جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


مهاجرت و طلاق


مهاجرت و طلاق
برای یافتن انگیزه مهاجرت شاید بتوانیم پیش خود استدلال بکنیم - حالا درست یا نادرست - آن را به شکلی توجیه کنیم ولی تاکنون نتوانسته ایم انگیزه طلاق در پی مهاجرت را حتی با استدلالی که خودمان را راضی کنیم به شکلی توجیه کنیم.
آقای «A» مهندس کامپیوتر است و در ایالت کالیفرنیا زندگی می کند او از سال های پیش از انقلاب که به آمریکا مهاجرت کرده تاکنون به وطن بازنگشته است. به قول خودش از بس با «گرل فرند» های از همه سو جهانی دلزده شده است، معتقد است که یک موی دختر ایرانی را حاضر نیست به تمام دخترهای دنیا بدهد.
دوشیزه شیر خام خورده «B» را به هوای «گرین کارد» دم خنچه عقد پهلوی قاب عکس آقای «A» می نشانند و با یک خط تلفن خطبه عقد را جاری می کنند و بعد هلهله و ولوله. پس از چندی عروس خانم را با سلا م و صلوات راهی ینگه دنیا می کنند. دیری نمی پاید که خانم «B» با یادگاری از آقای «A» که دختر بچه ای ۲ ساله است به میهن بازمی گردد. شیرازه زندگی آنها از هم پاشیده شده و نتوانستند در سرزمین آمریکا با یکدیگر کنار بیایند.
حالا مدتی است آقای «A» مرتبا پیله کرده و از پدر و مادر خود در ایران دوشیزه «C» را طلب می کند که پس از عقدی غیابی در کنار همان سفره خوش یمن به ازدواج با کسی درآید که زندگی ینگه دنیا از او آدمی با خلق و خوی تنوع طلب بار آورده است. عروس خانم «C» را نیز به آن سوی دنیا صادر می کنند.
مدتی است که به انتظار واردات جدید همراه با بچه های نورسیده دیگر به کشور خودمان هستیم!
من متعجبم از این که میانه خانم «D» با آقای «E» که این قدر گرم بود یک باره به هم خورد. آنها که در هر محفلی به طور آشکار به همدیگر دل می دادند و قلوه می گرفتند. حالا که زن از آلمان برگشته است برای مادرشوهر خود خبر آورده که برای وی چند خواستگار پیدا شده است!
من نشانه های دوره آخر الزمان را نمی دانم ولی حدس می زنم یکی از نشانه های آخرالزمان همین باشد که زنی شوی کرده برای مادرشوهر خود خبر آورد که نه یک خواستگار بلکه چندین خواستگار پیدا کرده است!
آقای «F» بانوی جوان خود خانم «G» را با دو فرزند خردسال هر کدام ترگل ورگل تر از دیگری فرستاده است به شهر «کلن» برای آنها ارز می فرستد تا بچه ها از آب وگل درآیند و آینده ای زیبا و شیرین در پیش روی داشته باشند. او مرتبا تلفن می زند و ایمیل می فرستد ولیکن مدتی است ایمیل های آقای «F» بی پاسخ مانده است به همین جهت تصمیم می گیرد به شهر «کلن» برود.
وقتی به آنجا می رود یک مرد مو سرخ آلمانی را در خانه ای که او اجاره اش را از دخل ریال و با خرج دلا ر و یورو پرداخته است می بیند. اعتراض می کند. خانم «G» با وقاحتی می گوید که وی زوج قانونی اوست. آقای «F» مات و متحیر به دادگاه های آلمان شکایت می برد. جالب این است که دادگاه های آلمان هم حق را به زن او می دهند که دلدادگی حق طبیعی و دموکراتیک اوست.
آقای «F» چاره ای ندارد که دست از پا درازتر به میهن بازگردد و دق بکند و بمیرد. همین کار را هم کرد، آمد و دق کرد و سرش را گذاشت و مرد!
آقای «H» به امید این که دیگر سه فرزند او بزرگ شده اند و می خواهند دانشگاه بروند آنها را به انگلیس می فرستد. فرزندان او شاگردانی درس خوان و ممتازند. او نمی خواهد آینده نورستگان خود را در دانشگاه های آزاد و سرانجام بلا تکلیفی پس از فارغ التحصیل شدن نقش بر آب سازد. پس خانم «I» یعنی مادر بچه ها را که افساردار فرزندانش که مراحل بحرانی نوجوانی را طی می کنند است برای سرپرستی آن ها می فرستد ولی خودش تنهاست و تنهایی هم برای مرد خوبیت ندارد لذا آقایی به ظاهر نیکوکار پیدا می شود ودختر بیوه خود خانم «J» را به نکاح او درمیآورد. باد این خبر را به گوش خانم «I» رسانده است و دیده است که به عنوان مادر رفته ولی به عنوان همسر کلا ه گشادی سر او مانده است. اینک او هم درصدد است که یک جنتلمن انگلیسی به نام آقای «K» را پیدا کند!
آقای «L» با خانم «M» که آمریکایی است زندگی می کند اما از او جدا می شود و در ایران با خانم «N» که ایرانی است و بی خبر از ماجراهای قبلی ازدواج می کند. حالا اگر او بفهمد قضایای قبلی چه بود حتما سرنوشت آن ها هم طلا ق خواهد بود.
آن چه گفتم از جوانان بود ولی خانم «O» و آقای «P» که دیگر جوان نیستند آدم بخواهد از آن ها سوژه بسازد. خانم «O» یک عاقل زن است آقای «P» هم یک عاقل مرد است ولی همین عاقل مرد که سکان زندگیش را به دست خانم خود داده است در اثر پافشاری او مجبور شده که خانه و زمین و باغ و ویلا ی خود را در پایتخت و در شمال بفروشد و به طور جمعی با فرزندان و نوادگانش به آمریکا هجرت کنند. این کار را کردند ولی آقای «P» بی آن که محیط تازه ای را آزموده باشد به زودی از کرده خویش پشیمان می شود. زبان نمی داند و نمی پذیرد هم بیاموزد با کسی هم جوششی ندارد. کار هم نمی تواند بکند. حداقل در مملکت خود با حسابداری شرکت برای دوران بازنشستگی خود دلمشغولی فراهم کرده بود. لذا کارش با زن خود به مرافعه می کشد و متارکه و بعد هم طلا ق بعد از پنجاه سال زندگی با همدیگر آقای «P» را یارای بازگشت به وطن نیست. او پل پشت سر خود را خراب کرده است.
دختر خانم آقای «P» نیز همسر، آقای «R» که داماد آقای «P» باشد با پنج بچه اخیرا دچار عدم تفاهم شده اند. آن ها فرزندان خردسال خود را به محل های نگهداری کودکانه که اتفاقا بسیار عالی تر از محیط خانواده تربیت می شوند سپرده اند و خیالشان هم از این بابت راحت شده است. پس چه اصراری برای با هم زیستن آن هم باجنگ اعصاب ناشی از عدم تفاهم دارند.
وقتی از آقای «R» سوال می کنم که بابا دستخوش شما چرا؟ می گوید بعضی ها به خاطر بچه هایشان زن خود را نگه داشته اند و آن ها را تحمل می کنند. خودت هم دست زن و بچه را بگیری و به چنین مدینه فاضله ای پا بگذاری آن وقت حالی ات خواهم کرد که چند مرده حلا ج هستید؟
آقای «S» به بهانه مهاجرت، به سوئد رفته بود. با زنش قهر کرده و او را آن جا گذاشته و خودش بازگشته است، آقای «S» یک روشنفکر ناراضی است. می پرسم آن رفتن و این آمدنت بهر چه بود؟ پاسخ می دهد که زندگی در آن جا بی معنی است. به هر حال غریبه هستی، آن جا هم که حلوا نمی دهند. سال های سال زندگی می کنی باز تنها هستی و آن ها به تو خواهند گفت این دیگر کی هست که داخل ما شده! زندگی معنی نمی دهد، پرسیدم آن جا چه طور معنی می دهد، جواب داد: نه معنی نمی دهد!! بعد سکوتی کرد و درنگی و مثل این که چیزی یادش آمده باشد گفت: وقتی آن جا معنی ندهد این جا هم معنی ندهد خوب آدم به این جا میآید که زندگیش معنی نمی دهد!!
آقای «T» که جوان خوش قد و قامتی است و تحصیلکرده هم هست عاشق همسر خود خانم «U» است. این زوج جوان به همدیگر می آیند. هیچ کس هم فکر نمی کند که وقتی به کشور هلند مهاجرت می کنند دوهوایی می شوند!
آقای «T» از دختران چشمآبی و مو طلایی هلندی خوشش می آید برعکس خانم «U» معتقد است که مردهای هلندی مودب، با پرستیژ و باکلاسند.
ماجرای آقای «V» و خانم «W» هم مشابه است با این تفاوت که این بار آقا بد می آورد.
آقای «X» تازه داماد است. نوعروس خود را گذاشته و به کانادا رفته است. وعده داده است که وقتی کارها را راست و ریست کرد نوعروس را با خود ببرد. ولی سالهاست که آقای «X» رفته است و خبری از او نیست. تازه عروس کهنه عروس شده است. آنقدر چشم انتظار داماد را کشیده که چشم هایش دارد باباقوری در می آورد!
آقای «Y» که با خانم «X» پیوند زناشویی را به میمنت آغاز کرده اند آنها در صددند که بدین سوی عالم بروند به بهشت موعود، استرالیا، مثل اینکه خبرهایی هم هست. خانم «Z» یادگاری وصلی را دارد در شکم پرورش می دهد که پس از ورود به استرالیا به سلامتی فارغ خواهد شد. با این ترتیب کودکشان سیتی زن استرالیایی خواهد بود. آنها این اتفاق را به فال نیک گرفته اند. مدتی است که چمدان ها را بسته اند و رفته اند ولی من وامانده چکار کنم که حرف لاتین را کسر آورده ام و قادر به ادامه ماجرا نیستم. چون بحث اوضاع سفر به ممالک راقیه بود راقم سطور از کاربری که هفت حرف اضافی تر داشت استنکاف ورزید هر چند آن هم قد نمی داد. لذا ماجراهای مهاجرت و طلاق پی گرفته نشد ولی حرف «n» که معنی توان را می دهد در این اثنا» به کمک آمد. تمام نمونه هایی که من آورده ام آنهایی بودند که دور و بر من می پلکیده اند.
اگر بخواهم آن را تعمیم همگانی دهم باید حروف لاتین را با توان «n» برسانم.
نویسنده : دکتر عبدالحمید حسین نیا
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید