جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

فواره چون بلند شود سرنگون شود


فواره چون بلند شود سرنگون شود
روزی «هارون الرشید» با «جعفر برمکی» وزیر مورد علاقه اش در باغی قدم می زدند. آنها به درختی رسیدند که سیب های خوش رنگی داشت اما شاخه سیب در دسترس نبود. هارون چاق بود و جعفر لاغر. هارون دست هایش را قلاب کرد تا جعفر بالا برود و سیب بچیند. جعفر یک پایش را توی دست های هارون گذاشت و پای دیگرش را روی شانه او و بالا رفت و چند سیب چید و پایین آمد. باغبان باغ از دور شاهد این ماجرا بود او یکی از بستگان جعفربرمکی بود و وضع خوبی داشت. باغبان از دیدن این صحنه به خود لرزید. کاغذی برداشت و روی آن نوشت: «من که هارون الرشیدم گواهی می دهم که صاحب این کاغذ هیچ نسبتی با جعفربرمکی ندارد.» باغبان کاغذ را به هارون داد و تقاضا کرد که آن را امضا» کند. هارون گفت: همه می خواهند خود را دوست جعفربرمکی نشان دهند تو چرا این خواسته را نداری؟ باغبان گفت: مهم نیست لطفا امضا» کنید، هارون خندید و نامه را امضا کرد. روزگار گذشت تا اینکه رابطه بین جعفر و هارون به هم خورد، بطوری که هارون به این نتیجه رسید که جعفربرمکی به فکر رسیدن به پادشاهی است. پس او را بر کنار کرد و به زندان انداخت و دستور داد تمام نزدیکان و بستگان جعفربرمکی را دستگیر یا بکشند. نوبت به باغبان رسید. او دست خط هارون را به ماموران نشان داد اما آنها نپذیرفتند. پس به نزد هارون رفت. هارون دستور داد که دست از سر او بردارند و او را رها کنند و به باغبان گفت: «تو از کجا می دانستی که روزی برمکی ها از نظر من می افتند؟» او گفت: «از آنجا که جعفر روی شانه های شما پا گذاشت و دستش را به شاخه درخت رساند.» مقام های دنیایی مثل فواره آب است هر چه بالا برود، روزی سرنگون خواهد شد.
منبع : روزنامه ابتکار


همچنین مشاهده کنید