پنجشنبه, ۲۲ آذر, ۱۴۰۳ / 12 December, 2024
مجله ویستا

پیله کرده ایم، شاید!


پیله کرده ایم، شاید!
کنج کاوی و رازگشایی از ویژگی های رازآلودترین مخلوق خدا، انسان است. آدمی همواره می خواسته «بداند» تا «بتواند». تاریخ بشر انباشته از همین پرسش ها و کاوش ها و رازگشایی هاست. هستی گویا صندوقچه بزرگ معماهاست و هر چه انسان داناتر می شود و بیشتر در هزارتوی هستی غوطه می خورد، آن معماها نیز پر زرق و برق تر و جذاب تر می گردد تا آنجا که دانایان و دانشمندان در این کهکشان صندوقچه گون اسرار متحیرترند. آنها در پی کشف فرمول ها و قواعد جاری در این جهان پیچیده و هزار بطنند. با همین تکاپو بود که بشر به عمق ذرات راه یافت و صاحب فناوری های سحرآمیز و معجزه آسای «نانو» و «هسته ای» شد، فناوری هایی که هنوز به خیال شبیه ترند تا واقعیت. گریز از نقص و میل به کمال و قدرت است که انسان جویای اکسیر و کیمیا را تا این جا رسانده و هر کنج دیگر که به او بشارت دهند گنجی از دانایی و توانایی در آن نهفته است، لاجرم بشر را به پوییدن و کاویدن و رسیدن وا خواهد داشت.
اگر انسان های صادق، کنجی را به ما می نمایاندند و بشارت گنج در آن می دادند، کدام یک از ما از کاویدن آن کنج دریغ می کرد؟ و بسا اگر احتمالش را هم می دادیم، از تکاپو باز نمی ایستادیم. اما شگفتا از این انسان کنجکاو گنج طلب و قدرت خواه و کمال جو که در بیرون از خود در پی رازگشایی است و از صندوقچه رازها و دانایی ها و توانایی های نهفته در درون خویش غافل است، چونان ماهی که در دریا غوطه خورد اما دنبال آن بگردد. چرا انسان خود را کوچک می بیند و بزرگ نمی شمارد؟ چرا خود را «معلوم» می پندارد و نه از مجهول های خویش می پرسد و نه از معلوم های مکشوف بهره می گیرد؟ «آیا می پنداری تو جرم کوچکی هستی حال آن که جهان بزرگ تر در درون تو نهفته است»؟! شکافتن ذره در جهان کوچک و وانهادن کهکشان بزرگ دل و جان؟! چه معمای بزرگی که کنج کاوی ما را برنمی انگیزد و چه گنجینه اسرار هویدایی که ناگشوده می ماند و خاک می خورد! کیمیا جو و چنین بی خیال!؟ شده ایم شبیه مهندسانی که مداد و خودکار بیخ گوششان است اما دورتادور کارگاه به دنبال گمشده خود می گردند.
اگر آب در صد درجه به جوش می آید، اگر با شکافت یا گداخت می توان انرژی معجزه آسای نهفته در درون هسته را بیرون کشید و به استخدام درآورد، اگر می توان گردش شب و روز و هفته و ماه و سال را به محاسبه آورد و به کار گرفت، اگر می توان انبوهی از قوانین و فرمول های نهفته در هستی را کشف کرد و طبیعت را به استخدام درآورد، این هم فرمول بزرگ ساری در هستی است که «هر کس نسبت به خدا تقوا و پرهیزگاری پیشه کند، برای او گشایش قرار می دهد و از آنجا که گمان نمی برد به او روزی می دهد و هر کس به خدا توکل کند، پس برای او کافی است» یا «ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر تقوای الهی پیشه سازید، برای شما وسیله تشخیص و تمیز قرار می دهد و بدی های شما را می پوشاند و گناهتان را می بخشد و خداوند صاحب فضل و بخشش بزرگ است».
اگر تنگنا و عسرت در تار و پود زندگی انسان آمیخته است و اگر تشخیص درست و خطا، و هلاک و نجات برای او گاه چنان بغرنج می شود که درمی ماند چه کند- یا به سودای سود زیان می کند، به هوای رستگاری در هلاک می افتد و به خیال صلاح و اصلاح، فساد می آفریند- چرا در پی فرمول های گره گشا و راه نما نباشد؟! چرا به پندار ره بپوید حال آن که در جوف خود گیرنده ای دارد راه نما و راه گشا، به شرط آن که «روی موج» باشد و آنتن آن از کار نیفتاده باشد؟ قلب پایتخت پروردگار قادر مطلق است، اگر ما این پایتخت و کلید آن را به خصم نسپرده باشیم و بدین سان گره در کار خویش نیفکنده یا در حیرت نیفتاده باشیم. دل با پرهیز بینا و صاحب نگاه نافذ می شود، اگر ما خار و خس و خاشاک دراین چشم نپاشیده باشیم.
حقیقت سرایی است آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هرجا که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد
تو را تا دهن باشد از حرص باز
نیاید به گوش دل از غیب راز
بغرنج ترین بحران های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را اگر بکاویم، در کنار علل و اسباب طبیعی و خاص، بی شک به همین نقطه می رسیم که رنج انسان و «حرمان» یا «حیرانی» وی در گرد و غبار گرفتگی ابزار «سنجش» و «پویش» اوست. اینکه با همه فراست و زیرکی که در خود سراغ دارد، بد می فهمد و خطا می سنجد، چونان مغناطیسی که قطب نما را منحرف سازد و خلاف جهت بنمایاند. در همین تاریخ معاصر خود آنجا که معجزه آسا «و من حیث یحتسب» پیش رفتیم از برکت همان پرهیزگاری بود و هر جا خللی در کار افتاد و گره خورد، یا از سر ناپرهیزی و لاابالیگری بود و یا بوته آزمونی برای عیارسنجی گوهرقلب، تا معلوم شود کدام از ما نیکو عمل تر است. اگر ظفر یافتیم و پیش رفتیم، اگر از گردنه های صعب گذشتیم، یا اگر سرعتمان به نوسان افتاد و گاه ناکامی و تلخکامی را تجربه کردیم، اگر احقاق حق شد و امنیت و آسایشی به ارمغان آورد یا گرفتار شبیخون خصم شدیم و جرعه تلخ اجحاف و تبعیض را چشیدیم، باید برگردیم و مرور کنیم که در دل های نخبگان و چهرگان و شهرگان و صاحب منصبان و سخنوران و قلم بدستان ما کدام فروغ روشن پیدا بود یا کدام گرد و خاک برپا شد.
اینک در آستانه نو شدن سالی که آغاز دهه چهارم از عمر مبارک انقلاب اسلامی است و به «عدالت و پیشرفت» عنوان یافته، جا دارد شروع این مرحله تازه و حساس را با کاویدن و تکاندن و پالودن دل ها رقم بزنیم و با نوسازی معنوی و بیرون کشیدن گنجینه های نهفته در جان، عدالت و پیشرفت حقیقی را جامه ای از معنا بپوشانیم. به یقین با چنین آغازی، از هزینه های گزاف و طاقت فرسا به دور خواهیم ماند و از تهدیدهای مهیب، در امان. با چنین آغازی نه سپاه یأس بر ما مستولی می شود، نه فریب های پیچیده خصم کارگر می افتد، نه راه گم می شود، نه معیشت تنگ می شود، نه نزاع ها بی حاصل درمی گیرد، و نه اضطراب و تشویش سایه می گستراند. این تجربه خلل ناپذیر تاریخ بشر است و چرا آزموده را از نو آزمودن؟
به تعبیر استاد شهید مطهری در نامه ای به فرزند خویش: «می گویند مرد خردمند هنرپیشه را، عمر دو بایست در این روزگار. تا به یکی تجربه آموختن، بادگری تجربه بردن به کار. ولی بعضی افراد آن چنان زیرک و با هوشند که گویی دوبار به دنیا آمده اند و این بار دوم است. و بعضی افراد چنانند که چندبار به دنیا آمدن هم تجربه نمی آموزند. من امیدوارم و از خداوند مسئلت دارم که شما از گروه اول باشید».
بهار و رستخیز طبیعت، فرصت مردن و دوباره زنده شدن است، فرصت موتوا قبل ان تموتوا. برای احیا شدن و پر کشیدن، چرا پیله تنیده به دور خویش را پاره نکنیم.
محمد ایمانی
منبع : روزنامه کیهان