یکشنبه, ۱۵ مهر, ۱۴۰۳ / 6 October, 2024
مجله ویستا

پرسشگری و پاسخگویی در سیره پیشوایان دینی‏


«پرسشگری» و «پاسخگویی» از سوی مردم و حكومت، از مباحثی است كه امروزه بسیار مطرح می‏شود. حكومت‏های استبدادی در گذشته به مردم، حقّ پرسشگری نمی‏دادند و خود را نیز موظف به پاسخگویی نمی‏دانستند، ولی حكومت اسلامی، از صدر اسلام این حق را برای مردم و این وظیفه را برای خود به رسمیت شناخت. مبانی حقّ پرسشگری مردم و پاسخگویی حكومت عبارتند از:
۱. جز خداوند كه مالك مطلق است، هیچ كس برتر از سؤال و پرسش نیست و همه باید پاسخگوی اعمالشان باشند.
۲. مردم صاحبان و حامیان اصلی حكومت هستند و حاكمان با حمایت مردم به این مقام رسیده‏اند پس باید در برابر مردم پاسخگو باشند.
۳. حاكمان باید متواضع باشند و به مردم بها بدهند و از اندیشه و رأی آنان استفاده كنند. اجازه پرسشگری دادن به مردم، خود، از خضوع و فروتنی حاكم و بها دادن او به افراد حكایت دارد.
۴. حاكم اسلامی علاوه بر اداره دنیای مردم وظیفه ارشاد و هدایتگری هم دارد و ارشاد، زمانی تحقق می‏یابد كه هدایت‏پذیر نسبت به اَعمال و رفتار مرشد، توجیه باشد.
۵. پرسشگری برای رفع ابهام و اصلاح كاستی‏ها، از مصداق‏های روشن نصیحت و امر به معروف و نهی از منكر است. از جمله حقوق حاكم بر رعیت، حق نصیحت اوست؛ یعنی مردم موظفند پرسش‏های خود را مطرح كنند و نظریه‏های اصلاحی خود را بگویند.
۶. اسلام، مخالف آن است كه حاكم خود را مطاع مطلق بداند و مردم را مطیع مطلق و از حاكم می‏خواهد كه مردم دلیل و مصلحت امر و نهی او را بدانند و آرای انتقادی خود را مطرح كنند.
با توجه به مبانی یاد شده، پیامبران و امامان: در دوران حاكمیت خویش به مردم اجازه پرسشگری می‏دادند و خود را نیز پاسخگو می‏دانستند. تاریخ اسلام موارد فراوانی از این پرسشگری و پاسخگویی را ثبت كرده است.
آیا مردم حقّ پرسش از حاكمان و رهبران خود را دارند؟ حق سؤال و پرسش مردم از حكومت و حاكمان به ویژه حاكمان و رهبران دینی بر چه پایه‏هایی استوار است؟ آیا مقام غیر مسؤول هم داریم؟ آیا معصومان‏علیهم‏السلام پرسشگری را در جامعه رواج می‏دادند یا از آن نهی می‏كردند؟ و...
نوشته حاضر در بردارنده پاسخ پرسش‏های یاد شده است. در آغاز به بیان مبانی پرسشگری از نگاه معصومان‏علیهم‏السلام می‏پردازیم، سپس مواردی از پرسشگری مردم و پاسخگویی معصومان ‏علیهم ‏السلام را ذكر می‏كنیم.
حقّ پرسشگری و مبانی آن‏
حكومت‏های استبدادی و حاكمان مستكبر، خود را برتر از عموم می‏پندارند و دیگران را صالح و شایسته برای تصمیم‏گیری و اظهارنظر نمی‏دانند. در چنین حكومت‏هایی مردم فقط، رعیت، مطیع و فرمانبر به شمار می‏روند و حقّ اظهار نظر و شركت در تصمیم‏گیری یا پرسشگری و توضیح خواستن از حاكمان را ندارند. حكومت فرعون، نمونه بارز حكومتِ ستمگرِ مستكبر است. در این حكومت، مردم، تحقیر می‏شوند و شأن آنها انكار می‏گردد و اطاعت بی‏چون و چرا از آنان خواسته می‏ شود.
«فَسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ» ۱
«قوم خود را تحقیر كرد و خفیف شمرد و آنان مطیع او شدند».
در چنین حكومتی است كه مردم حتی حقّ فكر كردن ندارند و فرعون، خود، به جای آنان فكر می‏كند و تشخیص می‏دهد و خط و نشان می ‏كشد:
«قال فرعون یا ایها الملأ ما عملت لكم من اله غیری فاوقدلی یا هامان علی الطین صرحاً لعلی اطلع الی اله موسی و انی لأظنُّه من الكاذبین» ۲
«فرعون گفت: ای بزرگان قوم! من برای شما معبودی جز خویشتن نمی‏شناسم، پس ای هامان برایم برگِل آتش بیافروز[و آجر بپز] و برجی [بلند] برای من بساز تا شاید به سوی خدای موسی سركشم و من جدّاً او را از دروغ‏گویان می ‏انگارم».
وقتی ساحرانِ دربار با مشاهده معجزه حضرت موسی‏علیه‏السلام نبوت وی را تصدیق كردند و به او ایمان آوردند، علت ایمان آوردن را نپرسید بلكه آنان را به خاطر ایمان آوردنِ بدون اجازه او توبیخ كرد:
«آمنتم له قبل ان آذن لكم» ۳
«به او ایمان آوردید قبل از آن كه به شما اجازه دهم».
ولی در حكومت الهی و دینی، مردم، حقّ دانستن و پرسشگری دارند و حاكم موظف به پاسخگویی می‏باشد. حق پرسشگری مردم در حكومت‏های صالح بر مبانی زیر استوار است:
۱. فقط مالك حقیقی مافوق سؤال است.
مالك حقیقی و مطلق در ملك خود حق تصرف مطلق دارد و هیچ یك از بندگان - كه ملك مطلق او هستند - حقّ پرسش از او را ندارند و مالك هم موظف نیست رفتار و كردار خود را برای آنان توجیه كند؛ زیرا آنان را به عنوان «مملوك» و «عبد» جز اطاعت و پذیرش بی‏چون و چرا نشاید و چون مالك مطلق و حقیقی فقط خداست، پس او تنها مقام غیرمسؤول است و هیچ كس را حق پرسشگری و طلب توضیح از او نیست این است كه خداوند در قرآن می‏فرماید:
«لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون» ۴
«خداوند از آنچه می‏كند پرسش نمی‏شود و آنانند [بندگان‏] كه مورد پرسش واقع می‏شوند».
خداوند، آنچه بخواهد انجام می‏دهد، گرچه حقّ مطلق، حكیم، عدل، عالم و آگاه به مصالح بندگان و رحیم به آنان، جز حق، خیر و رحمت انجام نمی‏دهد.۵ براین اساس به كار خدای تعالی اعتراض و چون و چرا معنا ندارد ولی حق تعالی پرسش و توضیح خواستن ناشی از جهلِ بندگانش را اجازه داده و آنان را به خاطر این پرسش‏ها توبیخ نكرده است. در قرآن دو مورد پرسش بندگان از حق تعالی ذكر شده است:
مورد نخست: وقتی خداوند به ملائكه و ساكنان آسمان اعلام كرد:
«انی جاعل فی الارض خلیفة» ۶
«من در زمین خلیفه خواهم گمارد».
ملائكه به دو جهت نسبت به این اراده خداوند مسأله‏دار شدند؛ نخست اینكه آنان همه موجودات مادی را فسادانگیز و خونریز یافته بودند و آدم را هم به خاطر مادی بودن تابع این قانون می‏دانستند و دوم اینكه خلیفه خداوند باید تسبیح‏گو و تقدیس‏گوی او باشد و آنان خود را تسبیح گو و تقدیس گوی خدا می‏دانستند و شایسته مقام خلافت و از این‏رو توضیح خواهانه از خداوند پرسیدند:
«اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» ۷
«آیا در زمین كسی را قرار می‏دهی كه در آن فساد كند و خون بریزد در حالی كه ما تسبیح‏گوی حمد تو و تقدیس گوی توایم».
آنان معترض نبودند بلكه وجه خلافت را در آدم نمی‏دانستند یا به دیگر سخن سراغ نداشتند. خداوند هم آنان را بر این پرسش آگاهی‏طلبانه توبیخ نكرد بلكه ابتدا اجمالاً فرمود:
«انی اعلم ما لا تعلمون» ۸
«من چیزی می‏دانم كه شما نمی‏دانید».
و بعد با تعلیم اسماء به آدم و پرسش از ملائكه، به آنان فهماند كه شما ظرفیت لازم را برای خلافت ندارید و آدم دارای ظرفیت فوق‏العاده‏ای است كه او را شایسته این مقام می‏گرداند.
ظاهراً شیطان هم در این سؤال همراه ملائكه بود ولی مقصودش از سؤال، آگاهی طلبیدن نبود بلكه سؤال او اعتراضی و انكاری بود. او خود را برتر از انسان می‏دانست و نمی‏خواست نصب آدم به مقام خلافت را بپذیرد. به همین دلیل از ملاك و معیار شایستگی آدم نپرسید بلكه معترضانه وطلبكارانه گفت:
«انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» ۹
«من از او بهترم، مرا از آتش و او را از خاك آفریده‏ای».
خداوند هم او را به خاطر انكار و استكبار از پذیرش سیادت آدم، از درگاه خود راند.
مطلب دیگر اینكه پرسش ملائكه در اینجا ابتدایی نبود بلكه بعد از اعلام خداوند به آنان بود. خداوند با اعلام اراده خود به آنان، آنان را در این امر وارد كرد و اجازه پرسش داد. اگر خداوند قبل از آفرینش آدم و خلیفه قرار دادن او، این اراده را به ملائكه اعلام نمی‏كرد و بدون اطلاع قبلی آنان، آدم را خلق و او را خلیفه خود معرفی می‏كرد و از ملائكه می‏خواست بر او سجده كنند، هیچ كدام از ملائكه به خود اجازه سؤال و چون و چرا نمی‏دادند لیكن وقتی خداوند قبل از خلقت آدم، اراده خودش را به اطلاع آنان رساند، ایشان به خود اجازه دادند از دلیل خلافت آدم - كه برایشان مخفی بود - سؤال كنند تا آگاه شوند.و اما غیر خداوند، مالك مطلق نیست تا از مورد پرسش واقع شدن برتر باشد. غیر خداوند، هر كه باشد، بنده‏ای از بندگان خداست كه باید در برابر اعمال و رفتارش پاسخگو باشد، بندگان خدا كه از عمل و رفتار او سود می‏برند یا ضرر می‏بینند، حق پرسشگری از او دارند.
مورد دوم: حضرت نوح‏علیه‏السلام سالیان طولانی قوم خود را به خدا دعوت كرد و پس از آن مدت، خداوند وی را خبر داد كه دیگر كسی از قوم تو ایمان نخواهد آورد، پس از رفتار منكرانه آنان اندوهگین مباش و در حضور ما كشتی بساز و درباره ظالمان با من سخن مگوی؛ زیرا كه آنان غرق شدنی‏اند و هرگاه كشتی آماده شد و طلیعه عذاب نمایان گشت از هر جنس حیوان یك جفت و اهل خود و مؤمنان را بر كشتی سوار كن كه باقی هلاك خواهند شد. حضرت نوح امر خدا را اجرا كرد و هنگامی كه كشتی بر امواج طوفانی قرار گرفت، فرزند خود را در گوشه‏ای دید او را به سوار شدن فراخواند ولی پسرش اجابت نكرد و به كوه پناه برد كه موج میان آن دو فاصله انداخت و سرانجام غرق شد. حضرت نوح به خداوند عرض كرد: «رب ان ابنی من اهلی و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمین» ۱۰ «پروردگار من، پسرم از اهل من است و وعده تو به یقین حق است و تو بهترین حكم كنندگانی».
این سخن در بردارنده پرسش غیر صریحی از سوی حضرت نوح خطاب به حق تعالی است و حضرت ابراز می‏دارد كه خدایا تو وعده نجات اهلم را دادی و پسرم هم از اهل من است، بنابراین نباید فرزندم به كام مرگ برود. حضرت نوح نمی‏داندكه فرزندش ایمان ندارد و فقط اظهار ایمان می‏كند، اگر می‏دانست هیچ گاه این سؤال را مطرح نمی‏كرد. خداوند هم جواب می‏دهد كه او از اهل تو نیست؛ زیرا وعده نجات به اهلِ «صالح» تعلق دارد و این فرزند صالح نیست و با تو رابطه ایمانی ندارد و از اهل تو نیست.**
۲. دانستن حق مردم است‏
مردم صاحبان اصلی حكومت هستند و حق دانستن دارند. پیامبران و امامان‏علیهم‏السلام دارای شأن نبوت وامامت بودند و این شأن یك شأن الهی بود و مردم در آن هیچ دخالتی نداشتند، نبوت و امامت شؤون پیام‏رسانی و هدایت‏گری از جانب خداوند هستند و خداوند پیامبر و امام را برای این رسالت بر می‏گزیند و او خود بهتر می‏داند چه كسی سزاوار و شایسته برای رسالت است:
«الله اعلم حیث یجعل رسالته» ۱۷
«خداوند بهتر می‏داند رسالت خودش را كجا قرار دهد».
رسول و امام از آنجا كه منصوب خداوند هستند، در این شأن فقط در برابر او مورد پرسش قرار می‏گیرند و باید پاسخگو باشند همانگونه كه مردم درباره چگونگی مواجهه با پیامبران و امامان و تصدیق یاتكذیب آنان از جانب خداوند مورد پرسش قرار می‏گیرند و باید پاسخگو باشند:
«فلنسئلن الذین ارسل الیهم و لنسئلن المرسلین» ۱۸
«بی‏شك، كسانی كه به سوی آنان رسولان رافرستادیم و هم فرستادگان را مورد پرسش قرار می‏دهیم».
و اما حكومت شأنی راجع به مردم است یا دست كم در آن ذی دخل هستند و بر این اساس در آیات و روایات «امر» كه به معنای حكومت است به «كُم» یعنی مردم اضافه شده است. و كسی باید در مصدر حكومت قرار بگیرد كه هم شرایط و صلاحیت‏های مقرر در شرع را داشته باشد و هم مورد رضایت و خواست مردم باشد.
به همین جهت آن بزرگواران به مردم حق پرسش می‏دادند و خود را موظف به پاسخگویی می ‏دانستند.***
از نگاه امام علی‏علیه‏السلام - به عنوان بزرگترین نمونه تربیت شده مكتب اسلام - مردم حق دارند آگاه به امور باشند بلكه بر والی و حاكم لازم است آنان را آگاه كند و نباید جز در موارد جنگ و مسائل مهم نظامی، مطلبی را به عنوان سرّ از آنها پوشیده بدارد:
«آگاه باشید حق شماست كه جز اسرار جنگی هیچ سرّی را از شما پوشیده ندارم و در اموری كه پیش آید بدون مشورتِ شما اقدامی نكنم».۱۹
یكی از اصحاب آن حضرت از ایشان پرسید كه چگونه قوم، شما را با وجود صلاحیتی كه داشتید، كنار زدند؟ حضرت به هنگام پاسخگویی نخست، به حقّ پرسشگری ایشان تصریح كرد و فرمود:
«و لك حق المسألة ؛و تو حق پرسش داری».۲۰
پس از بازگشت از نهروان نیز در همین مورد، از او سؤال شد و احساس كرد كه عموم مردم در این باره توجیه نیستند و از وجه مطلب آگاهی ندارند لذا طی نامه‏ای مفصل به تبیین مسأله پرداخت و فرمان داد هر جمعه آن نامه توجیهی را عبیدالله ابن ابی رافع در حضور ده نفر از اصحاب بزرگ و مورد اعتماد به عنوان شاهد و تصدیق كننده برای مردم بخواند و در آن نامه تصریح كرد:
«و لولا ان العامة قد علمت بذلك لم اذكره» ۲۱
«اگر نبود كه عامه از این مطلب آگاهی دارد، این مطالب را یادآوری نمی‏كردم».
۳. فروتنی و بها دادن به دیگران‏
حاكم وقتی خود را عبد، فقیر، كوچك، محتاج و محدود بداند و برتر از خطا نشمرد و دیگران را نیز افرادی ارزشمند بداند كه ممكن است به خواست خدا در پاره‏ای امور از او مطلع‏تر و آگاه‏تر باشند و بتوانند به او كمك كنند، با چنین بینشی به طور طبیعی هم قبل از انجام كارها مشورت می‏كند و هم بعد از انجام كارها به دیگران اجازه اظهار نظر و اعتراض می‏دهد و از فكر و نظر آنان استفاده می‏كند. معصومین‏علیهم‏السلام گرچه مؤید به تأییدات خاصّه خداوند بودند ولی ذات خود را برتر نمی‏دانستند و بندگان خدا را نیز كوچك نمی‏شمردند و باور داشتند كه چه بسا فرد كوچكی به خواست خداوند، مطلبی را درك كند و بگوید كه به ذهن دیگری نرسیده است، بدین جهت هم مشورت می‏كردند وهم اجازه اظهار نظر می‏دادند. سخنان و رهنمودهای امیرمؤمنان علی‏علیه‏السلام در این زمینه بسیار فراوان، شگفت‏انگیز و راهگشا است. حضرت در بخش‏های منشور حكومتی، به مالك اشتر فرموده‏ اند: «از، از خود راضی بودن بپرهیز و به توانایی‏های دلخوش كننده خودت امیدوار و مطمئن مباش و از دوست داشتنِ تملق و ستایشگری برحذر باش؛ زیرا كه این خصال مطمئن‏ترین فرصت و نقطه نفوذ برای شیطان است تا نیكوكاریِ نیكوكاران را محو كند.
برای مدت طولانی از رعیت پنهان مشو؛ زیرا دور بودن زمامداران از چشم رعایا [و مورد نقد قرار نگرفتن آنان‏] خود موجب نوعی محدودیت و بی‏اطلاعی نسبت به امور مملكت است كه آگاهی زمامدار را از مسائل نهانی قطع می‏كند در نتیجه بزرگ، در نزد او كوچك و كوچك، بزرگ و كار زشت، زیبا و كار نیك، بد جلوه می‏كند و حق و باطل هم آمیخته می‏شود و... تو یكی از دو مرد هستی؛ یا مردی هستی كه ضمیرت برای جانبازی در راه حق آماده است پس دلیل ندارد نسبت به كارهای حقی كه وظیفه توست [از جمله شنیدن سخن حقّ دیگران و پیشنهادها و انتقادهای آنان‏] خود را در خفا نگه داری و یا مردی هستی كه از انجام دادن وظیفه، دادن خوددار می‏باشی پس بِدان، زود است كه از تو مأیوس شوند... شایسته است كه مقرب‏ترین آنان به درگاه تو كسی باشد كه سخن تلخ حق بر زبان او بیشتر جاری می‏گردد.»
و در خطبه‏ای فرمودند:
«هیچ كس - حتی آن كه در نظر مردم دارای شأن بزرگ و سابقه در دین است - برتر از آن نیست كه در انجام وظیفه حقّی كه خدا به عهده‏اش نهاده، بی‏نیاز از یاری باشد همانگونه كه هیچ كس - اگرچه، در نظر مردم خیلی حقیر و كوچك باشد - دون مرتبه‏تر از آن نیست كه یاری شود یا از او كمك گیرند.»۲۲ و این، سخنِ صاحبِ بینشِ یاد شده است كه در ادامه خطبه فرمودند:
«به مانند سخن گفتن با جباران با من سخن مگویید و همانگونه كه در حضور حكام ستمگر حریم می‏گیرید، از من حریم مگیرید و با تملق و چاپلوسی با من رفتار نكنید و گمان مبرید سخنِ حقّی كه می‏گویید بر من سنگین می‏آید یا در پیِ‏بزرگ شناساندن خویشم؛ زیرا آن كس كه گفتن سخن حق، به او یا عرضه داشتن عدالت بر او، برایش سنگین باشد، عمل به آنها برایش سنگین‏تر است، پس از سخن حق و مشورت عدل، دریغ مورزید كه من خود را برتر از خطا و عمل خویش را در امان از اشتباه نمی‏دانم، مگر خداوند مرا كفایت كند [كه معنای عصمت همین است‏].»
۴. هدایتگری، اختیار و آگاهی‏
حاكم اسلامی علاوه بر وظیفه حكومت و اداره امور، رهبر معنوی و دینی مردم نیز هست و می‏خواهد مرشد آنان به طریق حق باشد و ارشاد بدون اختیارِ آگاهانه معنا ندارد؛ پس حاكم اسلامی باید حقانیت خود را ثابت و اعمالش را توجیه كند تا پیروان او با آگاهی كامل، پیروی از وی را اختیار كنند. اگر كارهای حاكم برای پیروان، توجیه شرعی، عقلی و قانونی نداشته باشد، آنان نسبت به حاكم بدبین می‏شوند و او را ستمگر می‏پندارند و به خود اجازه پیروی از او را نمی‏دهند. قبل از این كه به بیانات معصومان‏علیهم‏السلام در این‏باره بپردازیم، از خوان گسترده كلام الهی بهره‏ای بر می‏گیریم. حضرت موسی‏علیه‏السلام با وحی الهی از وجود بنده صالحی مطلع شد كه به مراتب بالایی از ولایت رسیده و خداوند به او علم آموخته و از رحمت خاص خود بهره‏مند ساخته بود به طوری كه می‏توانست مرشد حضرت موسی ‏علیه ‏السلام باشد. حضرت با اجازه حق تعالی در پی آن عبد صالح بر می‏آید تا پیرو او شود و از علم او بهره گرفته و رشد یابد. سرانجام به محضر عبد صالح می‏رسد و عرضه می‏دارد كه آیا اجازه می‏دهی تو را پیروی كنم تا از حكمت رشد دهنده‏ای كه تعلیم شده‏ای مرا بیاموزی؟ عبد صالح در پاسخ می‏گوید، تو توان همراهی و شاگردی مرا نداری؛ زیرا نمی‏توانی بر آنچه از وجه آن آگاه نیستی صبر و تحمل‏ورزی. حضرت موسی‏علیه‏السلام وعده تحمل می‏دهد و عبد صالح همراهی اطاعت‏وار ایشان را به شرطی می‏پذیرد كه در مورد كارها تا زمانی كه خود وی وجه آنها را نگفته است، پرسشی نكند و حضرت موسی هم می‏پذیرد ولی با این وجود موسای آگاهی‏خواه، هدایت طلب و رشدآموز، هرگز نمی‏تواند در برابر اَعمالِ به ظاهر ناپسند مرشد سكوت كند و به حكم ایمانِ خود، لب به اعتراض می‏گشاید. هر چه ناپسندی كار، در ظاهر، بیشتر است، اعتراض و پرسشگری او شدیدتر است. وقتی عبد صالح كشتی را سوراخ می‏كند، موسی‏علیه‏السلام به سؤال و اعتراض گوید: آیا آن را سوراخ كردی تا مسافرانش را غرق سازی؟ واقعاً به كار ناروایی مبادرت كردی. و وقتی نوجوان بی‏گناه را می‏كشد، موسی‏علیه‏السلام به اعتراض می‏گوید: آیا بی‏گناهی را بی آن كه كسی را كشته باشد، كشتی؟ واقعاً كار منكری را مرتكب شدی.
و وقتی وارد قریه‏ای شدند كه اهل آن از طعام دادن به آنان خودداری ورزیدند و با این وجود عبد صالح دیوار مشرف به انهدامی را تعمیر كرد، چنین اعتراض شنید: اگر می‏خواستی [كاش‏] برای این كار، مزدی می‏گرفتی.۲۳
این پرسش‏ها و اعتراض‏ها از طرف موسی‏علیه‏السلام نسبت به عبد صالح طبیعی است؛ زیرا موسی‏علیه‏السلام «علم‏آموز» است و می‏خواهد رشد یابد و طبیعی است كه «حق طلب» و «حق‏جو» در برابر كارِ به ظاهر ناپسند، نمی‏تواند سكوت كند و اگر مصاحبت موسی و عبد صالح طولانی می‏شد، باز هم اعتراض‏های او در برابر كارهایِ به ظاهر ناصحیح، ادامه می‏یافت.از این‏رو، حاكم نسبت به افكار عمومی توجه دارد و سعی می‏كند كارهایش را برای عموم توجیه كند تا معاصران به حقانیت او معترف باشند و نام نیك او در تاریخ و برای آیندگان ثبت گردد. حضرت امیرعلیه ‏السلام در بخش‏هایی از نامه خود خطاب به مالك در این باره چنین نوشت: «از خدا می‏خواهم من و تو را موفق به كاری كند كه مورد رضایت او باشد و نزد او و بندگانش عذری روشن باشد همراه با آوازه‏ای نیك در میان بندگان. هرگاه رعیت به تو گمان ظلم بردند، عذر خود را برای آنان آشكار كن و با این اقدام گمان بد آنان را دور ساز كه در این‏گونه رفتار موجبات تربیت اخلاقی تو و ارفاق و ملاطفت به رعیت وجود دارد و آنان را بر صراط حق كه خواست توست، مستقیم می‏دارد.» آخرین جمله فراز بالا بسیار شایسته توجه است. امام می‏فرماید: «استقامت و پایداری مردم بر صراط حق» خواست و هدف حاكم اسلامی است و توجیه شدن، آنان را بر این صراط، مستقیم می‏دارد. از این‏رو، اولین كسی كه «صندوق انتقادها و پیشنهادها» نصب كرد، علی بن ابی طالب‏علیه‏السلام بود. حضرت خانه‏ای معین كرده بود تا هر كس مورد ظلم عُمّال حكومت واقع شد و از آنان انحراف و ایرادی دید، شرح مطلب را نوشته و در آن خانه بیندازد.۲۴ در آن خانه حتی نامه‏های پر از اهانت به خود حضرت انداخته می‏شد.
۵. نصیحت‏ گری خالصانه از حقوق حاكم برعهده رعیت است.
حاكم و حكومت اسلامی نه تنها به رعیت اجازه اظهار نظر می‏دهند بلكه بالاتر، از رعیت می‏خواهند كه به عنوان یك واجب و وظیفه و ادای حقی كه به عهده آنان است، از خیرخواهی برای حاكم و حكومت دریغ نورزند و آنچه از صَلاح به نظرشان می‏رسد، بگویند و هر جا ایراد و نقصانی دیدند، اطلاع دهند و این نشانه مودّت خالصانه آنان می‏باشد. امیرمؤمنان ‏علیه ‏السلام می‏فرماید: « نصیحت ثمره محبت است.»۲۵
« نصیحت محبت می‏آورد.»۲۶ دو جمله بالا رابطه متقابل نصیحت و مودت را بیان می‏كند. ناصح بی‏شك به نصیحت شونده محبت دارد كه نصیحت می‏كند و اگر نصیحت شونده، بشنود، محبت ناصح بیشتر می‏شود همانگونه كه نصیحت شونده نیز اگر توجه داشته باشد به ناصح محبت پیدامی كند زیرا او را محبّ خود می یابد.
حق من بر شما این است كه به بیعت وفادار باشید و در حضور و پشت‏سر، خیرخواه من باشید. نصیحت یعنی خیرخواهی، مشورت، رهنمود و انتقاد و اطاعت و پیروی خالصانه و ناشی از عشق ومحبت برای اصلاح محبوب و پیشرفت او، البته لازمه نُصح و خیرخواهی این است كه فرد به محض مشاهده كار به ظاهر خلاف، حكم نكند بلكه ابتدا توضیح بخواهد، آید شاید، فاعل برای آن كار، وجه و عذر قانع كننده‏ای داشته باشد. از این‏رو امام خطاب به پیروانش اعلام می‏ كند:
اگر كاری از من به نظرتان ناپسند و غیرصحیح و ظالمانه آمد، زود قضاوت نكنید و صبر نمایید تا وجه آن را بیان كنم؛ زیرا ما برای هر كاری كه از نظر شما منكر و ناپسند است، عذر و وجه قانع كننده‏ای داریم.۲۷
امر به معروف و نهی از منكر نیز وظیفه آحاد امت اسلامی نسبت به یكدیگر و نسبت به حاكمان است بلكه امر به معروف و نهی از منكرِ حاكمان اهمیت بیشتری دارد؛ زیرا دایره فَساد یا صَلاح كارِ منكر یا معروف یك فرد بسیار محدودتر از دایره صلاح یا فساد كارِ منكر یا معروف حكومت است از این‏رو امر به معروف حكومت و حاكمان اهمیت بیشتری دارد؛ علاوه، حاكم قدرت دارد و امر و نهی قدرتمند، به ویژه اگر مستكبر و ستمگر هم باشد، عواقب ناخوشایندی برای آمر و ناهی دارد و لذا برترین جهاد گفتن كلمه حق به حاكم ستمگر است؛ زیرا گوینده می‏داند كه چه بسا این امر و نهی برای او بهای گزافی خواهد داشت و او با علم به این مطلب، خود را در معرض خطر عظیم قرار می‏دهد و برای كسب رضای خدا امر و نهی می‏ كند. معصومان‏علیهم‏السلام علاوه بر این كه اجازه مشورت و انتقاد می‏دادند، بر آن تشویق هم می‏كردند و عاملان حكومتی را به تربیت مردم بر حق‏گویی و پرسشگری توصیه می ‏كردند: آنان را طوری تربیت كن كه ستایشگر تو نباشند و اعمال باطلی كه از تو سرنزده [به تو نسبت ندهند و بر آن‏] ستایش نكنند زیرا مدح و ستایش بسیار، خودپسندی بار می‏آورد و تو را مغرور و خودبین می ‏سازد.۲۸« از بدترین حالات زمامداران در پیشگاه صالحان آن است كه گمان برده شود آنان فریفته تفاخر گشته و كارشان شكل برتری جویی به خود گرفته است. من از این ناراحتم كه حتی در ذهن شما خطور كند كه مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت می‏ برم.»۲۹
۶. ردّ بینشِ مطاعِ مطلق دانستن حاكم و مطیعِ مطلق دانستن رعیت
امام‏علیه‏السلام هم بینش مطاع مطلق دانستن حاكم را نفی می‏كرد و از عاملان خود می‏خواست چنین‏بینشی را از خود دور كنند و هم رعیت را از اطاعت مطلق و بی‏چون چرای حاكمان نهی و آنان را به نظر دادن و انتقاد كردن تشویق می‏كرد. خطاب به مالك در منشور حكومتی نوشت:
« هرگز نگو به من قدرت داده شده و من امر می‏كنم و باید اطاعت شود.»۳۰ و نیز زمانی كه حقوق متقابل حاكم و رعیت را بر می‏شمرد، شخصی از بین جمعیت برخاست و عرض كرد:
تو امیر ما و ما رعیت تو هستیم. هر چه می‏خواهی برای ما اختیار كن و آن را به اجرا بگذار و امر كن كه تو گوینده تصدیق شده و حاكم موفق و... هستی. اما بعد از شنیدن این سخنان ضمن زشت شمردن تملّق‏طلبی حاكم فرمود: « با من به مانند جباران سخن مگویید و... و از گفتن سخن حق دریغ مورزید و... .»۳۱ با توجه به مبانی یاد شده، پرسشگری رعیت و پاسخگویی معصومان در دوران حكومت و قدرت آنان، نمود بارز داشت كه به مواردی از آن اشاره می‏كنیم.
موارد پاسخگویی معصومان‏ علیهم ‏السلام
۱. حضرت اشموئیل‏علیه‏السلام از پیامبران بنی اسرائیل بود. در زمان آن حضرت بنی اسرائیل از ظلم و ستم جالوتیان و آوارگی و بی‏خانمانی به ستوه آمده و تصمیم گرفتند، برای آزاد سازی وطن خویش تلاش كنند و از پیامبرشان خواستند فرمانده و حاكمی معین كند تا به فرمان او با دشمن بجنگند. حضرت اشموئیل‏علیه‏السلام به امر خداوند طالوت را به عنوان زمامدار معرفی كرد. اشراف بنی اسرائیل و عشیره و پیروانشان، طالوت را شایسته ندانسته و او را واجد معیارهای معهودشان - یعنی توانمندی مالی و انتساب عشیرگی - ندانستند و به اعتراض و پرسش گفتند: چگونه او فرمانروای ما باشد در حالی كه ما به فرمانروایی سزاوارتریم و او وسعت مالی ندارد؟
حضرت اشموئیل علاوه بر این كه انتصاب خدایی او را یادآور شد، دو وجه شایستگی او را نیز خاطرنشان ساخت و فرمود:
همانا خداوند او را بر شما برگزید و در علم و قدرت جسمی فزونی بخشید و خداوند ملك خود را به هر كس بخواهد می‏دهد.۳۲
۲. حضرت موسی‏علیه‏السلام به قوم خود اطلاع داد كه مدت سی روز میقات با خدا دارد و هارون‏علیه‏السلام را به عنوان جانشین خود قرار داد و به او سفارش‏های لازم را كرد و رفت. میقات بعد از سی روز تا ده روز بعد ادامه یافت، در این فاصله «سامری» و یارانش، عموم بنی اسرائیل را به پرستش گوساله طلایی سوق دادند و كوشش‏های حضرت هارون نتوانست مانع انحراف قوم گردد. وقتی موسی به میان قوم بازگشت و انحراف آنان را دید، ابتدا به سراغ حكومتیان رفت و آنان را به دلیل قصور احتمالی به شدت مؤاخذه كرد. جانشین او بالاترین مقام مسؤول است و با این كه پیامبر خداست و حضرت هم به وظیفه ‏شناسی و صداقت او ایمان دارد ولی هم انحراف عظیم است و هم موسی‏ علیه ‏السلام مرشد و هادی است و باید به گونه ‏ای اقدام كند كه قوم متنبه گردند و توبه كنند. هارون ‏علیه‏ السلام نیز یا قصور و تقصیر كرده و باید تنبیه شود یا وظیفه‏اش را كاملاً انجام داده و باید بی‏گناهی‏اش ثابت و ثبت شود. براین اساس موسی‏علیه‏السلام گریبان برادر را می‏گیرد و او را به شدت مؤاخذه می‏كند و هارون نیز عذر خود را بیان می‏دارد و از انجام وظیفه انذار و هشدار خبر می‏دهد. قوم وقتی شدت عمل آن حضرت با برادر بی‏گناه خودش را می‏بینند، متنبه می‏شوند و به عظمت انحراف و گناه خود پی می‏برند و آزادانه راه توبه پیش می‏گیرند و خود را در برابر تیغ برهنه قرار می‏دهند و مرگ را می‏پذیرند تا از گناه پاك گردند.۳۳
۳. سال ششم هجری، رسول خدا به همراه مسلمانان عازم زیارت خانه خدا شد و در حدیبیه با سپاه قریش مواجه گشت و سرانجام بعد از مذاكره‏های طولانی قرار بر صلح شد. شرایطی كه قریش برای صلح مطرح كردند به ظاهر خفت‏آمیز بود: پیامبر و یارانش آن سال حق زیارت ندارند و باید از همانجا برگردند و سال آینده قریش سه روز مكه را برای زیارت آنان تخلیه می‏كند، اگر كسی از قریش مسلمان شد و به مدینه پناه آورد، باید او را تحویل قریش دهند ولی اگر از مسلمانان كسی مرتد شد و به مكه پناه برد، باز گرداندن او لازم نیست و... ، پذیرش این شرطها بر جمعی بسیار گران آمد و اعتراض كردند. عمربن خطاب معترض‏ترینِ این جمع بود كه از رسول خداصلی الله وعلیه وآله پرسید:
- ای پیامبر مگر تو رسول خدا نیستی؟
- آری.
- مگر ما مسلمان نیستیم؟
- آری
- مگر آنان مشرك نیستند؟
- آری.
- پس چرا باید در برابر آنان پستی را بپذیریم؟
- من بنده خدا و رسول اویم و امر خدا را تخلف نمی‏كنم و خداوند هم مرا ضایع نمی‏سازد.۳۴
هنگام نوشتن صلح نامه نیز نماینده قریش اجازه نداد صلح نامه با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم عهد نامه‏ای است بین محمد رسول الله و سهیل بن عمرو...»آغاز شود بلكه اصرار كرد با عبارت «بسمك اللهم عهدنامه‏ای است بین محمدبن عبدالله و سهیل بن عمرو...» شروع شود. این خط و نشان كشیدن‏های نماینده قریش و كنار آمدن پیامبرصلی الله وعلیه وآله نیز بر اعتراضها می‏افزود، در همین اثنا ابوجندلِ مسلمان از زندان خویشاوندان خود فرار كرده و به مسلمانان پناهنده شد و نماینده قریش بازگرداندن او را اولین اقدام در جهت اجرای صلح نامه دانست. در مقابل مسلمانان مدعی بودند چون صلح نامه هنوز نوشته و امضا نشده است پس ابوجندل را شامل نمی‏شود، اما پیامبر با توجه به اصرار نماینده قریش و خودداری او از امضای عهدنامه تا تحویل ابوجندل، با بازگرداندن ابوجندل موافقت كرد و به او و مسلمانان اطمینان داد كه خداوند به زودی برای او و دیگر مستضعفان در بند، در مكه فرجی قرار خواهد داد.موارد یاد شده اعتراضهای شدیدی را برانگیخت ولی در آن زمان راهی برای قانع كردن آنان وجود نداشت و پیامبر می‏توانست فقط نبوت خود و مصلحت سنجی‏اش را مطرح كند و گذشتِ زمان لازم بود تا مسلمانان حكمت‏های صلح حدیبیه را به چشم ببینند و بر خطای خود در اعتراض، اعتراف كنند.
۴. بعد از فتح مكه بسیاری از سران قریش و پیروانشان با مشاهده قدرت و شوكت مسلمانان، خلافِ میل باطنی، به ظاهر ایمان آوردند و رسول خدا در صدد بود دل‏های آنان را نرم و جذب اسلام كند و نهال ایمان را در وجودشان بارور سازد. تعدادی از این سران و پیروان آنان در جنگ حنین كه بعد از فتح مكه اتفاق افتاد در ركاب رسول خدا بودند و هنگام تقسیم غنایم چنین بهره وافری بدانان تقدیم شد در حالی كه انصار و بسیاری از مسلمانانِ با سابقه، از آن غنایم سهمی نبردند و این نوع تقسیم، اعتراض‏ها و پرسش‏های فراوانی برانگیخت از جمله:
الف: ظاهراً سعد بن ابی وقاص به اعتراض گفت: ای رسول خدا عُیَیْنة بن حصن و افزع بن حابس را صدصد[شتر] می ‏دهی و جُعَیْل بن سراقه ضمری را بی‏نصیب می‏گذاری؟
رسول خدا در پاسخ فرمود: به خدا قسم جُعیل بهتر از آن است كه در روی زمین از امثال عیینه و اقرع پر باشد. من از آن دو دلجویی كردم تا اسلام آورند و جعیل را به اسلامش حواله دادم.۳۵
ب: انصار گلایه كردند كه چرا رسول خدا غنایم را به مردانی از قریش و قبایل دیگر داده است و گفتند كه رسول خدا خویشاوندانش را دیده و ما را از یاد برده است. رسول خدا در جمع آنان حاضر شد و ضمن بر شمردن نعمت‏ها و بركت‏هایی كه به یُمن وجود آن حضرت نصیب انصار شده بود و تصریح بر فداكاری‏ها و خدمت‏های انصار ادامه داد: آیا به خاطر این كه من این غنایم بی‏ارزش را به كسانی دادم تا آنها را به اسلام جذب نمایم، ناراحتید؟ آیا راضی نیستید كه مردم با شتر و گوسفند به خانه برگردند و شما با رسول خدا (سهم شما رسول خدا و همراهی او باشد؟) به خدا قسم اگر مردم یك طرف روند و انصار طرف دیگر، من با انصار خواهم بود؛ سپس برای انصار و فرزندان و نوادگان انصار طلب رحمت كرد. سخنان رسول خدا چنان انصار را دگرگون كرد كه همگی گریان عرض كردند: به این كه رسول خدا سهم و بهره ما باشد، راضی هستیم.۳۶
ج: برخلاف دو اعتراض یاد شده كه فقط در پی رفع ابهام و توجیه‏طلبی بودند، اعتراض سومی هم صورت گرفت كه از سر ابهام و جهل به وجه عمل نبود بلكه شخص معترض وقتی اقدام رسول خدا را مطابق فهم خودش موافق عدالت نیافت، قاطعانه اقدام رسول خدا را «ظلم» معرفی كرد و منتظر شنیدن تبیین و توجیه رسول خدا نماند و معیار عدل و حق بودن پیامبر را به فراموشی سپرد. او [ذوالخویصره‏] گفت:
ای رسول خدا ندیدم در تقسیم غنایم عدالت كنی!
رسول خدا خشمگین شد و فرمود:
اگر عدالت نزد من نباشد، نزد چه كسی خواهد بود؟
۵. بعد از ساخته شدن مسجد مدینه، رسول خدا در اطراف آن حجره‏هایی برای خود، همسران و بعضی اصحابش ساخت و از آن حجره‏ها درهایی به مسجد باز می‏شد و ساكنان آنها از درون مسجد رفت و آمد می‏كردند. روزی رسول خدا دستور داد تمام درهایی كه از حجره‏های اطراف به مسجد باز می‏شوند جز در خانه علی بن ابی طالب، بسته شوند و این دستور رسول خدا اعتراض‏های شدیدی را برانگیخت به ویژه كه آن را ناشی از تعصب فامیلی و نگه داشتن جانب پسر عمو و داماد می‏دانستند. از جمله معترضان عموی پیامبر یعنی حمزه یا عباس**** بود كه به محضر رسول‏ خدا رسید و گریان عرض كرد:
ای رسول خدا عموی خود را از مسجد اخراج و عموزاده‏ات را ساكن می‏كنی؟!
رسول خدا در جواب فرمود:
من شما را خارج و او را ساكن نكردم بلكه خداوند این گونه فرمان داد.۳۷
۶. رسول خداصلی الله وعلیه وآله امام علی‏علیه‏السلام را به یمن اعزام كرد و آن حضرت در مدت مأموریت اقدامهایی انجام داد كه بعضی را خوشایند نبود از جمله، اسب فردی از خانه فرار كرد و در بیرونِ خانه مردی را لگد زد و كشت. اولیای مقتول صاحب اسب را به محكمه امام آوردند و حضرت با شنیدن شهادت شهود مبنی بر فرار اسب از منزل و معلوم شدن بی‏تقصیری صاحبش، به بی‏گناهی او حكم داد ولی اولیای مقتول معترض بودند و شكایت امام را به نزد رسول خدا بردند. حضرت در پاسخ شكایت آنان قضاوت حضرت امیر را تأیید كرد و آن را مطابق حكم خدا شمرد.۳۸
۷. در بازگشت از تبوك عده‏ای نقشه قتل رسول خدا را كشیدند كه با هوشیاری رسول الله و عنایت خداوند، ناكام ماندند. حذیفة بن یمان و عماربن یاسر توانستند توطئه گران را شناسایی كنند ولی وقتی دیدند رسول خدا در پی مؤاخذه آنان نیست چنین پرسیدند:
آیا وقتی مردم و یارانت رسیدند آنان را امر نمی ‏كنی گردن توطئه ‏گران را بزنند؟! رسول خدا فرمود:
خوش ندارم مردم بگویند محمد به كشتن یارانش دست یازیده است.۳۹
۸. در اواخر عمرِ حضرت رسول، اسامة بن زید برای مقابله با تجاوزگران رومی حكم فرماندهی گرفت. بزرگان مهاجر و انصار و اصحاب سابقه‏دار رسول خدا موظف شدند تحت فرمان او برای مقابله با رومیان عازم شوند. نصب اسامه كه جوانی نورسیده و فاقد عنوان اجتماعی و كم سابقه بود بر بزرگان مهاجر و انصار به ویژه سابقه‏دارهایی كه خود را ذی‏شأن می‏دانستند بسیار گران آمد و اقدام رسول خدا را قابل قبول ندانستند و به آن اعتراض داشتند و این اعترض‏ها به صورت‏های مختلف به گوش رسول خدا رسید. آن حضرت از این اعتراض‏ها كه غالباً انكاری بود خشمگین شد و با وجود شدت درد در جمع اصحاب حاضر شد و سخنرانی كرد و فرمود اعتراض‏های شما بی‏مورد و نابجاست و شما بر امیری پدرش در جنگ موته نیز معترض بودید در حالی كه هم پدرش و هم او اهلیت و صلاحیت امارت داشته و دارند.۴۰
۹. رسول خداصلی الله وعلیه وآله، در غدیر خم علی بن ابی‏طالب را به جانشینی در امر حكومت منصوب كرد و مردم هم آزادانه با آن حضرت بیعت كردند ولی بعد از وفات پیامبر، جمعی توطئه كردند و با توسل به مكر و قوه قهریه وتطمیع و... امام علی‏علیه‏السلام را از حكومت كنار زدند و خود بر مسند خلافت تكیه زدند و سال‏ها اقدام خود را به انتخاب مهاجر و انصار نسبت دادند و توجیه كردند. بعد از گذشت بیست و پنج سال وقتی با اقبال بی‏نظیر عمومی زمام خلافت به دست امام رسید و امام در مجامع مختلف سابقه خود را مطرح كرد و خود را منصوب پیامبر بر شمرد كه حقش غصب شده و...، برای عموم مردم كه در بی‏خبری بودند این پرسش‏ها مطرح شد كه اگر واقعاً رسول خدا ایشان را نصب كرده چگونه دیگران او را كنار زده‏اند؟ و اگر خلافت حق ایشان بوده چرا برای گرفتن آن اقدام نكرده است؟ و ...
از این‏رو در مقاطع مختلف این پرسشگری رخ می‏نمود و امام نیز در صدد توجیه و پاسخگویی بر می‏آمد. یك بار در شرایطی كه چندان هم برای چنین پرسشی مناسب نبود، كسی برخاست و از امام پرسید:
چرا با ابوبكر و عمر به سان طلحه و زبیر نجنگیدی و دست به شمشیر نبردی و حق خود را نطلبیدی؟
امام گرچه او را به خاطر بی‏موقع بودن پرسش مذمت كرد ولی در پاسخ وی گفت كه به شش نفر از پیامبران اقتدا كرده است كه مورد ظلم واقع شدند ولی صبر پیشه كردند، سپس آیات حاكی از تحمل آن شش پیامبر بزرگوار را برای مردم تلاوت كرد.
آنان با شنیدن استدلال حضرت عرض كردند: ای امیرمؤمنان ما فهمیدیم كه حق با توست و ما گناهكاریم و پشیمان. خداوند تو را معذور داشته است.۴۱ حتی پس از جنگ نهروان در آن اوضاع و احوال بحرانی كه افرادی چون محمد بن ابی بكر و معاویة بن حذیج به دست توطئه‏گران به شهادت رسیدند، وقتی پرسشگریِ افراد را درباره مسأله خلافت وعدم قیام خود شنید و متوجه شد كه عموم مردم سؤال دارند و توجیه نیستند، در نامه مفصلی مسائل را شرح داد و فرمان داد هر هفته آن نامه بر مردم قرائت شود.۴۲
۱۰. وقتی خلافت غصب شد، حضرت از اقدامات ممكن برای رسیدن به حق خود دریغ نورزید و پس از آن هم هرگاه زمینه‏ای پیش آمد، صلاحیت منحصر به فرد خویش را ذكر كرد و غصب حق خویش را یادآوری كرد و از هیچ موقعیت مناسبی دریغ نورزید بسانی كه برای بعضی مخالفان و ا فراد كم توجه این یادآوریِ فراوانِ ایشان سؤال برانگیز و ناشی از حرص ایشان معرفی شد. عبدالرحمن بن عوف به امام گفت:
ای فرزند ابوطالب تو نسبت به خلافت حرص داری.
عبدالرحمن می‏خواست اقدامات امام را در پی طلبیدن حق بلكه ناشی از حرص و دنیاطلبی معرفی كند و امام در جهت زدودن این شبهه فرمود: من بر خلافت حریص نیستم بلكه میراث رسول خدا را می‏طلبم. پس از آن حضرت، سرپرستی امتش با من بود و شما حریص ترید؛ زیرا میان من و آن حائل شده‏اید و برای جلوگیری از رسیدن من به حقم با شمشیر بر صورتم می‏كوبید.۴۳
۱۱. افراد و گروه‏هایی در ایام خلافت امام، ظالمانه با ایشان درافتادند؛ گروهی پیمان شكستند و گروه دیگری از اطاعت و قبول بیعت سرپیچیدند و علیه امام لشكر كشیدند و گروه سومی امام را كافر و مرتد شمردند و با ایشان را جنگیدند. در همه موارد گرچه حضرت مخالفان خود را ظالم و تجاوزگر می‏دید و جز سركوبی آنان راهی نمی‏شناخت لیكن سعی داشت تا در حد توان از رودررویی «نظامی» خودداری ورزد و شرایط را برای بیدار شدن و هدایت فریب خوردگان آماده كند و با مصالحه، كار را به پایان برد. افرادی این تأمل و تأنّی را ناشی از ترس، قلمداد می‏كردند و امام لازم بود پاسخ گوید و این شبهه را بزداید و لذا در سخنرانی عمومی فرمود:
من این مطلب را بسیار زیر و رو كردم و جز جنگ با آنان، راه چاره ندیدم... اما این كه می‏گویید به خاطر ترس از مرگ كندی می‏كنم، به خدا قسم برای من فرقی ندارد كه بر مرگ وارد شوم یا مرگ بر من وارد شود.۴۴
۱۲. در جنگ جمل بعد از پیروزی، امام فقط تصاحب اموال لشكریانی را كه با آنان می‏جنگید، اجازه داد و از اسیر كردن آنان و زنان و فرزندانشان منع كرد. گروهی بر این دستور امام خرده گرفتند و آن را مطابق حق نشمردند. فردی از بكر بن وائل با بی‏ادبی و جسارت به امام گفت:
- ای امیرمؤمنان به مساوات تقسیم نكردی و با رعیت به عدالت رفتار ننمودی!
- وای بر تو، چرا؟
- چون فقط اموال موجود در میدان جنگ را تقسیم كردی و زنان و فرزندان و اموال خارج از میدان كارزار را وانهادی!
پرسش این فرد، هم انكاری و اعتراضی بود و هم با لحنی بی‏ادبانه و نیز به جهات دیگر شایسته توجه و جوابگویی نبود لذا امام بدان توجهی نكرد و خطاب به لشكریان فرمود: هر كس جراحتی برداشته با روغن مداوا كند.
مرد بكری بی‏ادبانه گفت: آماده‏ایم حقمان را بگیریم و او حرف‏های پوچ تحویل ما می‏دهد! امام او را نفرین كرد و برای توجیه دیگرانی كه واقعاً پرسش داشتند، ادامه داد:
ای برادر بكری تو آدم كوته فكری هستی، مگر نمی‏دانی ما كوچك رابه گناه بزرگ نمی‏گیریم. اموال آنان مربوط به قبل از زمان اختلافشان با ماست و بر طریق حق ازدواج كرده‏اند و فرزندانشان بر فطرت توحید متولد شده‏اند لذا فقط آنچه در لشكرگاه دارند [غنیمت‏] و متعلق به شماست و آنچه در خانه‏هایشان دارند، میراث فرزندانشان می‏باشد. ای برادر بكری من مطابق حكم رسول خدا با اهل مكه حكم كردم كه اموال موجود در لشكرگاهشان را تقسیم كرد و متعرض بقیه اموال نشد. ای برادر بكری مگر نمی‏دانی كه در دارالحرب همه اموال دشمنان حلال است ولی در دارالهجره اموال آنان حرمت دارد جز در جایی كه بحق بر دیگران حلال شود. [بعد خطاب به جمعیت فرمود:] خدا شما را رحمت كند؛ درنگ كنید. حالا اگر باز هم مرا تصدیق نمی‏كنید و بر ادعای خود پافشار هستید، بگوئید كدامی‏تان عایشه را به عنوان سهم خود می‏گیرد؟
با شنیدن این بیانات، جماعت همگی بر حقانیت امام و جهل خود اعتراف كردند.۴۵
۱۳. قبول حكمیت نیز از مواردی بود كه به سبب آن به امام اعتراض شد و مورد پرسش قرار گرفت.
امام خطاب به معترضان فرمود:
مگر شما نبودید كه وقتی آنان به حیله و نیرنگ قرآن‏ها را بر نیزه كردند، گفتید، برادران دینی ما هستند و از ما طلب بخشایش دارند و به حكمیت كتاب خدا تن داده‏اند و رأی آن است كه قبول كنیم و از آنان دست برداریم. به شما گفتم: این اقدام آنان به ظاهر صورت ایمان دارد و در واقع كفر است. آغازش رحمت است و انجامش پشیمانی؛ به جنگ ادامه دهید و راهی را كه پیش گرفته‏اید رها مسازید بر جنگ دندان بفشارید و...۴۶
۱۴. صلح امام حسن(ع) با معاویه به شدت سؤال برانگیز بود و افراد فراوانی حتی از یاران بسیار نزدیك و باوفای حضرت به ایشان اعتراض كردند كه دو مورد را بیان می ‏كنیم:
الف) ابی سعید عقیصا به امام گفت: «چرا با معاویه سازش كردی با این كه می‏دانستی فقط حق با توست و او گمراه و تجاوزگر است؟» امام فرمود: «اگر این كار را نمی‏كردم احدی از شیعه ما زنده نمی‏ماند.»۴۷
ب) مسیّب بن نجبه گفت: «من از شما در شگفت هستم؛ خلافت را به معاویه واگذاشتی در حالی كه چهل هزار نفر در ركاب تو بودند و از او وثیقه‏ای نگرفتی تا شرایط و تعهداتش را اجرا كند!»
امام فرمود: در این مورد چه می‏گویی؟[حالا چه كنم؟]
- به نظر من بهتر است به جنگ برگردی زیرا او پیمان شكسته و شرایط صلح را زیر پا گذاشته است.
- ای مسیب چنانچه من خواهان دنیا بودم، بدون تردید معاویه در صبر و شكیبایی از من پایدارتر نبود اما من خیر و صلاح شما را در نظر گرفتم تا از جنگ با یكدیگر جلوگیری كنم.۴۸بسیاری از معترضان حتی از حدود نزاكت هم عبور كردند و در اعتراض، بی‏ادبی كردند و امام همه را توجیه می‏كرد و جواب می‏داد.
۱۵. امام حسین‏علیه‏السلام نیز هم به خاطر خودداری از بیعت با یزید و هم به خاطر خروج زود هنگام از مدینه و مكه مورد سؤال واقع شد و حضرت جواب داد كه مطابق فرموده رسول خدا موظف به مخالفت با یزد است و نمی‏تواند با او بیعت كند و اراده امر به معروف و نهی از منكر دارد. علاوه، اگر از مدینه و سپس از مكه خارج نمی‏شد، او را می‏كشتند.۴۹
۱۶. امام صادق‏علیه‏السلام در مورد زراره - از اصحاب باوفایش - سخنان متفاوتی می‏فرمود. در بعضی از بیانات از ایشان مدح می‏كرد و در مواردی نیز مذمت می‏نمود. این تناقض كلامی برای افراد سؤال برانگیز شد و از حضرت توضیح خواستند و ا یشان به فرزند زراره فرمود:
به پدرت سلام مرا برسان و بگو من به خاطر دفاع از تو، از تو مذمت می‏كنم زیرا دشمنان در پی دوستان ما هستند تا آنان را بشكنند یا آزار دهند و... و هر كس را ما بدگویی كنیم، می‏پسندند و تو چون به محبت و موالات ما مشهور شده‏ای و به این جهت مطرود مردم گشته‏ای، خواستم با عیبگویی ما از تو مورد توجه واقع شوی و شر از تو دفع گردد. عمل من شبیه عمل عبدصالح در معیوب كردن كشتی است تا از مصادره سلطان در امان باشد.
این مورد و دو مورد قبلی از این لحاظ مصداق پرسشگری از حاكمان مطرح شده كه امام حسین و امام صادق‏علیهماالسلام از نظر پرسش كنندگان امام و مطاع بوده‏اند و با توجه به این مطلب مصداق سؤال از حاكمان می ‏باشد.۵۰
۱۷. بسیاری از شیعیان پذیرش ولایت عهدی مأمون توسط امام رضا را سؤال برانگیز و غیر موجه می‏دانستند و در خفا و آشكار پرسش داشتند. امام در جواب معترضان فرمود:
خداوند می‏داند كه از پذیرش ولایت عهدی ابا داشتم ولی هنگامی كه میان قبول یا كشته شدن مختار شدم، قبول را بركشته شدن ترجیح دادم. وای بر معترضان‏[كه پذیرش ولایت از طرف ستمگر را به هیچ وجه جایز نمی‏دانند و اقدام مرا صددرصد خلاف می‏دانند]، آیا نمی‏دانند كه یوسف با اینكه پیامبر و رسول بود اما به حكم ضرورت سرپرستی خزائن عزیز مصر را عهده‏دار شد و فرمود: «مرا مسؤولیت خزانه‏داری بده زیرا من نگهدارنده و دانا هستم.» من نیز به اجبار و به حكم ضرورت این منصب را پذیرفتم آن هم بعد از اینكه مشرف به مرگ شدم علاوه بر آن من با شرایطی وارد شدم كه مانند خارج شونده است. به خدا شكایت می‏برم و هم او یاور می ‏باشد.۵۱
موارد یاد شده بعضی از موارد پرسشگری مردم و جوابگویی معصومین ‏علیهم ‏السلام می ‏باشد.

پسر حضرت نوح براساس روایات معتبر پسر صلبی خود او بود.۱۱علامه طباطبایی در تبیین علت این سؤال حضرت نوح می‏نویسد: نوح‏علیه‏السلام هیچ احتمال نمی‏داد كه پسر، در باطن دلش، كفر پنهان كرده باشد و اگر اظهار اسلام می‏كرده از باب نفاق بوده باشد، برخلاف همسرش كه نوح از كفر او خبر داشت. و بی‏تردید اگر پسرش رانیز مانند همسرش كافر می‏دانست، هرگز تقاضای نجات او را نمی‏كرد زیرا كه این خود نوح‏علیه‏السلام بود كه از خدای عزوجل درخواست كرد تا دیّاری از كفار را زنده نگذارد.۱۲ و نیز او بود كه به حكایت قرآن در دعایش گفت: «من و مؤمنان همراهم را نجات بده»۱۳و چگونه ممكن است او خود با آگاهی از كفر باطنی فرزندش، نجات او را بخواهد؟ با این كه قبلاً خدای تعالی به او فرموده بود: «درباره ظالمان با من كلامی مگو كه قطعاً آنان غرق شدنی‏اند»۱۴
در بخشی دیگر می‏نویسد: حضرت نوح خطاب به فرزندش فرمود: «لا تكن مع الكافرین» «با كافران و همراه آنان مباش»۱۵ و نفرمود: «و لا تكن من الكافرین» «زیرا خیال می‏كرد مسلمان است و از نفاق دلش خبر نداشت و نمی‏دانست كه او تنها به زبان و ظاهر مسلمان و مؤمن است و اگر او را از كافران می‏پنداشت و از كفر درونی او اطلاع داشت، او را صدا نمی‏زد.۱۶
در این كه مردم حاكمان را به حكومت می‏گمارند هیچ بحثی نیست و همه علما قبول دارند كه مردم دست كم تحقق بخش حكومت صالحان هستند. اگر در مشروعیت حكومت آنها هم دخلی نداشته باشند، به همین اندازه كه مردم تحقق بخش حكومت می‏شوند، بر حاكمان حق دارند و به همین اندازه به قول حضرت امام‏قدس سره ولی نعمت حاكمان هستند و حاكمان باید در برابر این حقی كه مردم برآنان دارند، پاسخگو باشند.
دراین كه جریان بستن درها چه سالی اتفاق افتاده، اختلاف است. برخی آن را مربوط به سال‏های ابتدایی هجرت می‏دانند و برخی دیگر مربوط به سال‏های آخر عمر رسول خدا. از سوی دیگر عباس و حمزه در مدینه اقامت نداشته‏اند. حمزه جزء مهاجران بود و در سال سوم هجری شهید شد و عباس سال‏ها بعد به مكه آمد. بنابراین فقط یكی از آن دو هنگام بستن درها در مدینه ساكن بوده است. ظاهراً بستن درها در سال‏های آخر عمر پیامبر بوده و معترض را باید عباس شمرد زیرا امام علی‏علیه‏السلام در سال دوم هجری ازدواج كرده و مدتی ساكن خانه یكی از اصحاب بوده است، آن گاه در حجره مخصوص به خود ساكن شده است پس در زمان سكونت او در حجره جنب مسجد، حضرت حمزه زنده نبوده است، تا معترض باشد.
پی نوشت:
۱- زخرف: ۵۴
۲- قصص: ۳۸
۳- طه: ۷۱
۴-.انبیاء: ۲۳
۵- ر.ك.به: ترجمه المیزان، ج‏۱۴، صص‏۳۸۰-۳۷۹
۶- بقره: ۳۰
۷-همان.
۸- همان.
۹- ص: ۷۶
۱۰- هود: ۴۵
۱۱- ترجمه المیزان، ج‏۱۰، ص‏۳۶۷ به نقل از بحارالانوار، ج‏۱۱، ص‏۳۲۲ به نقل از عیون اخبارالرضاعلیه‏السلام.
۱۲- نوح: ۲۸۲۷
۱۳- شعراء: ۱۱۸
۱۴- هود: آیه‏۳۷؛ ترجمه المیزان، ج‏۱، ص‏۳۷۵
۱۵- هود: ۴۲
۱۶- ترجمه المیزان، ج‏۱۰، ص‏۳۴۵
-۱۷ انعام: ۱۲۴
۱۸-اعراف: ۶
۱۹- نهج البلاغه، خطبه‏۵۰
۲۰- همان، خطبه ۱۶۲
۲۱- معادن الحكمه، ج‏۱، ص‏۱۵۷-۱۵۰
۲۲- نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶
۲۳- كهف: ۷۷-۶۶
۲۴- سیاستنامه امام علی‏علیه‏السلام، ص‏۴۹۰
۲۵- مستدرك الوسائل، ج‏۱۲، ص‏۴۲۹
۲۶- غررالحكم، ج‏۱، ص‏۴۲
۲۷- نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳
۲۸- نهج البلاغه، نامه ۵۳
۲۹- همان، خطبه ۲۱۶
۳۰- همان، نامه ۵۳
۳۱- همان، خطبه ۲۱۶ و كافی، ج‏۸، ص‏۳۵۵
۳۲- بقره: ۲۴۷ و تفاسیر ذیل آیه.
۳۳- ر.ك.به: طه: ۹۴-۸۵؛ اعراف: ۱۵۰-۱۴۸؛ بقره: ۵۴
۳۴- سیره ابن هشام، ج‏۲، ص‏۳۳۱
۳۵- آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص‏۵۶۳، دانشگاه تهران، دوم، ۱۳۶۱
۳۶- سیره ابن هشام، ج‏۲، ص‏۱۴۲
۳۷- بحارالانوار، ج‏۳۹، ص‏۲۸
۳۸- همان، ج‏۲۱، ص‏۳۶۲
۳۹- همان، ج‏۲۱، ص‏۲۴۷
۴۰- ابن سعد، طبقات الكبری، ج‏۲، ص‏۱۹۰
۴۱- احتجاج، ص‏۱۹۰، اعلمی، بیروت.
۴۲- معادن الحكمه، ج‏۱، ص‏۱۵۷-۱۵۰
۴۳- همان، ص‏۱۵۸
۴۴- نهج‏البلاغه، خطبه ۵۵
۴۵- بحارالانوار، ج‏۳۲، ص‏۲۲۳
۴۶- احتجاج، ص‏۱۸۵
۴۷- بحارالانوار، ج‏۴۴، ص‏۲
۴۸- سیره امامان (ترجمه اعیان الشیعه)، ج سوم، ص‏۴۲
۴۹- فتوح ابن اعثم، ج‏۵، ص‏۷۹؛ سخنان حسین بن علی، محمدصادق نجمی.
۵۰- مامقانی، تنقیح المقال، ج‏۱، ص‏۴۴۱
۵۱- عیون اخبار الرضا، ج‏۲، ص‏۱۳۹
نویسنده:احمد حیدری‏
منبع : خبرگزاری فارس