پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

مبانی انسان ‏شناسی ادبیات انقلاب


مقاله حاضر با تأکید بر این امر که انقلاب اسلامی ایران الگوی نوینی از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دین‏شناسانه ارائه داده است و لذا روند دگرگونی‏ها در فرایند انقلاب در بستری ارزشی رخ نموده است به طرح این نکته می‏پردازد که فرآیند تحول انقلابی در ایران ـ که متناظر بر دگرگونی ارزشی، در بستر جهان معاصر است ـ به موجب تحوّل ذهنیت‏ها در راستای اهداف تبیین شده از سوی ایدئولوژی انقلابی به وقوع پیوسته است و لذا موجد تحولاتی اساسی در نگره انسان شناختی و هستی شناختی و به تبع آن تغییر در مناسبات انسانی اجتماعی گردیده است؛ از این رو متناسب با ابعاد فراگیر تحوّل انقلابی؛ ادبیاتی ظهور یافته است که از یک سو؛ برپایه تفکر انقلابی شیعی و از سوی دیگر بر مبنای عرفان اصیل اسلامی شکل پذیرفته است که یکی در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی و دیگری در حوزه انسان‏شناسی و عرفان نمود یافته است. مقاله حاضر به طرح مبانی انسان‏شناسی ادبیات انقلاب پرداخته، که در دو فصل سامان یافته است؛ فصل اول درونمایه‏های عرفان اسلامی را با رویکرد انسان‏شناسی اومانیستی مقایسه نموده و فصل دوم نیز؛ نمود رهیافت انسان‏شناسی عرفانی را با الهام از اندیشه‏های حضرت امام(ره) در اشعار آن حضرت و نیز در ادبیات دفاع مقدس به دست می‏دهد.
نظام فرهنگی دربرگیرنده ساحت اندیشه و معرفت و نیز نظام باورها و ارزشهای اجتماعی است و دگرگونی اساسی در این عرصه به منزله تغییری بنیادین در کل ساختار نظام اجتماعی محسوب می‏گردد، چرا که در واقع این سطح از تحولات، برپایه زیرسازهای تئوریک وبرمبنای تحول پذیری اندیشه بشری صورت می‏پذیرد و از این روست که کاربرد شیوه‏های مدیریتی نظام اجتماعی در ابعاد گوناگون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی؛ که با تبیین کارآمد جریان تاریخی حاکم بر جامعه و دریافت قانونمندی‏های آن میسر خواهد بود با تامل وتدقیق در فرآیند تحولی اندیشه بشری امکانپذیر می‏گردد.
مراد از اندیشه بشری نیز کلیه معارف وحوزه‏های معرفتی ناظر برحیات انسانی ـ اجتماعی است که الگویی منطبق بر ساختار معرفتی را؛ از انتزاعی‏ترین مباحث؛ شامل مبانی معرفت شناختی و مابعدالطبیعی تا جزیی‏ترین قلمرو معرفتی همچون؛ تبیین الگوهای رفتاری را شامل می‏گردد وطی یک فرآیند تاریخی که موجد کنش تاریخی طولانی است، تحول‏پذیری مبنایی را شاهد خواهد بود که این تحول‏پذیری معرفتی خود مبنا و اساس شکل‏گیری ادوار مختلف زندگی بشری را تشکیل خواهد داد.
در حقیقت دو عنصر تحول‏پذیری اندیشه اجتماعی و تغییر در ساختار اجتماعی، از منطقی دیالکتیکی پیروی می‏کنند که می‏توان آن را دیالکتیک عین و ذهن نامید و برهمین مبنا هر یک از ادوار بشری، دارای مذاهب فلسفی، صور هنری و مؤسسات اجتماعی مناسب خود می‏باشد.۱
اما یکی از عوامل عمده این تغییرات اساسی، انقلابات بزرگ اجتماعی است که سر فصل نوینی در تاریخ یک جامعه باز می‏گشاید و یا حتی موجد انتقال از یک دوره تاریخی به دوره‏ای دیگر در کل تاریخ بشری می‏گردد.
در این میان انقلاب اسلامی ایران ازجمله تحولاتی است که طی یک فرآیند دیالکتیکی عین ـ ذهن منجر به تغییراتی بنیادین در حوزه اندیشه اجتماعی و نیز در ساختار نظام اجتماعی گردید و علاوه بر اینکه در بستر جامعه ایرانی دگرگونی‏هایی اساسی را در عرصه‏های گوناگون باعث شد و خود الگویی شامل جریان تحول‏پذیری در ابعاد مختلف اجتماعی را به دست داد و در گستره جهان معاصر نیز، گفتمان نوینی را بر محور دین‏ورزی ایجاد نمود.
بنابراین از آنجا که انقلاب ایران الگویی نوین از ساختار نظام اجتماعی را براساس طرحی دین شناسانه ارایه نمود ـ که خود برخلاف بستر عمومی اندیشه معاصر که بر مدار سکولاریزاسیون در جریان بود قرار داشت ـ لذا روند دگرگونی‏ها و تغییرات در فرآیند انقلاب در بستری ارزشی، منجر به سمت‏گیری ابعاد متحول واقعیت اجتماعی در مجرای معرفت دینی شد.
بر این مبنا تبیین فرآیند تحول‏پذیری انقلاب ایران در ابعاد مختلف، همچون دگرگونی‏های ساختاری و قشربندی نوین اجتماعی، تغییر نهادها، صورت‏بندی نخبگان و سایر ابعاد متحول واقعیت اجتماعی متناظر بر استحاله ارزشهاست.
بنابراین در این سطح از دگرگونی‏ها، تغییرات ناشی از انقلاب؛ به موجب تحول ذهنیت ها در راستای اهداف تبیین شده از سوی جنبش انقلابی صورت می‏پذیرد. در حقیقت ایدئولوژی انقلابی داعیه‏دار تجدید بنای مناسبات انسانی ـ اجتماعی نوینی است و تکوین پدیده انقلاب با ارایه ایدئولوژی مبتنی بر نفی وضعیت موجود و ایجاد وضعیتی متفاوت با آن از یک سو و دریافت پاسخ مثبت از سوی کل جامعه و یا بخشی از آن همراه است، که پاسخگویی این بخش از جامعه در واقع به معنای پذیرش الگوی پیشنهادی ایدئولوژی انقلاب در خصوص نظام مطلوب اجتماعی است و از این رو سایر ابعاد متحول اجتماعی بر پایه نظام ارزشی برگزیده انقلاب تبیین خواهد یافت.
بدیهی است که متناسب با ابعاد فراگیر تحول انقلابی در بستر انقلاب ایران ـ که بیش از هر چیز ناظر بر دگرگونی ارزشی و ایدئولوژیک است ـ ظهور گفتمانی نو بر مبنای پارادایم دین اجتماعی، زبان و ادبیات نوینی را پدیدار می‏سازد. ادبیاتی که از یک سو؛ برپایه تفکر انقلابی شیعی و از سوی دیگر، بر مبنای عرفان اصیل اسلامی شکل گرفت که یکی در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی و دیگری در حوزه انسان‏شناسی و عرفان، مجال حضور یافت.براین اساس، در این گفتار طی دو فصل، مبانی انسان‏شناختی ادبیات انقلاب مورد بحث و تفحص قرار خواهد گرفت:
فصل اول با بررسی درونمایه‏های عرفان اسلامی و مقایسه آن با رهیافت اومانیستی و همچنین تفاوت ماهوی در سمت گیری ادبیات اسلامی را با ادبیات اومانیستی نمایان می‏سازد و فصل دوم نیز؛ زمینه رشد ادبیات عرفانی را در بستر سلوک عارفانه حضرت امام بررسی خواهد نمود.
فصل اول
درونمایه ‏های عرفان اسلامی
آن‏گاه که یک فرهنگ دست‏اندر کار تربیت افراد انسانی وملزم به پاسخ‏گویی به ایشان در خصوص معنای زندگی با نظرداشت چیستی جهان و کیستی انسان است، ناگزیر از ورود به عرصه اندیشه فلسفی وما بعد الطبیعی است. معنای لحاظ شده از جامعه، انسان، هستی، خدا و دیگر مقولات اساسی حیات بشری و نوع پیوند آنها با یکدیگر در هر مکتب و ایدئولوژی به جوامع بشری این امکان را خواهد داد تا درجهت صیرورت خود تمامی عناصر و مولفه‏های نظام اجتماعی را در راستای اندیشه برگزیده خود سامان بخشیده والگویی نظامواره ازکلیت حیات انسانی ـ اجتماعی ارایه نمایند.
در این راستا الگوی تفکر اسلامی که در جریان رخداد انقلاب در ایران و بر مبنای طرحی نظام‏مند از دین ارایه گردید؛ جریان تاریخی حرکت اجتماعی جامعه را در مسیر هویت ایرانی ـ اسلامی جهت داده وبا چرخشی اساسی در نگره هستی شناختی و انسان‏شناختی جهان معاصر، به باز تولید مقولات مختلف انسانی برمبنای نظام ارزشی و ایدئولوژیکی اسلام پرداخته است که این مقوله، طیف وسیعی از مفاهیم و جریان‏های فکری و ارزشی متناسب با رهیافت انسان شناسانه را به دست داد و در بستر ادبیات عمیق عرفانی نیز جریان یافت.
بنابراین مقایسه الگوی فوق با رویکرد اومانیستی؛ ضمن بارز نمودن تفاوت مبنایی آن الگو، به درک بهتر بینش انسان‏شناختی عرفانی ـ که مبنای ادبیات انقلاب را تشکیل می‏دهد ـ مدد خواهد رساند.
در این راستا دریافت بایسته فرهنگ غرب، با توجه به شاخص‏های متناظر برآن از نقطه نظر کاربست تجربه معرفت شناختی در بستر تمدن جدید، قابل مطالعه است. بدین معنا که با گسترش علوم، که به مدد تاکید بر جهان عینی حاصل آمد و پاسخگوی بسیاری از مجهولات انسان در خصوص امور جاری طبیعی و به دنبال آن، تسلط برطبیعت به کمک فن‏آوری روزافزون شد؛ چرخشی اساسی در نحوه نگرش به عینیت پدید آمد و جهان عینی که به عرصه رشد استعدادها و خلاقیت‏های مادی تبدیل شده بود، نزد انسان معاصر اعتباری ویژه یافت. چنان‏که دربرداشتی افراطی به انکار ایده وایده‏آلیسم وبه تبع آن مابعدالطبیعه پرداخت و وجهه همت خود را معطوف شناخت هر چه بیشتر عالم عینی و پیوند نزدیکتر با آن ساخت چنان‏که دکتر یونگ اشاره می‏کند:
«دنیای ما تماما عینی شده و از آنچه روان‏شناسان هویت روانی یا مشارکت‏های عرفانی می‏نامند، تهی شده‏ایم. ما به اندازه‏ای از این همه بی‏بهره شده‏ایم که اگر با فردی با چنین خصوصیاتی روبه‏رو شویم با وی احساس بیگانگی می‏کنیم. این پدیده ها درزیر آستانه خودآگاه ما مانده‏اند و اگر برحسب اتفاق بروز کنند، تا آنجا پیش می‏رویم که آن را رویدادی غیر معمول قلمداد می‏کنیم.»۲منظرگاه فوق که مبتنی بر اعتبار واصالت جهان عینی است، سبب شده است، تا تفکر اومانیستی به عنوان تفسیر برگزیده جهان غرب در خصوص جایگاه انسان در مجموعه هستی تلقی گردد واین مکتب که از رنسانس آغاز شد به عنوان تفکری که به انسان در مقابل غیر او، حتی خدا و نیز به حس انسان در مقابل روح او، وبه تفکر تجربی در مقابل تفکر متافیزیکی ارج می‏نهاد، که به عنوان اندیشه‏ای غالب در جامعه غرب بروز یافته و ارزش‏های اصیل انسانی نیز همنوا با این فرهنگ غالب، تفسیری ویژه یافت. چنان چه برای مثال: آزادی دیگر نه همچون امتیازی در حوزه وجدان بلکه بنیاد خود مختاری فرد در برابر هر اقتدار و مرجعی شمرده می‏شد که فرد تسلطش را نمی‏پذیرد.۳ وسرانجام این روند تحول ذهنیت‏ها در راستای نقش تعیین کننده انسان در اعمال قدرت برجهان بود.
این در حالی است که در مقابل الگوی عرفان شرق، مبتنی بر جهت‏گیری‏هایی در خصوص انسان و ارتباط او با مجموعه هستی، با نظرداشت درون‏مایه‏هایی از استعدادهای روحی انسان، جهت نیل به آرمان‏های الهی و معنوی است و براین مبنا درک رویکرد انسان، شناختی در ادیان الهی و به ویژه اسلام برمدار اصالت‏مندی حضور خالق در مجموعه هستی استواراست و لذا کاربست تفسیر وحدت انگارانه از مجموعه هستی که بر محور بینش توحیدی شکل می‏پذیرد، در عرصه حیات اجتماعی با این پیش فرض اساسی که همه عناصر هستی و از جمله انسان از یک موجود هستند؛ انسان‏ها را به پیوند هرچه بیشتر میان خود و اجتماع پیرامون خویش در راستای اهداف تعالی جویانه و سیر الی‏الحق سوق خواهد داد.
امادریافت تفاوت عمیق میان دو رویکرد فوق با قراردادن نقطه اتکا تحلیل بر محور تبیین «خود» به عنوان درونی‏ترین عنصر شناخت در رهیافت انسان شناسانه، میسر خواهد شد. دراین معنا؛ «خود عامل مدیریت حیات است که تنظیم روابط حیات را با محیط پیرامون خود به عهده می‏گیرد.»۴
تفاوت مبنایی مورد نظر در تبیین ماهیت خود نزد دو دیدگاه مذکور عبارت است از: عامل تعین‏پذیری از نقطه نظر نفی و یا پذیرش آن.
تعین به معنا تخصص است و تخصص، عبارت است از چیزی که موجب امتیاز شی از اشیا دیگر گردد. به این ترتیب اگر صفتی به حد چیزی افزوده گردد مفهوم آن افزایش می‏یابد و چنین شیئ تعین و تخصص‏یافته است.۵ اما مراد از تعین؛ پذیرش هرچه بیشتر ویژگی‏های ماده و زندگی مادی است، به گونه‏ای که مجموعه هستی، انسان را به نوعی تحدید و تخصیص در گزینش سطح مادی حیات واداشته و از همراهی با سطوح مختلف حیات باز می‏دارد، به گونه‏ای که از شمول و جامعیت ابعاد وجودی او کاسته گردد.
مطابق این برداشت رهیافت اومانیستی مبتنی بر تعین پذیری خود می‏باشد ولذا خود متعین نقطه اتکا تحلیل انسان‏شناسی دراین دیدگاه است. و اصل تعین‏پذیری نیز، مسبوق به پذیرش این نکته است که انسان موجودی است متمایز از کل موجودات هستی که می‏تواند سرشت خویش را انتخاب نماید. بدین معنا که انسان سرشت خود را با مجموع امکانات طبیعی پیرامون خویش متعین سازد. چنان که کاسیرر می‏گوید:
«بنابراین او انسان را همچون مخلوقی با سرشت تعین نایافته آفرید، در میانه جهان مکانی به او ارزانی داشت، و خطاب به او چنین گفت: هان ای آدم نه منزلگاه ثابتی به تو دادیم، نه شکل معینی، و نه کار خاصی را از تو طلب کرده‏ایم، تا موافق با میل واراده خویش منزل، شکل و کاری را که می‏خواهی برگزینی. فطرت تمامی موجودات محدود و مقید به مرزها و قوانینی است که ما فرمان داده‏ایم. اما تو به هیچ حدی محدود نیستی و موافق با اراده آزاد خویش محدوده‏های فطرت خود را به اختیار خویش تعیین خواهی کرد. ما تو را در مرکز جهان جای داده‏ایم تا از آن جا بتوانی هر آنچه را که در این جهان هست با سهولت هر چه بهتر ببینی. ما تورا نه از آسمان آفریده‏ایم نه از زمین، نه فانی‏ات ساخته‏ایم و نه باقی، تا با آزادی و افتخار چنان که گویی خالق و معمار خویشتنی، خود را به هر هیأتی که می‏خواهی درآوری.»۶
بر این مبنا، انسان غربی به‏دنبال ماهیت بخشیدن به «خود» براساس مجموعه توانایی‏های خویش در حوزه‏های گوناگون و در بستر زندگی طبیعی که برای او اصالتی ویژه داشت اهتمام ورزید. چنانچه در حوزه احساس به نوعی عشق غریزی و طبیعی در رسید و در حوزه خرد و اندیشه‏ورزی نوعی عقلانیت غیر دینی و محاسبه‏گری زندگی مادی را، جایگزین تفکر در مقوله متافیزیک نمود. و در حقیقت به گسترش هر چه بیشتر خود از طریق برجسته نمودن تعینات و ویژگی‏های حیات مادی پرداخت.
اما در مقابل، شالوده تفکر عرفانی حذف تعینات است. خود غیر متعین در مسیر صیرورت خویش به دنبال وحدت نگرش و تمرکز برگرایشات خویش است. تا از طریق حذف تعینات وتمایزاتی که عالم ماده وطبیعت بر او حمل می‏کند و مانع از همنوایی با اهداف خلقت می‏گردد، به نوعی همسویی با عالم وحدت دست یافته و به آفریدگار واحد نزدیکتر گردد. و در حقیقت با چشم‏پوشی از ویژگی‏ها و توانایی‏هایی که عالم طبیعت در اختیار او به عنوان موجود انسانی می‏گذارد، در چارچوب قوانین الهی گام برداشته وتسلیم محض فرامین او گردد.
بنابراین بر مبنای دو رهیافت فوق، الگوهایی شکل می‏پذیرد که تفاوت‏های بسیاری را در نحوه نگرش به هستی، طبیعت، خدا و به انسان و نوع پیوند با این عناصر نشان می‏دهد که این اختلاف در الگوهای رفتاری طیف‏ها و گروههای مختلف اجتماع، به عینه قابل مشاهده است.
ادبیات انقلاب نیز بر مبنای الگوهای رفتاری تبیین شده در رویکرد انسان‏شناختی عرفانی به باز آفرینی ارزش‏های حاکم بر روابط و مناسبات انسانی برمدار بینش الهی پرداخته است. رویکردی که طی آن انسان تمامی امکانات حیات را، نه وسیله‏ای برای قدرت‏نمایی درعرصه زندگی مادی و تعین‏پذیری هر چه بیشتر که باعث شیفتگی انسان نسبت به خود و ماندگاری در وجود محدود او می‏گردد، بلکه نشانه‏هایی از قدرت پروردگار و دلیلی برفیض بی‏حد او در هموار نمودن سلوک انسانی در رسیدن به کمال مطلوب می‏داند.
بنابراین به منظور ارایه تصویری مناسب از رهیافت انسان شناختی اسلامی، فصل دوم نمونه‏هایی از ادبیات انقلاب گزینش یافته که در ضمن آن، کیفیت پیوند انسان با مجموعه هستی آشکار می‏گردد.
فصل دوم:
سلوک عارفانه امام خمینی و رشد ادبیات عرفانی
گسترش اندیشه های حضرت امام خمینی(ره) در زمینه جامعه ایرانی، که درابتدا اصلاح اجتماعی را از طریق چارچوب‏های احکام دینی و اخلاقی ممکن می‏ساخت، در امتداد سیر تحولی جامع که در مجرای این اندیشه در جریان بود، منجر به نضج بینش عرفانی درگستره مناسبات انسانی ـ اجتماعی گردید.
در حقیقت سلوک عرفانی حضرت امام با توجه به شخصیت کاریزماتیک ایشان، که اینک در قالب وسعت روحی یک انسان نمود یافته بود، در متن جامعه ایرانی مبنای جهت‏یابی بسیاری از مقولات انسانی در سلوکی شهودی شد. امام خمینی(ره) در بیانات خویش در مقاطع مختلف با نسبت دادن تمامی امور به خداوند و سرمنشا هستی، وظیفه اصلی انسان را رهایی از بند تعینات مادی و تلاش برای پیوستن به آن حقیقت مطلق معرفی می‏کند. چنانچه حضرت امام(ره) در تاریخ ۱۶/۴/۵۶ در جمع دانشجویان اهواز چنین فرمودند:
«از امتیازات مکتب توحید با تمام مکتب‏هایی که در عالم هست، این است که در مکتب‏های توحید، مردم را تربیت می‏کنند و آنها را از ظلمات خارج می‏کنند و هدایت به جانب نور می‏کنند. تمام مکتب‏هایی که مکتب غیرتوحیدی هستند، مکتب‏های مادی هستند واین مکتب‏های مادی مردم را از عالم نور برمی‏گردانند به سوی عالم ظلمت و دعوت می‏کنند به مادی‏گری و ماده و از عا لم نور منصرفشان می‏کنند... لکن مکتب‏های توحیدی که در راس آنها اسلام است در عین حال که به مادیات و با مادیات سرو کاردارند، لکن مقصد این است که مردم را طوری تربیت کنند که مادیات حجاب آنها برای معنویات نباشد... مکتب‏های توحیدی نمی‏خواهند فتح کنند بلاد را و نمی‏خواهند با مردم با خشونت رفتار کنند، آنها می‏خواهند مردم را از ظلمت‏های ماده به نور بکشند، به طرف خدا بکشند، توجه به خدا بدهند.»پیام امام به مناسبت فتح خرمشهر نمونه بارزی از روح خداجوی امام است که سعی دارد در سیر مع‏الخلق الی الحق به آن وسعت بخشد بدین مضمون که:
«اینجانب با یقین به آن که ما ا لنصرالامن عندالله از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلح... تشکر می‏کنم. وهان ای فرزندان قرآن کریم و نیروهای ارتش و سپاهی وبسیج و ژاندارمری وشهربانی و کمیته‏ها و عشایر و نیروهای مردمی داوطلب و ملت عزیز، هشیار باشید که پیروزی‏ها هر چند عظیم و حیرت‏انگیز است شما را از یاد خداوند که نصر وفتح در دست اوست غافل نکند وغرور و فتح شما را به خود جلب نکند، که این آفتی بزرگ و دامی خطرناک است که با وسوسه شیطان به سراغ انسان می‏آید و برای اولاد آدم تباهی می‏آورد.»
و این همان سیر شهودی می‏باشد که از آن تعبیر به عرفان مثبت شده است. عرفان مثبت همان عرفان حقیقی است که آغاز حرکتش، بیداری انسان از خواب و رویای حیات طبیعی محض است و آگاهی از اینکه وجود او در حال تکاپو در مسیر خیر وکمال در متن هدف خلقت عالم هستی قرار می‏گیرد. این عرفان که مسیرش حیات معقول و مقصدش قرارگرفتن در جاذبه کمال مطلق است، به لقاءالله منتهی می‏گردد.
این عرفان مثبت است که هیچ حقیقتی را از عالم هستی اعم از آنکه مربوط به انسان باشد یا غیر انسان حذف نمی‏کند، بلکه همه عالم را با یک عامل ربانی درونی صیقلی می‏نماید و شفافش می‏سازد وانعکاس نورالهی را در تمامی ذرات و روابط اجزای این عالم نشان می‏دهد.۷
براساس دریافت عرفانی فوق که برمبنای حرکت وجودی انسان دینی برمحور حذف تعینات مادی و پیوستن به حرکت کلی حیات برمبنای سنت الهی قرار داشت، در بستر انقلاب اسلامی ادبیاتی ظهور یافت که در بطن شرایط تاریخی جهان معاصر، در کنار ارایه الگوهایی ناب از انسان‏های دیندار، مفاهیم عمیق وبلند عارفانه‏ای نمودار شد.
براین مبنا در انتهای این فصل نخست اشعاری از حضرت امام به عنوان الهام بخش اصلی تفکر عرفانی در جامعه اسلامی آورده می‏شود و سپس نمونه‏هایی از آثار دفاع مقدس، که این ادبیات به شکل خاصی در آن تبلور یافته است، گزینش می‏گردد.
گزیده‏ای از رباعیات امام:
آنکس که ره معرفت الله پوید پیوسته زهر ذره خدا می‏جوید
تا هستی خویشتن فرامش نکند خواهد که زشرک عطر وحدت بوید
آنکس که رخش ندید خفاش بود خورشید فروغ رخ زیباش بود
سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نور روی او فاش بود
ذرات جهان ثنای حق می‏گویند تسبیح کنان لقای او می‏جویند
ما کوردلان خامششان پنداریم با ذکر فصیح راه او می‏پویند۸
برگزیده آثاری از دفاع مقدس:
ـ من با فرشته‏ها قرار ملاقات داشتم. من با بچه‏های گروهان؛ مسابقه رفتن داشتم؛ من می‏خواستم به دیدن دستهای بریده ماه بنی‏
هاشم بروم؛ من می‏خواستم سر به دامان مولایم اباعبدالله بگذارم؛ از غصه‏هایم برایشان بگویم، بغضم را بترکانم و عقده مانده دلم را خالی کنم، من می‏خواستم بال در بیاورم و پرنده بشوم و مزه آزادی را بچشم؛ من می‏خواستم لذت پرواز محسن سمیعی را حس کنم و وقتی که توی یکی از آن حجره‏های بی‏انتهای رویایی، پشت سرش سبز شدم؛ چشم‏های شفاف‏تر از ماهش را با دستهایم بگیرم و بگویم: «فکر کردی که تو فقط مزه شهادت را فهمیدی؟ نه، محسن جان بالاخره من هم پرنده شدم. مرغ هوا شدم. از دنیا دل کندم. دلم را زدم به کوچه پس کوچه‏های آبی هفت آسمان وآمدم به همان جایی که تو آمدی. آمدم به همان سرایی که تو در آن آرام گرفتی. آمدم به همان دشت بی‏انتهایی که تو آهوی آنجا شدی. آمدم آهو بشوم. غزال بشوم. غزال وحشی آن دشت عطر ریز بشوم. آمدم که پای گلهای سرخ بهشت بنشینم وآنها را با لذت بو کنم. آمدم تا از آن آبشارهای نرم وروان بالا بروم. توی دلشان ماهی بشوم و خودم را از لطافت گیج کننده‏شان پرکنم. آمدم...»۹
ـ خطاب به غواصان گمنام
من اینجا در حسرت یک آرزوی بزرگ و دیرینه جا مانده‏ام. همان آرزوی بزرگی که تو ودوستان مثل شمعت همان شب اول حمله آن را ربودیدو زود بین خودتان قسمتش کردید. شهادت را می‏گویم. و من مانده‏ام در میان رنگ‏ها، خواسته‏ها و علایق دنیایی.۱۰
این آنها هستند که هنوز ترا باور ندارند... آسمان شما با زمینشان فاصله دارد. آنها خودشان را گم کرده‏اند. آنها همه چیزشان را باخته‏اند. آنها خودشان برای خودشان گرداب درست کرده‏اند. گردابی که به آسمان نمی‏اندیشد. گردابی که به ابرهای بالا دست فکر نمی‏کند. گردابی که به ستاره‏های سرافراز محل نمی‏گذارد. گردابی که نه ماهی دارد، نه صدف ریز، نه گوش ماهی. و نه امواج آهنگین. گردابی که مثل آسمان نیست، نه کبوتر دارد، نه عقاب، نه سیاره، نه ستاره، نه ماه، نه خورشید، نه کهکشان، نه آسمان اول و دوم ونه ملکوت... ونه خدا... شاید، به همین خاطر است که آن زمینی‏ها آن خاک‏نشین‏ها و آن کاخ‏نشین‏ها، معنی هفت آسمان و معنی ملکوت را درک نمی‏کنند و بوی کوثر حتی در خیالشان هم مرور نمی‏شود. آنها نمی‏دانند که شما به خدا خیلی نزدیک هستید و دوستی‏هایتان با او دلپذیر و زیباست.۱۱
جز فیض وجود او نباشد هرگز جز عکس نمود او نباشد هرگز
مرگ است اگر هستی دیگر بینی بودی جز بود او نباشد هرگز
والسلام
منابع ومآخذ
۱. صلیبا، جمیل، فرهنگ فلسفی، ترجمه منوچهر صانعی دره‏بیدی، تهران: انتشارات حکمت، ۱۳۶۶، ص ۲۴۲.
۲ . یونگ، کارل گوستاو، انسان و سمبولهایش، ترجمه دکتر محمود سلطانیه، تهران: انتشارات جامی، ۱۳۷۸، ص ۵۴.
۳. بوردو، ژرژ. لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدی، تهران: نشر نی، ۱۳۷۸، ص ۳۷.
۴ . جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، ج ۱، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۸، ص ۱۱۱.
۵ . ـــــــــــ. مجموعه مقالات و سخنرانی‏های کنگره بررسی ابعادی چند از شخصیت حضرت امام خمینی، تهران: موسسه انتشارات دهاد، ۱۳۸۰.
۶ . نقل از دیوید تونی. امانیسم، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، ۱۳۷۸، ص ۹-۱۲۸.
۷ . امام خمینی، دیوان امام، تهران، مؤسسه تنظیم نشر آثار امام، چاپ سوم، ۱۳۷۳، صص ۲۱۳ و ۲۱۵ و ۲۱۱.
۸ . همان‏منبع، ص ۵۶ .
۹ . ملامحمدی، مجید. کاش من هم بهشت را می‏دیدم، تهران: نشر معاونت تبلیغات و انتشارات نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۴.
۱۰ . همان، ص ۵۷ .
۱۱. دیوان امام، ص ۲۱۷.
منبع:فصلنامه اندیشه انقلاب اسلامی، شماره ۳
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید