سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


از « جلال » تا « کمال »


از « جلال » تا « کمال »
گویی شهریورماه ماه جوش و خروشی است برای شدن ; برای متکامل شدن ; برای متعالی شدن . خیلی ها در این ماه این شدن را به احسن وجه نمایان ساختند . از رجایی و باهنر که اهل همین روزها بودند تا طالقانی که ابوذر روزگار خود بود تا اصحاب ۱۷ شهریور .
یکی از کسانی که در شهریور ماه با گذر از خاک تا افلاک این متکامل شدن خویش را به تماشاگه اهل راز گذاشت ; جلال بود که ۵۰ سال پیش در ۱۸ شهریور ماه آن هنگام که تازه به کمال و بالندگی خویش رسیده بود درگذشت .
جلال آل قلم از برجسته ترین مسافران کاروانی بود که با گذر از خس و خاشاک ; شیوه شهرآشوبی را در عین جوشیدن شدن ارتقا و استکمال را آموخت ; اما افسوس زودتر از آنکه فرزندان معنوی وی راست قامت شوند میراثش مورد طمع دیگران واقع شد. اکنون می توان گفت به قدر همه عمری که جلال داشته است در این نیم قرنی که او دیگر نیست کشمکش برای معرفی جلالی دیگر ادامه داشته است .
در محله سید نصرالدین
در میانه غوغای برافتادن طایفه قجر از تاج و تخت و دسیسه چینی عوامل استعمار برای برنشاندن استبداد رضاخانی بود که محله سید نصرالدین (بازار) تهران هم خود را برای شب یلدا آماده می کرد. بیت سید احمد طالقانی هم برای مسافری کوچک مهیا می شد. جلال روز پنج شنبه یازدهم آذر ۱۳۰۲ هجری شمسی و به حساب پدر روحانی اش بیست و یکم شعبان ۱۳۴۲ به دنیا آمد . سید احمد امام مسجد « پاچنار » بود و هم به سبب دانش فقهی خودش و هم به سبب آنکه خواهر زاده شیخ آقابزرگ تهرانی (صاحب الذریعه ) را به زنی گرفته بود در تهران کوچک آن روزگار احترام و کرو فری داشت .
جلال خردسالی و نوجوانی را در دامان آن چنان مادری و پای منبر گرم این چنین پدری سپری کرد و پس از تحصیل دوره دبستان آن گونه که از این خانواده انتظار می رفت به مدرسه مروی فرستاده شد تا دورس حوزوی بیاموزد. اما روح ناآرام جلال وی را به حضور نهانی در کلاس های شبانه دارالفنون نیز می کشاند. جلال در سال های آخر دبیرستان با مکتب دین پیرایانه کسروی و شریعت سنگلجی آشنا می شد و به مطالعه مجلات حزبی پر شر شور می پرداخت . حزب توده آن روزها بیش از مرام نامش آشنای جوانان پر دغدغه بود.
در همین ایام جلال با همکاری جمعی از دوستان خود یک تشکل برای تبلیغ اسلام را بنیان نهاد که « انجمن اصلاح » نامیده می شد. در قالب همین انجمن بود که جلال به ترجمه و چاپ کتاب « عزاداری های نامشروع » اثر سید محسن عاملی پرداخت . مولف روحانی این اثر به ویژه قمه زنی را نقد کرده بود.
جلال در نجف
در سال ۱۳۲۲ همزمان با پایان بخشی از دروس حوزوی دیپلم خود را اخذ کرد و به اصرار پدر روانه نجف شد تا تحصیلات عالی حوزه را زیر نظر شیخ آقابزرگ تهرانی (دایی مادرش )کامل کند. شاید همین اصرار و تاکید پدر بود که بر دوش جلال سنگینی می کرد و وی را به مقاومت وا می داشت . از همین رو نتوانست خود را قانع کند که در نجف بماند. در حالی که در اقامت سه ماهش در نجف گرفتار پرسش ها و تردیدهای بسیار اعتقاد هم شده بود راه بازگشت در پیش گرفت و دوباره به تهران آمد.
● فرار از خانه
اما تهران نیز او را گرفتار سایه سنگین نگاههای دیگران کرده بود. جمعی از متدینان وی را به سبب آنکه گاه با دست بسته و گاه بدون مهر نماز می خواند به پرسش می گرفتند و همزمان اعضای حزب توده او را جوان مستعدی برای همراهی می دیدند.
جلال در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسرای عالی تهران شد تا « ادبیات فارسی » بخواند . در سال ۱۳۲۳ رسما به حزب توده پیوست و به سرعت مسیر ارتقا در حزب را در پیش گرفت . اندکی بعد در شماره نوروزی مجله سخن اولین مجموعه از قصه های خود را با نام « زیارت » منتشر ساخت . قصه های بعدی وی غیر از « سخن » در مجله « مردم ; برای روشنفکران » که نشریه روشنفکری حزب توده بود چاپ می شد. در اسفند ۱۳۲۴ مجموعه ای از قصه های چاپ شده جلال در کتاب « دید و بازدید » گردآوری و منتشر شد . تکاپوی جدی وی با حزب توده نمی توانست از نگاه خانواده به دور بماند و جلال به دلیل مخالفت هایی که در محیط خانه با چپ روی خود می دید در سال ۱۳۲۴ از منزل پدر گریخت تا راه خود را مستقل از خانه در پیش بگیرد.
در سال ۱۳۲۵ دوره لیسانس ادبیات فارسی خود را پایان داد و همزمان مدیر داخلی « ماهنامه مردم » شد; این مجله که به سردبیری احسان طبری منتشر می شد مجله نظریه پرداز حزب توده بود. خدمات جلال به حزب به همین مجله متوقف نماند و همزمان مدیریت داخلی هفته نامه « بشر; برای دانشجویان » را که ارگان دانشجویان حزب توده بود عهده دار شد. مدیریت اصلی این مجله با « کیانوری » بود.
بدین طریق جلال در طول چهار سال همراهی رسمی با حزب توده (۱۳۲۳ تا ۱۳۲۶ ) از یک عضو عادی به عضویت در کمیته حزبی تهران و نمایندگی کنگره حزب توده در آمد . در سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود را به نام « از رنجی که می بریم » چاپ کرد . در همان سال سعی کرد بخت خود را در ترجمه نیز بیازماید و گویا به تشویق صادق هدایت و احسان طبری کتاب « دیگری » از پل کازانوی فرانسوی را ترجمه کرد.
چاپ این کتاب آشوبی در شهر بر پا کرد; عده ای به چاپخانه حمله کردند و فرم های چاپی کتاب را یکسره نابود کردند. گویا آنان سعی کردند جلال را هم بکشند که وی با کمک دوستانش از چاپخانه می گریزد. پیرو این ترجمه جلال کافر معرفی می شود. می گویند; برادرش آقا سید محمد تقی طالقانی از شاگردان برجسته آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی که آن روزها در مدینه بود به تهران آمد تا جلال را بیابد و مجازات کند. یکی از روحانیان که با پدر جلال دوستی داشت به وی پناه داد و جلال نزد وی ابراز ندامت کرد. آن بزرگوار نیز ابراز پشیمانی جلال را نزد متدینان بازگو کرد و پیش پدر شفاعت کرد تا آنان از عذر تقصیر وی درگذرند.
● فرار از خلوتگه حزب
آل احمد البته آدمی نبود که چشم و گوش خویش را ببندد و برده حزب باشد; از نگاه تیز بین او بی صداقتی ها و نامرادی های رهبران حزب دور نمی ماند. او می دید که پشت ادعاها و گفتارهای مردم پسند حمایت از کارگر و محروم رهبران حزب در خلوتگه خود سر سپردگی و بندگی مسکو را رفتار و سلوک اعتقادی و سیاسی خود کرده اند و این تزویر و دو گانگی چیزی نبود که امثال آل احمد در برابر آن سکوت کنند.
در آذر ۱۳۲۶ جلال به اتفاق جمعی از اعضای اهل نظر حزب توده را به حال خود گذاشتند و حزبی جدید را با محوریت « خلیل ملکی مظفر بقائی » تشکیل داند. او پس از کناره گیری از حزب توده نوشتن کتاب « سه تار » را آغاز کرد و در آن « سخت گیری های مذهبی » را به نقد کشید. کار ترجمه را هم جدی تر گرفت و به ترجمه و چاپ چند رمان فرانسوی پرداخت . هنوز هم علاقه مندان به رمان نثر آل احمد را ترجمه های « قمار باز » اثر داستایوفسکی « بیگانه » و « سو تفاهم » هر دو از آلبرکامو و « دست های آلوده » اثر سارتر و « بازگشت از شوروی » اثر آندره ژید را می پسندند.
جلال در بهار ۱۳۲۹ با سیمین دانشورـ که او نیز دانشجوی دانشکده ادبیات بوده است ـ ازدواج کرد . اما پدر جلال که نمی توانست شاهد ازدواج پسرش با دختری بی حجاب باشد مراسم عقد آن ها را رها کرد و به قم رفت . بعد هم تا ده سال به خانه جلال پا نگذاشت .
جلال « زن زیادی » را در سال ۱۳۳۱ نوشت ; تحصیل در دوره دکتری دانشگاه تهران را هم نیمه کاره رها کرد و با اینکه دیگر چندان هم در قید یک حزب خاص نبود به شدت به تکاپوی سیاسی مشغول بود . در ۹ اسفند ۱۳۳۱ هنگامی که به او خبر دادند گروهی خانه دکتر مصدق را محاصره کرده اند با جمعی از همفکرانش خود را به آن جا رساند و به دفاع از مصدق سخنرانی کرد مشغول ایراد سخن بود که گروهی قصد جانش کردند و بر او زخم زدند. در همین روزها که سنگ فتنه از همه جا می بارید توده ای ها هم او را از پلکان دانشسرای عالی پرتاب کردند و این حادثه آسیب وخیمی از ناحیه کمر بر وی وارد ساخت .
● روزی که رفیق از رفیق می گریخت
زدو بندها و افت و خیزهای سیاست زدگان او را از تکاپو در عرصه عمل سیاسی به نظریه پردازی های عمیق تر فرامی خواند تا جایی که دیگر عملا سیاست را کنار گذاشت . در پاییز ۱۳۳۲ که کار دولت مصدق یکسره شده بود و استبداد دوباره سر برمی آورد مزدوران تیمور بختیار جلال را هم دستگیر کردند. او با وساطت شوهر خاله سیمین دانشور که در دستگاه منزلتی داشت در تعهد نامه ای تصریح کرد که « من دیگر سیاست را بوسیده و کنار گذاشته ام » و سپس آزاد شد . کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را می توان سرآغاز ظهور یک « حیرانی » و « سرگشتگی » در میان روشنفکران دانست . تمام آرزوهای آزادیخواهانه طیفی از روشنفکران در این واقعه زیر چکمه های عمال استکبار قرار گرفته بود.
بازتاب طبیعی این حیرانی ناامیدی و واسوخت در میان روشنفکران هنوز هم در میان آثار روشنفکران بازمانده از آن نسل به صورت هایی چون نیستن انگاری مشاهده می شود.
فقط جلال نبود که سیاست را بوسیده بود و کنار گذاشته بود خیلی از معاصران جلال غیر از قهر با سیاست دست به کارهای دیگری هم زدند گروهی گریختند گروهی که پای گریز نداشتند پشت پا به همه ادعاها و هیاهوهای سابقشان زدند و نهان و آشکار به بردگی ساواک در آمدند و نارفیقانه زاغ سیاه رفقای سابقشان را چوب زدند; گروهی که هنوز از جوانمردی اثری داشتند ولی توان غلبه بر واسوخت خویش را نداشتند کنج عزلت اختیار کردند. در این میان معدودی هم مانند جلال راه دیگری برگزیدند که ژرف تر عمیق تر و البته سیاست ورزانه تر بود. او از سیاست زدگی یومیه گریخت اما همه سیاست را به حال خود رها نکرد او کوشید آینده سیاست را تصویر کند.
این هدف ابتدا با بازنگری در موقعیت خود محیط خود و اقلیم سیاسی ـ اجتماعی ایران آغاز گردید. حاصل این سیر آفاقی و انفسی را در « اورازن » « تات نشین های بلوک زهرا » « جزیره خارک » « در یتیم خلیج » « مدیر مدرسه » و « نون والقلم » می توان مشاهده کرد. وی در سال ۳۷ « سرگذشت کندوها » را منتشر کرد که در آن با زبانی غیر معمول کوشیده است فرجام برد و باخت کشکمش « جبهه ملی » و « کمپانی های نفتی » را از زبان حیوانات بازگو کند.
در « خسی در میقات » سعی جلال برای دستیابی به عوالم متعالی و منازعه وی با دلبستگی هایی چون یافتن مزار برادر را در مدینه می بینیم . در « غربزدگی » می کوشد در پاسخ به یکصدسال تخطئه ملت ایران از زبان منورالفکران شیفتگی ایشان به غرب را نقد کند. جسارت او چنان است که اگر امثال فردید نمیتوانند ایده خود را از غربزدگی بیان کنند او به جای ایشان فریاد می زند.
آیا آن گاه که با بهره مندی از تجربیات حزبی پیشین کوشید در قالبی دیگر کانون نویسندگان را بنا کند و آنان را برای هوشیاری ملت در یک جبهه گردآورد آماده می شد که دوباره به عالم سیاست بازگردد; به راحتی نمی توانیم به این پرسش پاسخ بدهیم او اندکی بعد از تاسیس کانون راهی دیار ابدی شد در حالی که جمع نویسندگان که گردآورده بود هنوز پراکنده بود . وقتی جلال در شهریور ۱۳۴۸ در اسالم گیلان راهی دیار باقی شده بود هنوز نویسندگانی که در کانون گردهم آمده بودند راه زیادی در پیش داشتند تا به یافته ها و دریافت های او برسند.
● بازهم جلال
واقعیت آن است که نه تنها کانون نویسندگان آن گونه که جلال می خواست در خدمت فرهنگ و ادب مردم ایران نبود بلکه خود جلال نیز آن گونه که کامل بود و به تکامل رسیده بود معرفی نشد. گروهی که گاه حتی در دوره حیات وی رفیق نیمه راه جلال مانده بودند می کوشند جلال آل احمد را نیمه متکامل و در حد قد و قواره خویش معرفی کنند.
این روزها به مناسبت سالگرد درگذشت جلال آل احمد یک بار دیگر هر کس به طریقی سخن از وصف او را به میان می آورد. بدیهی است که هر وصفی که جامع تر باشد سیمای جلال در آن تماشایی تر است . از جمله در خبرها آمده بود که فیلم مستندی به همت صدا و سیما با کارگردانی و تهیه کنندگی خانم « پریسا عشقی » درباره جلال در دست تهیه است .
این فیلم گویا قرار است اول آذر ماه امسال در آستانه زاد روز وی ـ که ۱۱ آذر ماه باشد ـ به نمایش در آید . در خبرهایی که از روند تهیه این فیلم منتشر شده است رایحه خوشی به مشام نمی رسد. مبادا چنانکه گزارش شده است در وصف جلال تنها به راهنمایی های معدود افراد که می کوشند جلال را همچنان در دایره قسمت خود معرفی کنند بسنده کنند. بدیهی است که وارثان واقعی میراث معنوی جلال کسانی هستند که از تمامیت اندیشه وی بهره دارند. فرزندان معنوی جلال خواهند کوشید وی آن گونه که بود معرفی گردد.
● بعد از تحریر
متن زیر بخشی از نظرات مقام معظم رهبری درباره جلال است که مطالعه آن را مفید می دانم . این متن بخشی از پاسخ آیت الله خامنه ای به سئوالات « شمس آل احمد » برادر جلال است که در کتاب « از چشم برادر » در سال ۱۳۶۹ و به منظور بازشناسی شخصیت جلال منتشر شده است .
بنام خدا
با تشکر از انتشارات رواق ـ اولا بخاطر احیا نام جلال آل احمد و از غربت در آوردن کسی که روزی جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت درآورد; و ثانیا بخاطر نظرخواهی از من که بهترین سال های جوانیم با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است . پاسخ کوتاه خود به هر یک از سوالات طرح شده را تقدیم می کنم :
▪ دقیقا یادم نیست که کدام مقاله یا کتاب مرا با آل احمد آشنا کرد . دو کتاب « غربزدگی و دست های آلوده » جزو قدیمی ترین کتاب هایی است که از او دیده و داشته ام . اما آشنایی بیشتر من بوسیله و برکت مقاله « ولایت اسرائیل » شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوان های امیدوار آن روزگار را برانگیخت . آمدم تهران (البته نه اختصاصا برای این کار) تلفنی با او تماس گرفتم . و مریدانه اعتراض کردم . با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطره انگیز است . در حرف هایی که رد و بدل شده هوشمندی حاضر جوابی صفا و دردمندی که آن روز در قله ی « ادبیات مقاومت » قرار داشت موج می زد.
▪ جلال قصه نویس است (اگر این را شامل نمایشنامه نویسی هم بدانید) مقاله نویسی کار دوم او است . البته محقق و عنصر سیاسی هم هست . اما در رابطه با مذهب ; در روزگاری که من او را شناختم به هیچ وجه ضد مذهب نبود بماند که گرایش هم به مذهب داشت . بلکه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته ی آن به عنوان سنت های عمیق و اصیل جامعه اش دفاع هم می کرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد نمی نگریست . اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناخته شده ای را هم به این صورت جایگزین آن نمی کرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگی اش موجب شده بود که اسلام را ـ اگرچه به صورت یک باور کلی و مجرد ـ همیشه حفظ کند و نیز تحت تاثیر اخلاق مذهبی باقی بماند . حوادث شگفت انگیز سال ۴۱ و ۴۲ او را به موضع جانبدارانه تری نسبت به اسلام کشانیده بود و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن تحمل نمی کردند و حتی به رو نمی آوردند!
اما توده ای بودن یا نبودنش ; البته روزی توده ای بود. روزی ضد توده ای بود. و روزی هم نه این بود و (نه ) آن . بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنه ها و فراز و نشیب ها و متوقف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. کاش چند صباح دیگر هم می ماند و قله های بلندتر را هم تجربه می کرد.
▪ اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکری اش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل بدان رسیده است باید گفت « در خدمت و خیانت روشنفکران » نشان دهنده و معین کننده ی شخصیت حقیقی آل احمد است . در نظر من آل احمد شاخصه ی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است . تعریف این جریان کار مشکل و محتاج تفصیل است .
اما در یک کلمه می شود آن را « توبه ی روشنفکری » نامید. با همه ی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه « توبه » هست .
جریان روشنفکری ایران که حدودا صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل « آل احمد » توانست خود را از خطای کج فهمی عصیان جلافت و کوته بینی برهاند و توبه کند : هم از بدفهمی ها و تشخیص های غلطش و هم از بددلی ها و بدرفتاری هایش آل احمد نقطه ی شروع « فصل توبه » بود. و کتاب « خدمت و ... » پس از غربزدگی نشانه و دلیل رستگاری تائبانه . البته این کتاب را نمی شود نوشته ی سال ۴۳ دانست . به گمان من واردات و تجربیات روز به روز آل احمد کتاب را کامل می کرده است . در سال ۴۷ که او را در مشهد زیارت کردم ; سعی او در جمع آوری مواردی که « کتاب را کامل خواهد کرد » مشاهده کردم . خود او هم همین را می گفت .
البته جزوه ای که بعدها به نام « روشنفکران » درآمد با دو سه قصه از خود جلال و یکی دو افاده از زید و عمر به نظر من تحریف عمل و اندیشه ی آل احمد بود. خانواده آل احمد حتی در « نظام نوین اسلامی » هم تاکنون موفق نشده اند ناشر قاچاقچی آن کتاب را در محاکم قضایی اسلامی محکوم یا تنبیه کنند. این کتاب مجمع الحکایات نبود که مقداری از آن را گلچین کنند و به بازار بفرستند. اثر یک نویسنده ی متفکر یک « کل » منسجم است که هر قسمتش را بزنی دیگر آن نخواهد بود. حالا چه انگیزه ای بود و چه استفاده ای از نام و آبروی جلال می خواستند ببرند بماند. ولی به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بیماران گرفت ...
▪ مسکوت ماندن جلال تقصیر شماست ـ شمایی که او را می شناسید و نسبت به او انگیزه دارید . از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل « مردم » (و نه خواص ) از آنها پر است . و این همیشه بودن و با مردم بودن چیز کمی نیست . اگر جلال هم چند سال دیگر می ماند ... افسوس .
دکتر عبدالعزیز رضوانی
منبع : روزنامه جمهوری اسلامی


همچنین مشاهده کنید