شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


ننویسم می میرم


ننویسم می میرم
دوریس لیسنگ، نویسنده معروفی که می گویند متولد ایران ولی انگلیسی تباراست ، آثارش تجسم عینی زندگی درونی زنان و در انتقاد از نابرابری در آفریقاست، هفته گذشته یازدهمین دریافت کننده نوبل ادبیات و مسن ترین برنده این جایزه معتبر شد.
در حالی که از این رمان نویس ۸۸ ساله به عنوان «حماسه سرای تجربیات زنانه» در حوزه ادبیات تجلیل شد، او در طول همه این سال ها به واسطه داستان های غیرقابل پیش بینی ای که در همه آنها با یکدیگر رگه ای از تناقض به چشم می خورد بیگانه ای در محافل ادبی باقی مانده بود. برای نویسنده ای که زمانی به خاطر «رئالیسم اجتماعی بارز» در آثارش شهرت داشت علاقه یکباره او به دنیای حوادث علمی ـ تخیلی و شاید فانتزی کمی دور از ذهن بود و همین اضداد در فرآیند نوشتاری اش بود که شاید باعث شد در اهدای جایزه نوبل به او وقفه ای چندساله پیش آید. آکادمی نوبل گفت که اهدای جایزه به برخی افراد همچون تصمیمی است که برای گرفته شدن نیاز به زمان دارد و برای لیسنگ که چند روز آینده هشتاد و هشتمین سالگرد تولد خود را نیز جشن خواهدگرفت شاید هیچ زمانی بهتر از امسال که تازه ترین رمان خود با نام «cleft» را به بازار عرضه کرده نمی بود. لیسنگ که بی شک شاهکار ادبی اش رمان بدعت گرای «دفترچه طلایی» در سال ۱۹۶۲ بود به گفته آکادمی نوبل به هنگام انتخاب او به عنوان برنده امسال ـ نویسنده شاخصی است که در آثارش آن تجربه روانشناختی بشر را با دیگران در میان می گذارد و یک تمدن از هم گسیخته را با وسواسی موشکافانه تجزیه و تحلیل کرده و آن را سوژه نوشته هایش می سازد.با وجود آن که نوشته های لیسنگ در طول همه این سال ها همواره منبع الهام فمنیست های سرتاسر جهان بوده است او همواره بر این نکته تأکید کرده است که داستان های اتوبیوگرافی محورش را نباید به هیچ وجه برخاسته از آرمان های سیاسی او تلقی کرد. او خود را به عنوان نویسنده ای که همواره خویشتن را از هرگونه رابطه ای با ایدئولوژی ها، جنبش های سیاسی و یا هر چیزی که ممکن است تهدیدی در راه استقلال خلاقه اش باشد برحذر می دارد به دنیای ادبیات شناسانده است و در این راه نیز موفق بوده است. در رمان «دفترچه طلایی» لیسنگ داستان شخصیتی به نام «آناوولف» را باز می گوید: زنی مستقل و امروزی که ابعاد مختلف وجودی اش پی رنگ داستان را شکل می دهد. جنبش فمنیسم در آمریکا و اروپا از این اثر به عنوان رمانی شاخص و تأثیرگذار بر این جریان در حوزه ادبیات یاد کرد و حال به گفته آکادمی نوبل این رمان به نسلی از رمان ها تعلق دارد که تعریف تازه ای از رابطه دو انسان در قرن بیستم ارائه داد.
با وجود استقبال از آثار او در محافل فمنیستی لیسنگ بعدها از آنان فاصله گرفت و حتی در یک حرکت عجیب دیگر با سازمان ها و تشکلات کمونیستی که در گذشته با آنان رابطه داشت قطع رابطه کرد. دریافت نوبل برای لیسنگ که سال ها در فهرست نامزدها بوده است اتفاقی عجیب اما قابل پیش بینی بود ولی به عقیده این نویسنده «نوبل» اگرچه به لحاظ پرستیژ و اعتبار فراتر از جوایز ادبی دیگر است اما هیچگاه برای او به لحاظ هنری ارزشمند نبوده است. این رمان نویس ۸۸ ساله که در حال حاضر مسن ترین دریافت کننده این جایزه است می گوید: «در یک مقطع که فکر می کنم دهه ۷۰ بود آکادمی نوبل خیلی با من خوب نبود و این را خودشان هم گفته بودند اما به نظر می آید که حالا نظرشان را تغییر داده اند. ماهیت کار کمیته های گزینش همین است. طبیعتاً انتظار دریافت آن را نداشتم. ۴۰ سالی در فهرست نامزدها بودم و حالا خوشحال و بهت زده ام که یازدهمین زن دریافت کننده آن هستم. تنها تأسف من از این بابت است که چرا نفر اول، چهارم یا حتی پنجم «ویرجینیا وولف»نبوده است.»
لیسنگ بیش از ۲۰ رمان و همین طور مجموعه ای از داستان های کوتاه، شعر، نمایشنامه، دواپرا (با آهنگسازی فیلیپ گلاس)، دو جلد اتوبیوگرافی و آثار غیرادبی نوشته است و تازه ترین رمان او با عنوان «cleft» تابستان امسال توسط بنگاه انتشاراتی هارپرکالینز منتشر شد. داستان این رمان با الهام از یک گزارش علمی که خبر داده بود نسل اول بشر را زنان تشکیل می دادند و مردان خیلی بعدها پا به عرصه وجود نهادند شکل گرفته است. عنوان آن نیز برگرفته از نقل قولی از الیزابت اول است که از رفتاری که با او به عنوان یک زن شده بود اظهار نارضایتی کرده بود. در دنیای زنانه این رمان وقتی یکی از آنها پسری می زاید همه چیز دستخوش تغییر و تحول می شود و اتفاق ها به شکلی سوررئال خواننده را به دنیای مجازی نبوغ و ابتکار مردان و ماجراجویی آنان می برد.
لیسنگ که در آفریقا بزرگ شد و حالا در لندن زندگی می کند برای بسیاری از محافل ادبی چهره «خودی» نبود اما در مقایسه با دو برنده اخیر نوبل یعنی هارولد پینتر، نمایشنامه نویس بریتانیایی و منتقد سرسخت سیاست های خارجی آمریکا که در سال ۲۰۰۵ نوبل گرفت و رمان نویس ترک اورهان پاموک که به خاطر اعتراض هایی شخصیتی جنجالی در کشورش است چهره ای کمتر سیاسی است. آکادمی نوبل در سال های گذشته انتقادهای بسیاری را به خاطر اهدای این جایزه به دلایل سیاسی تا شایستگی ادبی به خود دیده است و انتخاب برنده امسال تغییر رویه ای هرچند کوچک در سیاست های اخیر آن بوده است.
واکنش دنیای ادبیات به پیروزی لیسنگ تحسین و از سوی برخی ها انتقاد توأم با شک ورزی بود. برخی ها از تأثیر و در عین حال جنجالی که آثارش در حوزه ادبیات ایجاد کرده بودند با تحسین از او یاد کردند در حالی که عده ای دیگر با اشاره به این که پس از رمان «دفترچه طلایی» دوران طلایی شهرت لیسنگ به سر آمده بود و آثار بعدی اش فاقد انسجام موضوعی و ساختاری بودند معیارهای آکادمی سوئد در انتخاب او را به زیر سؤال بردند. رمان نویس آمریکایی جین اسمایلی با اشاره به یک ویژگی شاخص در آثار لیسنگ که همان صراحت نوشتاری آنهاست می گوید: «از خوشحالی به گریه افتادم. یکی از کتاب های محبوب من وقتی که در ۲۰ سالگی بودم «دفترچه طلایی» بود. یک نکته جالب در مورد لیسنگ این است که او همیشه صریح و رک می نویسد. این صراحت ممکن است گاهی تو ذوق آدم بخورد اما وقتی به آن عادت کنید به طرز عجیبی جان می گیرد. «برای من که تازه در آن دوران می خواستم به دنیای نویسندگی پا بگذارم این رمان نشان داد که یک زن می تواند درباره هر چیزی بنویسد.»
دوریس لیسنگ که پدرش کارمند بانک و مادرش پرستار بود در سال ۱۹۱۹ در ایرانشهر کرمانشاه متولد شد و بعدها به همراه خانواده اش به زیمبابوه رفت. او دبیرستان را رها کرد اما در کودکی عشق وافری به مطالعه داشت و ساعت ها در رمان های معروف نویسندگان قرن نوزدهم غرق می شد. او در سن ۱۹ سالگی ازدواج کرد اما بعدها آنها را ترک کرد. او بعدها تن به ازدواج دیگری داد و از همسر دوم خود که عضو یک سازمان کمونیستی بود یک پسر داشت.
لیسنگ در جوانی به سیاست های چپ گرایش پیدا کرد اما هنر بیش از هر ایدئولوژی ای بر زندگی او به عنوان یک انسان و هنرمند سایه افکند و آن را تحت الشعاع قرار داد. او طلاق گرفت و به همراه پسرش در سال ۱۹۴۹ به لندن رفت؛ جایی که درخشش ادبی او از همان جا آغاز شد و به اوج خود رسید. لیسنگ سرانجام از حزب کمونیست دلزده شد و در سال ۱۹۵۴ ارتباط خود را با آن قطع کرد.
در نخستین رمانش این نویسنده فریاد خشم خود را معطوف استعمارگران سفیدپوست در آفریقا و سرکوب سیاهپوستان توسط آنها کرده بود و همین خشم به یکی از دغدغه های نوشتاری او تبدیل شد. کودکی لیسنگ در آفریقا بن مایه بسیاری از آثار بعدی او شد، به طوری که خود درباره آن می گوید: «من در کودکی دو زندگی بسیار متفاوت داشتم. خانه مان پر از کتاب های رمان بود که مادرم از لندن سفارش داده بود. اگر در زیمبابوه بزرگ شوید می توانید چارلز دیکنز بخوانید و خیلی چیزها را در ذهنتان مقایسه کنید. فکر نمی کنم فرق زیادی میان اولیور تویست و کودک سیاهپوستی که غذای کافی ندارد وجود داشته باشد.»
لیسنگ هنوز هم از آفریقا حرف می زند و چندی پیش درباره بحران موجود در زیمبابوه گفت: «واقعاً فاجعه است. من خیلی خیلی به این کشور اهمیت می دهم اما متأسفانه در سراشیبی سقوط است. مردم در قحطی غذا هستند و واقعاً از گرسنگی در حال مردن. آنها از ایدز تلف شده اند و همه اینها وحشتناک است چون زیمبابوه زمانی کشوری بود که به همه آفریقا غذا می رساند. من به تنها دوستی که در آنجا برایم مانده زنگ می زنم و یکشنبه ها اخبار بسیار بدی را دریافت می کنم.»
تجربه دوران کودکی لیسنگ و همین طور نگاه ژرف تر او به بحران موجود در این قاره با مجموعه داستان های «کودکان خشونت» تداوم یافت که با استقبال مواجه شد. این ۵ رمان به هم پیوسته داستان شخصیتی به نام مارتا کست است؛ یک زن سفیدپوست آفریقایی که خود را از قید و بند یک ازدواج خفقان آور می رهاند، به سیاست های چپ روی می آورد، به لندن می رود و در آنجا به جنبش های سیاسی پشت می کند. لیسنگ می توانست به نوشتن این نوع رمان ها که نوستالژی دوران کودکی اش را در او زنده می کردند ادامه دهد اما روحیه او همواره از کلیشه سازی بیزار بود. از همین رو در ۳دهه گذشته با روی آوردن به رمان های علمی ـ تخیلی تصویر تازه ای از خود ارائه داد که چندان مقبول کسانی که به فمنیسم و یا آفریقامحوری رمان هایش عادت کرده بودند نیفتاد. شاخص ترین رمان او در این ژانر مجموعه «Canopun in Argos» بود که در آن به بررسی تکامل و انقراض گونه ها و جوامع در عصر فضا می پردازد. لیسنگ در باطن به کارهای اخیرش علاقه بیشتری دارد اما نفوذ و شهرت ادبی او بی شک با به تصویر کشیدن زندگی زنان در قرن بیستم به دست آمد. بسیاری از منتقدان مجموعه رمان های «کودکان خشونت» او را که شبه اتوبیوگرافی هستند منسجم ترین اثر او توصیف کرده اند. جلد پنجم این رمان ها با نام «شهر چهار دروازه» با مرگ مارتا کست در دنیایی ویران در اواخر قرن بیستم به پایان می رسد. گفته می شود که این رمان به همراه رمان «the canopus in argos» او انعکاس بخش تأثیر صوفی گری بر فرآیند ادبی لیسنگ و توجه او به مقوله پیوند روح با یک وجود متعالی بود.
لیسنگ که از نوشتن رمان با نام واقعی خودش خسته شده بود تصمیم گرفت ۲ رمان بعدی اش «خاطرات یک همسایه خوب» (۱۹۸۳) و «اگر پیرها می توانستند» (۱۹۸۴) را با نام مستعار جین سومرز بنویسد و با نگارش آنها مشکلات نویسندگان گمنام را به تصویر بکشد. استفاده از نام مستعار همچنین به این نویسنده کمک کرد تا انواع مختلف داستان را تجربه کند و نثر خود را غنی سازد. لیسنگ در رمان های بعدی خود همچون «خاطرات یک بازمانده» و «تروریست خوب» و یا «ماراودان» درباره خواهر و برادری که در جهش زمان به آینده در دنیای پرخشونت بزرگ می شوند آن دغدغه ای را به خوانندگانش نشان می دهد که آکادمی نوبل از آن به عنوان «نگاه این نویسنده به یک فاجعه جهانی که بشر امروزی را مجبور می کند به زندگی ساده و اولیه خود بازگردد» یاد کرده بود. برای نویسنده ای مانند لیسنگ که در ۸۸ سالگی نوبل می گیرد «نوشتن» مانند آن غریزه اولیه بقا در انسان های نخستین است. او در مصاحبه ای با گاردین در اوایل امسال درباره عشق وافرش به نویسندگی گفته بود: «برای کسی مانند من نوشتن کاری است که باید انجام دهم. باید بنویسم وگرنه دیوانه می شوم. من نمی توانم که ننویسم. اگر چنین شود حتماً مشکلی در من پیش آمده است، شاید که مرده باشم!»
ترجمه:شیلا ساسانی نیا
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید