سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


جای خالی فراموشی


جای خالی فراموشی
● یاداشتی بر" خاطرات عاشقانه یک گدا " نوشته حسن فرهنگی
از نظر موریس بلانشو نویسنده در یك موقعیت مسخره قرار دارد. از یك سو می‌داند كه حرفی برای گفتن ندارد و می‌داند كه نمی‌تواند اندیشه و احساس خود را چنان كه باید و شاید روی كاغذ بیاورد، از سوی دیگر اما ناگزیر است كه اندیشه و احساسش را بیان كند. با این وجود فرو رفتن در اعماق تاریک ذهن ما را همواره به جایی می‌کشاند که به قولی مخزن احساسات و خاطرات سرکوب شده‌است. فرو رفتن در این‌جا بیش‌تر از هر چیز در به نمایش گذاشتن یک وضعیت تصویری موثر است تا نشان دادن عمق؛ چرا که در این وضعیت ما با سطحی از دستورات مواجهیم که در قالب کارکردهای کلی عناصر با ترکیبات متفاوت به جزئیات منجر شده‌اند .
اگر با این دستورات که در حوزه ناخود آگاه قرار گرفته‌اند به روش زبانشناسانه رو در رو شویم.(چرا که لاکان ساختار ناخود اگاه را به ساختار زبان شبیه می‌داند) می‌توانیم از مفاهیم انتزاعی با بسط یک ایده آناگراماتیک٭ شالوده شکنی کرده و برای مثال "میل " را به صورت دستوری کلی در روانکاوی به روایت متعدد و پراکنده‌ای بدل کنیم. برای این کارتولید یا به نوعی هدف قرار دادن یک بن واژه ضروری می‌نماید بن واژه‌ای که با تراکم بسیار درعمل افشانش، قلب یا پاره پاره سازی به توجیهی بنیادین در تمام جزیات منجر خواهد شد.
« دراینجا می‌خواهم از او دو نقش را برای شما ترسیم کنم. و بعد برویم به سراغ گدائی که به خاطر ناوک همه چیزش را از دست داده‌است. دختر می تواند روزنامه نگار باشد یا یک زن هرزه ویا یک زن کارمند عادی که مانند همه دختران سرزمینش، برای آینده ی روشن تر امتحان کنکور دهد، دررشته تاریخ پذیرفته شده‌است و جشن کوچکی به خاطر موفقیتش گرفته اند و مادرش به همه فامیل و همسایه‌ها پز داده که دخترش دانشگاه قبول شده است.
و ابرو نازک کرده‌است. ناوک با شروع ترم وارد دانشگاه شده و درس خوانده‌است و بعد از دو سال بیکاری از طریق یکی ازفامیل‌های دور، وارد اداره ای شده‌است وهمان موقع نیز برایش جشنی گرفته‌اند... ص۱۸»
برای در گیری بیشتر با متن می توان این بحث را به تحلیل گزاره آغازین کتاب" خاطرات عاشقانه یک گدا" محدود کرد:" من به دنبال ایستک می گردم، فقط همین" این گزاره که به معرفی راویت‌گر خود نیز کمک می‌کند می‌تواند مانند گزاره‌ای بنیادن در طرح ایده کلی رمان به زیر ذره بین رفته و ما را در درک لایه‌های درونی‌تر متن یاری کند. "ایستک" در زبان ترکی یک نام خاص مونث است درست مثل "آرزو" در فارسی. دقت به رابطه ظریفی در زبان که همواره محبوب، همان محبوبه است به موقعیتی اشاره دارد که در آن زن به عنوان دیگری و یا غیر، مفروض گشته است. جستجوی فعلیت یافته دراین نام مونث، می‌تواند به وجوه عاشقانه‌ای منجر شود که در حاشیه طرح کلی رمان جای گرفته‌است. ایستک یا آرزو چهره بی نام غیابی ست که با شیوع وگسترش به روایت‌های پراکنده در قالب شمایلی از خواست‌های راوی شکل داده‌اند. او (راوی) چیزی را می‌جوید که در خود غایب است چیزی که به بازیابی آرزومندی یعنی امری که اساس مبتنی بر فقدان است منجر خواهد شد. «من سراغ خودم را در آن‌ها می‌گرفتم. من دنبال ایستک بودم. و آیا ایستک غیر از یک واژه چیز دیگری بود؟ص ۸۲»
لاکان به پیروی از هگل کلمه را نابودی شئی می‌داند. نابودی در این‌جا به معنای غیاب شیء است. بدین معنا که حضور کلامی معنا منوط به غیاب مادی آن است. غیبت از خود، ماهیت اصلی و روانی انسان است و نفسیات آدمی مدیون « حضور غیابی» او در مقابل اشیاء هستند. نفس انسان از آن‌رو برزخی است که واجد ضمیر ناخودآگاهی است. غنای آدمی در همین برزخ است، چرا که او از تمامیت رهانیده وجودش را عرصه اصلی امکانات می‌سازد. وجود تام، واجد هیچ‌گونه امکانی نیست. کلام با فراموشی عقد و نسبتی ذاتی دارد و بدون ضمیر ناآگاه و فراموشی، دسترسی به زبان تکلم نیز ناممکن خواهد بود. برزخ یعنی اهل زبان بودن. و اهل زبان بودن به این معناست که تنها آدمی واجد آرزومندی است.
«حکایتی به یاد دارم از بزرگی که می گفت عاشق و معشوق هنگام سخن گفتن طرحی می‌چینند که نیاز به ادامه سخن وجود داشته باشد. اگر عاشق گرسنه باشد نمی گوید گرسنه ام که معشوق برود و برایش نانی بیاورد و سیرش بکند؛ عاشق می گوید، دلم ضعف می رود معشوق می پرسد چرا، عاشق می گوید نمی دانم معشوق به او نزدیک می شود دستش را توی دست می گیرد عاشق گرسنه‌ام اما گرسنه نیستم، معشوق می پرسد: چی می خوری، عاشق می گوید چی داریم؟ معشوق می گوید هرچه که بخواهی. عاشق می گوید فکر می کنی گرسنه باشم؟ معشوق می‌گوید نمی دانم... و گفتگوی عاشق و معشوق ساعت‌ها ادامه پیدا می‌کند. من نمی خواهم ساعت‌ها با تو حرف بزنم ایستک، نمی خواهم برای سوالاتم جواب قاطع بگویی و راه را برای بوسیدن سد کنی.ص ۵۲»
گسترش روایت در "خاطرات عاشقانه یک گدا " ازهمین سوءاستفاده از موقعیت دال درغلبه و افشانش مدلولی شکل می‌بندد و روایت همواره بر مرزی از آگاهی و تحریم گام بر می‌دارد. شمایل نگاری فقدان بهترین ترکیب برای به نمایش گذاشتن خواستی است که از نشانه گذاری قطعی" خواسته"( به کارکرد این - ه- مونث توجه کنید) سر باز می‌زند و همواره به ترکیب عناصر آشنا برای به دست دادن " او" و گم کردن خویش مشغول است.
«‌من کس دیگری بودم در مواجهه باتو . من آنی نبودم که موقع سلمانی رفتن هستم یا موقع کار. من در مقابل تو کس دیگری بودم. چطور شد که توانستم در مقابل تو گدایی باشم که دستم را بگیری؟ ص۳۰»
تمرکز روی این ضمیر غایب به عنوان موضوعی فراتر از ترسیم (تحریم شده) موجب شده تا نفس این گمانه زنی در آگاهی زبانی مورد کنکاش واقع شده واحتمالات و امکانات طرح ایده جدید در جستجوی سطوح وترکیبات باز یابی گردد.
٭ آنا گرام هااز نظر تودرورف متونی هستند که در آنها برخی از حروف تشکیل کلمه‌ای می دهند و این نه فقط از طریق کنار هم قرار گرفتن آنها، بل که همچنین با خارج شدن حروف از جایگاه خود و قرار گرفتن در نظمی دیگر صورت می‌گیرد: حروف با پیوند یافتن با حروف دیگر، و آواها با پیوند یافتن با آواهای دیگر فضایی را در سطح دال ترسیم می‌کنند. کورش صفوی آناگرام را " تحریف ترجمه نموده‌است وآناگرام در فرهنگ لغات به معنی قلب یا مقلوب کردن است.
مریم قهرمانی
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید