یکشنبه, ۱۱ آذر, ۱۴۰۳ / 1 December, 2024
مجله ویستا


نامه‌ای از هنری ماتیس به یک دوست


نامه‌ای از هنری ماتیس به یک دوست
آقای کلیفورد عزیز، من همواره تلاش کرده‌ام تا سختی‌های کارم را پنهان کنم و آرزویم این بوده که کارهایم به روشنی و سرخوشی بهاران باشند، چنانکه هرگزکسی نتواند سختی و مشقت پس از کار را حتی حدس بزند. از این رو نگرانم که جوانان در طرح‌های من تنها قلم‌اندازی و بی‌دقتی‌های آشکار را ببینند و آن را بهانه‌‌ای قرار دهند برای معاف کردن خود از کوشش‌های ناگزیری که به باور من ضروری‌اند. نمایشگاه‌های اندکی که در چند سال اخیر شانس بازدیدشان را داشتم نگرانم می‌‌کنند که نقاشان جوان از مسیر کند و دردناک تمرین‌هایی که برای آموزش هر نقاش معاصری که مدعی معماری رنگ است ضروری است اجتناب کنند. این کار مشقت‌‌بار امری حیاتی است، حقیقتا اگر باغ در زمان مناسب شخم نخورد، آنگاه دیگر به هیچ دردی نخواهد خورد.
آیا جز این است که هر سال زمین را ابتدا صاف و پاک می‌‌‌کنیم و از آن پس کشت می‌کنیم؟ هنگامی که هنرمند نداند چگونه دوره‌های شکوفایی‌اش را با کارهایی که تنها شباهت اندکی به محصول نهایی دارند سامان دهد، او آینده کوتاهی پیش روی خود دارد، یا هنگامی که هنرمندی «ظهور» می‌کند و دیگر حسی برای بازگشت گاه به گاه به زمین ندارد، آنگاه او شروع به چرخیدن و تکرار خود می‌کند، تا آنجا که با هر بار تکرار کنجکاوی‌اش خاموش و خاموش‌تر شود... نقاش آینده باید چیزی را که برای رشدش لازم است بو بکشد، اگر آن- طراحی یا حتی مجسمه‌سازی- یا هر چیز دیگری است که به او اجازه می‌دهد تا با طبیعت یکی شود، و خود را از طریق او بشناسد، با نفوذ به درون اشیا، - چیزی که من آن را طبیعت می‌نامم - و همه آنچه که احساسش را برمی‌انگیزد.
من بر این باورم که مطالعه کار از راه طراحی ضروری‌ترین کار است. اگر طراحی را برآمده از روح و رنگ را برآمده از احساس بدانیم، پس ابتدا باید طراحی کنید، تا روح به چنان رشدی برسد که بتواند رنگ را در مسیرهای معنوی خود هدایت کند. این چیزی است که می‌خواهم فریادش کنم، هر بار کار مردان جوانی را می‌بینم که نقاشی دیگر برای‌شان ماجرایی نیست، و آنکه تنها هدف‌اش دستیابی به عنوان مرد اول صحنه در راه شهرت است. تنها پس از سال‌ها ممارست است که هنرمند جوان می‌تواند رنگ را لمس کند- رنگ نه منظور وصف، چنانکه هست، بلکه به عنوان بیانی صمیمانه. آنگاه او می‌تواند امیدوار باشد که همه تصاویر، حتی همه نمادها یا سمبل‌هایی که استفاده می‌کند، بازتابی از عشقش به اشیا باشد، به مثابه بازتاب صمیمیتش باشد، در صورتی که توانایی برگیری از آموخته‌هایش را داشته باشد، با خلوص، و بی‌دروغ گفتن به خود. آنگاه او رنگ را با بصیرت به کار خواهد گرفت؛‌ آن را در هماهنگی با طراحی‌ای طبیعی، غیر قراردادی و تماما رازآمیز روی کار خواهد نشاند، تماما بیرون جهیده از احساساتش؛ این همان چیزی است که اجازه می‌داد تا تولوز لوترک Henri de Toulouse-Lautrec در انتهای عمرش بانگ بر آورد که: «سرانجام، دیگر نمی‌دانم چگونه باید طراحی کرد.» نقاشی که تازه نقاشی را شروع کرده فکر می‌کند نقاشی‌اش برآمده از قلب اوست.
هنرمندی که رشدش کامل شده نیز فکر می‌کند با قلبش نقاشی می‌کند. تنها دومی راست است، چراکه انضباط و تمرینش او را قادر می‌سازد که شوک‌هایی را متحمل شود که حداقل برخی از آنها باید پنهان نگاه داشته شوند. من مدعی آموزش نیستم، تنها نمی‌خواهم نمایشگاهم برای کسانی که دارند راه خود را پیدا می‌کنند، محملی برای برداشت‌های خطا شود. دوست دارم مردم بدانند نمی‌توان رنگ‌ها را بی‌دردسر درچنته خود داشت، بی‌آن که از مسیر دشوار تمرین‌های شایسته آن عبور کرده باشیم. اما پیش از هر چیز روشن است که فرد باید استعداد رنگ داشته باشد، چنانکه خواننده باید برخوردار از صدا باشد.
بی‌این استعداد فرد راه به جایی نمی‌برد، و هر کس نمی‌تواند مثل کورِجو (Correggio) به صدای بلند بگوید: «من هم نقاش هستم = Anch’ io son pittore ». رنگ‌شناس، حضور خود را اعلام می‌کند، حتی اگر کارش طراحی ساده‌ای با زغال باشد. ونیز، ۱۴ فوریه ۱۹۴۸
ترجمه سیاوش روشندل
منبع : روزنامه کارگزاران