یکشنبه, ۱۵ مهر, ۱۴۰۳ / 6 October, 2024
مجله ویستا
پرسشگری و پاسخگویی در سیره پیشوایان دینی
«پرسشگری» و «پاسخگویی» از سوی مردم و حكومت، از مباحثی است كه امروزه بسیار مطرح میشود. حكومتهای استبدادی در گذشته به مردم، حقّ پرسشگری نمیدادند و خود را نیز موظف به پاسخگویی نمیدانستند، ولی حكومت اسلامی، از صدر اسلام این حق را برای مردم و این وظیفه را برای خود به رسمیت شناخت. مبانی حقّ پرسشگری مردم و پاسخگویی حكومت عبارتند از:
۱. جز خداوند كه مالك مطلق است، هیچ كس برتر از سؤال و پرسش نیست و همه باید پاسخگوی اعمالشان باشند.
۲. مردم صاحبان و حامیان اصلی حكومت هستند و حاكمان با حمایت مردم به این مقام رسیدهاند پس باید در برابر مردم پاسخگو باشند.
۳. حاكمان باید متواضع باشند و به مردم بها بدهند و از اندیشه و رأی آنان استفاده كنند. اجازه پرسشگری دادن به مردم، خود، از خضوع و فروتنی حاكم و بها دادن او به افراد حكایت دارد.
۴. حاكم اسلامی علاوه بر اداره دنیای مردم وظیفه ارشاد و هدایتگری هم دارد و ارشاد، زمانی تحقق مییابد كه هدایتپذیر نسبت به اَعمال و رفتار مرشد، توجیه باشد.
۵. پرسشگری برای رفع ابهام و اصلاح كاستیها، از مصداقهای روشن نصیحت و امر به معروف و نهی از منكر است. از جمله حقوق حاكم بر رعیت، حق نصیحت اوست؛ یعنی مردم موظفند پرسشهای خود را مطرح كنند و نظریههای اصلاحی خود را بگویند.
۶. اسلام، مخالف آن است كه حاكم خود را مطاع مطلق بداند و مردم را مطیع مطلق و از حاكم میخواهد كه مردم دلیل و مصلحت امر و نهی او را بدانند و آرای انتقادی خود را مطرح كنند.
با توجه به مبانی یاد شده، پیامبران و امامان: در دوران حاكمیت خویش به مردم اجازه پرسشگری میدادند و خود را نیز پاسخگو میدانستند. تاریخ اسلام موارد فراوانی از این پرسشگری و پاسخگویی را ثبت كرده است.
آیا مردم حقّ پرسش از حاكمان و رهبران خود را دارند؟ حق سؤال و پرسش مردم از حكومت و حاكمان به ویژه حاكمان و رهبران دینی بر چه پایههایی استوار است؟ آیا مقام غیر مسؤول هم داریم؟ آیا معصومانعلیهمالسلام پرسشگری را در جامعه رواج میدادند یا از آن نهی میكردند؟ و...
نوشته حاضر در بردارنده پاسخ پرسشهای یاد شده است. در آغاز به بیان مبانی پرسشگری از نگاه معصومانعلیهمالسلام میپردازیم، سپس مواردی از پرسشگری مردم و پاسخگویی معصومان علیهم السلام را ذكر میكنیم.
حقّ پرسشگری و مبانی آن
حكومتهای استبدادی و حاكمان مستكبر، خود را برتر از عموم میپندارند و دیگران را صالح و شایسته برای تصمیمگیری و اظهارنظر نمیدانند. در چنین حكومتهایی مردم فقط، رعیت، مطیع و فرمانبر به شمار میروند و حقّ اظهار نظر و شركت در تصمیمگیری یا پرسشگری و توضیح خواستن از حاكمان را ندارند. حكومت فرعون، نمونه بارز حكومتِ ستمگرِ مستكبر است. در این حكومت، مردم، تحقیر میشوند و شأن آنها انكار میگردد و اطاعت بیچون و چرا از آنان خواسته می شود.
«فَسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ» ۱
«قوم خود را تحقیر كرد و خفیف شمرد و آنان مطیع او شدند».
در چنین حكومتی است كه مردم حتی حقّ فكر كردن ندارند و فرعون، خود، به جای آنان فكر میكند و تشخیص میدهد و خط و نشان می كشد:
«قال فرعون یا ایها الملأ ما عملت لكم من اله غیری فاوقدلی یا هامان علی الطین صرحاً لعلی اطلع الی اله موسی و انی لأظنُّه من الكاذبین» ۲
«فرعون گفت: ای بزرگان قوم! من برای شما معبودی جز خویشتن نمیشناسم، پس ای هامان برایم برگِل آتش بیافروز[و آجر بپز] و برجی [بلند] برای من بساز تا شاید به سوی خدای موسی سركشم و من جدّاً او را از دروغگویان می انگارم».
وقتی ساحرانِ دربار با مشاهده معجزه حضرت موسیعلیهالسلام نبوت وی را تصدیق كردند و به او ایمان آوردند، علت ایمان آوردن را نپرسید بلكه آنان را به خاطر ایمان آوردنِ بدون اجازه او توبیخ كرد:
«آمنتم له قبل ان آذن لكم» ۳
«به او ایمان آوردید قبل از آن كه به شما اجازه دهم».
ولی در حكومت الهی و دینی، مردم، حقّ دانستن و پرسشگری دارند و حاكم موظف به پاسخگویی میباشد. حق پرسشگری مردم در حكومتهای صالح بر مبانی زیر استوار است:
۱. فقط مالك حقیقی مافوق سؤال است.
مالك حقیقی و مطلق در ملك خود حق تصرف مطلق دارد و هیچ یك از بندگان - كه ملك مطلق او هستند - حقّ پرسش از او را ندارند و مالك هم موظف نیست رفتار و كردار خود را برای آنان توجیه كند؛ زیرا آنان را به عنوان «مملوك» و «عبد» جز اطاعت و پذیرش بیچون و چرا نشاید و چون مالك مطلق و حقیقی فقط خداست، پس او تنها مقام غیرمسؤول است و هیچ كس را حق پرسشگری و طلب توضیح از او نیست این است كه خداوند در قرآن میفرماید:
«لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون» ۴
«خداوند از آنچه میكند پرسش نمیشود و آنانند [بندگان] كه مورد پرسش واقع میشوند».
خداوند، آنچه بخواهد انجام میدهد، گرچه حقّ مطلق، حكیم، عدل، عالم و آگاه به مصالح بندگان و رحیم به آنان، جز حق، خیر و رحمت انجام نمیدهد.۵ براین اساس به كار خدای تعالی اعتراض و چون و چرا معنا ندارد ولی حق تعالی پرسش و توضیح خواستن ناشی از جهلِ بندگانش را اجازه داده و آنان را به خاطر این پرسشها توبیخ نكرده است. در قرآن دو مورد پرسش بندگان از حق تعالی ذكر شده است:
مورد نخست: وقتی خداوند به ملائكه و ساكنان آسمان اعلام كرد:
«انی جاعل فی الارض خلیفة» ۶
«من در زمین خلیفه خواهم گمارد».
ملائكه به دو جهت نسبت به این اراده خداوند مسألهدار شدند؛ نخست اینكه آنان همه موجودات مادی را فسادانگیز و خونریز یافته بودند و آدم را هم به خاطر مادی بودن تابع این قانون میدانستند و دوم اینكه خلیفه خداوند باید تسبیحگو و تقدیسگوی او باشد و آنان خود را تسبیح گو و تقدیس گوی خدا میدانستند و شایسته مقام خلافت و از اینرو توضیح خواهانه از خداوند پرسیدند:
«اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» ۷
«آیا در زمین كسی را قرار میدهی كه در آن فساد كند و خون بریزد در حالی كه ما تسبیحگوی حمد تو و تقدیس گوی توایم».
آنان معترض نبودند بلكه وجه خلافت را در آدم نمیدانستند یا به دیگر سخن سراغ نداشتند. خداوند هم آنان را بر این پرسش آگاهیطلبانه توبیخ نكرد بلكه ابتدا اجمالاً فرمود:
«انی اعلم ما لا تعلمون» ۸
«من چیزی میدانم كه شما نمیدانید».
و بعد با تعلیم اسماء به آدم و پرسش از ملائكه، به آنان فهماند كه شما ظرفیت لازم را برای خلافت ندارید و آدم دارای ظرفیت فوقالعادهای است كه او را شایسته این مقام میگرداند.
ظاهراً شیطان هم در این سؤال همراه ملائكه بود ولی مقصودش از سؤال، آگاهی طلبیدن نبود بلكه سؤال او اعتراضی و انكاری بود. او خود را برتر از انسان میدانست و نمیخواست نصب آدم به مقام خلافت را بپذیرد. به همین دلیل از ملاك و معیار شایستگی آدم نپرسید بلكه معترضانه وطلبكارانه گفت:
«انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» ۹
«من از او بهترم، مرا از آتش و او را از خاك آفریدهای».
خداوند هم او را به خاطر انكار و استكبار از پذیرش سیادت آدم، از درگاه خود راند.
مطلب دیگر اینكه پرسش ملائكه در اینجا ابتدایی نبود بلكه بعد از اعلام خداوند به آنان بود. خداوند با اعلام اراده خود به آنان، آنان را در این امر وارد كرد و اجازه پرسش داد. اگر خداوند قبل از آفرینش آدم و خلیفه قرار دادن او، این اراده را به ملائكه اعلام نمیكرد و بدون اطلاع قبلی آنان، آدم را خلق و او را خلیفه خود معرفی میكرد و از ملائكه میخواست بر او سجده كنند، هیچ كدام از ملائكه به خود اجازه سؤال و چون و چرا نمیدادند لیكن وقتی خداوند قبل از خلقت آدم، اراده خودش را به اطلاع آنان رساند، ایشان به خود اجازه دادند از دلیل خلافت آدم - كه برایشان مخفی بود - سؤال كنند تا آگاه شوند.و اما غیر خداوند، مالك مطلق نیست تا از مورد پرسش واقع شدن برتر باشد. غیر خداوند، هر كه باشد، بندهای از بندگان خداست كه باید در برابر اعمال و رفتارش پاسخگو باشد، بندگان خدا كه از عمل و رفتار او سود میبرند یا ضرر میبینند، حق پرسشگری از او دارند.
مورد دوم: حضرت نوحعلیهالسلام سالیان طولانی قوم خود را به خدا دعوت كرد و پس از آن مدت، خداوند وی را خبر داد كه دیگر كسی از قوم تو ایمان نخواهد آورد، پس از رفتار منكرانه آنان اندوهگین مباش و در حضور ما كشتی بساز و درباره ظالمان با من سخن مگوی؛ زیرا كه آنان غرق شدنیاند و هرگاه كشتی آماده شد و طلیعه عذاب نمایان گشت از هر جنس حیوان یك جفت و اهل خود و مؤمنان را بر كشتی سوار كن كه باقی هلاك خواهند شد. حضرت نوح امر خدا را اجرا كرد و هنگامی كه كشتی بر امواج طوفانی قرار گرفت، فرزند خود را در گوشهای دید او را به سوار شدن فراخواند ولی پسرش اجابت نكرد و به كوه پناه برد كه موج میان آن دو فاصله انداخت و سرانجام غرق شد. حضرت نوح به خداوند عرض كرد: «رب ان ابنی من اهلی و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمین» ۱۰ «پروردگار من، پسرم از اهل من است و وعده تو به یقین حق است و تو بهترین حكم كنندگانی».
این سخن در بردارنده پرسش غیر صریحی از سوی حضرت نوح خطاب به حق تعالی است و حضرت ابراز میدارد كه خدایا تو وعده نجات اهلم را دادی و پسرم هم از اهل من است، بنابراین نباید فرزندم به كام مرگ برود. حضرت نوح نمیداندكه فرزندش ایمان ندارد و فقط اظهار ایمان میكند، اگر میدانست هیچ گاه این سؤال را مطرح نمیكرد. خداوند هم جواب میدهد كه او از اهل تو نیست؛ زیرا وعده نجات به اهلِ «صالح» تعلق دارد و این فرزند صالح نیست و با تو رابطه ایمانی ندارد و از اهل تو نیست.**
۲. دانستن حق مردم است
مردم صاحبان اصلی حكومت هستند و حق دانستن دارند. پیامبران و امامانعلیهمالسلام دارای شأن نبوت وامامت بودند و این شأن یك شأن الهی بود و مردم در آن هیچ دخالتی نداشتند، نبوت و امامت شؤون پیامرسانی و هدایتگری از جانب خداوند هستند و خداوند پیامبر و امام را برای این رسالت بر میگزیند و او خود بهتر میداند چه كسی سزاوار و شایسته برای رسالت است:
«الله اعلم حیث یجعل رسالته» ۱۷
«خداوند بهتر میداند رسالت خودش را كجا قرار دهد».
رسول و امام از آنجا كه منصوب خداوند هستند، در این شأن فقط در برابر او مورد پرسش قرار میگیرند و باید پاسخگو باشند همانگونه كه مردم درباره چگونگی مواجهه با پیامبران و امامان و تصدیق یاتكذیب آنان از جانب خداوند مورد پرسش قرار میگیرند و باید پاسخگو باشند:
«فلنسئلن الذین ارسل الیهم و لنسئلن المرسلین» ۱۸
«بیشك، كسانی كه به سوی آنان رسولان رافرستادیم و هم فرستادگان را مورد پرسش قرار میدهیم».
و اما حكومت شأنی راجع به مردم است یا دست كم در آن ذی دخل هستند و بر این اساس در آیات و روایات «امر» كه به معنای حكومت است به «كُم» یعنی مردم اضافه شده است. و كسی باید در مصدر حكومت قرار بگیرد كه هم شرایط و صلاحیتهای مقرر در شرع را داشته باشد و هم مورد رضایت و خواست مردم باشد.
به همین جهت آن بزرگواران به مردم حق پرسش میدادند و خود را موظف به پاسخگویی می دانستند.***
از نگاه امام علیعلیهالسلام - به عنوان بزرگترین نمونه تربیت شده مكتب اسلام - مردم حق دارند آگاه به امور باشند بلكه بر والی و حاكم لازم است آنان را آگاه كند و نباید جز در موارد جنگ و مسائل مهم نظامی، مطلبی را به عنوان سرّ از آنها پوشیده بدارد:
«آگاه باشید حق شماست كه جز اسرار جنگی هیچ سرّی را از شما پوشیده ندارم و در اموری كه پیش آید بدون مشورتِ شما اقدامی نكنم».۱۹
یكی از اصحاب آن حضرت از ایشان پرسید كه چگونه قوم، شما را با وجود صلاحیتی كه داشتید، كنار زدند؟ حضرت به هنگام پاسخگویی نخست، به حقّ پرسشگری ایشان تصریح كرد و فرمود:
«و لك حق المسألة ؛و تو حق پرسش داری».۲۰
پس از بازگشت از نهروان نیز در همین مورد، از او سؤال شد و احساس كرد كه عموم مردم در این باره توجیه نیستند و از وجه مطلب آگاهی ندارند لذا طی نامهای مفصل به تبیین مسأله پرداخت و فرمان داد هر جمعه آن نامه توجیهی را عبیدالله ابن ابی رافع در حضور ده نفر از اصحاب بزرگ و مورد اعتماد به عنوان شاهد و تصدیق كننده برای مردم بخواند و در آن نامه تصریح كرد:
«و لولا ان العامة قد علمت بذلك لم اذكره» ۲۱
«اگر نبود كه عامه از این مطلب آگاهی دارد، این مطالب را یادآوری نمیكردم».
۳. فروتنی و بها دادن به دیگران
حاكم وقتی خود را عبد، فقیر، كوچك، محتاج و محدود بداند و برتر از خطا نشمرد و دیگران را نیز افرادی ارزشمند بداند كه ممكن است به خواست خدا در پارهای امور از او مطلعتر و آگاهتر باشند و بتوانند به او كمك كنند، با چنین بینشی به طور طبیعی هم قبل از انجام كارها مشورت میكند و هم بعد از انجام كارها به دیگران اجازه اظهار نظر و اعتراض میدهد و از فكر و نظر آنان استفاده میكند. معصومینعلیهمالسلام گرچه مؤید به تأییدات خاصّه خداوند بودند ولی ذات خود را برتر نمیدانستند و بندگان خدا را نیز كوچك نمیشمردند و باور داشتند كه چه بسا فرد كوچكی به خواست خداوند، مطلبی را درك كند و بگوید كه به ذهن دیگری نرسیده است، بدین جهت هم مشورت میكردند وهم اجازه اظهار نظر میدادند. سخنان و رهنمودهای امیرمؤمنان علیعلیهالسلام در این زمینه بسیار فراوان، شگفتانگیز و راهگشا است. حضرت در بخشهای منشور حكومتی، به مالك اشتر فرموده اند: «از، از خود راضی بودن بپرهیز و به تواناییهای دلخوش كننده خودت امیدوار و مطمئن مباش و از دوست داشتنِ تملق و ستایشگری برحذر باش؛ زیرا كه این خصال مطمئنترین فرصت و نقطه نفوذ برای شیطان است تا نیكوكاریِ نیكوكاران را محو كند.
برای مدت طولانی از رعیت پنهان مشو؛ زیرا دور بودن زمامداران از چشم رعایا [و مورد نقد قرار نگرفتن آنان] خود موجب نوعی محدودیت و بیاطلاعی نسبت به امور مملكت است كه آگاهی زمامدار را از مسائل نهانی قطع میكند در نتیجه بزرگ، در نزد او كوچك و كوچك، بزرگ و كار زشت، زیبا و كار نیك، بد جلوه میكند و حق و باطل هم آمیخته میشود و... تو یكی از دو مرد هستی؛ یا مردی هستی كه ضمیرت برای جانبازی در راه حق آماده است پس دلیل ندارد نسبت به كارهای حقی كه وظیفه توست [از جمله شنیدن سخن حقّ دیگران و پیشنهادها و انتقادهای آنان] خود را در خفا نگه داری و یا مردی هستی كه از انجام دادن وظیفه، دادن خوددار میباشی پس بِدان، زود است كه از تو مأیوس شوند... شایسته است كه مقربترین آنان به درگاه تو كسی باشد كه سخن تلخ حق بر زبان او بیشتر جاری میگردد.»
و در خطبهای فرمودند:
«هیچ كس - حتی آن كه در نظر مردم دارای شأن بزرگ و سابقه در دین است - برتر از آن نیست كه در انجام وظیفه حقّی كه خدا به عهدهاش نهاده، بینیاز از یاری باشد همانگونه كه هیچ كس - اگرچه، در نظر مردم خیلی حقیر و كوچك باشد - دون مرتبهتر از آن نیست كه یاری شود یا از او كمك گیرند.»۲۲ و این، سخنِ صاحبِ بینشِ یاد شده است كه در ادامه خطبه فرمودند:
«به مانند سخن گفتن با جباران با من سخن مگویید و همانگونه كه در حضور حكام ستمگر حریم میگیرید، از من حریم مگیرید و با تملق و چاپلوسی با من رفتار نكنید و گمان مبرید سخنِ حقّی كه میگویید بر من سنگین میآید یا در پیِبزرگ شناساندن خویشم؛ زیرا آن كس كه گفتن سخن حق، به او یا عرضه داشتن عدالت بر او، برایش سنگین باشد، عمل به آنها برایش سنگینتر است، پس از سخن حق و مشورت عدل، دریغ مورزید كه من خود را برتر از خطا و عمل خویش را در امان از اشتباه نمیدانم، مگر خداوند مرا كفایت كند [كه معنای عصمت همین است].»
۴. هدایتگری، اختیار و آگاهی
حاكم اسلامی علاوه بر وظیفه حكومت و اداره امور، رهبر معنوی و دینی مردم نیز هست و میخواهد مرشد آنان به طریق حق باشد و ارشاد بدون اختیارِ آگاهانه معنا ندارد؛ پس حاكم اسلامی باید حقانیت خود را ثابت و اعمالش را توجیه كند تا پیروان او با آگاهی كامل، پیروی از وی را اختیار كنند. اگر كارهای حاكم برای پیروان، توجیه شرعی، عقلی و قانونی نداشته باشد، آنان نسبت به حاكم بدبین میشوند و او را ستمگر میپندارند و به خود اجازه پیروی از او را نمیدهند. قبل از این كه به بیانات معصومانعلیهمالسلام در اینباره بپردازیم، از خوان گسترده كلام الهی بهرهای بر میگیریم. حضرت موسیعلیهالسلام با وحی الهی از وجود بنده صالحی مطلع شد كه به مراتب بالایی از ولایت رسیده و خداوند به او علم آموخته و از رحمت خاص خود بهرهمند ساخته بود به طوری كه میتوانست مرشد حضرت موسی علیه السلام باشد. حضرت با اجازه حق تعالی در پی آن عبد صالح بر میآید تا پیرو او شود و از علم او بهره گرفته و رشد یابد. سرانجام به محضر عبد صالح میرسد و عرضه میدارد كه آیا اجازه میدهی تو را پیروی كنم تا از حكمت رشد دهندهای كه تعلیم شدهای مرا بیاموزی؟ عبد صالح در پاسخ میگوید، تو توان همراهی و شاگردی مرا نداری؛ زیرا نمیتوانی بر آنچه از وجه آن آگاه نیستی صبر و تحملورزی. حضرت موسیعلیهالسلام وعده تحمل میدهد و عبد صالح همراهی اطاعتوار ایشان را به شرطی میپذیرد كه در مورد كارها تا زمانی كه خود وی وجه آنها را نگفته است، پرسشی نكند و حضرت موسی هم میپذیرد ولی با این وجود موسای آگاهیخواه، هدایت طلب و رشدآموز، هرگز نمیتواند در برابر اَعمالِ به ظاهر ناپسند مرشد سكوت كند و به حكم ایمانِ خود، لب به اعتراض میگشاید. هر چه ناپسندی كار، در ظاهر، بیشتر است، اعتراض و پرسشگری او شدیدتر است. وقتی عبد صالح كشتی را سوراخ میكند، موسیعلیهالسلام به سؤال و اعتراض گوید: آیا آن را سوراخ كردی تا مسافرانش را غرق سازی؟ واقعاً به كار ناروایی مبادرت كردی. و وقتی نوجوان بیگناه را میكشد، موسیعلیهالسلام به اعتراض میگوید: آیا بیگناهی را بی آن كه كسی را كشته باشد، كشتی؟ واقعاً كار منكری را مرتكب شدی.
و وقتی وارد قریهای شدند كه اهل آن از طعام دادن به آنان خودداری ورزیدند و با این وجود عبد صالح دیوار مشرف به انهدامی را تعمیر كرد، چنین اعتراض شنید: اگر میخواستی [كاش] برای این كار، مزدی میگرفتی.۲۳
این پرسشها و اعتراضها از طرف موسیعلیهالسلام نسبت به عبد صالح طبیعی است؛ زیرا موسیعلیهالسلام «علمآموز» است و میخواهد رشد یابد و طبیعی است كه «حق طلب» و «حقجو» در برابر كارِ به ظاهر ناپسند، نمیتواند سكوت كند و اگر مصاحبت موسی و عبد صالح طولانی میشد، باز هم اعتراضهای او در برابر كارهایِ به ظاهر ناصحیح، ادامه مییافت.از اینرو، حاكم نسبت به افكار عمومی توجه دارد و سعی میكند كارهایش را برای عموم توجیه كند تا معاصران به حقانیت او معترف باشند و نام نیك او در تاریخ و برای آیندگان ثبت گردد. حضرت امیرعلیه السلام در بخشهایی از نامه خود خطاب به مالك در این باره چنین نوشت: «از خدا میخواهم من و تو را موفق به كاری كند كه مورد رضایت او باشد و نزد او و بندگانش عذری روشن باشد همراه با آوازهای نیك در میان بندگان. هرگاه رعیت به تو گمان ظلم بردند، عذر خود را برای آنان آشكار كن و با این اقدام گمان بد آنان را دور ساز كه در اینگونه رفتار موجبات تربیت اخلاقی تو و ارفاق و ملاطفت به رعیت وجود دارد و آنان را بر صراط حق كه خواست توست، مستقیم میدارد.» آخرین جمله فراز بالا بسیار شایسته توجه است. امام میفرماید: «استقامت و پایداری مردم بر صراط حق» خواست و هدف حاكم اسلامی است و توجیه شدن، آنان را بر این صراط، مستقیم میدارد. از اینرو، اولین كسی كه «صندوق انتقادها و پیشنهادها» نصب كرد، علی بن ابی طالبعلیهالسلام بود. حضرت خانهای معین كرده بود تا هر كس مورد ظلم عُمّال حكومت واقع شد و از آنان انحراف و ایرادی دید، شرح مطلب را نوشته و در آن خانه بیندازد.۲۴ در آن خانه حتی نامههای پر از اهانت به خود حضرت انداخته میشد.
۵. نصیحت گری خالصانه از حقوق حاكم برعهده رعیت است.
حاكم و حكومت اسلامی نه تنها به رعیت اجازه اظهار نظر میدهند بلكه بالاتر، از رعیت میخواهند كه به عنوان یك واجب و وظیفه و ادای حقی كه به عهده آنان است، از خیرخواهی برای حاكم و حكومت دریغ نورزند و آنچه از صَلاح به نظرشان میرسد، بگویند و هر جا ایراد و نقصانی دیدند، اطلاع دهند و این نشانه مودّت خالصانه آنان میباشد. امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید: « نصیحت ثمره محبت است.»۲۵
« نصیحت محبت میآورد.»۲۶ دو جمله بالا رابطه متقابل نصیحت و مودت را بیان میكند. ناصح بیشك به نصیحت شونده محبت دارد كه نصیحت میكند و اگر نصیحت شونده، بشنود، محبت ناصح بیشتر میشود همانگونه كه نصیحت شونده نیز اگر توجه داشته باشد به ناصح محبت پیدامی كند زیرا او را محبّ خود می یابد.
حق من بر شما این است كه به بیعت وفادار باشید و در حضور و پشتسر، خیرخواه من باشید. نصیحت یعنی خیرخواهی، مشورت، رهنمود و انتقاد و اطاعت و پیروی خالصانه و ناشی از عشق ومحبت برای اصلاح محبوب و پیشرفت او، البته لازمه نُصح و خیرخواهی این است كه فرد به محض مشاهده كار به ظاهر خلاف، حكم نكند بلكه ابتدا توضیح بخواهد، آید شاید، فاعل برای آن كار، وجه و عذر قانع كنندهای داشته باشد. از اینرو امام خطاب به پیروانش اعلام می كند:
اگر كاری از من به نظرتان ناپسند و غیرصحیح و ظالمانه آمد، زود قضاوت نكنید و صبر نمایید تا وجه آن را بیان كنم؛ زیرا ما برای هر كاری كه از نظر شما منكر و ناپسند است، عذر و وجه قانع كنندهای داریم.۲۷
امر به معروف و نهی از منكر نیز وظیفه آحاد امت اسلامی نسبت به یكدیگر و نسبت به حاكمان است بلكه امر به معروف و نهی از منكرِ حاكمان اهمیت بیشتری دارد؛ زیرا دایره فَساد یا صَلاح كارِ منكر یا معروف یك فرد بسیار محدودتر از دایره صلاح یا فساد كارِ منكر یا معروف حكومت است از اینرو امر به معروف حكومت و حاكمان اهمیت بیشتری دارد؛ علاوه، حاكم قدرت دارد و امر و نهی قدرتمند، به ویژه اگر مستكبر و ستمگر هم باشد، عواقب ناخوشایندی برای آمر و ناهی دارد و لذا برترین جهاد گفتن كلمه حق به حاكم ستمگر است؛ زیرا گوینده میداند كه چه بسا این امر و نهی برای او بهای گزافی خواهد داشت و او با علم به این مطلب، خود را در معرض خطر عظیم قرار میدهد و برای كسب رضای خدا امر و نهی می كند. معصومانعلیهمالسلام علاوه بر این كه اجازه مشورت و انتقاد میدادند، بر آن تشویق هم میكردند و عاملان حكومتی را به تربیت مردم بر حقگویی و پرسشگری توصیه می كردند: آنان را طوری تربیت كن كه ستایشگر تو نباشند و اعمال باطلی كه از تو سرنزده [به تو نسبت ندهند و بر آن] ستایش نكنند زیرا مدح و ستایش بسیار، خودپسندی بار میآورد و تو را مغرور و خودبین می سازد.۲۸« از بدترین حالات زمامداران در پیشگاه صالحان آن است كه گمان برده شود آنان فریفته تفاخر گشته و كارشان شكل برتری جویی به خود گرفته است. من از این ناراحتم كه حتی در ذهن شما خطور كند كه مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت می برم.»۲۹
۶. ردّ بینشِ مطاعِ مطلق دانستن حاكم و مطیعِ مطلق دانستن رعیت
امامعلیهالسلام هم بینش مطاع مطلق دانستن حاكم را نفی میكرد و از عاملان خود میخواست چنینبینشی را از خود دور كنند و هم رعیت را از اطاعت مطلق و بیچون چرای حاكمان نهی و آنان را به نظر دادن و انتقاد كردن تشویق میكرد. خطاب به مالك در منشور حكومتی نوشت:
« هرگز نگو به من قدرت داده شده و من امر میكنم و باید اطاعت شود.»۳۰ و نیز زمانی كه حقوق متقابل حاكم و رعیت را بر میشمرد، شخصی از بین جمعیت برخاست و عرض كرد:
تو امیر ما و ما رعیت تو هستیم. هر چه میخواهی برای ما اختیار كن و آن را به اجرا بگذار و امر كن كه تو گوینده تصدیق شده و حاكم موفق و... هستی. اما بعد از شنیدن این سخنان ضمن زشت شمردن تملّقطلبی حاكم فرمود: « با من به مانند جباران سخن مگویید و... و از گفتن سخن حق دریغ مورزید و... .»۳۱ با توجه به مبانی یاد شده، پرسشگری رعیت و پاسخگویی معصومان در دوران حكومت و قدرت آنان، نمود بارز داشت كه به مواردی از آن اشاره میكنیم.
موارد پاسخگویی معصومان علیهم السلام
۱. حضرت اشموئیلعلیهالسلام از پیامبران بنی اسرائیل بود. در زمان آن حضرت بنی اسرائیل از ظلم و ستم جالوتیان و آوارگی و بیخانمانی به ستوه آمده و تصمیم گرفتند، برای آزاد سازی وطن خویش تلاش كنند و از پیامبرشان خواستند فرمانده و حاكمی معین كند تا به فرمان او با دشمن بجنگند. حضرت اشموئیلعلیهالسلام به امر خداوند طالوت را به عنوان زمامدار معرفی كرد. اشراف بنی اسرائیل و عشیره و پیروانشان، طالوت را شایسته ندانسته و او را واجد معیارهای معهودشان - یعنی توانمندی مالی و انتساب عشیرگی - ندانستند و به اعتراض و پرسش گفتند: چگونه او فرمانروای ما باشد در حالی كه ما به فرمانروایی سزاوارتریم و او وسعت مالی ندارد؟
حضرت اشموئیل علاوه بر این كه انتصاب خدایی او را یادآور شد، دو وجه شایستگی او را نیز خاطرنشان ساخت و فرمود:
همانا خداوند او را بر شما برگزید و در علم و قدرت جسمی فزونی بخشید و خداوند ملك خود را به هر كس بخواهد میدهد.۳۲
۲. حضرت موسیعلیهالسلام به قوم خود اطلاع داد كه مدت سی روز میقات با خدا دارد و هارونعلیهالسلام را به عنوان جانشین خود قرار داد و به او سفارشهای لازم را كرد و رفت. میقات بعد از سی روز تا ده روز بعد ادامه یافت، در این فاصله «سامری» و یارانش، عموم بنی اسرائیل را به پرستش گوساله طلایی سوق دادند و كوششهای حضرت هارون نتوانست مانع انحراف قوم گردد. وقتی موسی به میان قوم بازگشت و انحراف آنان را دید، ابتدا به سراغ حكومتیان رفت و آنان را به دلیل قصور احتمالی به شدت مؤاخذه كرد. جانشین او بالاترین مقام مسؤول است و با این كه پیامبر خداست و حضرت هم به وظیفه شناسی و صداقت او ایمان دارد ولی هم انحراف عظیم است و هم موسی علیه السلام مرشد و هادی است و باید به گونه ای اقدام كند كه قوم متنبه گردند و توبه كنند. هارون علیه السلام نیز یا قصور و تقصیر كرده و باید تنبیه شود یا وظیفهاش را كاملاً انجام داده و باید بیگناهیاش ثابت و ثبت شود. براین اساس موسیعلیهالسلام گریبان برادر را میگیرد و او را به شدت مؤاخذه میكند و هارون نیز عذر خود را بیان میدارد و از انجام وظیفه انذار و هشدار خبر میدهد. قوم وقتی شدت عمل آن حضرت با برادر بیگناه خودش را میبینند، متنبه میشوند و به عظمت انحراف و گناه خود پی میبرند و آزادانه راه توبه پیش میگیرند و خود را در برابر تیغ برهنه قرار میدهند و مرگ را میپذیرند تا از گناه پاك گردند.۳۳
۳. سال ششم هجری، رسول خدا به همراه مسلمانان عازم زیارت خانه خدا شد و در حدیبیه با سپاه قریش مواجه گشت و سرانجام بعد از مذاكرههای طولانی قرار بر صلح شد. شرایطی كه قریش برای صلح مطرح كردند به ظاهر خفتآمیز بود: پیامبر و یارانش آن سال حق زیارت ندارند و باید از همانجا برگردند و سال آینده قریش سه روز مكه را برای زیارت آنان تخلیه میكند، اگر كسی از قریش مسلمان شد و به مدینه پناه آورد، باید او را تحویل قریش دهند ولی اگر از مسلمانان كسی مرتد شد و به مكه پناه برد، باز گرداندن او لازم نیست و... ، پذیرش این شرطها بر جمعی بسیار گران آمد و اعتراض كردند. عمربن خطاب معترضترینِ این جمع بود كه از رسول خداصلی الله وعلیه وآله پرسید:
- ای پیامبر مگر تو رسول خدا نیستی؟
- آری.
- مگر ما مسلمان نیستیم؟
- آری
- مگر آنان مشرك نیستند؟
- آری.
- پس چرا باید در برابر آنان پستی را بپذیریم؟
- من بنده خدا و رسول اویم و امر خدا را تخلف نمیكنم و خداوند هم مرا ضایع نمیسازد.۳۴
هنگام نوشتن صلح نامه نیز نماینده قریش اجازه نداد صلح نامه با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم عهد نامهای است بین محمد رسول الله و سهیل بن عمرو...»آغاز شود بلكه اصرار كرد با عبارت «بسمك اللهم عهدنامهای است بین محمدبن عبدالله و سهیل بن عمرو...» شروع شود. این خط و نشان كشیدنهای نماینده قریش و كنار آمدن پیامبرصلی الله وعلیه وآله نیز بر اعتراضها میافزود، در همین اثنا ابوجندلِ مسلمان از زندان خویشاوندان خود فرار كرده و به مسلمانان پناهنده شد و نماینده قریش بازگرداندن او را اولین اقدام در جهت اجرای صلح نامه دانست. در مقابل مسلمانان مدعی بودند چون صلح نامه هنوز نوشته و امضا نشده است پس ابوجندل را شامل نمیشود، اما پیامبر با توجه به اصرار نماینده قریش و خودداری او از امضای عهدنامه تا تحویل ابوجندل، با بازگرداندن ابوجندل موافقت كرد و به او و مسلمانان اطمینان داد كه خداوند به زودی برای او و دیگر مستضعفان در بند، در مكه فرجی قرار خواهد داد.موارد یاد شده اعتراضهای شدیدی را برانگیخت ولی در آن زمان راهی برای قانع كردن آنان وجود نداشت و پیامبر میتوانست فقط نبوت خود و مصلحت سنجیاش را مطرح كند و گذشتِ زمان لازم بود تا مسلمانان حكمتهای صلح حدیبیه را به چشم ببینند و بر خطای خود در اعتراض، اعتراف كنند.
۴. بعد از فتح مكه بسیاری از سران قریش و پیروانشان با مشاهده قدرت و شوكت مسلمانان، خلافِ میل باطنی، به ظاهر ایمان آوردند و رسول خدا در صدد بود دلهای آنان را نرم و جذب اسلام كند و نهال ایمان را در وجودشان بارور سازد. تعدادی از این سران و پیروان آنان در جنگ حنین كه بعد از فتح مكه اتفاق افتاد در ركاب رسول خدا بودند و هنگام تقسیم غنایم چنین بهره وافری بدانان تقدیم شد در حالی كه انصار و بسیاری از مسلمانانِ با سابقه، از آن غنایم سهمی نبردند و این نوع تقسیم، اعتراضها و پرسشهای فراوانی برانگیخت از جمله:
الف: ظاهراً سعد بن ابی وقاص به اعتراض گفت: ای رسول خدا عُیَیْنة بن حصن و افزع بن حابس را صدصد[شتر] می دهی و جُعَیْل بن سراقه ضمری را بینصیب میگذاری؟
رسول خدا در پاسخ فرمود: به خدا قسم جُعیل بهتر از آن است كه در روی زمین از امثال عیینه و اقرع پر باشد. من از آن دو دلجویی كردم تا اسلام آورند و جعیل را به اسلامش حواله دادم.۳۵
ب: انصار گلایه كردند كه چرا رسول خدا غنایم را به مردانی از قریش و قبایل دیگر داده است و گفتند كه رسول خدا خویشاوندانش را دیده و ما را از یاد برده است. رسول خدا در جمع آنان حاضر شد و ضمن بر شمردن نعمتها و بركتهایی كه به یُمن وجود آن حضرت نصیب انصار شده بود و تصریح بر فداكاریها و خدمتهای انصار ادامه داد: آیا به خاطر این كه من این غنایم بیارزش را به كسانی دادم تا آنها را به اسلام جذب نمایم، ناراحتید؟ آیا راضی نیستید كه مردم با شتر و گوسفند به خانه برگردند و شما با رسول خدا (سهم شما رسول خدا و همراهی او باشد؟) به خدا قسم اگر مردم یك طرف روند و انصار طرف دیگر، من با انصار خواهم بود؛ سپس برای انصار و فرزندان و نوادگان انصار طلب رحمت كرد. سخنان رسول خدا چنان انصار را دگرگون كرد كه همگی گریان عرض كردند: به این كه رسول خدا سهم و بهره ما باشد، راضی هستیم.۳۶
ج: برخلاف دو اعتراض یاد شده كه فقط در پی رفع ابهام و توجیهطلبی بودند، اعتراض سومی هم صورت گرفت كه از سر ابهام و جهل به وجه عمل نبود بلكه شخص معترض وقتی اقدام رسول خدا را مطابق فهم خودش موافق عدالت نیافت، قاطعانه اقدام رسول خدا را «ظلم» معرفی كرد و منتظر شنیدن تبیین و توجیه رسول خدا نماند و معیار عدل و حق بودن پیامبر را به فراموشی سپرد. او [ذوالخویصره] گفت:
ای رسول خدا ندیدم در تقسیم غنایم عدالت كنی!
رسول خدا خشمگین شد و فرمود:
اگر عدالت نزد من نباشد، نزد چه كسی خواهد بود؟
۵. بعد از ساخته شدن مسجد مدینه، رسول خدا در اطراف آن حجرههایی برای خود، همسران و بعضی اصحابش ساخت و از آن حجرهها درهایی به مسجد باز میشد و ساكنان آنها از درون مسجد رفت و آمد میكردند. روزی رسول خدا دستور داد تمام درهایی كه از حجرههای اطراف به مسجد باز میشوند جز در خانه علی بن ابی طالب، بسته شوند و این دستور رسول خدا اعتراضهای شدیدی را برانگیخت به ویژه كه آن را ناشی از تعصب فامیلی و نگه داشتن جانب پسر عمو و داماد میدانستند. از جمله معترضان عموی پیامبر یعنی حمزه یا عباس**** بود كه به محضر رسول خدا رسید و گریان عرض كرد:
ای رسول خدا عموی خود را از مسجد اخراج و عموزادهات را ساكن میكنی؟!
رسول خدا در جواب فرمود:
من شما را خارج و او را ساكن نكردم بلكه خداوند این گونه فرمان داد.۳۷
۶. رسول خداصلی الله وعلیه وآله امام علیعلیهالسلام را به یمن اعزام كرد و آن حضرت در مدت مأموریت اقدامهایی انجام داد كه بعضی را خوشایند نبود از جمله، اسب فردی از خانه فرار كرد و در بیرونِ خانه مردی را لگد زد و كشت. اولیای مقتول صاحب اسب را به محكمه امام آوردند و حضرت با شنیدن شهادت شهود مبنی بر فرار اسب از منزل و معلوم شدن بیتقصیری صاحبش، به بیگناهی او حكم داد ولی اولیای مقتول معترض بودند و شكایت امام را به نزد رسول خدا بردند. حضرت در پاسخ شكایت آنان قضاوت حضرت امیر را تأیید كرد و آن را مطابق حكم خدا شمرد.۳۸
۷. در بازگشت از تبوك عدهای نقشه قتل رسول خدا را كشیدند كه با هوشیاری رسول الله و عنایت خداوند، ناكام ماندند. حذیفة بن یمان و عماربن یاسر توانستند توطئه گران را شناسایی كنند ولی وقتی دیدند رسول خدا در پی مؤاخذه آنان نیست چنین پرسیدند:
آیا وقتی مردم و یارانت رسیدند آنان را امر نمی كنی گردن توطئه گران را بزنند؟! رسول خدا فرمود:
خوش ندارم مردم بگویند محمد به كشتن یارانش دست یازیده است.۳۹
۸. در اواخر عمرِ حضرت رسول، اسامة بن زید برای مقابله با تجاوزگران رومی حكم فرماندهی گرفت. بزرگان مهاجر و انصار و اصحاب سابقهدار رسول خدا موظف شدند تحت فرمان او برای مقابله با رومیان عازم شوند. نصب اسامه كه جوانی نورسیده و فاقد عنوان اجتماعی و كم سابقه بود بر بزرگان مهاجر و انصار به ویژه سابقهدارهایی كه خود را ذیشأن میدانستند بسیار گران آمد و اقدام رسول خدا را قابل قبول ندانستند و به آن اعتراض داشتند و این اعترضها به صورتهای مختلف به گوش رسول خدا رسید. آن حضرت از این اعتراضها كه غالباً انكاری بود خشمگین شد و با وجود شدت درد در جمع اصحاب حاضر شد و سخنرانی كرد و فرمود اعتراضهای شما بیمورد و نابجاست و شما بر امیری پدرش در جنگ موته نیز معترض بودید در حالی كه هم پدرش و هم او اهلیت و صلاحیت امارت داشته و دارند.۴۰
۹. رسول خداصلی الله وعلیه وآله، در غدیر خم علی بن ابیطالب را به جانشینی در امر حكومت منصوب كرد و مردم هم آزادانه با آن حضرت بیعت كردند ولی بعد از وفات پیامبر، جمعی توطئه كردند و با توسل به مكر و قوه قهریه وتطمیع و... امام علیعلیهالسلام را از حكومت كنار زدند و خود بر مسند خلافت تكیه زدند و سالها اقدام خود را به انتخاب مهاجر و انصار نسبت دادند و توجیه كردند. بعد از گذشت بیست و پنج سال وقتی با اقبال بینظیر عمومی زمام خلافت به دست امام رسید و امام در مجامع مختلف سابقه خود را مطرح كرد و خود را منصوب پیامبر بر شمرد كه حقش غصب شده و...، برای عموم مردم كه در بیخبری بودند این پرسشها مطرح شد كه اگر واقعاً رسول خدا ایشان را نصب كرده چگونه دیگران او را كنار زدهاند؟ و اگر خلافت حق ایشان بوده چرا برای گرفتن آن اقدام نكرده است؟ و ...
از اینرو در مقاطع مختلف این پرسشگری رخ مینمود و امام نیز در صدد توجیه و پاسخگویی بر میآمد. یك بار در شرایطی كه چندان هم برای چنین پرسشی مناسب نبود، كسی برخاست و از امام پرسید:
چرا با ابوبكر و عمر به سان طلحه و زبیر نجنگیدی و دست به شمشیر نبردی و حق خود را نطلبیدی؟
امام گرچه او را به خاطر بیموقع بودن پرسش مذمت كرد ولی در پاسخ وی گفت كه به شش نفر از پیامبران اقتدا كرده است كه مورد ظلم واقع شدند ولی صبر پیشه كردند، سپس آیات حاكی از تحمل آن شش پیامبر بزرگوار را برای مردم تلاوت كرد.
آنان با شنیدن استدلال حضرت عرض كردند: ای امیرمؤمنان ما فهمیدیم كه حق با توست و ما گناهكاریم و پشیمان. خداوند تو را معذور داشته است.۴۱ حتی پس از جنگ نهروان در آن اوضاع و احوال بحرانی كه افرادی چون محمد بن ابی بكر و معاویة بن حذیج به دست توطئهگران به شهادت رسیدند، وقتی پرسشگریِ افراد را درباره مسأله خلافت وعدم قیام خود شنید و متوجه شد كه عموم مردم سؤال دارند و توجیه نیستند، در نامه مفصلی مسائل را شرح داد و فرمان داد هر هفته آن نامه بر مردم قرائت شود.۴۲
۱۰. وقتی خلافت غصب شد، حضرت از اقدامات ممكن برای رسیدن به حق خود دریغ نورزید و پس از آن هم هرگاه زمینهای پیش آمد، صلاحیت منحصر به فرد خویش را ذكر كرد و غصب حق خویش را یادآوری كرد و از هیچ موقعیت مناسبی دریغ نورزید بسانی كه برای بعضی مخالفان و ا فراد كم توجه این یادآوریِ فراوانِ ایشان سؤال برانگیز و ناشی از حرص ایشان معرفی شد. عبدالرحمن بن عوف به امام گفت:
ای فرزند ابوطالب تو نسبت به خلافت حرص داری.
عبدالرحمن میخواست اقدامات امام را در پی طلبیدن حق بلكه ناشی از حرص و دنیاطلبی معرفی كند و امام در جهت زدودن این شبهه فرمود: من بر خلافت حریص نیستم بلكه میراث رسول خدا را میطلبم. پس از آن حضرت، سرپرستی امتش با من بود و شما حریص ترید؛ زیرا میان من و آن حائل شدهاید و برای جلوگیری از رسیدن من به حقم با شمشیر بر صورتم میكوبید.۴۳
۱۱. افراد و گروههایی در ایام خلافت امام، ظالمانه با ایشان درافتادند؛ گروهی پیمان شكستند و گروه دیگری از اطاعت و قبول بیعت سرپیچیدند و علیه امام لشكر كشیدند و گروه سومی امام را كافر و مرتد شمردند و با ایشان را جنگیدند. در همه موارد گرچه حضرت مخالفان خود را ظالم و تجاوزگر میدید و جز سركوبی آنان راهی نمیشناخت لیكن سعی داشت تا در حد توان از رودررویی «نظامی» خودداری ورزد و شرایط را برای بیدار شدن و هدایت فریب خوردگان آماده كند و با مصالحه، كار را به پایان برد. افرادی این تأمل و تأنّی را ناشی از ترس، قلمداد میكردند و امام لازم بود پاسخ گوید و این شبهه را بزداید و لذا در سخنرانی عمومی فرمود:
من این مطلب را بسیار زیر و رو كردم و جز جنگ با آنان، راه چاره ندیدم... اما این كه میگویید به خاطر ترس از مرگ كندی میكنم، به خدا قسم برای من فرقی ندارد كه بر مرگ وارد شوم یا مرگ بر من وارد شود.۴۴
۱۲. در جنگ جمل بعد از پیروزی، امام فقط تصاحب اموال لشكریانی را كه با آنان میجنگید، اجازه داد و از اسیر كردن آنان و زنان و فرزندانشان منع كرد. گروهی بر این دستور امام خرده گرفتند و آن را مطابق حق نشمردند. فردی از بكر بن وائل با بیادبی و جسارت به امام گفت:
- ای امیرمؤمنان به مساوات تقسیم نكردی و با رعیت به عدالت رفتار ننمودی!
- وای بر تو، چرا؟
- چون فقط اموال موجود در میدان جنگ را تقسیم كردی و زنان و فرزندان و اموال خارج از میدان كارزار را وانهادی!
پرسش این فرد، هم انكاری و اعتراضی بود و هم با لحنی بیادبانه و نیز به جهات دیگر شایسته توجه و جوابگویی نبود لذا امام بدان توجهی نكرد و خطاب به لشكریان فرمود: هر كس جراحتی برداشته با روغن مداوا كند.
مرد بكری بیادبانه گفت: آمادهایم حقمان را بگیریم و او حرفهای پوچ تحویل ما میدهد! امام او را نفرین كرد و برای توجیه دیگرانی كه واقعاً پرسش داشتند، ادامه داد:
ای برادر بكری تو آدم كوته فكری هستی، مگر نمیدانی ما كوچك رابه گناه بزرگ نمیگیریم. اموال آنان مربوط به قبل از زمان اختلافشان با ماست و بر طریق حق ازدواج كردهاند و فرزندانشان بر فطرت توحید متولد شدهاند لذا فقط آنچه در لشكرگاه دارند [غنیمت] و متعلق به شماست و آنچه در خانههایشان دارند، میراث فرزندانشان میباشد. ای برادر بكری من مطابق حكم رسول خدا با اهل مكه حكم كردم كه اموال موجود در لشكرگاهشان را تقسیم كرد و متعرض بقیه اموال نشد. ای برادر بكری مگر نمیدانی كه در دارالحرب همه اموال دشمنان حلال است ولی در دارالهجره اموال آنان حرمت دارد جز در جایی كه بحق بر دیگران حلال شود. [بعد خطاب به جمعیت فرمود:] خدا شما را رحمت كند؛ درنگ كنید. حالا اگر باز هم مرا تصدیق نمیكنید و بر ادعای خود پافشار هستید، بگوئید كدامیتان عایشه را به عنوان سهم خود میگیرد؟
با شنیدن این بیانات، جماعت همگی بر حقانیت امام و جهل خود اعتراف كردند.۴۵
۱۳. قبول حكمیت نیز از مواردی بود كه به سبب آن به امام اعتراض شد و مورد پرسش قرار گرفت.
امام خطاب به معترضان فرمود:
مگر شما نبودید كه وقتی آنان به حیله و نیرنگ قرآنها را بر نیزه كردند، گفتید، برادران دینی ما هستند و از ما طلب بخشایش دارند و به حكمیت كتاب خدا تن دادهاند و رأی آن است كه قبول كنیم و از آنان دست برداریم. به شما گفتم: این اقدام آنان به ظاهر صورت ایمان دارد و در واقع كفر است. آغازش رحمت است و انجامش پشیمانی؛ به جنگ ادامه دهید و راهی را كه پیش گرفتهاید رها مسازید بر جنگ دندان بفشارید و...۴۶
۱۴. صلح امام حسن(ع) با معاویه به شدت سؤال برانگیز بود و افراد فراوانی حتی از یاران بسیار نزدیك و باوفای حضرت به ایشان اعتراض كردند كه دو مورد را بیان می كنیم:
الف) ابی سعید عقیصا به امام گفت: «چرا با معاویه سازش كردی با این كه میدانستی فقط حق با توست و او گمراه و تجاوزگر است؟» امام فرمود: «اگر این كار را نمیكردم احدی از شیعه ما زنده نمیماند.»۴۷
ب) مسیّب بن نجبه گفت: «من از شما در شگفت هستم؛ خلافت را به معاویه واگذاشتی در حالی كه چهل هزار نفر در ركاب تو بودند و از او وثیقهای نگرفتی تا شرایط و تعهداتش را اجرا كند!»
امام فرمود: در این مورد چه میگویی؟[حالا چه كنم؟]
- به نظر من بهتر است به جنگ برگردی زیرا او پیمان شكسته و شرایط صلح را زیر پا گذاشته است.
- ای مسیب چنانچه من خواهان دنیا بودم، بدون تردید معاویه در صبر و شكیبایی از من پایدارتر نبود اما من خیر و صلاح شما را در نظر گرفتم تا از جنگ با یكدیگر جلوگیری كنم.۴۸بسیاری از معترضان حتی از حدود نزاكت هم عبور كردند و در اعتراض، بیادبی كردند و امام همه را توجیه میكرد و جواب میداد.
۱۵. امام حسینعلیهالسلام نیز هم به خاطر خودداری از بیعت با یزید و هم به خاطر خروج زود هنگام از مدینه و مكه مورد سؤال واقع شد و حضرت جواب داد كه مطابق فرموده رسول خدا موظف به مخالفت با یزد است و نمیتواند با او بیعت كند و اراده امر به معروف و نهی از منكر دارد. علاوه، اگر از مدینه و سپس از مكه خارج نمیشد، او را میكشتند.۴۹
۱۶. امام صادقعلیهالسلام در مورد زراره - از اصحاب باوفایش - سخنان متفاوتی میفرمود. در بعضی از بیانات از ایشان مدح میكرد و در مواردی نیز مذمت مینمود. این تناقض كلامی برای افراد سؤال برانگیز شد و از حضرت توضیح خواستند و ا یشان به فرزند زراره فرمود:
به پدرت سلام مرا برسان و بگو من به خاطر دفاع از تو، از تو مذمت میكنم زیرا دشمنان در پی دوستان ما هستند تا آنان را بشكنند یا آزار دهند و... و هر كس را ما بدگویی كنیم، میپسندند و تو چون به محبت و موالات ما مشهور شدهای و به این جهت مطرود مردم گشتهای، خواستم با عیبگویی ما از تو مورد توجه واقع شوی و شر از تو دفع گردد. عمل من شبیه عمل عبدصالح در معیوب كردن كشتی است تا از مصادره سلطان در امان باشد.
این مورد و دو مورد قبلی از این لحاظ مصداق پرسشگری از حاكمان مطرح شده كه امام حسین و امام صادقعلیهماالسلام از نظر پرسش كنندگان امام و مطاع بودهاند و با توجه به این مطلب مصداق سؤال از حاكمان می باشد.۵۰
۱۷. بسیاری از شیعیان پذیرش ولایت عهدی مأمون توسط امام رضا را سؤال برانگیز و غیر موجه میدانستند و در خفا و آشكار پرسش داشتند. امام در جواب معترضان فرمود:
خداوند میداند كه از پذیرش ولایت عهدی ابا داشتم ولی هنگامی كه میان قبول یا كشته شدن مختار شدم، قبول را بركشته شدن ترجیح دادم. وای بر معترضان[كه پذیرش ولایت از طرف ستمگر را به هیچ وجه جایز نمیدانند و اقدام مرا صددرصد خلاف میدانند]، آیا نمیدانند كه یوسف با اینكه پیامبر و رسول بود اما به حكم ضرورت سرپرستی خزائن عزیز مصر را عهدهدار شد و فرمود: «مرا مسؤولیت خزانهداری بده زیرا من نگهدارنده و دانا هستم.» من نیز به اجبار و به حكم ضرورت این منصب را پذیرفتم آن هم بعد از اینكه مشرف به مرگ شدم علاوه بر آن من با شرایطی وارد شدم كه مانند خارج شونده است. به خدا شكایت میبرم و هم او یاور می باشد.۵۱
موارد یاد شده بعضی از موارد پرسشگری مردم و جوابگویی معصومین علیهم السلام می باشد.
پسر حضرت نوح براساس روایات معتبر پسر صلبی خود او بود.۱۱علامه طباطبایی در تبیین علت این سؤال حضرت نوح مینویسد: نوحعلیهالسلام هیچ احتمال نمیداد كه پسر، در باطن دلش، كفر پنهان كرده باشد و اگر اظهار اسلام میكرده از باب نفاق بوده باشد، برخلاف همسرش كه نوح از كفر او خبر داشت. و بیتردید اگر پسرش رانیز مانند همسرش كافر میدانست، هرگز تقاضای نجات او را نمیكرد زیرا كه این خود نوحعلیهالسلام بود كه از خدای عزوجل درخواست كرد تا دیّاری از كفار را زنده نگذارد.۱۲ و نیز او بود كه به حكایت قرآن در دعایش گفت: «من و مؤمنان همراهم را نجات بده»۱۳و چگونه ممكن است او خود با آگاهی از كفر باطنی فرزندش، نجات او را بخواهد؟ با این كه قبلاً خدای تعالی به او فرموده بود: «درباره ظالمان با من كلامی مگو كه قطعاً آنان غرق شدنیاند»۱۴
در بخشی دیگر مینویسد: حضرت نوح خطاب به فرزندش فرمود: «لا تكن مع الكافرین» «با كافران و همراه آنان مباش»۱۵ و نفرمود: «و لا تكن من الكافرین» «زیرا خیال میكرد مسلمان است و از نفاق دلش خبر نداشت و نمیدانست كه او تنها به زبان و ظاهر مسلمان و مؤمن است و اگر او را از كافران میپنداشت و از كفر درونی او اطلاع داشت، او را صدا نمیزد.۱۶
در این كه مردم حاكمان را به حكومت میگمارند هیچ بحثی نیست و همه علما قبول دارند كه مردم دست كم تحقق بخش حكومت صالحان هستند. اگر در مشروعیت حكومت آنها هم دخلی نداشته باشند، به همین اندازه كه مردم تحقق بخش حكومت میشوند، بر حاكمان حق دارند و به همین اندازه به قول حضرت امامقدس سره ولی نعمت حاكمان هستند و حاكمان باید در برابر این حقی كه مردم برآنان دارند، پاسخگو باشند.
دراین كه جریان بستن درها چه سالی اتفاق افتاده، اختلاف است. برخی آن را مربوط به سالهای ابتدایی هجرت میدانند و برخی دیگر مربوط به سالهای آخر عمر رسول خدا. از سوی دیگر عباس و حمزه در مدینه اقامت نداشتهاند. حمزه جزء مهاجران بود و در سال سوم هجری شهید شد و عباس سالها بعد به مكه آمد. بنابراین فقط یكی از آن دو هنگام بستن درها در مدینه ساكن بوده است. ظاهراً بستن درها در سالهای آخر عمر پیامبر بوده و معترض را باید عباس شمرد زیرا امام علیعلیهالسلام در سال دوم هجری ازدواج كرده و مدتی ساكن خانه یكی از اصحاب بوده است، آن گاه در حجره مخصوص به خود ساكن شده است پس در زمان سكونت او در حجره جنب مسجد، حضرت حمزه زنده نبوده است، تا معترض باشد.
پی نوشت:
۱- زخرف: ۵۴
۲- قصص: ۳۸
۳- طه: ۷۱
۴-.انبیاء: ۲۳
۵- ر.ك.به: ترجمه المیزان، ج۱۴، صص۳۸۰-۳۷۹
۶- بقره: ۳۰
۷-همان.
۸- همان.
۹- ص: ۷۶
۱۰- هود: ۴۵
۱۱- ترجمه المیزان، ج۱۰، ص۳۶۷ به نقل از بحارالانوار، ج۱۱، ص۳۲۲ به نقل از عیون اخبارالرضاعلیهالسلام.
۱۲- نوح: ۲۸۲۷
۱۳- شعراء: ۱۱۸
۱۴- هود: آیه۳۷؛ ترجمه المیزان، ج۱، ص۳۷۵
۱۵- هود: ۴۲
۱۶- ترجمه المیزان، ج۱۰، ص۳۴۵
-۱۷ انعام: ۱۲۴
۱۸-اعراف: ۶
۱۹- نهج البلاغه، خطبه۵۰
۲۰- همان، خطبه ۱۶۲
۲۱- معادن الحكمه، ج۱، ص۱۵۷-۱۵۰
۲۲- نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶
۲۳- كهف: ۷۷-۶۶
۲۴- سیاستنامه امام علیعلیهالسلام، ص۴۹۰
۲۵- مستدرك الوسائل، ج۱۲، ص۴۲۹
۲۶- غررالحكم، ج۱، ص۴۲
۲۷- نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳
۲۸- نهج البلاغه، نامه ۵۳
۲۹- همان، خطبه ۲۱۶
۳۰- همان، نامه ۵۳
۳۱- همان، خطبه ۲۱۶ و كافی، ج۸، ص۳۵۵
۳۲- بقره: ۲۴۷ و تفاسیر ذیل آیه.
۳۳- ر.ك.به: طه: ۹۴-۸۵؛ اعراف: ۱۵۰-۱۴۸؛ بقره: ۵۴
۳۴- سیره ابن هشام، ج۲، ص۳۳۱
۳۵- آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۵۶۳، دانشگاه تهران، دوم، ۱۳۶۱
۳۶- سیره ابن هشام، ج۲، ص۱۴۲
۳۷- بحارالانوار، ج۳۹، ص۲۸
۳۸- همان، ج۲۱، ص۳۶۲
۳۹- همان، ج۲۱، ص۲۴۷
۴۰- ابن سعد، طبقات الكبری، ج۲، ص۱۹۰
۴۱- احتجاج، ص۱۹۰، اعلمی، بیروت.
۴۲- معادن الحكمه، ج۱، ص۱۵۷-۱۵۰
۴۳- همان، ص۱۵۸
۴۴- نهجالبلاغه، خطبه ۵۵
۴۵- بحارالانوار، ج۳۲، ص۲۲۳
۴۶- احتجاج، ص۱۸۵
۴۷- بحارالانوار، ج۴۴، ص۲
۴۸- سیره امامان (ترجمه اعیان الشیعه)، ج سوم، ص۴۲
۴۹- فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۷۹؛ سخنان حسین بن علی، محمدصادق نجمی.
۵۰- مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص۴۴۱
۵۱- عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۳۹
نویسنده:احمد حیدری
۱. جز خداوند كه مالك مطلق است، هیچ كس برتر از سؤال و پرسش نیست و همه باید پاسخگوی اعمالشان باشند.
۲. مردم صاحبان و حامیان اصلی حكومت هستند و حاكمان با حمایت مردم به این مقام رسیدهاند پس باید در برابر مردم پاسخگو باشند.
۳. حاكمان باید متواضع باشند و به مردم بها بدهند و از اندیشه و رأی آنان استفاده كنند. اجازه پرسشگری دادن به مردم، خود، از خضوع و فروتنی حاكم و بها دادن او به افراد حكایت دارد.
۴. حاكم اسلامی علاوه بر اداره دنیای مردم وظیفه ارشاد و هدایتگری هم دارد و ارشاد، زمانی تحقق مییابد كه هدایتپذیر نسبت به اَعمال و رفتار مرشد، توجیه باشد.
۵. پرسشگری برای رفع ابهام و اصلاح كاستیها، از مصداقهای روشن نصیحت و امر به معروف و نهی از منكر است. از جمله حقوق حاكم بر رعیت، حق نصیحت اوست؛ یعنی مردم موظفند پرسشهای خود را مطرح كنند و نظریههای اصلاحی خود را بگویند.
۶. اسلام، مخالف آن است كه حاكم خود را مطاع مطلق بداند و مردم را مطیع مطلق و از حاكم میخواهد كه مردم دلیل و مصلحت امر و نهی او را بدانند و آرای انتقادی خود را مطرح كنند.
با توجه به مبانی یاد شده، پیامبران و امامان: در دوران حاكمیت خویش به مردم اجازه پرسشگری میدادند و خود را نیز پاسخگو میدانستند. تاریخ اسلام موارد فراوانی از این پرسشگری و پاسخگویی را ثبت كرده است.
آیا مردم حقّ پرسش از حاكمان و رهبران خود را دارند؟ حق سؤال و پرسش مردم از حكومت و حاكمان به ویژه حاكمان و رهبران دینی بر چه پایههایی استوار است؟ آیا مقام غیر مسؤول هم داریم؟ آیا معصومانعلیهمالسلام پرسشگری را در جامعه رواج میدادند یا از آن نهی میكردند؟ و...
نوشته حاضر در بردارنده پاسخ پرسشهای یاد شده است. در آغاز به بیان مبانی پرسشگری از نگاه معصومانعلیهمالسلام میپردازیم، سپس مواردی از پرسشگری مردم و پاسخگویی معصومان علیهم السلام را ذكر میكنیم.
حقّ پرسشگری و مبانی آن
حكومتهای استبدادی و حاكمان مستكبر، خود را برتر از عموم میپندارند و دیگران را صالح و شایسته برای تصمیمگیری و اظهارنظر نمیدانند. در چنین حكومتهایی مردم فقط، رعیت، مطیع و فرمانبر به شمار میروند و حقّ اظهار نظر و شركت در تصمیمگیری یا پرسشگری و توضیح خواستن از حاكمان را ندارند. حكومت فرعون، نمونه بارز حكومتِ ستمگرِ مستكبر است. در این حكومت، مردم، تحقیر میشوند و شأن آنها انكار میگردد و اطاعت بیچون و چرا از آنان خواسته می شود.
«فَسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ» ۱
«قوم خود را تحقیر كرد و خفیف شمرد و آنان مطیع او شدند».
در چنین حكومتی است كه مردم حتی حقّ فكر كردن ندارند و فرعون، خود، به جای آنان فكر میكند و تشخیص میدهد و خط و نشان می كشد:
«قال فرعون یا ایها الملأ ما عملت لكم من اله غیری فاوقدلی یا هامان علی الطین صرحاً لعلی اطلع الی اله موسی و انی لأظنُّه من الكاذبین» ۲
«فرعون گفت: ای بزرگان قوم! من برای شما معبودی جز خویشتن نمیشناسم، پس ای هامان برایم برگِل آتش بیافروز[و آجر بپز] و برجی [بلند] برای من بساز تا شاید به سوی خدای موسی سركشم و من جدّاً او را از دروغگویان می انگارم».
وقتی ساحرانِ دربار با مشاهده معجزه حضرت موسیعلیهالسلام نبوت وی را تصدیق كردند و به او ایمان آوردند، علت ایمان آوردن را نپرسید بلكه آنان را به خاطر ایمان آوردنِ بدون اجازه او توبیخ كرد:
«آمنتم له قبل ان آذن لكم» ۳
«به او ایمان آوردید قبل از آن كه به شما اجازه دهم».
ولی در حكومت الهی و دینی، مردم، حقّ دانستن و پرسشگری دارند و حاكم موظف به پاسخگویی میباشد. حق پرسشگری مردم در حكومتهای صالح بر مبانی زیر استوار است:
۱. فقط مالك حقیقی مافوق سؤال است.
مالك حقیقی و مطلق در ملك خود حق تصرف مطلق دارد و هیچ یك از بندگان - كه ملك مطلق او هستند - حقّ پرسش از او را ندارند و مالك هم موظف نیست رفتار و كردار خود را برای آنان توجیه كند؛ زیرا آنان را به عنوان «مملوك» و «عبد» جز اطاعت و پذیرش بیچون و چرا نشاید و چون مالك مطلق و حقیقی فقط خداست، پس او تنها مقام غیرمسؤول است و هیچ كس را حق پرسشگری و طلب توضیح از او نیست این است كه خداوند در قرآن میفرماید:
«لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون» ۴
«خداوند از آنچه میكند پرسش نمیشود و آنانند [بندگان] كه مورد پرسش واقع میشوند».
خداوند، آنچه بخواهد انجام میدهد، گرچه حقّ مطلق، حكیم، عدل، عالم و آگاه به مصالح بندگان و رحیم به آنان، جز حق، خیر و رحمت انجام نمیدهد.۵ براین اساس به كار خدای تعالی اعتراض و چون و چرا معنا ندارد ولی حق تعالی پرسش و توضیح خواستن ناشی از جهلِ بندگانش را اجازه داده و آنان را به خاطر این پرسشها توبیخ نكرده است. در قرآن دو مورد پرسش بندگان از حق تعالی ذكر شده است:
مورد نخست: وقتی خداوند به ملائكه و ساكنان آسمان اعلام كرد:
«انی جاعل فی الارض خلیفة» ۶
«من در زمین خلیفه خواهم گمارد».
ملائكه به دو جهت نسبت به این اراده خداوند مسألهدار شدند؛ نخست اینكه آنان همه موجودات مادی را فسادانگیز و خونریز یافته بودند و آدم را هم به خاطر مادی بودن تابع این قانون میدانستند و دوم اینكه خلیفه خداوند باید تسبیحگو و تقدیسگوی او باشد و آنان خود را تسبیح گو و تقدیس گوی خدا میدانستند و شایسته مقام خلافت و از اینرو توضیح خواهانه از خداوند پرسیدند:
«اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» ۷
«آیا در زمین كسی را قرار میدهی كه در آن فساد كند و خون بریزد در حالی كه ما تسبیحگوی حمد تو و تقدیس گوی توایم».
آنان معترض نبودند بلكه وجه خلافت را در آدم نمیدانستند یا به دیگر سخن سراغ نداشتند. خداوند هم آنان را بر این پرسش آگاهیطلبانه توبیخ نكرد بلكه ابتدا اجمالاً فرمود:
«انی اعلم ما لا تعلمون» ۸
«من چیزی میدانم كه شما نمیدانید».
و بعد با تعلیم اسماء به آدم و پرسش از ملائكه، به آنان فهماند كه شما ظرفیت لازم را برای خلافت ندارید و آدم دارای ظرفیت فوقالعادهای است كه او را شایسته این مقام میگرداند.
ظاهراً شیطان هم در این سؤال همراه ملائكه بود ولی مقصودش از سؤال، آگاهی طلبیدن نبود بلكه سؤال او اعتراضی و انكاری بود. او خود را برتر از انسان میدانست و نمیخواست نصب آدم به مقام خلافت را بپذیرد. به همین دلیل از ملاك و معیار شایستگی آدم نپرسید بلكه معترضانه وطلبكارانه گفت:
«انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» ۹
«من از او بهترم، مرا از آتش و او را از خاك آفریدهای».
خداوند هم او را به خاطر انكار و استكبار از پذیرش سیادت آدم، از درگاه خود راند.
مطلب دیگر اینكه پرسش ملائكه در اینجا ابتدایی نبود بلكه بعد از اعلام خداوند به آنان بود. خداوند با اعلام اراده خود به آنان، آنان را در این امر وارد كرد و اجازه پرسش داد. اگر خداوند قبل از آفرینش آدم و خلیفه قرار دادن او، این اراده را به ملائكه اعلام نمیكرد و بدون اطلاع قبلی آنان، آدم را خلق و او را خلیفه خود معرفی میكرد و از ملائكه میخواست بر او سجده كنند، هیچ كدام از ملائكه به خود اجازه سؤال و چون و چرا نمیدادند لیكن وقتی خداوند قبل از خلقت آدم، اراده خودش را به اطلاع آنان رساند، ایشان به خود اجازه دادند از دلیل خلافت آدم - كه برایشان مخفی بود - سؤال كنند تا آگاه شوند.و اما غیر خداوند، مالك مطلق نیست تا از مورد پرسش واقع شدن برتر باشد. غیر خداوند، هر كه باشد، بندهای از بندگان خداست كه باید در برابر اعمال و رفتارش پاسخگو باشد، بندگان خدا كه از عمل و رفتار او سود میبرند یا ضرر میبینند، حق پرسشگری از او دارند.
مورد دوم: حضرت نوحعلیهالسلام سالیان طولانی قوم خود را به خدا دعوت كرد و پس از آن مدت، خداوند وی را خبر داد كه دیگر كسی از قوم تو ایمان نخواهد آورد، پس از رفتار منكرانه آنان اندوهگین مباش و در حضور ما كشتی بساز و درباره ظالمان با من سخن مگوی؛ زیرا كه آنان غرق شدنیاند و هرگاه كشتی آماده شد و طلیعه عذاب نمایان گشت از هر جنس حیوان یك جفت و اهل خود و مؤمنان را بر كشتی سوار كن كه باقی هلاك خواهند شد. حضرت نوح امر خدا را اجرا كرد و هنگامی كه كشتی بر امواج طوفانی قرار گرفت، فرزند خود را در گوشهای دید او را به سوار شدن فراخواند ولی پسرش اجابت نكرد و به كوه پناه برد كه موج میان آن دو فاصله انداخت و سرانجام غرق شد. حضرت نوح به خداوند عرض كرد: «رب ان ابنی من اهلی و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمین» ۱۰ «پروردگار من، پسرم از اهل من است و وعده تو به یقین حق است و تو بهترین حكم كنندگانی».
این سخن در بردارنده پرسش غیر صریحی از سوی حضرت نوح خطاب به حق تعالی است و حضرت ابراز میدارد كه خدایا تو وعده نجات اهلم را دادی و پسرم هم از اهل من است، بنابراین نباید فرزندم به كام مرگ برود. حضرت نوح نمیداندكه فرزندش ایمان ندارد و فقط اظهار ایمان میكند، اگر میدانست هیچ گاه این سؤال را مطرح نمیكرد. خداوند هم جواب میدهد كه او از اهل تو نیست؛ زیرا وعده نجات به اهلِ «صالح» تعلق دارد و این فرزند صالح نیست و با تو رابطه ایمانی ندارد و از اهل تو نیست.**
۲. دانستن حق مردم است
مردم صاحبان اصلی حكومت هستند و حق دانستن دارند. پیامبران و امامانعلیهمالسلام دارای شأن نبوت وامامت بودند و این شأن یك شأن الهی بود و مردم در آن هیچ دخالتی نداشتند، نبوت و امامت شؤون پیامرسانی و هدایتگری از جانب خداوند هستند و خداوند پیامبر و امام را برای این رسالت بر میگزیند و او خود بهتر میداند چه كسی سزاوار و شایسته برای رسالت است:
«الله اعلم حیث یجعل رسالته» ۱۷
«خداوند بهتر میداند رسالت خودش را كجا قرار دهد».
رسول و امام از آنجا كه منصوب خداوند هستند، در این شأن فقط در برابر او مورد پرسش قرار میگیرند و باید پاسخگو باشند همانگونه كه مردم درباره چگونگی مواجهه با پیامبران و امامان و تصدیق یاتكذیب آنان از جانب خداوند مورد پرسش قرار میگیرند و باید پاسخگو باشند:
«فلنسئلن الذین ارسل الیهم و لنسئلن المرسلین» ۱۸
«بیشك، كسانی كه به سوی آنان رسولان رافرستادیم و هم فرستادگان را مورد پرسش قرار میدهیم».
و اما حكومت شأنی راجع به مردم است یا دست كم در آن ذی دخل هستند و بر این اساس در آیات و روایات «امر» كه به معنای حكومت است به «كُم» یعنی مردم اضافه شده است. و كسی باید در مصدر حكومت قرار بگیرد كه هم شرایط و صلاحیتهای مقرر در شرع را داشته باشد و هم مورد رضایت و خواست مردم باشد.
به همین جهت آن بزرگواران به مردم حق پرسش میدادند و خود را موظف به پاسخگویی می دانستند.***
از نگاه امام علیعلیهالسلام - به عنوان بزرگترین نمونه تربیت شده مكتب اسلام - مردم حق دارند آگاه به امور باشند بلكه بر والی و حاكم لازم است آنان را آگاه كند و نباید جز در موارد جنگ و مسائل مهم نظامی، مطلبی را به عنوان سرّ از آنها پوشیده بدارد:
«آگاه باشید حق شماست كه جز اسرار جنگی هیچ سرّی را از شما پوشیده ندارم و در اموری كه پیش آید بدون مشورتِ شما اقدامی نكنم».۱۹
یكی از اصحاب آن حضرت از ایشان پرسید كه چگونه قوم، شما را با وجود صلاحیتی كه داشتید، كنار زدند؟ حضرت به هنگام پاسخگویی نخست، به حقّ پرسشگری ایشان تصریح كرد و فرمود:
«و لك حق المسألة ؛و تو حق پرسش داری».۲۰
پس از بازگشت از نهروان نیز در همین مورد، از او سؤال شد و احساس كرد كه عموم مردم در این باره توجیه نیستند و از وجه مطلب آگاهی ندارند لذا طی نامهای مفصل به تبیین مسأله پرداخت و فرمان داد هر جمعه آن نامه توجیهی را عبیدالله ابن ابی رافع در حضور ده نفر از اصحاب بزرگ و مورد اعتماد به عنوان شاهد و تصدیق كننده برای مردم بخواند و در آن نامه تصریح كرد:
«و لولا ان العامة قد علمت بذلك لم اذكره» ۲۱
«اگر نبود كه عامه از این مطلب آگاهی دارد، این مطالب را یادآوری نمیكردم».
۳. فروتنی و بها دادن به دیگران
حاكم وقتی خود را عبد، فقیر، كوچك، محتاج و محدود بداند و برتر از خطا نشمرد و دیگران را نیز افرادی ارزشمند بداند كه ممكن است به خواست خدا در پارهای امور از او مطلعتر و آگاهتر باشند و بتوانند به او كمك كنند، با چنین بینشی به طور طبیعی هم قبل از انجام كارها مشورت میكند و هم بعد از انجام كارها به دیگران اجازه اظهار نظر و اعتراض میدهد و از فكر و نظر آنان استفاده میكند. معصومینعلیهمالسلام گرچه مؤید به تأییدات خاصّه خداوند بودند ولی ذات خود را برتر نمیدانستند و بندگان خدا را نیز كوچك نمیشمردند و باور داشتند كه چه بسا فرد كوچكی به خواست خداوند، مطلبی را درك كند و بگوید كه به ذهن دیگری نرسیده است، بدین جهت هم مشورت میكردند وهم اجازه اظهار نظر میدادند. سخنان و رهنمودهای امیرمؤمنان علیعلیهالسلام در این زمینه بسیار فراوان، شگفتانگیز و راهگشا است. حضرت در بخشهای منشور حكومتی، به مالك اشتر فرموده اند: «از، از خود راضی بودن بپرهیز و به تواناییهای دلخوش كننده خودت امیدوار و مطمئن مباش و از دوست داشتنِ تملق و ستایشگری برحذر باش؛ زیرا كه این خصال مطمئنترین فرصت و نقطه نفوذ برای شیطان است تا نیكوكاریِ نیكوكاران را محو كند.
برای مدت طولانی از رعیت پنهان مشو؛ زیرا دور بودن زمامداران از چشم رعایا [و مورد نقد قرار نگرفتن آنان] خود موجب نوعی محدودیت و بیاطلاعی نسبت به امور مملكت است كه آگاهی زمامدار را از مسائل نهانی قطع میكند در نتیجه بزرگ، در نزد او كوچك و كوچك، بزرگ و كار زشت، زیبا و كار نیك، بد جلوه میكند و حق و باطل هم آمیخته میشود و... تو یكی از دو مرد هستی؛ یا مردی هستی كه ضمیرت برای جانبازی در راه حق آماده است پس دلیل ندارد نسبت به كارهای حقی كه وظیفه توست [از جمله شنیدن سخن حقّ دیگران و پیشنهادها و انتقادهای آنان] خود را در خفا نگه داری و یا مردی هستی كه از انجام دادن وظیفه، دادن خوددار میباشی پس بِدان، زود است كه از تو مأیوس شوند... شایسته است كه مقربترین آنان به درگاه تو كسی باشد كه سخن تلخ حق بر زبان او بیشتر جاری میگردد.»
و در خطبهای فرمودند:
«هیچ كس - حتی آن كه در نظر مردم دارای شأن بزرگ و سابقه در دین است - برتر از آن نیست كه در انجام وظیفه حقّی كه خدا به عهدهاش نهاده، بینیاز از یاری باشد همانگونه كه هیچ كس - اگرچه، در نظر مردم خیلی حقیر و كوچك باشد - دون مرتبهتر از آن نیست كه یاری شود یا از او كمك گیرند.»۲۲ و این، سخنِ صاحبِ بینشِ یاد شده است كه در ادامه خطبه فرمودند:
«به مانند سخن گفتن با جباران با من سخن مگویید و همانگونه كه در حضور حكام ستمگر حریم میگیرید، از من حریم مگیرید و با تملق و چاپلوسی با من رفتار نكنید و گمان مبرید سخنِ حقّی كه میگویید بر من سنگین میآید یا در پیِبزرگ شناساندن خویشم؛ زیرا آن كس كه گفتن سخن حق، به او یا عرضه داشتن عدالت بر او، برایش سنگین باشد، عمل به آنها برایش سنگینتر است، پس از سخن حق و مشورت عدل، دریغ مورزید كه من خود را برتر از خطا و عمل خویش را در امان از اشتباه نمیدانم، مگر خداوند مرا كفایت كند [كه معنای عصمت همین است].»
۴. هدایتگری، اختیار و آگاهی
حاكم اسلامی علاوه بر وظیفه حكومت و اداره امور، رهبر معنوی و دینی مردم نیز هست و میخواهد مرشد آنان به طریق حق باشد و ارشاد بدون اختیارِ آگاهانه معنا ندارد؛ پس حاكم اسلامی باید حقانیت خود را ثابت و اعمالش را توجیه كند تا پیروان او با آگاهی كامل، پیروی از وی را اختیار كنند. اگر كارهای حاكم برای پیروان، توجیه شرعی، عقلی و قانونی نداشته باشد، آنان نسبت به حاكم بدبین میشوند و او را ستمگر میپندارند و به خود اجازه پیروی از او را نمیدهند. قبل از این كه به بیانات معصومانعلیهمالسلام در اینباره بپردازیم، از خوان گسترده كلام الهی بهرهای بر میگیریم. حضرت موسیعلیهالسلام با وحی الهی از وجود بنده صالحی مطلع شد كه به مراتب بالایی از ولایت رسیده و خداوند به او علم آموخته و از رحمت خاص خود بهرهمند ساخته بود به طوری كه میتوانست مرشد حضرت موسی علیه السلام باشد. حضرت با اجازه حق تعالی در پی آن عبد صالح بر میآید تا پیرو او شود و از علم او بهره گرفته و رشد یابد. سرانجام به محضر عبد صالح میرسد و عرضه میدارد كه آیا اجازه میدهی تو را پیروی كنم تا از حكمت رشد دهندهای كه تعلیم شدهای مرا بیاموزی؟ عبد صالح در پاسخ میگوید، تو توان همراهی و شاگردی مرا نداری؛ زیرا نمیتوانی بر آنچه از وجه آن آگاه نیستی صبر و تحملورزی. حضرت موسیعلیهالسلام وعده تحمل میدهد و عبد صالح همراهی اطاعتوار ایشان را به شرطی میپذیرد كه در مورد كارها تا زمانی كه خود وی وجه آنها را نگفته است، پرسشی نكند و حضرت موسی هم میپذیرد ولی با این وجود موسای آگاهیخواه، هدایت طلب و رشدآموز، هرگز نمیتواند در برابر اَعمالِ به ظاهر ناپسند مرشد سكوت كند و به حكم ایمانِ خود، لب به اعتراض میگشاید. هر چه ناپسندی كار، در ظاهر، بیشتر است، اعتراض و پرسشگری او شدیدتر است. وقتی عبد صالح كشتی را سوراخ میكند، موسیعلیهالسلام به سؤال و اعتراض گوید: آیا آن را سوراخ كردی تا مسافرانش را غرق سازی؟ واقعاً به كار ناروایی مبادرت كردی. و وقتی نوجوان بیگناه را میكشد، موسیعلیهالسلام به اعتراض میگوید: آیا بیگناهی را بی آن كه كسی را كشته باشد، كشتی؟ واقعاً كار منكری را مرتكب شدی.
و وقتی وارد قریهای شدند كه اهل آن از طعام دادن به آنان خودداری ورزیدند و با این وجود عبد صالح دیوار مشرف به انهدامی را تعمیر كرد، چنین اعتراض شنید: اگر میخواستی [كاش] برای این كار، مزدی میگرفتی.۲۳
این پرسشها و اعتراضها از طرف موسیعلیهالسلام نسبت به عبد صالح طبیعی است؛ زیرا موسیعلیهالسلام «علمآموز» است و میخواهد رشد یابد و طبیعی است كه «حق طلب» و «حقجو» در برابر كارِ به ظاهر ناپسند، نمیتواند سكوت كند و اگر مصاحبت موسی و عبد صالح طولانی میشد، باز هم اعتراضهای او در برابر كارهایِ به ظاهر ناصحیح، ادامه مییافت.از اینرو، حاكم نسبت به افكار عمومی توجه دارد و سعی میكند كارهایش را برای عموم توجیه كند تا معاصران به حقانیت او معترف باشند و نام نیك او در تاریخ و برای آیندگان ثبت گردد. حضرت امیرعلیه السلام در بخشهایی از نامه خود خطاب به مالك در این باره چنین نوشت: «از خدا میخواهم من و تو را موفق به كاری كند كه مورد رضایت او باشد و نزد او و بندگانش عذری روشن باشد همراه با آوازهای نیك در میان بندگان. هرگاه رعیت به تو گمان ظلم بردند، عذر خود را برای آنان آشكار كن و با این اقدام گمان بد آنان را دور ساز كه در اینگونه رفتار موجبات تربیت اخلاقی تو و ارفاق و ملاطفت به رعیت وجود دارد و آنان را بر صراط حق كه خواست توست، مستقیم میدارد.» آخرین جمله فراز بالا بسیار شایسته توجه است. امام میفرماید: «استقامت و پایداری مردم بر صراط حق» خواست و هدف حاكم اسلامی است و توجیه شدن، آنان را بر این صراط، مستقیم میدارد. از اینرو، اولین كسی كه «صندوق انتقادها و پیشنهادها» نصب كرد، علی بن ابی طالبعلیهالسلام بود. حضرت خانهای معین كرده بود تا هر كس مورد ظلم عُمّال حكومت واقع شد و از آنان انحراف و ایرادی دید، شرح مطلب را نوشته و در آن خانه بیندازد.۲۴ در آن خانه حتی نامههای پر از اهانت به خود حضرت انداخته میشد.
۵. نصیحت گری خالصانه از حقوق حاكم برعهده رعیت است.
حاكم و حكومت اسلامی نه تنها به رعیت اجازه اظهار نظر میدهند بلكه بالاتر، از رعیت میخواهند كه به عنوان یك واجب و وظیفه و ادای حقی كه به عهده آنان است، از خیرخواهی برای حاكم و حكومت دریغ نورزند و آنچه از صَلاح به نظرشان میرسد، بگویند و هر جا ایراد و نقصانی دیدند، اطلاع دهند و این نشانه مودّت خالصانه آنان میباشد. امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید: « نصیحت ثمره محبت است.»۲۵
« نصیحت محبت میآورد.»۲۶ دو جمله بالا رابطه متقابل نصیحت و مودت را بیان میكند. ناصح بیشك به نصیحت شونده محبت دارد كه نصیحت میكند و اگر نصیحت شونده، بشنود، محبت ناصح بیشتر میشود همانگونه كه نصیحت شونده نیز اگر توجه داشته باشد به ناصح محبت پیدامی كند زیرا او را محبّ خود می یابد.
حق من بر شما این است كه به بیعت وفادار باشید و در حضور و پشتسر، خیرخواه من باشید. نصیحت یعنی خیرخواهی، مشورت، رهنمود و انتقاد و اطاعت و پیروی خالصانه و ناشی از عشق ومحبت برای اصلاح محبوب و پیشرفت او، البته لازمه نُصح و خیرخواهی این است كه فرد به محض مشاهده كار به ظاهر خلاف، حكم نكند بلكه ابتدا توضیح بخواهد، آید شاید، فاعل برای آن كار، وجه و عذر قانع كنندهای داشته باشد. از اینرو امام خطاب به پیروانش اعلام می كند:
اگر كاری از من به نظرتان ناپسند و غیرصحیح و ظالمانه آمد، زود قضاوت نكنید و صبر نمایید تا وجه آن را بیان كنم؛ زیرا ما برای هر كاری كه از نظر شما منكر و ناپسند است، عذر و وجه قانع كنندهای داریم.۲۷
امر به معروف و نهی از منكر نیز وظیفه آحاد امت اسلامی نسبت به یكدیگر و نسبت به حاكمان است بلكه امر به معروف و نهی از منكرِ حاكمان اهمیت بیشتری دارد؛ زیرا دایره فَساد یا صَلاح كارِ منكر یا معروف یك فرد بسیار محدودتر از دایره صلاح یا فساد كارِ منكر یا معروف حكومت است از اینرو امر به معروف حكومت و حاكمان اهمیت بیشتری دارد؛ علاوه، حاكم قدرت دارد و امر و نهی قدرتمند، به ویژه اگر مستكبر و ستمگر هم باشد، عواقب ناخوشایندی برای آمر و ناهی دارد و لذا برترین جهاد گفتن كلمه حق به حاكم ستمگر است؛ زیرا گوینده میداند كه چه بسا این امر و نهی برای او بهای گزافی خواهد داشت و او با علم به این مطلب، خود را در معرض خطر عظیم قرار میدهد و برای كسب رضای خدا امر و نهی می كند. معصومانعلیهمالسلام علاوه بر این كه اجازه مشورت و انتقاد میدادند، بر آن تشویق هم میكردند و عاملان حكومتی را به تربیت مردم بر حقگویی و پرسشگری توصیه می كردند: آنان را طوری تربیت كن كه ستایشگر تو نباشند و اعمال باطلی كه از تو سرنزده [به تو نسبت ندهند و بر آن] ستایش نكنند زیرا مدح و ستایش بسیار، خودپسندی بار میآورد و تو را مغرور و خودبین می سازد.۲۸« از بدترین حالات زمامداران در پیشگاه صالحان آن است كه گمان برده شود آنان فریفته تفاخر گشته و كارشان شكل برتری جویی به خود گرفته است. من از این ناراحتم كه حتی در ذهن شما خطور كند كه مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت می برم.»۲۹
۶. ردّ بینشِ مطاعِ مطلق دانستن حاكم و مطیعِ مطلق دانستن رعیت
امامعلیهالسلام هم بینش مطاع مطلق دانستن حاكم را نفی میكرد و از عاملان خود میخواست چنینبینشی را از خود دور كنند و هم رعیت را از اطاعت مطلق و بیچون چرای حاكمان نهی و آنان را به نظر دادن و انتقاد كردن تشویق میكرد. خطاب به مالك در منشور حكومتی نوشت:
« هرگز نگو به من قدرت داده شده و من امر میكنم و باید اطاعت شود.»۳۰ و نیز زمانی كه حقوق متقابل حاكم و رعیت را بر میشمرد، شخصی از بین جمعیت برخاست و عرض كرد:
تو امیر ما و ما رعیت تو هستیم. هر چه میخواهی برای ما اختیار كن و آن را به اجرا بگذار و امر كن كه تو گوینده تصدیق شده و حاكم موفق و... هستی. اما بعد از شنیدن این سخنان ضمن زشت شمردن تملّقطلبی حاكم فرمود: « با من به مانند جباران سخن مگویید و... و از گفتن سخن حق دریغ مورزید و... .»۳۱ با توجه به مبانی یاد شده، پرسشگری رعیت و پاسخگویی معصومان در دوران حكومت و قدرت آنان، نمود بارز داشت كه به مواردی از آن اشاره میكنیم.
موارد پاسخگویی معصومان علیهم السلام
۱. حضرت اشموئیلعلیهالسلام از پیامبران بنی اسرائیل بود. در زمان آن حضرت بنی اسرائیل از ظلم و ستم جالوتیان و آوارگی و بیخانمانی به ستوه آمده و تصمیم گرفتند، برای آزاد سازی وطن خویش تلاش كنند و از پیامبرشان خواستند فرمانده و حاكمی معین كند تا به فرمان او با دشمن بجنگند. حضرت اشموئیلعلیهالسلام به امر خداوند طالوت را به عنوان زمامدار معرفی كرد. اشراف بنی اسرائیل و عشیره و پیروانشان، طالوت را شایسته ندانسته و او را واجد معیارهای معهودشان - یعنی توانمندی مالی و انتساب عشیرگی - ندانستند و به اعتراض و پرسش گفتند: چگونه او فرمانروای ما باشد در حالی كه ما به فرمانروایی سزاوارتریم و او وسعت مالی ندارد؟
حضرت اشموئیل علاوه بر این كه انتصاب خدایی او را یادآور شد، دو وجه شایستگی او را نیز خاطرنشان ساخت و فرمود:
همانا خداوند او را بر شما برگزید و در علم و قدرت جسمی فزونی بخشید و خداوند ملك خود را به هر كس بخواهد میدهد.۳۲
۲. حضرت موسیعلیهالسلام به قوم خود اطلاع داد كه مدت سی روز میقات با خدا دارد و هارونعلیهالسلام را به عنوان جانشین خود قرار داد و به او سفارشهای لازم را كرد و رفت. میقات بعد از سی روز تا ده روز بعد ادامه یافت، در این فاصله «سامری» و یارانش، عموم بنی اسرائیل را به پرستش گوساله طلایی سوق دادند و كوششهای حضرت هارون نتوانست مانع انحراف قوم گردد. وقتی موسی به میان قوم بازگشت و انحراف آنان را دید، ابتدا به سراغ حكومتیان رفت و آنان را به دلیل قصور احتمالی به شدت مؤاخذه كرد. جانشین او بالاترین مقام مسؤول است و با این كه پیامبر خداست و حضرت هم به وظیفه شناسی و صداقت او ایمان دارد ولی هم انحراف عظیم است و هم موسی علیه السلام مرشد و هادی است و باید به گونه ای اقدام كند كه قوم متنبه گردند و توبه كنند. هارون علیه السلام نیز یا قصور و تقصیر كرده و باید تنبیه شود یا وظیفهاش را كاملاً انجام داده و باید بیگناهیاش ثابت و ثبت شود. براین اساس موسیعلیهالسلام گریبان برادر را میگیرد و او را به شدت مؤاخذه میكند و هارون نیز عذر خود را بیان میدارد و از انجام وظیفه انذار و هشدار خبر میدهد. قوم وقتی شدت عمل آن حضرت با برادر بیگناه خودش را میبینند، متنبه میشوند و به عظمت انحراف و گناه خود پی میبرند و آزادانه راه توبه پیش میگیرند و خود را در برابر تیغ برهنه قرار میدهند و مرگ را میپذیرند تا از گناه پاك گردند.۳۳
۳. سال ششم هجری، رسول خدا به همراه مسلمانان عازم زیارت خانه خدا شد و در حدیبیه با سپاه قریش مواجه گشت و سرانجام بعد از مذاكرههای طولانی قرار بر صلح شد. شرایطی كه قریش برای صلح مطرح كردند به ظاهر خفتآمیز بود: پیامبر و یارانش آن سال حق زیارت ندارند و باید از همانجا برگردند و سال آینده قریش سه روز مكه را برای زیارت آنان تخلیه میكند، اگر كسی از قریش مسلمان شد و به مدینه پناه آورد، باید او را تحویل قریش دهند ولی اگر از مسلمانان كسی مرتد شد و به مكه پناه برد، باز گرداندن او لازم نیست و... ، پذیرش این شرطها بر جمعی بسیار گران آمد و اعتراض كردند. عمربن خطاب معترضترینِ این جمع بود كه از رسول خداصلی الله وعلیه وآله پرسید:
- ای پیامبر مگر تو رسول خدا نیستی؟
- آری.
- مگر ما مسلمان نیستیم؟
- آری
- مگر آنان مشرك نیستند؟
- آری.
- پس چرا باید در برابر آنان پستی را بپذیریم؟
- من بنده خدا و رسول اویم و امر خدا را تخلف نمیكنم و خداوند هم مرا ضایع نمیسازد.۳۴
هنگام نوشتن صلح نامه نیز نماینده قریش اجازه نداد صلح نامه با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم عهد نامهای است بین محمد رسول الله و سهیل بن عمرو...»آغاز شود بلكه اصرار كرد با عبارت «بسمك اللهم عهدنامهای است بین محمدبن عبدالله و سهیل بن عمرو...» شروع شود. این خط و نشان كشیدنهای نماینده قریش و كنار آمدن پیامبرصلی الله وعلیه وآله نیز بر اعتراضها میافزود، در همین اثنا ابوجندلِ مسلمان از زندان خویشاوندان خود فرار كرده و به مسلمانان پناهنده شد و نماینده قریش بازگرداندن او را اولین اقدام در جهت اجرای صلح نامه دانست. در مقابل مسلمانان مدعی بودند چون صلح نامه هنوز نوشته و امضا نشده است پس ابوجندل را شامل نمیشود، اما پیامبر با توجه به اصرار نماینده قریش و خودداری او از امضای عهدنامه تا تحویل ابوجندل، با بازگرداندن ابوجندل موافقت كرد و به او و مسلمانان اطمینان داد كه خداوند به زودی برای او و دیگر مستضعفان در بند، در مكه فرجی قرار خواهد داد.موارد یاد شده اعتراضهای شدیدی را برانگیخت ولی در آن زمان راهی برای قانع كردن آنان وجود نداشت و پیامبر میتوانست فقط نبوت خود و مصلحت سنجیاش را مطرح كند و گذشتِ زمان لازم بود تا مسلمانان حكمتهای صلح حدیبیه را به چشم ببینند و بر خطای خود در اعتراض، اعتراف كنند.
۴. بعد از فتح مكه بسیاری از سران قریش و پیروانشان با مشاهده قدرت و شوكت مسلمانان، خلافِ میل باطنی، به ظاهر ایمان آوردند و رسول خدا در صدد بود دلهای آنان را نرم و جذب اسلام كند و نهال ایمان را در وجودشان بارور سازد. تعدادی از این سران و پیروان آنان در جنگ حنین كه بعد از فتح مكه اتفاق افتاد در ركاب رسول خدا بودند و هنگام تقسیم غنایم چنین بهره وافری بدانان تقدیم شد در حالی كه انصار و بسیاری از مسلمانانِ با سابقه، از آن غنایم سهمی نبردند و این نوع تقسیم، اعتراضها و پرسشهای فراوانی برانگیخت از جمله:
الف: ظاهراً سعد بن ابی وقاص به اعتراض گفت: ای رسول خدا عُیَیْنة بن حصن و افزع بن حابس را صدصد[شتر] می دهی و جُعَیْل بن سراقه ضمری را بینصیب میگذاری؟
رسول خدا در پاسخ فرمود: به خدا قسم جُعیل بهتر از آن است كه در روی زمین از امثال عیینه و اقرع پر باشد. من از آن دو دلجویی كردم تا اسلام آورند و جعیل را به اسلامش حواله دادم.۳۵
ب: انصار گلایه كردند كه چرا رسول خدا غنایم را به مردانی از قریش و قبایل دیگر داده است و گفتند كه رسول خدا خویشاوندانش را دیده و ما را از یاد برده است. رسول خدا در جمع آنان حاضر شد و ضمن بر شمردن نعمتها و بركتهایی كه به یُمن وجود آن حضرت نصیب انصار شده بود و تصریح بر فداكاریها و خدمتهای انصار ادامه داد: آیا به خاطر این كه من این غنایم بیارزش را به كسانی دادم تا آنها را به اسلام جذب نمایم، ناراحتید؟ آیا راضی نیستید كه مردم با شتر و گوسفند به خانه برگردند و شما با رسول خدا (سهم شما رسول خدا و همراهی او باشد؟) به خدا قسم اگر مردم یك طرف روند و انصار طرف دیگر، من با انصار خواهم بود؛ سپس برای انصار و فرزندان و نوادگان انصار طلب رحمت كرد. سخنان رسول خدا چنان انصار را دگرگون كرد كه همگی گریان عرض كردند: به این كه رسول خدا سهم و بهره ما باشد، راضی هستیم.۳۶
ج: برخلاف دو اعتراض یاد شده كه فقط در پی رفع ابهام و توجیهطلبی بودند، اعتراض سومی هم صورت گرفت كه از سر ابهام و جهل به وجه عمل نبود بلكه شخص معترض وقتی اقدام رسول خدا را مطابق فهم خودش موافق عدالت نیافت، قاطعانه اقدام رسول خدا را «ظلم» معرفی كرد و منتظر شنیدن تبیین و توجیه رسول خدا نماند و معیار عدل و حق بودن پیامبر را به فراموشی سپرد. او [ذوالخویصره] گفت:
ای رسول خدا ندیدم در تقسیم غنایم عدالت كنی!
رسول خدا خشمگین شد و فرمود:
اگر عدالت نزد من نباشد، نزد چه كسی خواهد بود؟
۵. بعد از ساخته شدن مسجد مدینه، رسول خدا در اطراف آن حجرههایی برای خود، همسران و بعضی اصحابش ساخت و از آن حجرهها درهایی به مسجد باز میشد و ساكنان آنها از درون مسجد رفت و آمد میكردند. روزی رسول خدا دستور داد تمام درهایی كه از حجرههای اطراف به مسجد باز میشوند جز در خانه علی بن ابی طالب، بسته شوند و این دستور رسول خدا اعتراضهای شدیدی را برانگیخت به ویژه كه آن را ناشی از تعصب فامیلی و نگه داشتن جانب پسر عمو و داماد میدانستند. از جمله معترضان عموی پیامبر یعنی حمزه یا عباس**** بود كه به محضر رسول خدا رسید و گریان عرض كرد:
ای رسول خدا عموی خود را از مسجد اخراج و عموزادهات را ساكن میكنی؟!
رسول خدا در جواب فرمود:
من شما را خارج و او را ساكن نكردم بلكه خداوند این گونه فرمان داد.۳۷
۶. رسول خداصلی الله وعلیه وآله امام علیعلیهالسلام را به یمن اعزام كرد و آن حضرت در مدت مأموریت اقدامهایی انجام داد كه بعضی را خوشایند نبود از جمله، اسب فردی از خانه فرار كرد و در بیرونِ خانه مردی را لگد زد و كشت. اولیای مقتول صاحب اسب را به محكمه امام آوردند و حضرت با شنیدن شهادت شهود مبنی بر فرار اسب از منزل و معلوم شدن بیتقصیری صاحبش، به بیگناهی او حكم داد ولی اولیای مقتول معترض بودند و شكایت امام را به نزد رسول خدا بردند. حضرت در پاسخ شكایت آنان قضاوت حضرت امیر را تأیید كرد و آن را مطابق حكم خدا شمرد.۳۸
۷. در بازگشت از تبوك عدهای نقشه قتل رسول خدا را كشیدند كه با هوشیاری رسول الله و عنایت خداوند، ناكام ماندند. حذیفة بن یمان و عماربن یاسر توانستند توطئه گران را شناسایی كنند ولی وقتی دیدند رسول خدا در پی مؤاخذه آنان نیست چنین پرسیدند:
آیا وقتی مردم و یارانت رسیدند آنان را امر نمی كنی گردن توطئه گران را بزنند؟! رسول خدا فرمود:
خوش ندارم مردم بگویند محمد به كشتن یارانش دست یازیده است.۳۹
۸. در اواخر عمرِ حضرت رسول، اسامة بن زید برای مقابله با تجاوزگران رومی حكم فرماندهی گرفت. بزرگان مهاجر و انصار و اصحاب سابقهدار رسول خدا موظف شدند تحت فرمان او برای مقابله با رومیان عازم شوند. نصب اسامه كه جوانی نورسیده و فاقد عنوان اجتماعی و كم سابقه بود بر بزرگان مهاجر و انصار به ویژه سابقهدارهایی كه خود را ذیشأن میدانستند بسیار گران آمد و اقدام رسول خدا را قابل قبول ندانستند و به آن اعتراض داشتند و این اعترضها به صورتهای مختلف به گوش رسول خدا رسید. آن حضرت از این اعتراضها كه غالباً انكاری بود خشمگین شد و با وجود شدت درد در جمع اصحاب حاضر شد و سخنرانی كرد و فرمود اعتراضهای شما بیمورد و نابجاست و شما بر امیری پدرش در جنگ موته نیز معترض بودید در حالی كه هم پدرش و هم او اهلیت و صلاحیت امارت داشته و دارند.۴۰
۹. رسول خداصلی الله وعلیه وآله، در غدیر خم علی بن ابیطالب را به جانشینی در امر حكومت منصوب كرد و مردم هم آزادانه با آن حضرت بیعت كردند ولی بعد از وفات پیامبر، جمعی توطئه كردند و با توسل به مكر و قوه قهریه وتطمیع و... امام علیعلیهالسلام را از حكومت كنار زدند و خود بر مسند خلافت تكیه زدند و سالها اقدام خود را به انتخاب مهاجر و انصار نسبت دادند و توجیه كردند. بعد از گذشت بیست و پنج سال وقتی با اقبال بینظیر عمومی زمام خلافت به دست امام رسید و امام در مجامع مختلف سابقه خود را مطرح كرد و خود را منصوب پیامبر بر شمرد كه حقش غصب شده و...، برای عموم مردم كه در بیخبری بودند این پرسشها مطرح شد كه اگر واقعاً رسول خدا ایشان را نصب كرده چگونه دیگران او را كنار زدهاند؟ و اگر خلافت حق ایشان بوده چرا برای گرفتن آن اقدام نكرده است؟ و ...
از اینرو در مقاطع مختلف این پرسشگری رخ مینمود و امام نیز در صدد توجیه و پاسخگویی بر میآمد. یك بار در شرایطی كه چندان هم برای چنین پرسشی مناسب نبود، كسی برخاست و از امام پرسید:
چرا با ابوبكر و عمر به سان طلحه و زبیر نجنگیدی و دست به شمشیر نبردی و حق خود را نطلبیدی؟
امام گرچه او را به خاطر بیموقع بودن پرسش مذمت كرد ولی در پاسخ وی گفت كه به شش نفر از پیامبران اقتدا كرده است كه مورد ظلم واقع شدند ولی صبر پیشه كردند، سپس آیات حاكی از تحمل آن شش پیامبر بزرگوار را برای مردم تلاوت كرد.
آنان با شنیدن استدلال حضرت عرض كردند: ای امیرمؤمنان ما فهمیدیم كه حق با توست و ما گناهكاریم و پشیمان. خداوند تو را معذور داشته است.۴۱ حتی پس از جنگ نهروان در آن اوضاع و احوال بحرانی كه افرادی چون محمد بن ابی بكر و معاویة بن حذیج به دست توطئهگران به شهادت رسیدند، وقتی پرسشگریِ افراد را درباره مسأله خلافت وعدم قیام خود شنید و متوجه شد كه عموم مردم سؤال دارند و توجیه نیستند، در نامه مفصلی مسائل را شرح داد و فرمان داد هر هفته آن نامه بر مردم قرائت شود.۴۲
۱۰. وقتی خلافت غصب شد، حضرت از اقدامات ممكن برای رسیدن به حق خود دریغ نورزید و پس از آن هم هرگاه زمینهای پیش آمد، صلاحیت منحصر به فرد خویش را ذكر كرد و غصب حق خویش را یادآوری كرد و از هیچ موقعیت مناسبی دریغ نورزید بسانی كه برای بعضی مخالفان و ا فراد كم توجه این یادآوریِ فراوانِ ایشان سؤال برانگیز و ناشی از حرص ایشان معرفی شد. عبدالرحمن بن عوف به امام گفت:
ای فرزند ابوطالب تو نسبت به خلافت حرص داری.
عبدالرحمن میخواست اقدامات امام را در پی طلبیدن حق بلكه ناشی از حرص و دنیاطلبی معرفی كند و امام در جهت زدودن این شبهه فرمود: من بر خلافت حریص نیستم بلكه میراث رسول خدا را میطلبم. پس از آن حضرت، سرپرستی امتش با من بود و شما حریص ترید؛ زیرا میان من و آن حائل شدهاید و برای جلوگیری از رسیدن من به حقم با شمشیر بر صورتم میكوبید.۴۳
۱۱. افراد و گروههایی در ایام خلافت امام، ظالمانه با ایشان درافتادند؛ گروهی پیمان شكستند و گروه دیگری از اطاعت و قبول بیعت سرپیچیدند و علیه امام لشكر كشیدند و گروه سومی امام را كافر و مرتد شمردند و با ایشان را جنگیدند. در همه موارد گرچه حضرت مخالفان خود را ظالم و تجاوزگر میدید و جز سركوبی آنان راهی نمیشناخت لیكن سعی داشت تا در حد توان از رودررویی «نظامی» خودداری ورزد و شرایط را برای بیدار شدن و هدایت فریب خوردگان آماده كند و با مصالحه، كار را به پایان برد. افرادی این تأمل و تأنّی را ناشی از ترس، قلمداد میكردند و امام لازم بود پاسخ گوید و این شبهه را بزداید و لذا در سخنرانی عمومی فرمود:
من این مطلب را بسیار زیر و رو كردم و جز جنگ با آنان، راه چاره ندیدم... اما این كه میگویید به خاطر ترس از مرگ كندی میكنم، به خدا قسم برای من فرقی ندارد كه بر مرگ وارد شوم یا مرگ بر من وارد شود.۴۴
۱۲. در جنگ جمل بعد از پیروزی، امام فقط تصاحب اموال لشكریانی را كه با آنان میجنگید، اجازه داد و از اسیر كردن آنان و زنان و فرزندانشان منع كرد. گروهی بر این دستور امام خرده گرفتند و آن را مطابق حق نشمردند. فردی از بكر بن وائل با بیادبی و جسارت به امام گفت:
- ای امیرمؤمنان به مساوات تقسیم نكردی و با رعیت به عدالت رفتار ننمودی!
- وای بر تو، چرا؟
- چون فقط اموال موجود در میدان جنگ را تقسیم كردی و زنان و فرزندان و اموال خارج از میدان كارزار را وانهادی!
پرسش این فرد، هم انكاری و اعتراضی بود و هم با لحنی بیادبانه و نیز به جهات دیگر شایسته توجه و جوابگویی نبود لذا امام بدان توجهی نكرد و خطاب به لشكریان فرمود: هر كس جراحتی برداشته با روغن مداوا كند.
مرد بكری بیادبانه گفت: آمادهایم حقمان را بگیریم و او حرفهای پوچ تحویل ما میدهد! امام او را نفرین كرد و برای توجیه دیگرانی كه واقعاً پرسش داشتند، ادامه داد:
ای برادر بكری تو آدم كوته فكری هستی، مگر نمیدانی ما كوچك رابه گناه بزرگ نمیگیریم. اموال آنان مربوط به قبل از زمان اختلافشان با ماست و بر طریق حق ازدواج كردهاند و فرزندانشان بر فطرت توحید متولد شدهاند لذا فقط آنچه در لشكرگاه دارند [غنیمت] و متعلق به شماست و آنچه در خانههایشان دارند، میراث فرزندانشان میباشد. ای برادر بكری من مطابق حكم رسول خدا با اهل مكه حكم كردم كه اموال موجود در لشكرگاهشان را تقسیم كرد و متعرض بقیه اموال نشد. ای برادر بكری مگر نمیدانی كه در دارالحرب همه اموال دشمنان حلال است ولی در دارالهجره اموال آنان حرمت دارد جز در جایی كه بحق بر دیگران حلال شود. [بعد خطاب به جمعیت فرمود:] خدا شما را رحمت كند؛ درنگ كنید. حالا اگر باز هم مرا تصدیق نمیكنید و بر ادعای خود پافشار هستید، بگوئید كدامیتان عایشه را به عنوان سهم خود میگیرد؟
با شنیدن این بیانات، جماعت همگی بر حقانیت امام و جهل خود اعتراف كردند.۴۵
۱۳. قبول حكمیت نیز از مواردی بود كه به سبب آن به امام اعتراض شد و مورد پرسش قرار گرفت.
امام خطاب به معترضان فرمود:
مگر شما نبودید كه وقتی آنان به حیله و نیرنگ قرآنها را بر نیزه كردند، گفتید، برادران دینی ما هستند و از ما طلب بخشایش دارند و به حكمیت كتاب خدا تن دادهاند و رأی آن است كه قبول كنیم و از آنان دست برداریم. به شما گفتم: این اقدام آنان به ظاهر صورت ایمان دارد و در واقع كفر است. آغازش رحمت است و انجامش پشیمانی؛ به جنگ ادامه دهید و راهی را كه پیش گرفتهاید رها مسازید بر جنگ دندان بفشارید و...۴۶
۱۴. صلح امام حسن(ع) با معاویه به شدت سؤال برانگیز بود و افراد فراوانی حتی از یاران بسیار نزدیك و باوفای حضرت به ایشان اعتراض كردند كه دو مورد را بیان می كنیم:
الف) ابی سعید عقیصا به امام گفت: «چرا با معاویه سازش كردی با این كه میدانستی فقط حق با توست و او گمراه و تجاوزگر است؟» امام فرمود: «اگر این كار را نمیكردم احدی از شیعه ما زنده نمیماند.»۴۷
ب) مسیّب بن نجبه گفت: «من از شما در شگفت هستم؛ خلافت را به معاویه واگذاشتی در حالی كه چهل هزار نفر در ركاب تو بودند و از او وثیقهای نگرفتی تا شرایط و تعهداتش را اجرا كند!»
امام فرمود: در این مورد چه میگویی؟[حالا چه كنم؟]
- به نظر من بهتر است به جنگ برگردی زیرا او پیمان شكسته و شرایط صلح را زیر پا گذاشته است.
- ای مسیب چنانچه من خواهان دنیا بودم، بدون تردید معاویه در صبر و شكیبایی از من پایدارتر نبود اما من خیر و صلاح شما را در نظر گرفتم تا از جنگ با یكدیگر جلوگیری كنم.۴۸بسیاری از معترضان حتی از حدود نزاكت هم عبور كردند و در اعتراض، بیادبی كردند و امام همه را توجیه میكرد و جواب میداد.
۱۵. امام حسینعلیهالسلام نیز هم به خاطر خودداری از بیعت با یزید و هم به خاطر خروج زود هنگام از مدینه و مكه مورد سؤال واقع شد و حضرت جواب داد كه مطابق فرموده رسول خدا موظف به مخالفت با یزد است و نمیتواند با او بیعت كند و اراده امر به معروف و نهی از منكر دارد. علاوه، اگر از مدینه و سپس از مكه خارج نمیشد، او را میكشتند.۴۹
۱۶. امام صادقعلیهالسلام در مورد زراره - از اصحاب باوفایش - سخنان متفاوتی میفرمود. در بعضی از بیانات از ایشان مدح میكرد و در مواردی نیز مذمت مینمود. این تناقض كلامی برای افراد سؤال برانگیز شد و از حضرت توضیح خواستند و ا یشان به فرزند زراره فرمود:
به پدرت سلام مرا برسان و بگو من به خاطر دفاع از تو، از تو مذمت میكنم زیرا دشمنان در پی دوستان ما هستند تا آنان را بشكنند یا آزار دهند و... و هر كس را ما بدگویی كنیم، میپسندند و تو چون به محبت و موالات ما مشهور شدهای و به این جهت مطرود مردم گشتهای، خواستم با عیبگویی ما از تو مورد توجه واقع شوی و شر از تو دفع گردد. عمل من شبیه عمل عبدصالح در معیوب كردن كشتی است تا از مصادره سلطان در امان باشد.
این مورد و دو مورد قبلی از این لحاظ مصداق پرسشگری از حاكمان مطرح شده كه امام حسین و امام صادقعلیهماالسلام از نظر پرسش كنندگان امام و مطاع بودهاند و با توجه به این مطلب مصداق سؤال از حاكمان می باشد.۵۰
۱۷. بسیاری از شیعیان پذیرش ولایت عهدی مأمون توسط امام رضا را سؤال برانگیز و غیر موجه میدانستند و در خفا و آشكار پرسش داشتند. امام در جواب معترضان فرمود:
خداوند میداند كه از پذیرش ولایت عهدی ابا داشتم ولی هنگامی كه میان قبول یا كشته شدن مختار شدم، قبول را بركشته شدن ترجیح دادم. وای بر معترضان[كه پذیرش ولایت از طرف ستمگر را به هیچ وجه جایز نمیدانند و اقدام مرا صددرصد خلاف میدانند]، آیا نمیدانند كه یوسف با اینكه پیامبر و رسول بود اما به حكم ضرورت سرپرستی خزائن عزیز مصر را عهدهدار شد و فرمود: «مرا مسؤولیت خزانهداری بده زیرا من نگهدارنده و دانا هستم.» من نیز به اجبار و به حكم ضرورت این منصب را پذیرفتم آن هم بعد از اینكه مشرف به مرگ شدم علاوه بر آن من با شرایطی وارد شدم كه مانند خارج شونده است. به خدا شكایت میبرم و هم او یاور می باشد.۵۱
موارد یاد شده بعضی از موارد پرسشگری مردم و جوابگویی معصومین علیهم السلام می باشد.
پسر حضرت نوح براساس روایات معتبر پسر صلبی خود او بود.۱۱علامه طباطبایی در تبیین علت این سؤال حضرت نوح مینویسد: نوحعلیهالسلام هیچ احتمال نمیداد كه پسر، در باطن دلش، كفر پنهان كرده باشد و اگر اظهار اسلام میكرده از باب نفاق بوده باشد، برخلاف همسرش كه نوح از كفر او خبر داشت. و بیتردید اگر پسرش رانیز مانند همسرش كافر میدانست، هرگز تقاضای نجات او را نمیكرد زیرا كه این خود نوحعلیهالسلام بود كه از خدای عزوجل درخواست كرد تا دیّاری از كفار را زنده نگذارد.۱۲ و نیز او بود كه به حكایت قرآن در دعایش گفت: «من و مؤمنان همراهم را نجات بده»۱۳و چگونه ممكن است او خود با آگاهی از كفر باطنی فرزندش، نجات او را بخواهد؟ با این كه قبلاً خدای تعالی به او فرموده بود: «درباره ظالمان با من كلامی مگو كه قطعاً آنان غرق شدنیاند»۱۴
در بخشی دیگر مینویسد: حضرت نوح خطاب به فرزندش فرمود: «لا تكن مع الكافرین» «با كافران و همراه آنان مباش»۱۵ و نفرمود: «و لا تكن من الكافرین» «زیرا خیال میكرد مسلمان است و از نفاق دلش خبر نداشت و نمیدانست كه او تنها به زبان و ظاهر مسلمان و مؤمن است و اگر او را از كافران میپنداشت و از كفر درونی او اطلاع داشت، او را صدا نمیزد.۱۶
در این كه مردم حاكمان را به حكومت میگمارند هیچ بحثی نیست و همه علما قبول دارند كه مردم دست كم تحقق بخش حكومت صالحان هستند. اگر در مشروعیت حكومت آنها هم دخلی نداشته باشند، به همین اندازه كه مردم تحقق بخش حكومت میشوند، بر حاكمان حق دارند و به همین اندازه به قول حضرت امامقدس سره ولی نعمت حاكمان هستند و حاكمان باید در برابر این حقی كه مردم برآنان دارند، پاسخگو باشند.
دراین كه جریان بستن درها چه سالی اتفاق افتاده، اختلاف است. برخی آن را مربوط به سالهای ابتدایی هجرت میدانند و برخی دیگر مربوط به سالهای آخر عمر رسول خدا. از سوی دیگر عباس و حمزه در مدینه اقامت نداشتهاند. حمزه جزء مهاجران بود و در سال سوم هجری شهید شد و عباس سالها بعد به مكه آمد. بنابراین فقط یكی از آن دو هنگام بستن درها در مدینه ساكن بوده است. ظاهراً بستن درها در سالهای آخر عمر پیامبر بوده و معترض را باید عباس شمرد زیرا امام علیعلیهالسلام در سال دوم هجری ازدواج كرده و مدتی ساكن خانه یكی از اصحاب بوده است، آن گاه در حجره مخصوص به خود ساكن شده است پس در زمان سكونت او در حجره جنب مسجد، حضرت حمزه زنده نبوده است، تا معترض باشد.
پی نوشت:
۱- زخرف: ۵۴
۲- قصص: ۳۸
۳- طه: ۷۱
۴-.انبیاء: ۲۳
۵- ر.ك.به: ترجمه المیزان، ج۱۴، صص۳۸۰-۳۷۹
۶- بقره: ۳۰
۷-همان.
۸- همان.
۹- ص: ۷۶
۱۰- هود: ۴۵
۱۱- ترجمه المیزان، ج۱۰، ص۳۶۷ به نقل از بحارالانوار، ج۱۱، ص۳۲۲ به نقل از عیون اخبارالرضاعلیهالسلام.
۱۲- نوح: ۲۸۲۷
۱۳- شعراء: ۱۱۸
۱۴- هود: آیه۳۷؛ ترجمه المیزان، ج۱، ص۳۷۵
۱۵- هود: ۴۲
۱۶- ترجمه المیزان، ج۱۰، ص۳۴۵
-۱۷ انعام: ۱۲۴
۱۸-اعراف: ۶
۱۹- نهج البلاغه، خطبه۵۰
۲۰- همان، خطبه ۱۶۲
۲۱- معادن الحكمه، ج۱، ص۱۵۷-۱۵۰
۲۲- نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶
۲۳- كهف: ۷۷-۶۶
۲۴- سیاستنامه امام علیعلیهالسلام، ص۴۹۰
۲۵- مستدرك الوسائل، ج۱۲، ص۴۲۹
۲۶- غررالحكم، ج۱، ص۴۲
۲۷- نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳
۲۸- نهج البلاغه، نامه ۵۳
۲۹- همان، خطبه ۲۱۶
۳۰- همان، نامه ۵۳
۳۱- همان، خطبه ۲۱۶ و كافی، ج۸، ص۳۵۵
۳۲- بقره: ۲۴۷ و تفاسیر ذیل آیه.
۳۳- ر.ك.به: طه: ۹۴-۸۵؛ اعراف: ۱۵۰-۱۴۸؛ بقره: ۵۴
۳۴- سیره ابن هشام، ج۲، ص۳۳۱
۳۵- آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۵۶۳، دانشگاه تهران، دوم، ۱۳۶۱
۳۶- سیره ابن هشام، ج۲، ص۱۴۲
۳۷- بحارالانوار، ج۳۹، ص۲۸
۳۸- همان، ج۲۱، ص۳۶۲
۳۹- همان، ج۲۱، ص۲۴۷
۴۰- ابن سعد، طبقات الكبری، ج۲، ص۱۹۰
۴۱- احتجاج، ص۱۹۰، اعلمی، بیروت.
۴۲- معادن الحكمه، ج۱، ص۱۵۷-۱۵۰
۴۳- همان، ص۱۵۸
۴۴- نهجالبلاغه، خطبه ۵۵
۴۵- بحارالانوار، ج۳۲، ص۲۲۳
۴۶- احتجاج، ص۱۸۵
۴۷- بحارالانوار، ج۴۴، ص۲
۴۸- سیره امامان (ترجمه اعیان الشیعه)، ج سوم، ص۴۲
۴۹- فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۷۹؛ سخنان حسین بن علی، محمدصادق نجمی.
۵۰- مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص۴۴۱
۵۱- عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۳۹
نویسنده:احمد حیدری
منبع : خبرگزاری فارس
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست