیریت هیجانها موجب می شود که در موقعیتهای تهدید کننده و خطرناک رفتار مناسبی از فرد نشان داده شود. از نظر ویلیام جمیز (به نقل از زارعیان ۱۳۸۵) هیجان، تغییرات جسمی و روانی است که مستقیما به دنبال ادارک یک واقعیت تحریک کننده حاصل می شود.
درمهارت مقابله با هیجان فرد می تواند رفتارهای ناشی از هیجانات نامطلوب وسیعی (مانند خشم، اندوه، افسردگی و ...) را به تعویق انداخته و بتدریج ترک نماید تا از اثرات مخرب آن در امان باشد. و در حالات هیجانی شدید بحث نکرده، تصمیم نمی گیرد چون هیجان منفی و تبعات آنرا می شناسد. و بنابراین این مهارت در شیوه های مقابله هیجان مدار بسیار به ما کمک می نماید.
ب) مهارت مقابله با استرس ها:
این توانایی شامل شناخت استرس های مختلف زندگی و تاثیر آن بر فرد است. شناخت منابع استرس و تنیدگیها و نحوه تاثیر آن فرد را قادر می سازد تا با اعمال و موضع گیریهای خود فشار و استرس را کاهش داد. استرس یک واکنش جسمانی ،روانی، عاطفی در برابر یک محرک بیرونی است که می تواند موجب سازگاری فرد با تغییرات شود. به شرط آنکه این واکنش منطقی و عاقلانه باشد و بتواند جلوی تاثیرات منفی فشارهای بیرونی را بگیرد. ویژگی خاص یک استرس (محرک تنیدگی زا) معیار قابل اعتمادی برای معین کردن درجه تنیدگی و مقدار ثاثیر آن بر سلامت جسمی و روانی فرد نیست. بسیاری از عوامل می تواند تاثیرات منفی تنیدگی (استرس) را تغییر دادن یا کاملا محو کنند و به این ترتیب از بعضی تاثیرات آن که می تواند سلامتی را به خطر اندازد، پیشگیری کنند. مهمترین این عوامل مربوط به قدرت و توان درونی خود فرد است، بطوریکه تحقیقات و مطالعات بیشماری نشان داده است که افکار انسانها و معنایی که به رویدادهای تجربه شده می دند ممکن است بر واکنشها و در نتیجه بر سازگاری آنها تاثیر گذارد (لازاروس، لانونیر، ۱۹۷۸، به نقل از دیماتئو ترجمه کاویانی و هاشمیان، ۱۳۷۸).
ارزیابیهای شناختی که با یادگیری درست مهارت مقابله با استرس بدست می آید می تواند از عوامل بالقوه برای رفع یا ایجاد تنیدگی باشد که در تعیین واکنش نسبت به استرس اهمیت فوق العاده ای دارد. تنیدگی و استرس روانی به دو عامل بستگی دارد:
۱) درک فرد از خطری که با آن روبه رو خواهد شد.
۲) میزان اختلافی که فرد بین مقضیات محیط و توانایی خود در برآوردن آنها درک می کند.
به عبارتی هر گاه شخص در مقابل یک عامل استرس زا قرار می یرد ممکن است قدرت آن عامل را به صور مختلف ارزیابی کند. هرگاه احساس کند آن موضوع یا اتفاق بسیار قدرتمند است و مساله شدیدی خواهد بود. ممکن است قدرت مقابله را در خود نبیند و صحنه را برای مبارزه خالی کند و یا قدرت کنترل اوضاع را از دست بدهد. و اگر فکر کند موضوع خیلی تنش زا نیست، قدرت مقابله و برخورد را در خود بالا می بیند. در عین حال کنترل استرس فقط به شدت، توان ونیروی عامل استرس و درک ما از آن بستگی ندارد بلکه به ارزیابی ما از توان خودمان برای مقابله هم ارتباط دارد. همانطور که شما هم می دانید بسیاری از افراد هستند که علیرغم سختیها و فشارهای زیادی که تجربه کرده اند، تنها به علت توانمندی بالا برای حل و فصل عامل تنیدگی زا همچنان موفق و سلامت هستند و در مقابل مسائل، خویشتن داری خود را از دست نداده اند.
تعامل بین دو فاکتوری که در بالا مطرح شد، در برخورد با مسائل ناراحت کننده و سختی زا تعیین کننده اساسی است.
منظور از این اقدامات عملی و درونی روانی برای مهار و کنترل استرس کلیه اقداماتی است که فرد در خود بوجود می آورد تا شدت عامل فشار را به حداقل برساند. بطور مثال ورزش یکی از این اقدامات است. ورزش مقدار لازم نورآدرنالین را در بدن ترشح می کند. نورآدرنالین هورمونی است که سیستم عصبی ما را برای مقابله با استرس آماده می کند. این هورمون تاثیر شگرفی در افزایش هوشیاری، تمرکز و توانایی ذهنی دارد، یادگیری را افزایش می دهد و قدرت تصمیم گیری را بالا میبرد و احساس خوبی را در فرد بوجود می آورد.
یک اقدام موثر دیگر برای کنترل استرس، اولویت بندی در کارهایمان است. این موضوع ما را از پدیده فشار نقش می رهاند. فشار نقش زمانی بوقوع می پیوندد که ما در نقشهای مختلف قرار می گیریم وی خواهیم تکالیف و انتظارات مربوط به آن نقش را هم به خوبی انجام بدهیم.
بررسی کنید، در لیست کارهایتان چه وظایفی از اهمیت بیشتری برخوردار است به آن امتیاز بیشتر بدهید و سعی کنید بیشترین نیرویتان را برای آن وظیفه بگذارید. کارهای کوچکتر و بی اهمیت را در اولویتهای بعدی بگذارید.
در راستای همین اقدام بایستی قدرت نه گفتن را در خود تقویت کنید. هیچ ضرورتی ندارد که همه کارها و درخواستها را بپذیرید. در صورتی که احساس می کنید بنا به هر علتی قادر به انجام دادن کاری نیستید آن را نپذیرید. ممکن است تصور کنید با این شیوه بسیاری از دوستان خود را از دست می دهید یا اعضای خاناده از دست شما ناراحت می شوند. درست است شاید اینطور باشد اما اگر به آنها قولی بدهید که ازعهده انجام آن برنیایید بیشتر سبب رنجش خاطر آنها می شوید و اگر این موضوع چندین بار تکرار شود در ذهن آنها تصویر منفی از شما شکل می گیرد. ما این موضوع را در ادبیات قرآنی و کلام خداوند هم می بینیم که می فرماید چرا چیزی را می گویند که به آن عامل نیستید.
شما می توانید در دنباله عدم پذیرشتان و گفتن نه به حجم کارهای زیادی خود و به شرایطی که در زندگی شخصی تان یا شرایط شغلیتان وجود دارد اشاره کنید. مطمئن باشید که وقتی آنها جواب محترمانه شما را و نه منفعلانه و با اظهار عجز را از شما می شنوند سعی می کنند شما را درک کنند. درهر صورت در نظر داشته باشید که در هر موقعیت اگر بیشتر از توانایی خود کار انجام دهید، احساس فشار و خستگی خواهید کرد، عملکردتان ضعیف می شود و وقت زیادتری را صرف انجام اموری می کند که در حالت عادی زمان کمتری را می توانستید صرف آن کنید.
استفاده از تمرینهای مختلف آرامش عضلانی، مراقب تنفسی و مراقبه بصری نیز اقدمات موثر دیگری برای کنترل و مدیریت استرس می باشند.
بسیاری از افرادیکه استرس زیادی را تحمل می کنند بخاطر آنست که حاضر نیستند از دیگران کمک بخواهند، درحالکه درخواست کمک از افراد دیگر بعنوان منابع حمایتی آگاه می تواند در کنترل استرس گام مثمر به ثمری باشد شوخ طبعی استراحت بیشتر، تغذیه مناسب و بطور کلی تغییر در سبک زندگی در کاهش استرس تاثیر مستقیم می گذارد.
درمهارت مقابله با استرس فرد به مراحل مختلفی که استرس زیاد ایجاد می کند اشراف دارد این مراحل شامل:
۱) مرحله هشدار:
زمانی است که بدن مادر برابر یک محرک بیرونی که تاکنون به آن مواجه نشده قرار می گیرد.
۲) مرحله مقاومت:
بدن ما با محرک یا وضعیت جدید هماهنگ می شود.
۳) مرحله فرسودیگی (خستگی):
انسان در مقابله با استرسهای طولانی دچهار فرسودگی و خستگی مفرط می شود چرا که توانایی بدن محدود است. این خستگی گاه ممکن است به افسردگی و خشونت بیماریهای مختلف روحی – روانی و یا حتی مرگ فرد منجر شود (عامری صفی آباید، ۱۳۸۴).
مهارت مقابله با استرس می تواند فرد را در کنترل استرسها به میزان زیادی موفق بگرداند.
در نهایت ذکر این مساله باز هم خالی از لطف نخواهد بود که وجود استرسها، تعارضات، اختلاف نظرها و مشکلات در شرایط طبیعی زندگی موضوع بسیار واقعی و اجتناب ناپذیری است. به تعبیری مرگ و زندگی روانی ما در گرو همین بحثها، مشکلات و استرسهاست. اما نکته مهم شیوه حل کردن و به حداقل رساندن استرسهاست. اینکه آیا برخورد شما تنش ها را می افزاید یا آن را کم می کند؟ منفی گرایی و تفکر است مخرب و خود ناتوان ساز به استرسها مجال بیشتری برای ماندن می دهند. شاید تعجب کنید اگر بگویم به جای نگرانی در مورد تنشها و فشارهای روانی، بهتر است مراقب تفکرات خود باشید، چون برداشت و نحوه تفکر شما از یک مشکل با برداشتها سایرین فرق دارد و علیرغم آنکه می تواند مشکل یکی باشد ولی هر کسی مطابق شیوه تفکرش مشکل را به یک صورت می بیند احساسی متفاوت نسبت به آن دارد و لذا رفتاری متفاوت از خود نشان خواهد داد. بنابراین مناسب خواهد بود که ما مهارتها و توانمندی خودمن را برای به زیستن باز هم گسترش بدهیم. در این سطح می خواهیم از مهارتهای مبتنی بر تفکر صحبت کنیم.▪ مهارتهای مبتنی بر تفکر:
مهارتهای مبتنی بر تفکر به مهارتهایی اشاره دارند که با استفاده از قدرت تفکر و سالم سازی، مثبت سازی و منطقی نمودن آن می توانیم به خودمان و دیگران کمک نماییم تا از ارتباط با یکدیگر لذت بیشتری ببریم. معمولا افرادیکه قدرت تفکرات سالم و منطقی را ندارند بیشتر جنبه های منفی یک موضوع را مورد توجه قرار می دهند. اما اگر بتوانیم این مهارت را در خودمان پرورش بدهیم، به جای توجه به لبه تیز خاطرات منفی و مشکلاتمان، به موارد و نکته های مثبت آنها توجه نشان می دهیم.
این مهارت خود شامل دو زیر مجموعه دیگر می باشد: الف) مهارت تصمیم گیری ب) مهارت حل مساله
الف) مهارت تصمیم گیری:
به احتمال زیاد در برابر هر اتفاقی که پیش روی ماست و ما باید برای آن تصمیمی بگیریم، انتخابهای زیادی مطرح است. انتخاب و اراده دو موضوع کاملا مرتبط با یکدیگرند. انسان چون موجودی آزاد، بااراده، خلاق و انتخابگر است می تواند برای انتخاب بهترین ها، تصمیم گیری کند.
تصمیم گیری از مهمترین مهارتهای مربوط به زندگی در هر عصر و زمانی است. زیرا همواره باید یک راه از میان راههای گوناگون انتخاب کرد. در صورتیکه مهارت برای انتخاب و اخذ و تصمیم نداشته باشیم با تعارضات و تنشهای ناشی از عدم انتخاب روبرو می شویم که گروهی از افراد ناچار به تحمل این تنشها می شود و گروهی دیگر بواسطه تصمیم گیریهای نادرست خود به انواع مشکلات روانی – عاطفی دچار می گردند. به همین دلیل مهارت تصمیم گیری از تامین و حفظ بهداشت و سلامت روانی فرد بسیار اساسی است. به همان اندازه که در مرحله ای از عمرتان با انتخابها و مسائل بیشتری روبرو باشیم، تصمیم گیری از اهمیت بیشتری برخوردار می شود. خصوصا در دوره نوجوانی و جوانی که ارتباطات اجتماعی گسترده تر می شود شرایط اتخاذ تصمیمات مهم زندگی فرام می گردد.
موضوع مهمی که در مهارت تصمیم گیری وجود دارد پذیرش مسئولیت در قابل انتخابهایمان است.
که این مساله برای بسیاری از افراد سخت است. داشتن یک سیستم ارزشی قوی، قدرت اراده و گستردگی حجم اطلاعات و داده ها، آینده نگری و اندیشی و در یک بیان کامل داشتن حواس هشیاری و آگاه در استفاده از تجارب دیگران ضریب خطای ما را در تصمیم گیری کمتر می کند.
همچنین باید در نظر داشت که افراد موفق و بالنده کسانی هستند که از انعطاف پذیری خوبی در انتخابهای خود و اجرای تصمیماتشان برخوردارند. اگر قرار باشد که تصور کنیم آنچه را که تصمیم گرفته ایم صددرصد درست است و بخواهیم تنها و تنها برآراء و نظرات خود اکتفا کنیم به احتمال زیاد دچار اشتباهاتی خواهیم شد که بعضا قابل اصلاح نخواهد بود. جزم اندیشی در تصمیم گیری باعث می شود که حتی تلاشهای مفید و موثر ما نیز به هدر برود و در پایان وقتی همه تلاشهای خود را انجام داده ایم و بدون هیچ انعطافی تصمیمات را اجرا کرده ایم و شکست خورده ایم. احساس می کنیم که هیچ چیز ارزش تلاش کردن را ندارد. و این استنتاج غلط به دنبال خود استدلالهای غیر منطقی را فراهم می آورد که جلوی هرگونه تلاش دوباره را می گیرد.
ـ فرصتها و شرایط متعددی که تا بحال با آن روبرو شده اید را در نظر بگیرید، آن شرایط چه ویژگیهایی را داشته است که شما را قادر به گرفتن یک تصمیم و انتخاب خوب و مناسب نموده است؟ از نظر شما فرآیند تصمیم گیری چگونه باید طی شود تا بهترین نتایج را در برداشته باشد؟
این توانایی به فرد کمک می کند تا به نحو موثری در مورد مساله زندگی تصمیم گیری کند. اگر هر فردی بتواند فعالانه در مورد اعمالشان تصمیم گیری نمایند جوانب مختلف انتخاب ها را بررسی و پیامد هر انتخاب را ارزیابی کند مسلما در سطوح بالاتر بهداشت روانی قرار خواهد گرفت. این مهارت به همراه مهارت حل مساله شامل توانمندیهای لازم برای شناسایی مشکل، جستجوی اطلاعات، ارائه راه حل هایی درمورد مشکل، ارزیابی و تحلیل آنها، اجرای راه حل نهایی، تحلیل هدف، مدیریت زمان، تفکر انتقادی و حل تارض می باشد (کادیس وهمکاران، ۲۰۰۱)
ب) مهارت حل مساله:
این توانایی که به مهارت رهیابی نیز موسوم است فرد را قادر می سازد تا به شیوه کارآمد مسائل زندگی را حل نماید. مسائل مهم زندگی چنانچه حل نشده باقی بمانند استرس روانی و تنیدگی ایجاد می کنند که به معضلات اجتماعی – خانوادگی منجر می شود. در فرایند حل مساله شخص با توجه به تجارب عملی و توانمندیهای ذهنی خود می توند درجهت حل مساله قدم برداشته و به نتیجه ی مطلوب دست یابد.
فردی که از این مهارت استفاده می کند کاملا غیردفاعی و غیر تهاجمی رفتار می نماید. البته در ابتدا این کار کمی سخت است زیرا ما در محل کار یا در دوران تحصیلمان این مهارت را یاد نگرفته ایم. اما عموما همه کسانی که در حل مشکلات خود از این مهارت استفاده کرده اند. از خود رضایت بیشتری دارند و درتعاملاتشان با دیگران کمتر دار سختی می شوند.
از آنجا که زندگی روند پیاپی مواجه شدن با مساله و تلاش برای حل آنهاست. و از آنجا که میزان موفقیت ما بستگی به حل موفقیت آمیز مسائل زندگیمان دارد، فراگیری مهارت حل مساله موضوع بسیاری جدی و اظهرمن الشمس است. این مهارت اعتماد به نفس بیشتر و آرامش عمیقتری را برای ما بوجود می آورد، در حالیکه حل ناقص یا گره های ناگشوده سلامت روان ما را بطور جدی با خطر روبرو می سازد.
حل مساله یعنی جمع آوری، تشخیص و کاربرد دانش و مهارتهایی است که منجر به پاسخ درست یادگیرنده به موقعیت، یا رسیدن فرد به هدف مورد نظرش می شود. توانایی حل مساله یکی از اصول یادگیری می باشد.
و همانطور که قبلا توضیح داده شد مهم است که بتوانیم ابتدا مشکل خود را تبدیل به مساله نماییم چون تا زمانیکه فقط مشکل را پیش رو داریم هیچ انگیزه ای برای حل آن نداریم. در تبدیل مشکل به مساله ما به این ادراک دست می یابیم که من می توانم مغرلات و مسائل خود را حل کنم. در ایجاد و تقویت مهارت حل مساله این واقعیت را در خودمان تقویت می کنیم که بخشی از زندگی مواجه شدن با مشکلات است وقتی با مشکلی مواجه می شویم باید خودمان را آرام و خونسرد نگه داریم تا بتوانیم بهترین راه حل ها را پیدا نماییم
افرادیکه بطور فعالانه با مشکلاتشان روبرو نمی شوند و مدام با خودگوییهای منفی حداقل توان خود را نیز تضعیف می کنند در واقع وارد مراحل حل مساله نمی شوند. چون آنها موضوع را آنقدر غیر قابل کنترل و سخت می بینند که طبیعتا راه حلی به ذهنشان نمی رسد و منابع حمایتی به نظرشان نمی آید که بتوانند به کمک آنها موضوع را حل و فصل نمایند. به خودمان، دوستانمان، فرزندانمان و همسرمان می توانیم یادآوری کنیم که هر مشکلی قابل حل است برای هر مشکلی هزاران راه حل وجود دارد که در حال حاضر بواسطه عمق ناراحتی و آزادی که می بینیم قادر به تشخیص راه حل های احتمالی نیسیتم ولی اگر کمی آرام باشیم و مهارت حل مساله را در خودمان تقویت کنیم می توانیم با داشتن یک نگرش عینی و مفید به مبارزه علیه مشکلاتمان برخیزیم.
مراحل حل مساله در دو محور اصلی شکل می گیرد (جکوبسون و مارگولین، ۱۹۷۹، به نقل از عظیمی، ۱۳۷۶).
الف) مراحل مشکل یابی یا شناسایی مشکل که شامل سه گام می باشد.
گام اول: شناسایی یا طرح مشکل مرحله ای است که در آن ذهن (افکار یا احساس) شخص با مساله یا مشکل روبرو می شود. و ما باید تعریفی دقیق، واضح و روشن از آن داشته باشیم. در خیلی از موارد تعریف ما از مشکل درست نیست، ممکناست خیلی کلی و مبهم با آن روبرو شویم. چیزی را مشکل تلقی کنیم که اصلا موضوع اصلی نیست. تعریف مشکل موضوع مهمی است.
گام دوم: جمع آوری اطلاعات. برای این که مشکل دقیقا مشخص و معلوم شود ضروری است اطلاعات دقیق در مورد آن موضوع جمع آوری شود. جمع آوری اطلاعات معمولا از طریق گفتگوی با دیگران، مطالعه کتب و سایر منابع رسانه ای و اطلاعاتی صورت می پذیرد. هر چه اطلاعات دقیقتر و مناسبتر باشد فرد برای رسیدن به حل مساله موفقتر خواهد بود.
گام سوم: تعریف دقیق مساله: در این مرحله شخص با بررسی اطلاعات جمع آوری شده به ریشه و ماهیت مشکل پی می برد. و علت مشخصی را برای بروز آن پیدا می کند. اکنون مقابله با مشکل از طریق کنترل علت و شرایط زمینه ساز آن مشکل راحت تر خواهد بود. تا اینکه ما مشکل را حل کنیم ولی شرایط همچنان مانند گذشته باشد. چرا که در این صورت احتمال بروز مشکل همچنان وجود دارد.
ب) مرحله مشکل گشایی یا حل مشکل که خود شامل سه گام است.
ـ گام اول(چهارم) :
تولید و خلق راه حل در این گام کلیه راه حلهای مختلفی که به ذهن می آید از طریق بارش فکری، تعامل و هم اندیشی با دیگران بدست آورده، همه راه حلها باید بدون ارزیابی و قضاوت ثبت شوند. در این مرحله هدف فقط پیدا کردن راه حلهای گوناگون است نه اینکه کدام راه حل بهتر و قابل قبول تر است. خودتان را سانسور نکنید، نگران نباشید که ممکن است راه حلهایتان غیر منطقی و یا بیهوده باشد هر چه که به ذهنتان می رسد را یادداشت کنید.
ـ گام دوم (پنجم):
بررسی راه حلها و انتخاب بهترین آن: در این مرحله فرد برای هر یک از راه حلهایی که در مرحله قبل یادداشت کرده ارزشگذاری می کند و به آنها امتیاز می دهد تا معلوم شود که کدام یک از راه حلها کارایی بهتر و قابلیت اجرایی بیشتری دارد و به نوعی زودتر و بهتر می تواند مساله را حل کند. هدف این مرحله بر خلاف مرحله ی قبل قضاوت و داوری است سپس راه حلهای نادرست را حذف کرده و بهترین راه حل که بیشترین امتیاز را دارد انتخاب و به مرحله ی اجرا می گذارد.
ـ گام سوم (ششم):
اجرا و ارزیابی که در این مرحله پس از انتخاب بهترین راه حل و اجرای آن، ارزیابی از مشکل یا مساله آغاز می شود.
اگر راه حل انتخاب شده موفقیت آمیز باشد مشکل خاتمه پیدا می کند اگر موفقیت آمیز نبود اولویت بعدی را به مرحله اجرا می گذارد در صورتی که فرد نتواند با پیاده کردن راه حل های ارائه شده به حل مشکل برسد امکان دارد تعریف دقیق و درستی از مشکل نداشته است. پس توصیه می شود مجددا مراحل را از تعریف دقیق مساله شروع و ادامه دهد، (زارعیان، ۱۳۸۵). مهارتهای حل مساله و تصمیم گیری عموما دو فرایند کلی را طی می کنند یک فرایند خودکار یا اتوماتیک و یک فرایند ارزیابی کننده. در فرایند اتوماتیک افراد مساله خودشان را از طریق راهبردهای تجربه شده در گذشته حل می کنند که خیلی معلوم نیست آیا موثر است یانه . چون ما به عادتهایمان، عادت کرده ایم. مایلیم لیست های آشنا و مانوس خودمان را خودمان پر کنیم، راههای تکراری و عادت شده را بیشتر مایلیم طی کنیم. و این فرایند را بدون هیچ تصمیمی شروع می نماییم. در حالیکهه قویا باید به نتایج راهبردهای تجربه شده در گذشته فکر کنیم و ببینیم آیا آنها در شرایط کنونی هم قابل اجرا می باشند؟ در فرایند ارزیابی کننده، رسمی تر و شکل یافته تر به شناسایی مشکل، ارائه راه حلها، ارزیابی راه حلها، انتخاب ها و تعیین پیامدهای آن و در نهایت یک روش مناسب می پردازد.
▪ مهارتهای مبتنی بر تفکر برتر:
هر گاه قدرت تصمیم گیری و مهارت حل مساله را با یکدیگر تلفیق کنیم به سطحی بالاتر از مهارتهای تفکری دست می یابیم. این مهارت و بالندگی که مهارتهای مبتنی بر تفکر برتر نامیده می شود ما را برای مقابله با نقصهای شناختی در سیستم تفکرمان کمک می نماید. وقتی به وضعیت تفکری – شناختی افراد مضطرب، مایوس و افسرده توجه می کنیم و آنها را با وضعیت افراد سالم مقایسه می کنیم در می یابیم که این افراد توانایی کمتری برای مواجه شدن با بن بستها و پیدا نمودن راه خروج دارند. مهارت مبتنی بر تفکر برتر خود دارای دو زیر مجموعه است: الف) تفکر خلاق ب) تفکر نقاد برخی روانشناسان و از جمله گیلفورد دریافتند که برخی انسانها هوش بیشتری دارند و در تفکر واگرا قویتر عمل می کنند. در واقع افرادیکه قدرت استفاده بیشتر از تفکر واگرا دارند توانایی شکست قالبهای فکری و نگریستن به ماوراء پدیده ها از حیث ظاهر هستند.
طبق نظر گیلفورد افراد با تفکر واگرا تمایل دارند شناخته شده ها را مورد تجدید نظر قرار دهند. نامعلومها را کشف نمایند، گرایش به تازگی و رویدادهای تفکر انگیز دارند و هوادار خطرپذیری هستند. در حالیکه در مقابل افراد با تفکر همگرا متمایل به یادگیری از پیش تعیین شده ها، ابقای ناشناخته ها و نگهداری آنچه که هست، می باشند. آنان طرفدار ثبات و گرایش به رسم معمول و رویدادهای قابل انتظار دارند.
البته به نظر می رسد همه افراد به طرق و به درجات مختلف خلاق هستند و قدرت آفرینشگیری دارند. آفرینشگری و خلاقیت بسته به زمینه بیان و استعداد فرد جزء قلمرو همه افراد است. اما اینکه همه بتوانند از قدرت تفکر خلاق و یا تفکر نقاد خود استفاده کنند بستگی به آموزش و فراگیری، و نحوه بکارگیری و ابراز این توانایی بالقوه شخصی دارد.
از آنجا که محیط اجتماعی عنصر مهمی است برای رشد و تقویت مهارت تفکر خلاق، لذا تفکر خلاق و یا تفکر واگرا موهبتی ارثی تلقی نمی شود. چون خانواده، تعلیم و تربیت و جامعه زمینه وامکان تفکر خلاق را فراهم می آورد به همین دلیل تفکر خلاق آموختنی است و در مجموعه مهارتهای زندگی گنجانده می شود.
مهارت تفکر خلاق، توانایی استفاده از اطلاعات و داده هایی که در اطراف فرد وجود دارد و قدرت چیدمان این اطلاعات به نحوی که بتواند راه حلهای مختلف و تازه ای را چنان کشف کند که بر خلاف آنچه که تا کنون موجود بوده باشد (کردی، ۱۳۸۳)
ـ اگر تفکر خلاق، توانایی قابل اکتساب و فراگیری است، چه موانع و مشکلاتی پیش می آید که جلوی رشد و یادگیری این مهارت را می گیرد؟
برای آنکه بتوانیم تفکر خلاق را در خود ایجاد کنیم بایستی نقاط ضعف درونی و بیرونی خود را بشناسیم اولین مانع خلاقیت ارزیابی منفی از خود می باشد. تصویر ذهنی منفی از خود و ترس از اشتباه کردن سبب می شود که ما راه حلها، پیشنهادات و گزینه هایی که به ذهنمان می رسد را محدود و سانسور نماییم. در حالیکه برای تقویت تفکر خلاق بایستی از بارش فکری استفاده نماییم. یعنی بدون نرگانی از قضاوت و ارزیابی دیگران و یا تهدیدهاست خود ارزیابی منفی همه آنچه که به ذهنمان می رسد را مطرح کنیم و سپس از بین آنها انتخاب موثری داشته باشیم. تصویر منفی و ارزیابی غلط از خود بر احساسات، عواطف و رفتار تاثیر می گذارد همانگونه که بر قدرت تفکر و شناخت اثر می گذارد و بر عکس ارزیابی منفی، انسانی که از خود ارزیابی مثبتی دارد هاله ای از انرژیهایی مثبت در اطراف خود ایجاد می کند. این فضای مثبت باعث جذب انرژیهای مثبت دیگران می شود و به افزایش انگیزش و فعالیتهای خلاق منجر می گردد (کردی، ۱۳۸۶).
مانع دیگر برای رشد تفکر خلاق ترس است. در بسیاری از مواقع ما فقط نگران هستیم و از مشکلات می ترسیم و بنابراین بجای برخورد با مشکل از آن اجتناب می کنیم. تا زمانیکه از مشکل دوری کنیم آن را بسیار بزرگتر و لاینحل می بینیم اما به اندازه ای که به مشکل نزدیک می شویم پیگیری راه مقابله و خرد کردن مشکل را بهتر در می یابیم. در واقع بجای ترسیدن از مشکلات، آینده و ... بهتر است به آن فکر کنیم و بتوانیم از مهارتهای ادراکی، فنی و انسانی خود را تاکنون در مجموعه مهارتهای زندی فراگرفته ایم استفاده نماییم در اینصورت قدرت خود را برای کنترل و پیش بینی ارتقاء داده و نه تنها انرژیهای ما از دست نمیرود بلکه حتی جلوی گسترش اضطراب از آینده در کل زندگی خود را گرفته ایم. و در نهایت ما برخورد و مقابله راحت، شاد، سالم و لذت بخش با آینده و زمان حال خود خواهیم داشت.
بجای آنکه نگران آینده باشیم و از آن بهراسیم، با استفاده از قدرت تفکر خلاق آن را پیش بینی و به سمت آن حرکت می کنیم. وقتی نمی دانیم چه چیزی در آینده برای ما پیش می آید و خود را ناتوان از مقابله، کنترل و هدایت اتفاقات پیش بینی نشده می بینیم، مسلم است که از آینده وحشت پیدا کنیم. اما با استفاده از دانش و خردمان و با توکل به قدرت خداوند و با یک برخورد خلاق، موثر و کارآمد به راحتی توانایی روبه رو شدن با تحولات آینده را فراهم داشت. افرادیکه از تفکر خلاق خود استفاده می کنند مطمئن هستند لطف خداوند و توان و اراده آنها از مشکلاتشان بزرگتر است. اصرار برای جدی بودن، ترس از اشتباه کردن موانع جدی برای رشد خلاقیت هستند. اینکه تصور کنیم هر کاری را که انجام می دهیم باید حتما برای خوشایند دیگران باشد.
و یا اینکه تصور کنیم فقط در صورتی می توانیم کاری انجام دهیم که صددرصد از نتیجه آن مطمئن باشیم، موانع جدی را بر سر راه رشد تفکر خلاق فراهم می کند. اگر تقلید کردن از رفتار و شیوه دیگران را سرلوحه زندگی خود قرار بدهیم و تمایل داشته باشیم که بدون استفاده از تفکر خود برنامه ریزی فقط از دیگران متابعت نماییم و منتظر تایید دیگران باشیم در واقع شادی و نشاظ که یکی از بسترهای مهم رشد تفکر خلاق است را از خود دور نموده ایم. افرادیکه اجازه رشد به قدرت خلاقه خود نداده اند از این باور غیر منطقی پیروی می کنند که همیشه آدم موفق کسی است که ساده ترین و کوتاهترین راه را می رود. یا در برخورد با مسائل منطقی و مفاهیم ریاضی و درسها و مباحثی که خسته کننده هستند، تصور کند که تنها راه دوری و حذف آنها از زندگی است. در نهایت افرادیکه تفکر خلاق را در خود پرورش نداده اند به شدت اسیر بایدها و اضطرارهای مختلف هستند. و ذهن بجای آنکه توان خود را صرف رسیدگی به فعالیتهای عالی چون تفکر، یادگیری و خلاقیت کند معطوف به شکست، ناکامی، اضطراب، انعطاف پذیری و ترس از شکست می شود.
افراد با تفکر خلاق همیشه به خودشان می گویند برای حل یک مساله راههای بیشماری وجود دارد که می توانم با کمی فکر کردن آنها را پیدا کنم. شخصی که خود را در یک چارچوب محبوس می بینید حتی اگر آن چهارچوبه منطقی باشد – قدرت تفکر خلاقش رشد نمی کند.
کسانیکه تفکر غیر خلاق دارند وقتی در شرایط قرای می گیرند که باید موضوعی را فرا بگیرند آنقدر آن را به فعالیتی غیر لذت بخش تبدیل می کنند که باعث توقف در افکار خلاقشان می شود. در حالیکه بدون لذت بردن از درس، کلاس، زندگی بطور کلی در امر یادگیری نمی توانیم آن را بطور خلاق، موثر و کارآمد مورد استفاده قرار دهیم. یک مانع دیگر در رشد تفکر خلاق، نداشتن برنامه ریزی است. افرادیکه بدون برنامه ریزی ساعتهای زیادی از زندگی خود را از دست می دهند مطمئنا موفق نخواهند بود. برای یک روز و سپس برای یک هفته خود برنامه ریزی کنید. به این ترتیب می توانید برای یک ماه خود، یک فضل و یکسال برنامه ای مناسب طراحی کنید.
مقایسه کردن خود با دیگران مانع دیگری برای رشد تفکر خلاق است. مقایسه با دیگران باعث رنجش خاطر می شود یا احساس ناامنی ایجاد می کند یا احساس رضایت خاطر کاذب و غرور کاذب را فراهم می آورد. بجای آنکه در وقت و زمان خود مشغول به دیگران باشیم باید به خودمان فکر کنیم و با بررسی نقاط مثبت و منفی خود، ارزیابی از رفتارها و توان بالقوه و بالفعل مان به رشد خود کمک نماییم
مقایسه با دیگران باعث می شود که ما در همان سطحی که هستیم باقی بمانیم و هیچ رشدی در ما اتفاق نیفتد. ناامیدی نتیجه مقایسه است. و این ناامیدیها بتدریج انباشته می گردند. و باعث مرگ کودک درون ما می شود. ناامیدی باعث کاهش هیجان و روحیه مثبت در ما می شود. زمان به سختی میگذرد چون کودک طبیعی درون ما وجود ندارد تا از آنچه در حال رخ دادن است لذت ببرد. همه چیز سرد وخاکستری است. برای رشد و تقویت این موجود طبیعی که عامل رشد دهنده خلاقیت است. باید بازی کنیم. بازیهای نشاط آور و پر تحرکف از طریق بازی حتی فضای یادگیری هم می تواند رها کننده و سرخوشی آور باشد. یک مانع دیگر در رشد تفکر خلاقه، مثل دیگران شدن است. اگر سعی کنید همواره خودتان باشید و خود را همانطور که هست قبول کنید و بپذیرید احساس آرامش و رضایت خاطر را تجربه خواهیم کرد. در این حالت ما سعی می کنیم آرام آرام بهتر شویم، اصلاح گردیم و اشتباهات را به حداقل برسانیم. نمی خواهیم آنها را صفر کنیم تنها خطاهای کوچکتر را جایگزین خطاهای بزرگتر می نماییم. مثل دیگران شدن، اعتماد به نفس را کاهش می دهد وما همواره نگران می شویم تا مبادا ارزش و احترام خود را در نظر دیگران از دست بدهیم، مدام در حال نقش بازی کردن هستیم، به خودمان و به دیگران دروغ می گوییم یا اغراق آمیز رفتار کنیم و در نهایت یک خود عاریه ای از خودمان نشان می دهیم.
می توان برای رشد تفکر خلاق از این موانع حذر کنیم و تمرینهایی برای تقویت تفکر خلاق خود انجام دهیم.
برای رشد بهتر تفکر خلاق بایستی قدرت استفاده از دو نیمکره مغز را در خودمان افزایش بدهیم.
اگر به قسمتهای مختلف مغز توجه کنیم می بینیم که مخ یکی از مهمترین بخشهای مغز است که حدود ۸/۷وزن مغز را به خود اختصاص داده که شامل دو نیمکرده می باشد که از نظر شکل شبیه به هم هستند و هر کدام وظایف خاص خود را دارد. بطوریکه نیمکره راست مغز سمت چپ بدن را هدایت می ند، درک تصاویر و مقررات را به عهده دارد، قدرت تشخیص چهره ها را دارد می تواند معماها را حل نماید. مرکز تخیل و خواب در این ناحیه است. نیمکره راست مغز قدرت خلاقیت و کشف کردن را دارد. روابط عاطفی مربوط به این قسمت می باشد، استعداد موسیقی، ورزش و حرکات موزون، پاسخگویی به محرکهای هنری و داشتن ذوق هنری در این ناحیه مطرح می باشد. همچنین این قسمت مسئول پاسخ به محرکات لمسی و درک سه بعدی اشیاء جهت یابی و مرکزاحساسات و عشق و دوست داشتن دیگران است. ادراکات کل نگر و قدرت درک و استعداد نقاشی را دارد. در عین حال توانایی نظم و طبقه بندی را ندارد مهارت مدیریت و کنترل کردن امور را بلد نیست.
اما ویژگیهای نیمکره چپ، این نیمکره قسمت راست بدن را کنترل می کند، ریاضیات و فلسفه را دوست دارد، با تنوع در زندگی مخالف است، نظم و طبقه بندی را دوست دارد و همیشه نسبت به امور با حالت منطقی و تحلیل گر برخورد می کند. مرکز بخاطر سپردن کلمات و اعداد است، مرکز حرف زدن و دستور زبان و ترتیب کلمات است. از انتقاد شنیدن خوشحال نمی شود، بیشتر با جزئیات سر و کار داردو بنابراین به پردازش اطلاعات علاقه مند است. ویژگی مردانه دارد. عجول است و حوصله ندارد و همه چیز را فقط با حرف زدن صرف توضیح می دهد و نمی تواند برای توضیح دادن بیشتر از مثال زدن و شکل کشیدن استفاده ببرد. قدرت تخیل ندارد، با استعداد موسیقی و نقاشی رابطه خوبی ندارد چون قدرت خلاقیت کشف ندارد.
اینها مواردی از ویژگیهای هر دو نیمکره مغزتان است. ما بیشتر تحت تاثیر یکی از این دو نیمکره هستیم ولی افراد خلاق از هر دو نیمکره استفاده می کنند و بین آنها ارتباط خوبی برقرار نموده اند. برای آنکه قدرت تفکر خلاق خود را بالاتر ببریم باید این دو نیمکره را تقویت کنیم. با توجه به خصوصیات هر نیمکره، در درجه اول نیمکره فعال و غالب خود را تشخیص بدهید و بعد به تقویت نیمکره غیر فعال خود بپردازید و در عین حال از تقویت نیمکره فعال خود نیز غافل شوید.
ـ از طریق نشانه های رفتاری مختلف نیمکره فعال خود و دوست – همکار – همسر و ... خود را تشخیص دهید. بررسی کنید برای فعال سازی نیمکره غیر فعال چه کارهایی می توان انجام داد؟
برای تقویت نیمکره راست، بایستی تمرین کنید که مسائل را بصورت کلی ببنید نه جزئی، در فرصتهای مختلف سوالهای اگر، آنگاه از خود بپرسید، اجازه خیالبافی و تخیل را به خود بدهید. ازبازیهای فکری، آموختن نقاشی، گردش در طبیعت و لذت بردن از آن استفاده نمایید. این موارد به رشد خلاقیت کمک می کند. وقتی قرار است موضوعی را فرا بگیرید، یادگیری آن را با کشیدن شکل و طرح همراه کنید. بیشتر از گذشته مان بخوانید و در طی مطالعه داستان، ماجراهای آن را به شکل تصویر در ذهن خود مرور کنید. قدرت ریسک و پذیرش خطر و نهراسیدن از موقعیتهای تازه را در خود بالا ببرید. قدرت دوست داشتن دیگران و احترام گذاشتن به آنها را در خود افزایش دهید.
برای آنکه نیمکره چپ فعال شود میتواند در فرصتهای متعدد این تمرینها را انجام دهید، کارهای هر روزه را با جزئیات مشخص و بیشتر یادداشت کنید و برای هر روز خود برنامه ریزی داشته باشید. حل کردن جدول، خلاصه برداری هنگام مطالعه و درس خواندن کمک موثری برای فعال سازی نیمکره چپ می باشد. بهتر است برای انجام کارها آنها را به مراحل کوچکتر تقسیم کنید و مرحله به مرحله کارها را انجام دهید. تقویت افکار منطقی و مطالعه ریاضیات و فلسفه، بازی شطرنج و پازل همگی کارهای مفیدی هستند. هنگام گردش در طبیعت از حس شنوایی خود بهره ببرید، برای سخنوری و ارائه کنفرانس و صحبت در جمع مدام تمرین کنید. فراگیری مهارتهای مدیریتی کمک ضروری دیگری برای افزایش قدرت و تسلط نیمکره چپ می باشد.
با افزایش تسلط در هر دو نیمکره و برقراری ارتباط بهینه بین آن دو، انسان از قدرت بیشتری در تفکر خلاق خود بهره مند خواهد شد.
▪ مهارت تفکر نقادانه:
تفکر انتقادی یکی دیگر از مجموعه مهارتهای مبتنی بر تفکر برتر است. تفکر انتقادی را میتوان یک مهارت تخیلی برای جذب و فهم بیشتر اطلاعات و تجارب دانست. فردی که دارای تفکر نقادانه است در مقابل آنچه که به او ارائه یا تحمیل می شود بلافاصله آن را نمی پذیرد. مثلا در مقابل ارزشها، رفتار ومفاهیمی که گروه همسال ارائه می کندو یا از طریق منابع شایع اطلاع رسانی در جامعه از قبل رادیو، تلویزیون، ماهواره انتشار می یابد. موضوع پذیرش و متابعت را از خود نشان نمی دهد. بلکه دست به تحلیل و ارزیابی می زند. تحلیل این عوامل و داده ها به شفافیت مواضع و تصحیح نگرشهای فرد کمک می کند. این نوع تفکر مستدل و تیزبینانه است درباره اینکه چه چیزی را باور کنیم و چه اعمالی را انجام دهیم (سیف، ۱۳۸۲).
مهارت تفکر نقادانه، دیدن نقاط مثبت وقوت پدیده ها و واقعیتها و توانایی تجزیه و تحلیل مسائل اطراف است. به نحویکه فرد بتواند همه جوانب یک قضیه را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهد و همه آ«چه را که می بینید یا می شنود را در بست و صد درصد قبول نکند (نوری قاسم آبادی، ۱۳۷۷).
نویسنده:سیدرفیع موسوی
پی نوشت:
۱ - Emotional intelligent
۱ - Miller & nunn
۲ - psycho - education
۱ - Life span development
۲ - Primany prevention
۱ - Life style
۲ - Secondany prevention
۳ - Crisis intervention
۴ - Functional impairment
۵ - Stressors
۶ - tertiary
۱ - Rehabilitation
۲ - Stress inoculation
۱ - Communication skills
۱ - verbal
۲ - Non - verbal
۳ - perceive
۴ - Understanding
۵ - Memory
۱ - Judgment
۲ - Reasoning
۳ - Analysis
۴ -Systesis
۵ - Classification
۶ - Generalization
۷ - Discnimination
۸ - Efficacy
۹ - Non ـ efficacy
۱ - Facial enpression
۲ - Body psosture
۳ - physical movements
۱ - Feed back
۲ - punctuation
۱ - Gesture
۲ - Body language
۳ - Tone of voice
۴ - Posture
۵ - Double - Bind
۶ - Paradoxical
۱ - Abstraction level
۱ - Surface level
۲ - Contact level
۳ - Second lvele
۴ - Metacommunication
۵ - Facial expression
۱ - Perceptual skills
۲ - self - concept
۳ - self - awareness
۴ - strang (power points)
۵ - weekness
۱ - Introspecting euperience
۲ - Internal frame of reference
۱ - problem – focused
۲ - Emotion – focused
۳ - Behavioral – concydtual sampling
۴ - physical exercise
۵ - Meditation
۶ - Relaxation


همچنین مشاهده کنید