سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


آخ، دستش رو شد


آخ، دستش رو شد
● یادداشتی بر «تنهایی دونده دو استقامت» اثر سیلیتو برای سالروز تولدش
کاش چهره آلن سیلیتو شبیه ولادیمیر مایاکوفسکی روس بود. کاش لااقل در وضع رخت و لباس و پوشش به کوچه گردهای آسمان جل می برد یا بی عاری ظاهری یکی، دو تا از اعضای دارو دسته «بیت» را داشت که در آمریکای بعد از جنگ دوم غوغا به راه انداخته بودند و گه گدار خبرهای حیرت آوری تقدیم روزنامه ها می کردند. اما این نویسنده ناتینگهامی - دست کم در عکس هاش - نه جایی کله اسبی را توی بغل گرفته، نه با یک شش لول عتیقه، بطری روی سر همسرش را در بی تعادلی نشانه رفته و نه توله پلنگی را درخانه بزرگ کرده است.
او یک انگلیسی آداب دان است و با اینکه لقب مرد خشمگین داستان نویسی انگلستان را یدک می کشد، هرگز این عصیانگری را در شکل و شمایلش دنبال نکرده که اگر کرده بود حالا تشریح عکس های او می توانست در نخستین بند این نوشته خودنمایی کند. ولی نکته دندان گیر این است که نوشته های او، چه در قالب رمان و داستان و چه در عرصه شعر و کتاب های کودک، جملگی نشانه های بارز گردش آزاد تخیل را در کنار صدای روشن اعتراض و اثبات یگانگی انسان با خود دارد.
به سبب حضور همین عصیان شورانگیز است که پرتره منحصر به فرد مایاکوفسکی را در جوانی به یاد می آوریم. به واقع تصویر چهره یاغی شاعر با آن سگرمه درهم و اخم مشهور و موی آشفته جان می دهد که دالان ورود این یادداشت باشد، اما قصه نویس خشمگین انگلیسی تنها در آثارش سرکشی می کند. به سیمای او دقت کنید و سرگذشت جوان سارقی را بخوانید که شخصیت اصلی و یکدنده نخستین داستان بلند اوست؛ جوانی که دونده دو استقامت است، موقع دویدن هایش می اندیشد، کشف می کند و بر ملا می سازد. او راوی خونسرد یک فریاد معرکه است.
▪ اینم یکی دیگه
خیلی ها این نویسنده و این کتاب را با یادآوری فیلمی سینمایی می شناسند که از قضا در تلویزیون ایران هم بارها پخش شده . بعید است چند صحنه پدر و مادر دار این فیلم را فراموش کرده باشید، اگر آن را حتی سرسری هم دیده باشید.
قصه، قصه جوان بخصوصی است که شبیه ژان وال ژان از نانوایی سرقت کرده. او دخل یک نانوایی را زده وگیر افتاده و سر از مرکز بازپروری درآورده و آنجا به خاطر استعدادش در دویدن، صبح ها، کله سحر، در راهی میان جنگل می دود و تمرین می کند تا روز مسابقه به عنوان ورزشکار برجسته دو استقامت مرکز بازپروری، دهان ها را از فرط حیرت باز کند و برای روسای زندان افتخار بیاورد.
غیر از این روایت، تصویر هنرپیشه اول فیلم، وقتی میانه درگاه خانه با یک تا پیرهن ایستاده و به سوال های کارآگاه پاسخ هایی طنزآمیز و سربالا می دهد و چیزی نمانده تا آب باران، اسکناس های مچاله شده در ناودان کنار در را، کف پیاده رو پخش و پرا کند، به یادماندنی است. خیلی ها درست در این لحظه، چه وقتی کتاب را می خوانند و چه زمانی که فیلم را می بینند بی اختیار می گویند؛ آخ، دستش دارد رو می شود.
در هر حال امیدوارم حافظه شما را قلقلک داده باشم. نویسنده ناتینگهامی این اثر را سال۱۹۵۹ منتشر کرده؛ در ۳۱ سالگی و دو سال بعد نسخه فیلمنامه اش را هم به «تونی ریچاردسون» سپرده تا در ۱۹۶۲ روی صندلی سینما بنشیند و فیلم ۱۰۴ دقیقه ای سیاه و سفیدی را با بازی تام کورتنی ببیند و توی دلش قند آب شود که « این هم یکی دیگه...» و به یاد روزهای تلخ و سرد چهارده سالگی اش بیفتد که مجبور شد مدرسه را ترک کند و در کارخانه دوچرخه سازی، مثل پدر کارگرش، به غم نان و این جور قضایا جوابی بدهد.
▪ دستخط خرچنگ قورباغه
« همین که وارد «بورستال» شدم آنها وادارم کردند که دونده دو استقامت شوم. گمانم آنها فکر می کردند که من کاملا برای این کار ساخته شده ام، چون در آن سن و سال قد بلند و لاغر بودم که هنور هم هستم. راستش در هر حال این موضوع اهمیت زیادی برایم نداشت، چون گریز و فرار چیزی عادی در خانواده ما بود. من همیشه دونده خوبی بوده ام. تر و فرز. با قدم های بلند می دوم. تنها دردسری که گرفتارش شدم هیچ ربطی به دوندگی سریع من نداشت. به عقیده خودم، تند و سریع در رفتم اما با همه این حرف ها وقتی کار نانوایی را ساختم دونده بودنم نتوانست مانع شود که گیر پلیس نیفتم.»
رمان با همین عبارت شروع می شود. در ادامه داستان می خوانیم که « اسمیت»، جوان روایتگر داستان در یکی از ندامتگاه های انگلیس بازداشت شده و رئیس آنجا درصدد است با برگزاری مسابقه دو، تحت عنوان پرورش جسم و روان بزهکاران، به عنوان سرپرست با کفایت ندامتگاه سری میان سرها درآورد. اسمیت درجنگل برای مسابقه اجباری تمرین می کند و در خلال دویدن، افکارش را با مخاطب در میان می گذارد.
معتقد است روسای بورستال او را به چشم یک اسب مسابقه می نگرند و همه اعتنا و توجه شان به او برای این است که در مسابقه پیروز شود. اما در بورستال روز مسابقه فرا رسیده است. رئیس بورستال و سران مراکز دیگر نقاط انگلیس به تماشای مبارزه دست پروردگان خود می نشینند . اسمیت از همه پیش می افتد و دو سوم مسیر مسابقه را طی می کند اما در سر فکرهایی دارد. از زبان او می شنویم که می گوید؛ «رئیس توخالی ما می خواهد من با دویدنم به او عظمت ببخشم. عاشق این است که برای رفقایش سخنرانی کند و بگوید چنانکه می بینید بورستال من جام را برد.»
اسمیت در میان واگویه هایش تصمیم می گیرد صد یارد مانده به خط پایان بایستد و مسابقه را درعین پیروزی واگذار کند. او تصور می کند با این شیوه روسای بورستال را سخت شکست می دهد و تصمیمش را عملی می کند. به تشویق تماشاچیان بی اعتناست و از پس پرده اشک آنها را نگاه می کند.
در انتهای داستان پی می بریم که شش ماه باقی مانده از محکومیتش را به دستور رئیس بورستال به ساییدن و برق انداختن کف تالارهای ندامتگاه وحمل زباله می گذراند. مشقت تنبیه شش ماهه او را بیمار می کند و پس از آزادی، به خاطر عارضه ذات الجنب خانه نشین می شود و داستان محکومیتش را با یک مداد شکسته بسته وخطی خرچنگ قورباغه می نویسد.
▪ جدال مخاطب با داستان
در تقسیم بندی های معمول ومرسوم ادبیات داستانی، رمان به دو نوع کاملا متمایز تقسیم می شود. رمان روان شناختی یا شخصیت و رمان موقعیت. در این میان تنهایی دونده دواستقامت به دسته نخست تعلق دارد، چرا که در ضرب آهنگ وقایع، محور داستان را شخصیتی مسئله دار با گفتار وکردار و درونیات قابل تعمق و اندیشه های نامتعارف شکل می بخشد.
با شروع داستان مخاطب آرام آرام در می یابد که با شخصیتی غیر عادی روبه رو است که نمی تواند نفی اش کند یا نادیده بگیردش. با داستان پیش می رود و پیچ و خم وقایع و اندیشه ها را پشت سر می گذارد و در صفحات آخر که پرده از هدف های نویسنده کنار می رود، مخاطب در مقام داوری درباره شخصیت اول داستان، ناگزیر به فکر کردن است.
به عبارت دیگر، با پایان یافتن اثر فرآیند جدال مخاطب با داستان بار دیگر آغاز می شود و تا آنجا ادامه می یابد که به نقطه ای از تعادل برسد. جدالی که برای مخاطب با حظ و نشاط همراه است. « رنه ولک» در کتاب نظریه ادبیات درباره این دو وجه، یعنی « لذت بخشی» و «مفید بودن» اثر ادبی می گوید؛ «هر یک از این دو صفت به تنهایی تصور نادرستی از وظیفه داستان به دست می دهد.
در واقع باید وظیفه هنر را آن چنان بیان کنیم که در آن واحد هم حق لذت ادا شده باشد هم حق فایده». سپس اضافه می کند؛ «هنگامی اثری ادبی وظیفه اش را به درستی انجام می دهد که دو کیفیت لذت و فایده نه تنها به همزیستی برسند، بلکه در هم آمیخته شوند. باید یقین داشته باشیم که لذت ادبیات لذتی نیست که از میان لذت های ممکن دیگر برگزیده شده باشد بلکه لذتی است والاتر زیرا که محصول کوششی والا است که همان تامل بی غرضانه است».
آلن سیلیتو در تنهایی دونده دو استقامت، به دو اصل گفته شده وفادار است. او با نشان دادن جوان بزهکاری که بر کردار به ظاهر خلاف قانون خود اصرار می ورزد، ذهن مخاطبش را درگیر ماجرا می کند. اسمیت دونده ای است که درحین تمرین به تفکر می پردازد و ظرایفی را در خلال اندیشه هایش گوشزد می کند که جملگی نشان هوش و ژرف نگری انسانی هوشیار را با خود دارد.
اصرار و لجاجت شخصیت محوری داستان به قصد ادامه دادن راه اشتباهش، نه به این معنی است که او بزهکاری را پسندیده است. سلامت روان و ذهنش هم با تحلیل کردن برخوردهای غیر انسانی روسای بورستال به مخاطب ثابت شده و نمی شود او را بیمار روانی یا مجرم بالفطره محسوب کرد.
▪ حقه بازها
طغیان و سرپیچی های شخصیت اول داستان از این روست که تنها می خواهد با آنها که او را همچون شییء بی اراده و فاقد شعور می پندارند مقابله کند. اعتراض او به معنی علاقه مندی به شرارت نیست بلکه نفی تقلای کسانی است که او را زیر ذره بین دارند و برای سر به راه کردنش دستورات خشک مکانیکی صادر می کنند و شعور و انسانیت او را نادیده می گیرند.
برای نمونه می توان به اشاره روشن راوی رجوع کرد که می گوید؛ «وقتی مرا فرستادند تا پنج مایل را یک نفس بدوم الم شنگه به راه انداختم. به هیچ وجه برایم قابل قبول نبود که وادارم کنند همان طور که خودشان می خواهند فکر کنم و بپذیرم که دویدن چندان هم بد نیست، هر چند که در تمام مدت می دانستم که دویدن را دوست دارم».
در واقع آنچه از سوی روسای بورستال نادیده گرفته شده و علت اصلی طغیان راوی است، فاصله ای است که سران و تشکیل دهندگان چنین مراکزی با بزهکاران دارند. آنها از یاد برده اند که برای بازسازی روح و و روان آدم های زیردستشان، ضروری ترین عنصر، مهربانی و انعطاف است. اندیشه مرکزی این رمان همین واخوردگی است.
به همین سبب است که اسمیت همه توان خود را صرف بر پا نگه داشتن خود و تنهایی اش می کند. در واقع دویدن استعاری اسمیت تلاشی از عمق جان است، به قصد کشف هویت و معنای زندگی. می بینیم که راوی به هنگام دویدن هاش است که گوشه ای خلوت می یابد و به اندیشه می نشیند و آزادانه هویت انسانی اش را جست وجو می کند؛ «نمی خواهم با زورگویی بر کسی آقایی کنم. ممکن است به مجرد اینکه کسانی را تحت کنترل خود درآوردید بیفتید و بمیرید. ای خدا، گفتن این جمله به صدها کیلومتر دو استقامت نیاز دارد.»
در پایان می توان گفت تلاش سیلیتو در این رمانً معطوف بر شفقت، مهرباوری و انعطاف انسانی است. همان نکته ای که راوی در ارتباط به ظاهر دوستانه روسای بورستال، آن را حس کرده؛ «رک و راست بگویم که آنها حیله گرند؛ البته من هم حیله گرم. اگر آنها و ما همچنان دارای چنین خصایل مشترکی باشیم، سرانجام ما مثل خانه شعله وری خواهد بود که خاکستر شدنش را انتظار می کشند. واقعیت این است که همه ما حقه بازیم و برای همین هیچ وقت بین ما دوستی و علاقه ای وجود نداشته است.»
فرزین شیرزادی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید