پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


بحران میانسالی در هالیوود


بحران میانسالی در هالیوود
هیچ دورانی را به یاد نمی آورم که مانند این روزها سخن گفتن از سینما تا این حد متاثر از سن بازیگران نقش اولش بوده باشد. این روزها بازیگران دهه شصتی از همه جا سر درآورده اند؛ سیلوستر استالونه ۶۱ ساله «رمبو» را احیا کرده است؛ رابرت دونیرو ۶۴ ساله و آل پاچینو ۶۸ ساله پشت سر هم فیلم بازی می کنند و حتی گاهی کنار یکدیگر قرار می گیرند؛ تازگی ها هم که سر و کله هریسون فورد ۶۵ ساله پیدا شده است تا یک بار دیگر بخت خود را در نقش ایندیانا جونز بیازماید. از تماشای این پیرمردان کهنه کار به وجد می آییم، هیجان زده می شویم و با خودمان می گوییم آنها در این سن و سال هم چقدر خوب بازی می کنند؛ درحالی که حواس مان نیست در سال های کنونی بازیگران زن کهنه کار هالیوود یا به جراحی های زیبایی روی آورده اند، یا سکوت پیشه کرده اند یا دائماً به تمسخر گرفته می شوند،
در مورد «ایندیانا جونز» باید پرسید چه دلیلی برای تولید آن وجود داشته است؟ سود مالی که قطعاً جواب قانع کننده یی نیست. استیون اسپیلبرگ و شرکایش ادعا کرده اند تولید فیلم چهارم دلیلی نداشته است جز اینکه هواداران دوآتشه یک فیلم ایندیانا جونزی دیگر می خواسته اند. این ادعا هم بی معنا است چون هواداران یک «آرواره ها»ی دیگر هم می خواهند اما می توان مطمئن بود اسپیلبرگ و شرکایش هرگز چنین کاری نمی کنند. حقیقت این است که در سال های گذشته اسپیلبرگ و فورد گرفتار بحران میانسالی سینمایی شده بودند و برای اینکه دوباره به روزهای اوج برگردند به یک فیلم پرسر و صدا نیاز داشتند. گرچه این دو نفر در دهه ۷۰ رویدادهای عظیم سینمایی را خلق کردند اما با گذشت زمان به مرز فراموشی رسیدند و هرگز نتوانستند موفقیت های سابق را تکرار کنند. «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» قرار است بازگشتی دوباره برای آنها رقم بزند و دوباره نام شان را در مقیاس وسیع سر زبان ها بیندازد. البته هواداران نباید امید خود را از دست بدهند چرا که قسمت چهارم گرچه یک فیلم غافلگیرکننده نیست اما از خصیصه های سرگرم کنندگی برخوردار است و می تواند پاسخگوی انتظارات تماشاگران باشد. تماشاگران جوان تر به دلایل جدیدی جذب فیلم می شوند اما کسانی که سه گانه اولیه را در سال های گذشته دیده اند صرفاً تجربه یی نوستالژیک را از سر می گذرانند. آخرین باری که به تماشای یکی از فیلم های «ایندیانا جونز» نشستیم جهان در آستانه جنگ بود. فیلم جدید اما در سال ۱۹۵۷ می گذرد؛ سال معصومیت نوجوانان و اضطراب بزرگسالان؛ سال الویس پریسلی و بمب و البته سال اتومبیل هایی با موتور تقویت شده و جنگ سرد. در فیلم جدید نقش شخصیت های شرور برعهده گروهی از نیروهای روسی گذاشته شده است که می خواهند از طریق کنترل ذهن، جهان را به خدمت خود درآورند. با این حال شخصاً گمان می کنم شخصیت های شرور در ذهنیت لیبرال اسپیلبرگ نیروهای امریکایی ضدکمونیست هستند. چرا که این رفتار های عصبی و بدون منطق آنها است که باعث می شود ایندی تدریس اش را رها کند و رهسپار ماجرایی جدید شود.
عجیب است که چطور ایندیانا جونز در فیلم جدید در عصر بمب اتم می خواهد جهان را از یک طرح و نقشه کمونیستی نجات دهد و نگذارد کمونیست ها دست شان به جمجمه بلورین باستانی برسد. در واقع اسپیلبرگ با این کار فیلم خود را هم مانند خود قضیه جنگ سرد به یک قضیه ابزورد و بی معنی تبدیل کرده است تا متاسفانه به همان فرمول قدیمی وفادار بماند؛ بازنمود واقعه و سپس صحنه های اکشن؛ مجدداً بازنمود واقعه و سپس صحنه های اکشن و همین طور تا پایان فیلم. امیدوار بودم اسپیلبرگ و فیلمنامه نویسش دیوید کوئپ دست خود را باز می گذاشتند و فیلمی تا این حد متکی به قواعد ژانر تولید نمی کردند. چرا که تماشای فیلم جدید مانند مجموعه فیلم های «مومیایی» درست مانند تماشای یکی از «ایندیانا جونز» های قبلی است و فراتر از آنها نمی رود.
جرج لوکاس با افتخار گفته است؛ «سبک فیلم همان سبک سابق است. شوخی ها هم همین طور. همه چیز فیلم جدید شبیه فیلم های قدیمی است.» باید اضافه کنم در فیلم جدید حتی مضمون آشنای فیلم های اسپیلبرگ یعنی خانواده ازهم گسیخته هم تکرار شده است. به عبارت دیگر «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» عامدانه صرفاً لذت تجدید دیدار با فیلم های ایندیانا جونز را به تماشاگر منتقل می کند و نه چیز دیگر. همان طور که معشوق قدیمی این فیلم ها، ماریون ریونوود (کارن آلن) می گوید انگار ایندی در همان روز های قدیمی به مبارزه مشغول است. در نتیجه چنین رویکردی تلاش شده است تا ایندیانا جونز در فیلم جدید به «قهرمانی خانواده دوست» تبدیل شود که نسبت به فیلم های قبلی از وجوه بد بینی و انزواپیشگی شخصیت اش کاسته شده است. با این حال باید پرسید حس شوخ طبعی جونز قدیمی کجا رفته است؟ متاسفانه فیلم جدید هرگز به اندازه کافی مفرح نیست و به نظرم بهترین و البته تنها شوخی آن هم برای تماشاگران انگلیسی زبان مفهوم نخواهد بود؛ زمانی که یکی از شخصیت های شرور فیلم از جونز می خواهد تا آخرین جمله قبل از مرگش را به زبان بیاورد جونز می گوید؛ «از آیک خوشم می آد،» (تکیه کلام دوایت آیزنهاور در مبارزات انتخاباتی دهه ۵۰)
حضور کیت بلانشت در نقش ایرینا اسپالکو هم یک فرصت از دست رفته برای فیلم است. بلانشت با آن موهای کوتاه و دستکش های چرمی مشکی بیشتر از آنکه به یک مامور روسی شبیه باشد با یک زن سلطه جوی شیطان صفت قابل مقایسه است. متاسفانه بلانشت نقش خود را بیش از حد معمولی بازی کرده و هرگز نتوانسته است به عنوان یک شخصیت شرورً محوری حضوری تاثیرگذار و قدرتمند داشته باشد.
از سوی دیگر پیرنگ فیلم هم پیرنگ بی خطری است. گویا فیلمسازان زیادی نگران انتظارات تماشاگران بوده اند و از روی ترس ایده های جدید را یکی پس از دیگری کنار گذاشته اند. به همین دلیل شاید تنها بخش مهیج فیلم سکانس آغازین باشد که آن هم به خاطر اثبات توانایی های بدل کاری فورد طراحی شده است. اسپیلبرگ اصرار داشته است تا جایی که ممکن است فیلمش را به یک فیلم ازمدافتاده تبدیل کند. به همین دلیل برخلاف فیلم های اکشن مدرن کمتر سراغ جذابیت های مقطعی و شبیه سازی های کامپیوتری رفته است. فیلمنامه فاقد عناصر غافلگیرکننده است و توانایی های ذهنی جونز در فرار از موقعیت های دشوار را به نمایش نمی گذارد. شاید تماشاگران به چنین وضعیتی رضایت بدهند و حتی از تماشایش لذت ببرند اما نباید فراموش کرد «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» فاقد یک عنصر حیاتی در ساختار خود است و آن هم چیزی نیست جز «لحظه حماسی» که وقتی موسیقی و اجرا و ویژگی های اکشن کنار هم قرار می گیرند تا مو بر تن تماشاگر راست کنند فقدانش کاملاً حس می شود. بله، ایندیانا جونز برگشته است اما قهرمان قدیمی ما کجا رفته است؟
منبع؛ ساندی تایمز
کاسمو لندزمن
ترجمه؛ هومن حاتمی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید