جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


زنده ام تا روایت کند


زنده ام تا روایت کند
● چند نکته در باب پرویز دوایی داستان نویس
در کوچه با حس گم شدن، با لذت بی پایان و اندکی دلهره از گم شدن می رفتم. از یاد خانه و خانواده و مدرسه رفتن، با احساس رها بودن در حبابی شناور در یک فضای بی انتها. صدای چکمه هایم بود و گرپ گرپ دوردست. این از آن لحظه های نادری بود که دیوار کوچه از جنس دیوار خواب می شد. از جنس کاغذ رمان های قشنگ عاشقانه قدیمی شبی دهشاهی می شد و این از معجزه برف بود. (پرویز دوایی - ایستگاه آبشار - قصه روز برفی)
پرویز دوایی داستان نویس با انتشار پنج کتاب در طول بیست و پنج سال سازنده و آفریننده سبکی شده که هر چند اعم منتقدان ادبیات داستانی ایران توجه چندانی به آنها نشان نداده اند اما از مستقل ترین و تاثیرگذارترین آثار داستانی این دو دهه اخیر به شمار می روند. دوایی که نام و یادش با سینما و درک منحصر به فردش از «نقد سینما» گره خورده است، در پراگ، داستان نوشتن را کشف کرد و موفق شد زبان و روایتی بیافریند که علاوه بر فارسی درخشان و پرآهنگ اش، حاوی نوعی مفاهیم شاعرانه و شاید نوستالژیک است.
او از نخستین کتاب اش یعنی مجموعه داستان «باغ» - چاپ اول، انتشارات زمینه ۱۳۶۰ - تا آخرین اثر منتشر شده اش، «بلوار دل های شکسته» - روزنه کار، ۱۳۸۴ - در حال ساختن نوعی خاص از روایت است که در آن زبان شاعرانه با دغدغه های حسی و عاطفی عجین شده و ذهن مخاطب اش را پر می کند از تصاویری که در آنها مفهوم «از دست رفتن» نقش اصلی را بازی می کند.
از نگاهی دیگر و همان طور که در دو مقاله یی که قبلاً در باب دوایی نوشته ام به آن اشاره داشته ام، دوایی نویسنده تهران است و آمیختگی عمیقی که او با این مکان شهری دارد گاه برای مخاطبی ملموس تر می شود که یا از این شهر یا دلبسته آن باشد. او موفق می شود ریشه های تهرانی را به نمایش بگذارد که قسمت مهمی از تاریخ چند دهه گذشته اند و شاید به همین دلیل باشد که برخی - به غلط و از سر نااندیشیدن - نام روایت های او را خاطره می گذارند و از کنارش رد می شوند. پرویز دوایی در کلیت آثاری که تاکنون منتشر کرده است، در جست وجوی چیزی فراتر از یک روایت خطی یا غیرخطی داستانی بوده است.
دلبستگی اش به تصویرسازی و تبدیل کردن فضاهای شناخته شده و بی اهمیت به جزئیات فراوان و جریان ساز باعث شده تا دوایی داستان نویس به قول هوشنگ گلمکانی صاحب یک «سبک» شود. سبکی که مولفه های مستقیم و دائم خود را دارد و با درک این عناصر است که می توان دریافت چرا پرویز دوایی توانسته بین خاطره نویسی و زبان شاعرانه پلی ایجاد کند و به یک نوع داستان رمانتیستی - به معنای سبکی آن و نه معنای مصطلح شده در ادبیات ایران - دست پیدا کند. پرویز دوایی با چنین مختصاتی به نگاهی دست پیدا می کند که در آن یک فرد - خود نویسنده - در دوره های مختلف زندگی اش ایستاده و مشغول کشف دوباره زمان است. کشف دوباره شهر، طنز، سینما، کودکی و هر آن چیزی که جایی در گذشته دارد.
نگاه کوندرایی دوایی باعث می شود تا همه چیز در گذشته ساخته شود، زیرا در این تعریف چیزی و یا موقعیتی به نام «حال» وجود ندارد. پس اصلاً حرکتی ذهنی به نام فلاش بک از یک تکنیک فراتر رفته و به کل هویت متن تبدیل می شود... دوایی این چنین جهان اش را، «تهران اش» را می سازد. روندی که در آن نه فقر، نه ثروت، نه شر و نه خیر، هیچ کدام معنایی ارزشی نداشته و اصلاً اهمیتی در بافت جهان بینی دوایی پیدا نمی کنند.
● زائران غریب
همان طور که گفتم، پرویز دوایی نویسنده امر یا اموری است که در گذشته رخ داده اند. این «گذشته» هم به واسطه درک ما از زمان تقویمی و تاریخی به دست می آید که از قضا در چندی از داستان های دوایی به آن اشاره هم می شود. این حرکت که ریشه در شخصیت و نوع حرکت زیستی نویسنده دارد، چنان معطوف به فرد اوست که نمی توان هویت دوایی و داستان هایش را از هم دیگر جدا داشت.
پرویز دوایی بچه تهران، دانشجوی سال های دهه سی و دیوانه سینما و ادبیات و... در تمام روایت هایش درصدد ساختن حافظه یی برای خود است. در نگاهی علی و معلولی داستان های او نه برای ساختن جهانی نو، بلکه برای یادآوری جهان از دست رفته حرکت می کنند. پس تمام داستان های او - حتی خطی ترین شان - مشی و روندی ذهن انگارانه دارند که می کوشند با ساختن مداوم جزئیات مختلف اعم از یک ماجرای بامزه، پس گردن یک سرهنگ بدعنق، کانه یی کوچک، خیابانی تخریب شده و... برای فرصتی کوتاه به آنها جان بخشند.
ساختار روایی - فکری دوایی به نحوی است که مشخص است او بر مرگ و زوال هر آنچه که می نویسد، ایمان دارد و از قضا این حس مردن در اعم داستان ها قابل ردگیری است اما او مانند بسیاری از نویسندگانی که پایه روایت های خود را بر رابطه شان بین خود و گذشته بنا کرده اند، تلاش می کند با مرور جزئیات پیرامون آ ن گذشته، داستان هایی بنویسد که اصلاً طعم فلاش بک هایی از حال به گذشته را ندارند.
شاید اشتباه بزرگی که در باب خوانش نوشته های پرویز دوایی وجود دارد این است که برخی در این داستان ها به دنبال زمان حال می گردند تا براساس آن بتوانند روایت گذشته را درک کنند. در حالی که در نگاه دوایی چیزی به نام «حال داستانی» وجود ندارد و زمان امری راکد و ساکن بوده که او با استفاده از بی ارزش کردن اش، هویت اش را هم تغییر داده است.
دوایی با این تکنیک تلاش می کند تا حافظه متن اش را به حافظه خواننده متصل کرده و اویی را که شاید هیچ شناختی از برخی مکان ها و موقعیت های اکثراً تهرانی اش ندارد، تحت تاثیر قرار دهد. این روند که دوایی آن را براساس پتانسیل موجود در چیدن تصاویر، عناصر طبیعی و از همه مهم تر زبان پرآهنگ اش می سازد، باعث می شود تا ما با جهانی روبه رو شویم که در آن همه چیز تمام شده اما حافظه و ذهن مکان ها هنوز زنده اند و به کار خود مشغول. در واقع پرویز دوایی به هیچ وجه نویسنده «حسرت» نیست، بلکه سازنده و آفریننده احساس هایی است که تاریخ مصرف شان تمام شده و به همین دلیل عناصر پیرامون خود را نیز دچار زوال کرده اند.
اگر از این منظر و با نگاهی پدیدارشناسانه به جهان داستانی دوایی بنگریم، درمی یابیم که او اصلاً به دنبال احیا کردن و یا باورپذیر کردن برخی ماهیت های دور شده نبوده و نیست. او نویسنده عرصه های متعدد وجودهایی است که طبق قرارداد زمان شکل ماهوی خود را تغییر داده اند. «کودکی» با عنوان یکی از وجوه مهم روایی دوایی داستان نویس بهترین مثال برای طرح این مساله است. او کودکی را تبدیل به یک مشی رفتاری می کند و به همین دلیل می تواند با استفاده از رئالیسم برآمده از این نگاه، تمام فرعیاتی را که یک شیء، موضوع و یا ماجرا به جهان اش اضافه کرده اند دور کند.
نگاه عاشقانه و عاطفی اش برآمده از همین مشی است و به همین دلیل است که ما در روایت های او اصلاً با نگاه های طبقاتی، سیاسی و حتی انتقادی روبه رو نمی شویم. او جهان اش را از دریچه چشم مردی می بیند که ذهن اش را در قالب صراحت و بی واسطگی کودکانه نگه داشته و قصه می گوید. در همین روند اصلاً حسرت خوردن وجود ندارد بلکه ما با جهانی روبه رو هستیم که زیباست و اگر در سایه این زیبایی، آهی از لب بلند می شود تنها و تنها به دلیل همان احساس بدیهی است که فرد در برابر امر زیبا به آن دچار می شود.
امر زیبا در این جا نه خیابان ها، نه گل ها و نه کافه ها و سینماهای از یاد رفته اند، بلکه این امر همان جبری است که باعث می شود، نویسنده و قهرمان داستان های دوایی نتوانند گذشته را به حال تبدیل کنند. چون اصلاً «حالی» وجود ندارد. اما این ترکیب شاعرانه با قرار گرفتن در کنار رئالیسم روزمره است که حالتی مانند حسرت را تداعی می کند. داستان های پرویز دوایی برآمده از مفهوم غیرقابل نفی «از دست رفتن» هستند. مفهوم شکست انسان اش در برابر زیبایی و هارمونی که در آن دود یک سیگار ابدی نیست اما می توان سیگار دیگری هم روشن کرد.
● مردی در میان برف آرام
کسانی که با نگاه روایی پرویز دوایی آشنایی دارند به خوبی می دانند که او با استفاده از تصاویر پیاپی و پشت سر هم رابطه مخاطب را با آن چیزی که به آن «زندگی برون متنی» می گوییم قطع می کند و موفق می شود خواننده را به تمرکز بر لحظات و اشیا دچار کند. جالب این که جهان داستانی دوایی کمتر و به ندرت به سمت ساختن شخصیت های داستانی حرکت می کند، بلکه او استاد قرار دادن قهرمان یکه اش برابر کلیتی از انسان هاست.
اعیان ها، دختران ارمنی، هم کلاسی های سرتراشیده و... همه و همگی کلیت هایی اند که قهرمان دوایی را در برابر جهان دیگران قرار می دهد. در این روند است که این قهرمان فردیت منحصر به فردش را می سازد و باعث می شود تا تصاویر پشت هم و تکرارشونده ذهن اش به او امنیتی شاعرانه و غیرقابل نفوذ ببخشند.
اوج این نگاه را می توان در مجموعه «سبز پری» و تلفیق این نگاه با مشی یی داستانی تر را باید در دو مجموعه «ایستگاه آبشار» و «بلوار دل های شکسته» دید. قهرمان دوایی دلبسته عناصری است که فاصله او را با دیگران به حداکثر می رساند نوعی خلوت درون متنی که طی آن مثلاً برف داستان های دوایی منهای بعد شاعرانه اش باعث دور شدن قهرمان از جهان بیرون می شوند. با این حرکت می توان این طور گفت که او مدام در حال تنها کردن قهرمان اش - خودش - در میان تکثر و جمعیتی است که پیرامون اش وجود دارند.
این تنها شدن فارغ از تمام ابعاد زیبایی شناسانه یی که می آفریند، باعث می شود تا جهان و اجزایش دوباره کشف شوند. کشف دوباره برف، کشف دوباره دخترکی که بینوایان هوگو می خواند و کشف دوباره مرگ. این آخری مهمترین مولفه یی است که به داستان های پرویز دوایی بعدی هستی شناسانه و روش مند می بخشد. قهرمانش، پسرکی است که با وسواسی شاعرانه، زوال پیرامون اش را گزارش می دهد، آن را ثبت می کند و از آن سرخوش می شود، اما در کلیت قضیه ما با «اندوهی» روبه رو هستیم.
اندوهی که برآمده از مسیر باشکوهی است که در آن مردن پایان محتوم و قطعی جهان است. این اندوه در سایه همان «تنهایی» درون متنی ساخته می شود. نوعی جداافتادگی روشنفکرانه و خودخواسته که موجب می شود تا قهرمان قدرت و فرصت روایت پیدا کند، تصویر به تصویر بیفزاید و اجازه پیدا کند جهان اش را دوباره کشف و درک کند. در این میان نویسنده یی مانند پرویز دوایی از قابلیت فراوان رنگ ها، بوها، صداها و نورها استفاده می کند.
داستان های او ترکیبی از عناصر حسی هستند و همین روند است که موجب حرکت روایت به سوی ثبت بعد استعاری و تغزلی جهان می شود. به این معنا که روایت با استفاده از درک بصری یی که قهرمان از آدم ها، اشیا و مکان ها به دست می دهد، رفتارهای آنها را به کناری گذارده و تنها و تنها پرتره می سازد. شاید به همین دلیل باشد که ما در داستان های دوایی «شخصیت داستانی» به مفهوم کارگاهی و تعریف شده اش نمی بینیم، بلکه اغلب با تصاویری مواجه هستیم که برآمده از درک احساسی و حسی قهرمان از صاحب تصویر هستند. برای این قهرمان خطوط مانده بر شیارهای گردن، ناخن بدشکل یک دانش آموز، خط کش بلند ورم کرده از آب و... عامل شناسای سایر قهرمان ها و آدم ها هستند.پس عمل گرایی ایشان اهمیت چندانی نداشته و اصلاً مدنظر قهرمان اش قرار نمی گیرد. پرویز دوایی برای جهان اش تصویر و رنگ می سازد و همین امر است که فناناپذیری موقتی به ایشان می بخشد. فناناپذیری که در محدوده داستان های او حضور دارند، اما به طور ضمنی بر فروریختن و از میان رفتن تمامی این تصاویر نیز صحه می گذارند.
شاید به همین دلیل باشد که «در گذشته بودن» داستان ها امری حیاتی به نظر می آید. چه در غیر این صورت و در صورتی که انسان دوایی به سمت فاصله گذاری های زمانی حرکت می کرد، این مشی روایی ساخته نمی شد. دوایی داستان نویس با استفاده از معنای «تمام شدن» روایت هایی را می سازد که در آنها نه ماجرا اهمیت دوچندانی دارد و نه اصلاً قرار است اتفاق منحصر به فردی بیفتد. او نویسنده آن چیزی است که از زنده بودنش چیزی بیرونی باقی نمانده و تنها و تنها می توان به بازآفرینی نبودن اش، نیستی اش و شاید یادآوری اندوهبار رفتن اش پرداخت و فکر کرد.
● بلندی های شهر
پرویز دوایی در قالب داستان های کوتاه اش به نویسنده یی تبدیل می شود که از منظر سبک شناسی به سمت نویسندگان ذهن گرا تمایل بیشتری دارد. پروژه رئالیسم در چنین روشی، یا پروژه یی تمام شده است یا باید دوباره و در شکلی غیرمرسوم ساخته و آفریده شود. شاید نگاه توصیفی پرویز دوایی به همین خاطر باشد زیرا در روند این نگاه و سایه روشن های آن است که مکان داستانی دوایی ساخته می شود.
او با این منش تهران داستان هایش را توصیف و توجیه می کند و به سمتی می رود که در آن دیوارها، خیابان ها و دکان های قدیمی نیز به نوعی زیبایی شناسی شاعرانه دچار می شوند. حالتی که در آن شیء باوری شدیدی دیده می شود و بر همین راستاست که در این جهان داستانی اجزای شهر در عین وحدت، هر یک دارای هویتی مستقل و قائم به ذات می شوند. هویتی که دوایی را وامی دارد مدام و پیوسته آنها را وصف و تکرار کند تا قالب گزارشی و فرعی خود را از دست داده و تبدیل به موضوع روایت شوند.
بنابراین تهران پرویز دوایی بر اساس اجزا و فضاهایی ساخته می شود که بارها و بارها تکرار و توصیف شده اند و برای قهرمان و مخاطب شکلی دگرگونه پیدا کرده اند. مسیر دوایی در ارائه این پروسه بیشتر شکلی سینمایی دارد. یعنی با روی هم قرار دادن تصاویر و ایجاد حالتی دیزالوگونه مدام در حال دور و نزدیک شدن به وضوحی روایی است.
به واقع باید گفت که دوایی احساس های برآمده از یک مکان یا قسمتی از آن را پایه شناسایی و بازنمایی اش قرار می دهد. یک سازدهنی گران قیمت، هویت لوازم التحریرفروشی شیکی در تجریش می شود، یا یک آپارات دست ساز باعث ساخته شدن جهان یک مغازه لوازم برقی می شود.
سپس او از جزء به سوی کل حرکت می کند و با استفاده از اغراق در کوچکترین ویژگی های موجود در آن جزء حجم بزرگی را می سازد که پر است از احساس، قصه و زندگی. زندگی دقیقاً در سایه همین نگاه مکان ساز دوایی ساخته می شود. در واقع در داستان های او جایی وجود دارد که قواعد زندگی را تعیین می کند. پس نمی توان گفت که حرکت های ذهنی پرویز دوایی در خلأ حرکت می کنند.
نه، پشتوانه یی وجود دارد که در آغاز به ما نشان داده می شود و به تدریج و آرام چنان متکثر و قطعه قطعه می شود که بافت شاعرانه و رمانیستی مدنظر نویسنده را پیدا می کند. با احتساب این ویژگی باید گفت، داستان های پرویز دوایی مدام در حال حرکت دادن اجزای یک امر نیست شده هستند تا از خلال آن یک زندگی به وجود آمده و برای لحظاتی نور به صحنه و روایت بتاباند. اما نهایت امر به همان نیستی می انجامد. خداحافظی طولانی پرویز دوایی با تهران و رنگ هایی که از آن برآمده و دیگر نیستند. باز هم تاکید می کنم، این نیستی دخلی به وجود بیرونی آن اجزا یا مکان ها ندارند، بلکه برآمده از دور شدن نویسنده از آن لحظه خاص مکاشفه وار و تنهایی هستند که در روند آن احساس ها و مفاهیم مذکور ساخته شده اند.
پس می توان گفت پرویز دوایی نویسنده آدم ها، خانه ها و تنهایی است که دیگر نیستند و در سایه همین نیستی ا ست که فرصت بازخوانی و شاعرانگی را پیدا می کنند. دوایی از برفی می نویسد که شهرش را پنهان کرده و باعث شده او به کشف دوباره خود، کودکی و زمان دچار شود. برفی که مدام به قصه های او می بارد، همان امر زیبایی است که موجب می شود اندوه دوایی بودن این قدر تاثیرگذار و احساسی به نظر آید.
پرویز دوایی نویسنده ی تنهایی افتخارآمیز مردی است که شهرش گم شده است. داستان هایش با این نگاه شکل گرفته اند و به ما رسیده اند. ادبیات خاص او باید دقیق تر و عمیق تر درک شود.
اما ستایش همیشگی من از دوایی داستان نویس نه تنها به خاطر ویژگی های روایی در حوزه ادبیات و داستان نویسی ایران، بلکه به دلیل تداوم و استمرار کاری او در این حوزه است. دوایی ثابت کرده که با وجود تمرکز بر یک مفهوم خاص توانایی عجیبی در ساختن روایت تصویری دارد که اصلاً قرار نیست حرف گنده یی بزند. صمیمیت و شفاف بودن قهرمان داستان اش در عریان کردن روح فردی اش چنان کم نظیر است که می توان آثار او را از بهترین نمونه های «اعتراف»های حسی و شاعرانه دانست... می شود از پرویز خان دوایی چگونه نگاه کردن در داستان و چگونه ترکیب کردن مونولوگ را با تک گویی درونی یاد گرفت. اتفاق هایی که اصلاً متوجه آن نمی شویم ولی در پس آن روندی از هوشمندی این نویسنده ملموس است... پرویز دوایی نازنین فراتر از یک داستان نویس است. او مردی است که اجازه می دهد ما گاهی با خواندن یک ادبیات ناب و پرضرباهنگ گریه کنیم، آه بکشیم و احساس دوست داشتن را مرور کنیم. باید از پرویز دوایی خیلی بیاموزیم خیلی.
دوایی سال هاست که در پراگ زندگی می کند. در همان شهر بود که تهران اش را کشف کرد و حالا در هفتاد و یک سالگی اش هنوز هم قصه های زیادی برای نوشتن دارد. جهان انسان ایرانی با بودن پرویز دوایی زیباتر است. این نوشتار شاید به برخی جنبه های روایی داستانی او پرداخت، اما برای من ستایشی ا ست از دوایی داستان نویس. ستایشی که از عیش مدام خواندن داستان های او برآمده است.
مهدی یزدانی خرم
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید