پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


شعر و ساندویچ


شعر و ساندویچ
در زمانی نه چندان دور چاپ کتاب شعر برای شاعران در حکم مشروعیت بخشی به فعالیت ادبی/ هنری آنها بود. شعری که کتاب نشده بود، انگار رسمیت پیدا نمی کرد. کتاب شعر منزلتی داشت که صفحه به صفحه بین شعرها قسمت می شد و خواننده های کتاب، هم به خاطرش پول می دادند و هم وقت صرف می کردند.
رسمیت کتاب شعر از سندیت آن می آمد. هر شاعری همه شعرهایش را کتاب نمی کرد. گزینه کردن شعر، آن هم با مشورت آدم های باتجربه این حوزه، رسم رایجی بود که حالا دیگر نیست. شاید فقط تعارف هایی از آن مانده باشد. شاید هم شاعر تجربی امروز می داند که تجربه شعری مساوی تثبیت زمان نیست، میل به تغییر مداوم زمان است.
سندیت کتاب شعر باعث می شد که شاعر در برابر شعرهای چاپ شده احساس مسوولیت کند. چرا که هر کار ضعیف، بسیار ساده تبدیل به حربه یی برای انتقاد از شاعر و البته گاهی وقت ها، شعر می شد. هرچند از یاد نبریم که شعرنفهمی محافظه کارانه هم گاهی با چنین امری جا عوض می کند.
نمایشگاه کتاب تهران، دست کم در زمینه شعر، یادآور چنین موقعیت از دست رفته یی است. زمانه عوض شده و عوض افسوس خوردن باید اقتضائات آن را درک کرد. دیگر چاپ کتاب شعر، نماد صلاحیت نیست، نشان خوش خیالی است. چاپ کتاب به تنهایی شاعر را تثبیت نمی کند، رسانه، بوطیقای فردی، اصرار و استمرار بر خلق امر تجربی هم لازم است. پارسال در چنین روزهایی بود که خبرنگار کتاب یکی از خبرگزاری ها درباره نمایشگاه کتاب و نحوه شرکت در آن، از من سوال کرد. پاسخ من عدم مشارکت بود و اکتفا به گشتی و بازدیدی در غرفه ها شاید، اما نه در جست وجوی کتاب شعری خاص.
شعر خاص کمتر به کتاب شدن می رسد، اگر هم کتاب شود، کمتر به نمایشگاه می رود. پخش هم که نمی شود، فقط رودررو به شاعران دیگر، هدیه می شود. به هر حال در بازدید از نمایشگاه کتاب تهران، معلوم شد بازار پیک نیک و ساندویچ و نوشابه گازدار، رونق بیشتری دارد تا کتاب. همین امر وادارم کرد شعر- عکسی بسازم و در وبلاگ شخصی ام قرار دهم.
نام شعر، «نمایشگاه کتاب تهران» بود؛ بیانیه یی تصویری اما گویا که در فرمی نامتداول و ژانری غیرمعمول شکل گرفته بود. در تمام این شعر- عکس به طور افراطی، ساندویچ های چاق و قوطی های وسوسه آور نوشابه به چشم می خوردند، خوب که دقت می کردی بین این ردیف های محرک اشتها، یکی دو جلد کتاب هم به چشم می آمد. به جای مواجه شدن با قفسه های کتاب، مخاطبان احتمالی اسیر رنگ های زنده و جذاب خوراکی ها می شدند.
در این شعر عکس انتقادی، همان طور که از «نمایشگاه کتاب تهران» تنها نامی باقی مانده و کتاب ها ناپدید شده اند، شعر در مفهوم سنت نوشتاری هم به غیاب افتاده. در این اثر کلمه ها از کار نیفتاده اند، اصلاً کاری به آنها محول نشده. اصلاً نیستند که کاری به آنها سپرده شود؛ فقط سه کلمه عنوان شعر باقی مانده. وقتی از امری فقط عنوان آن باقی می ماند نباید انتظار داشته باشیم، کارکردهای قبلی آن همچنان حفظ شود.
به قول «هوگو بال» شاعر «دادا» که گفته بود؛ «هنر برای ما فرصتی برای نقادی از عصری است که در آن زندگی می کنیم» ، این شعر هم با نمایش رفتاری عکس محور، عصر خودش را نقد می کند. پارادوکس قضیه این جا است که خود این شعر بیگانه از کلام، بخشی از عصر خودش است. عصری که در آن لذت خوردن غذا در یک نمایشگاه کتاب از لذت خرید کتاب مشهودتر است.
به کتاب ها نگاه می کنیم و دل نمی بندیم اما با نگاهی اسیر غذاهای چرب و نوشابه های شیرین می شویم.در زمانه یی که کتاب های بی مجوز مانده، تفکر الکترونیکی را تجربه می کنند، بسیاری از کتاب های چاپ شده شعر، بدون این که کلمه در آنها به غیاب افتاده باشد، از نامی که بر خود حمل می کنند تهی شده اند. شعر را مثل نامی که نمی نامد و نامیده نمی شود، از جلدی به جلدی قرض می دهند. نام قرضی اما فرض های ما را برای این که شعر باید امری خلاق و نو باشد حتی اگر با تلفیق و آمیختگی به دست آمده باشد، محقق نمی کند.
مدت ها است در چنین کتاب هایی با تکرار و تقلید آنچه در شعر صورت پذیرفته، روبه رو می شویم. چرا باید وارد بازی یی شد که نتیجه اش از پیش تعیین شده؟ نه حرفی برای گفتن، نه فرمی برای نوشتن. از کتاب، ظاهر کتاب مانده که حتی به شعر بودن هم نمی تواند تظاهر کند. بازی چاپ کتاب شعر، همچنان از درخت ها کشته می گیرد.
کتاب های شعری هم هستند که فقط به این علت کتاب شده اند که شاعر معمولاً جوانشان، مفهوم کتاب را تا حد ابزاری برای مجموعه سازی در نظر گرفته و شعری را که کتاب شدن، دیگر کمکی به آن نمی کند، کتاب کرده است.
بسیاری از گروه دوم، شعرهایی بیان گرا و تابوشکن هستند که نه به سلامت از هفت خوان سانسور بررس ها می گذرند و نه می توانند در موقعیت کتاب، برای مخاطب احتمالی، تاثیرگذار باشند. این شعرها را باید با صدای بلند و به صورت شفاهی خواند و در صورت نیاز، ضبط کرد.
نه لزوماً با صدای شاعر، با صدای فردی که هنر بیان و بازیگری با صدا را می شناسد. مهم نیست که این شعرها تجربه شخصی شاعر باشند یا تجربه شخصی دیگر، مهم بیان معترضانه و هجو آمیز آنها نسبت روزمره یی است که مدام همه چیز را به چالش می کشد.
روزمره یی که بیان سنتی شعر به هیچ وجه از عهده انتقاد از آن برنمی آید. رک گویی و کاربرد خشن کلمات و پرداختن به مسائلی که برای سال ها و نسل ها، حکم تابو، داشته اند، از جمله امتیازهای مثبت چنین شعری است. اما تابو وقتی شکسته شد، ادامه دادن به همان تابوشکنی امری ناشی از ساده لوحی است. از کتاب هایی که نام شعر دارند و باب میل سلیقه های نظارتی و جشنواره و سرو و سکه هستند، هم بگذریم که حاجت به بیانش نیست.
محمد آزرم
http://tafavot.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید