سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


اول شلیک کن!


«بدلندز» را مالیك در سال ۱۹۷۳ و در ۳۰ سالگی ساخت، نخستین فیلم بلندش در دنیای بحران زده دهه ۷۰ یك اتفاق بود. در كورانی كه «فیلم اولی» در كشور ما یك خصیصه برای توجیه بد بودن فیلم به حساب می آید. بدلندز و نمونه های مشابه نشانگر این حقیقت عریان و آشكار هستند كه برای فیلم ساختن باید تا كجاها دقیق شد و تا چه حد باید مسلط بود. فیلم ساختن، فیلم ساختن است و اولین فیلم هم می تواند یك شاهكار جریان ساز و نمونه بی بدیل باشد و «بدلندز» قطعاً چنین ویژگیهایی را داراست. اخیراً در مطبوعات بحثی مطرح شده كه دو فیلم از فیلمهایی كه به عنوان «ضد استاندارد» معرفی شده اند، نخستین ساخته كارگردانانشان بوده اند و شاید اطلاق «ضد استاندارد» به فیلمهای اول كمی بی انصافی باشد اما آیا واقعاً چنین است؟ آیا یك فیلم چون فیلم اول است نباید پاسخگوی هیچ كس باشد.انگیزه چاپ این مطلب كه نخستین بار در سال ۱۹۷۴ (یعنی یك دهه پس از ساخت فیلم) چاپ شده اولاً یادآوری خود فیلم بدلندز (كه متأسفانه در ایران بسیار كم دیده شده) است و دوم یادآوری این نكته كه فیلم اول می تواند یك قطعه هنری ناب باشد، فقط كافیست درك درستی از آنچه قرار است انجام شود، وجود داشته باشد.تنها نكته لازم به تذكر عنوان فیلم است، بدلندز را می شود هیچستان هم ترجمه كرد كه كاملاً غلط است چون «بدلندز» در حقیقت اسم منطقه ای است در جنوب آمریكا كه با توجه به داستان فیلم عنوان كنایه ای به نظر می رسد، برای حفظ چنین كیفیتی از ترجمه نام فیلم خودداری شده است.ازراپاوند می گوید: «هیچ فیلمی ساخته نشده تا تحمل شود یا با آن زندگی كنید، بلكه ساخته شده تا بفروشد، به سرعت هم بفروشد». عموماً این نكته به همان اندازه كه درباره ساختمانهای بانك ها، كاتدرالها (كلیساهای جامع) و دیوارنماها حقیقت دارد درباره فیلمها هم صادق است. تولید فیلمهای بزرگ، مثل معماری عظیم، نیاز به سرمایه گذاری متداوم از قبل مقادیر متنابهی سرمایه دارد - گونه ای سرمایه كه امروز در اختیار مالكین جدید پارامونت، است. كنترل، به وسیله چنین منابع سرمایه ای تمرین می شود كه نه به فكر زیبایی شناسی بلكه دلواپس سود هستند، و تا زمانی كه همیشه مستقیم به سود نرسند این امر اجتناب ناپذیر است و به شكل مهلكی اجتناب ناپذیر . استقلال هنر خوب را تضمین نمی كند، و در یك مدیوم گران استقلال اغلب شكستی خود خواسته است؛ ولی وابستگی كه در طول دهه ها ادامه یافتند و به شكلی بنیادی تباه كننده شده است، تقریباً همیشه مانع هنر متعالی شده و هنر خوب را سبك شمارده است.
در چنین موقعیتی، كشف «بدلندز» موهبتی عظیم است، فیلمی كه مستقیماً توسط ترنس مالیك نوشته، تولید و كارگردانی شده است، فیلمنامه نویسی بدون هیچ سابقه قبلی در كارنامه اش. مالیك تصمیم گرفت تا از اقوام و دوستانش پول كافی جمع كند تا بازیگرانی قابل و تكنسینهایی خوب را خودش استخدام كند، بعلاوه نظارتی شخصی بر فیلمنامه اش اعمال كند. نتیجه كار نه یك تجربه زیرزمینی با ظاهری رنگ و رورفته بلكه یك قطعه كامل شده فیلم هنری است كه در واقع یك فیلم اول بسیار خوب است. خیلی بعید است كه «بدلندز» بی نقص باشد، و یكسره هم از كلبی مشربی خوش سر و شكل بسیاری از فیلمهای پرخرج اجتناب نمی كند، ولی خطاهایش عقوبت عدم محافظه كاریش هستند و فیلم شایستگی تماشاگران زیاد را دارد.بدلندز علاجی بر یك ژانر تثبیت شده سینمایی است، كه احتمالاً «اسطوره ای - جنایی» نامیده می شود. فیلم جریان قتلهای كیت كاروترز (مارتین شین) و همراه جوانش (سیسی اسپیسك) را دنبال می كند: داستان برداشتی آزاد بر مبنای یك سری قتلهای واقعی است كه حدود پانزده سال قبل اتفاق افتاده اند. گرچه این فیلم در این اواخر می گذرد، كاری كه روی حالت تثبیت شده«یاغی» انجام می دهد قبلاً به وسیله آرتورپن و سام پكین پا به چشمان آشنا شده است. و شخصیت پردازی كیت به شكل جداگانه در اخلاقگرایی یك هفت تیركش نهفته است، یا فقدان اخلاقگرایی، كه از وسترنهای درجه ب نشأت می گیرد. جاهایی با بانی و كلاید هم قیاس خواهد شد، فیلمی كه در پی ریزی تلاش مالیك برای نشان دادن دو «عاشق» مستقیماً بیشترین سهم را داراست ولی این دو ایثارگرانی نیستند كه از دل افسردگی بیرون آمده اند، نریشن تا به آخر با صدای یك دختر مدرسه ای و سبك هالی ۱۵ ساله بیان می شود (تقریباً كیت را همیشه از دریچه چشم او می بینیم)، كه نگاهش به قضیه كشتن، حتی كشتن پدر خودش (وارن اوتس) به دور از عواطف و با پریشانی است. او داستان را با جزئیات بی ربط و تزئینات «ادبی» بیمارگونه كه از دل كتاب های مدرسه و مجلات مخصوص نوجوانان بیرون زده است، تعریف می كند. دو شخصیت طوری پرداخته شده اند كه انگار روی ترك های فرهنگ عامه ساخته شده اند و نوایی پارودیك به بخش اعظمی از فیلم می بخشند، گرچه تنها ارجاع آشكار فیلم به جیمزدین است (كه كیت سعی می كند به آن شبیه باشد و از آن تقلید كند). وقتی فیلم شروع می شود، صدای هالی (ما او را در اتاق خواب دخترانه تمیز ولی در هم ریخته اش می بینیم) پیش زمینه اندكی جلویمان می گذارد. او و پدرش بعد از مرگ مادر هالی از تگزاس به شهر كوچكی در جنوب داكوتا مهاجرت كردند. هالی با صدایی بی روح و به نرمی كشیده حرف می زند، انگار كه دفترچه خاطرات روزانه اش را كه كمی بعد نوشته از نو می خواند، و عباراتی مثل «بعد از مدتی كه به انجام آن كار گذراندم متوجه شدم...» اشارات كارآگاهانه او هستند كه اینها خاطراتی هستند كه بعد از مدتی دوباره جمع آوری شده اند. بعد از، یك فرض كلی، اتفاق اصلی فیلم. نحسی مكانیكی جملاتی از این دست تنها نشانه هایی هستند كه ما می گیریم تا بفهمیم چه چیزی را باید دنبال كنیم. وگرنه دقایق آغازین فیلم یك پیش اندازی و بیانی كمدی و معتدل از «عشق جوانی» است. بیننده ای كه از دستمایه فیلم بی خبر است بسیار شگفت زده می شود وقتی كه اولین قتل به وقوع می پیوندد. فكر می كنم تمایل مالیك بر این است كه قتل پدر هالی را تقریباً یك تصادف نشان دهد، یك واكنش، دنباله ای بر ناتوانی كیت در فهم مسائل، البته به جز فهم بسیار سطحی و سرسری. در هر حال ما می بینیم كه كیت خیلی زود دست از كارش زباله دانی می كشد، خودش را به هالی معرفی می كند كه روی چمنها ایستاده است: و بعد یك مجموعه از صحنه های سانتی مانتال عشق و زندگی نوجوانی، به روایت احساساتی هالی.
سكانس هاس رمانتیك تا آنجا ادامه دارد كه پدر هالی (یك نقاش دیواری با موهای جوگندمی با قاطعیتی صریح كه توسط وارن اوتس اجرا شده) جلوی ملاقات های آنها را می گیرد. و كاملاً عقلانی برخورد می كند، چون كیت تین ایجر نیست، بلكه یك مرد ۲۵ ساله محروم شده از حقوق اجتماعی و به گفته دیگران بدون آینده است، كه نباید دختر مدرسه ای مثل هالی را در اولین رابطه اش اغفال كند. كیت گستاخانه و عبث به التماس از پدر هالی می افتد، و یك روز با یك كلت وارد خانه می شود و می خواهد «ددی» را بترساند و با هالی فرار كند. ولی «ددی» آن طور كه انتظار دارد رفتار نمی كند، اگرچه به وضوح ترسیده (یك قطع سریع به لرزش های اوتس بعد از شلیك شین به كف زمین در این صحنه هست). در عوض، اوتس به آرامی به طرف تلفن می رود وكیت، كه حالا ترسیده، بدون فكر به طرفش شلیك می كند(منو تحریك كرد، منم ماشه رو كشیدم) واكنش هالی آشكارا گریه و زاری است، بعد به آرامی نقشه كیت رابرای صحنه سازی یك خودكشی قبول می كند، خانه را آتش می زنند و شهر را ترك می كنند. نقشه فرار به نظر تقلید كوته فكرانه كیت از قاتلین فیلمها می آید، كه با آن فقط او امیدوار است كه «زمان بخرد».كیت وهالی به یك حومه وسیع پناه می برند، جایی كه خانه و زندگی عجیب و غریبی روی یك خانه درختی برپا می كنند، به رادیو گوش می كنند، ماهیگیری می روند، حتی چند جوجه بزرگ می كنند، و خود را برای كشف اجتناب ناپذیر قانون طبیعت تربیت می كنند - كه، در پایان این سكانس بیش از اندازه طولانی، تبدیل به جزیی از هویت دنیای «بیرون»یا «بزرگترها» می شود.(هالی می گوید: «مثل همه زوجها، ما مشكلات كوچك خودمان را داشتیم»).بعد از چند قتل، آنها واقعاً دست به فرار می زنند، و در راه كانادا در بدلندز، در كادیلاكی دزدی، پناه می گیرند كه پر از توشه هایی است كه از منزل صاحب كادیلاك برداشته اند(« به این نتیجه رسیدیم كه این سریعترین راهی است كه می توانیم وسایلی را كه می خواستیم به دست بیاوریم») كیت دفعتاً تصمیم می گیرد به مرد پولدار و پیشخدمت كرش تیراندازی كند (یك اثر گوتیك در عمارتی پرزرق و برق در شهری كوچك)، در عوض اینكه آنها را فقط در دستشویی حبس كند و دو كودك سبكسر با عجله به دنبال قلمرویی بگریزند.(در لحظه ای بحرانی، خود مالیك در نقش یك آشنای مرد پولدار در آستانه در ظاهر می شود، ولی كیت با یك دروغ او را دست به سر می كند. مالیك هرگونه دلالت هیچكاكی را برای این نقش انكار می كند، می گوید فقط یك تصمیم فوق العاده بود چون بازیگر استخدام شده سر وقت حاضر نشد)
همانطور كه عنوان فیلم دلالت می كند، بدلندز (Badlands) تلاشی است برای ارائه تعریفی فرهنگی برای آنچه اخیراً تبدیل به یك اتفاق تقریباً عمومی در آمریكا شده است. نوار ناگسستنی چیزی كه روزنامه ها آن را قتل های «بی احساس» می نامند. به نظر می رسد مالیك كیت را فقط به عنوان یك نمونه كامل از یك مدل مشترك آمریكایی ارائه می كند: نوعی جوان جوجه فكلی، درس نخوانده، افسرده ولی پر از تكبر كه در برابر نان درآوردن صنعتی متمردند. از یك كار بی معنی به كار دیگری می پرند و فقط بسته به موقعیت، مثل كیت تقریباً برحسب تصادفات، برای انتقام گیری از خرابی عنان گسیخته داد وفریاد می كنند. كیت اولین بار پدرهالی را بیشتر از سر عصبیت پیش بردن كار خود می كشد تا عناد - بقیه قتل ها نتیجه یك پهلوان پنبه بازی جنون زده بزدلانه است، كه زیر نقاب پندار بیهوده ای قدرتمند درباره قهرمان بازی یك تنه قرارگرفته است. سرتاسر فیلم هالی آب و هوا و آن حومه را با صدای یك نوجوان توضیح می دهد كه وقتی از او می پرسند چگونه این اتفاق رخ داد، فقط می تواند شانه هایش را بالا بیندازد.این حس بی معنایی در كل تقویت می شود حتی پس از اینكه پلیس هالی وكیت را محاصره می كند. هالی به زندان محكوم می شود و كیت به چیزی كه خودش آن را «آب خوردن» می نامند. آنها كم كم از یكدیگر زده و از ماجراجویی كوچكشان خسته شده اند، پس شاید به راحتی تسلیم می شوند. در یك نتیجه گیری به نسبت بی اهمیت دراماتیك و تمسخرآمیز، هواپیمایی كه آنها را حمل می كند به سوی غروبی طلایی رنگ پرواز می كند.نكته اسثتنایی بدلندز این است كه فیلم تلاشی جدی است برای تحلیل موضوعی خیلی دشوار و تقریباً غیرقابل ادراك. این موضوعی است كه زندگی اجتماعی ما را قبل از اینكه خوراك تیترهای مطبوعات شود اشغال كرده. هر جور هم كه فكر كنیم، لحظات گریه دار، احساساتی گری، باعث فروش روزنامه ها و فیلم ها می شود. چون مواد خام خیالات و رؤیاهایمان رافراهم می كند. (برای یادآوری بی پرده این واقعیت، وارنر پخش كننده بدلندز در تبلیغاتشان وجوه نوستالژیك و احساساتی فیلم را متمایز كردند، انگار كه مثل یك دیوار نوشته های آمریكایی خونین است). ولی مشكل چنین موضوعی این است كه تا زمانی كه به دست یك استاد تمام عیار كار نشود(مثل ریچارد رایت دوپسر بومی) تبدیل به تلاشی از پیش مقدور می شود برای توضیح چیزی كه غیرقابل آشكار كردن است. نقطه قابل دفاع این فیلم این است كه قصد دارد داستان هالی و كیت را گزارش كند و تفسیری برآن ارائه نمی دهد. ولی گزارش كردن وظیفه روزنامه نگار است، نه یك هنرمند و ژورنالیستی كه خیلی زنده، جامع و شایسته باشد هنوز برای روزنامه - مثل اختلافات در «عینیت» - مواد خامی مناسب به جا می گذارد و نه تولیداتی مناسب از سر بازآفرینی زیبایی شناسانه.مالیك تقریباً به دفعات در صحبت هایش پس از پیش - نمایش فیلم، تذكر داد كه او «بسیاری از آدمهای مثل كیت را می شناسد ولی هیچكدام كاری را كه او كرد انجام نداده اند» ولی دقیقا مشكل همین جاست، هیچكدام كاری را كه او كرد انجام نداده اند و بدلندز در روشن كردن تفاوتهای كیت یا محیط كیت كه او و هالی را به سوی وحشیگریشان سوق داد موفق نمی شود. فرای یك بازنمایی شغل های بی نام و نشان كیت بیچاره، و برداشتی ناامیدانه از روابط هالی با پدرش، او برای تنبیه به سگ هالی شلیك می كند - یك ژست قیمتی از كارگردان در مقابل نقش كوچك ولی همدلانه، و به خوبی ایفا شده وارن اوتس كه اجرایش به قدری خوب هست كه نماهای آغازین را معطوف به خود كند.)
مایكل كینگ ترجمه: بابك گرانفر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید