شنبه, ۱۴ مهر, ۱۴۰۳ / 5 October, 2024
مجله ویستا
چند پله پستر از پیش
«چیزی در همین حدود» از جمله مجموعه داستانهایی است که در اواخر سال گذشته منتشر شد و در واقع میتوان آن را در ردیف آخرین و جدیدترین داستانهای منتشر شده دانست. البته در شرایط حاضر چاپ یک مجموعه داستان قطعا غنیمتی است ارزشمند؛ حال در هر حد و حدودی که میخواهد باشد. در چنین شرایطی که وضعیت انتشار رمان و مجموعه داستان فارسی در سراشیبی سقوط است، حال یا بهخاطر نوشته نشدن یا اصلا نبود و کمبود نویسنده در این عرصه یا به علت همان قصه همیشه مجوز ندادن یا به هر علتی که میخواهد. و قطعا اکنون بحث، بررسی وضعیت چاپ آثار داستانی نیست، بلکه این سطور تنها بهانهای است برای شادی انتشار مجموعه داستانی که پیشتر نقل و نقدش خواهد رفت، همین.
مجموعه داستان «چیزی در همین حدود» شامل ۵ داستان کوتاه است؛ مجموعهای که در یک نگاه کلی نه کسالتبار است و نه شگفتانگیز. گاه به سوی سقوط میرود و گاه سطرهایی ثقیل خلق میکند و گاه در اوج و صعود یک پاراگراف را تمام میکند و باز گاه به قهقهرا میرود.
عناوین داستانهای این مجموعه عبارتند از: «دریچه، خانه نخلها، عصر یکشنبه، آینه شکسته و مرغابیها».
هر کدام از این داستانها در حدود ۱۰ تا ۱۵ صفحه است. هر داستان خواننده را تا انتها با خود همراه میکند و مهمترین عنصر این کشش نیز روایت روان و نثر سادهای است که نویسنده برای گفتن داستانهایش اتخاذ کرده است. داستان «دریچه» داستان موقعیت است؛ با زاویه دید دانای کل. نگاهی که اذهان افراد داستان را میخواند. حتی آنچه که از ذهن رهگذری گذرا میگذرد و تا آنجا پیش میرود که از حرکات سگ پیرزن رهگذر میخواهد به ضمیرش پی ببرد.
مرد داستان به همراه ذهن مغشوش خود از خیابان، از کنار پمپ بنزین و پیرزن و سگش میگذرد و پا به آپارتمانی میگذارد که موقعیت اصلی داستان، آنجا شکل میگیرد.
مرد داستان پیش از ورودش به آپارتمان، با اولین نمای داستان، تصویر کلی اثر را به ما نشان میدهد؛ تصویری که لازمه درک موقعیت اصلی داستان است. یعنی اگر در اولین نما این نکته که مرد داستان یک مهاجر ایرانی است و در کشوری اروپایی زندگی میکند، بیان نشود، قطعا مخاطب در درک واقعه مرکزی و آنجا که داستان به اوج خودش میرسد، عاجز میماند.
«سیگارش را روشن کرد، چراغ راهنما سبز شد. جعبه را طوری زیر بغلش گرفت که بتواند دستش را توی جیب پالتویش فرو کند. از خیابان گذشت. چراغهای پمپ بنزین روشن بود. با خود فکر کرد: اگر ایران بود حالا تابلو «استعمال دخانیات ممنوع» را میدیدم. ندید و...»
با این پیشفرض ما به همراه مرد داستان وارد آپارتمان میشویم. به طبقه سوم میرسیم و ناظر داستان «دریچه».
داستان «دریچه» به رابطه بین دو نسل میپردازد؛ نسلی که فاصله آنها فاصله بین پدر و فرزند است؛ فرزندانی که اکنون فارسی را پرغلط تلفظ میکنند؛ فرزندانی که فارسی را تنها در پستوی خانهها و در روابط محدود پدر و مادرهایشان میشنوند.
در اواخر صفحه دوم داستان متوجه میشویم که مرد برای دیدن فرزندش به خانه همسرش آمده و اکنون میبایست پشت در بنشیند و از دریچه ورود نامهها با دخترش حرف بزند، زیرا مادر دختر در خانه نیست و در را هم قفل کرده است؛ دری که در واقع به واسطه مادر سدی میشود میان رابطه خصوصی پدر و دخترش؛ دری که دختر توان باز کردنش را ندارد و به واسطه چیزی که مادرش پیش آورده، تنها باید از چشمی و دریچه با پدرش ارتباط بگیرد؛ پدری که مدام سعی در تصحیح گفتار فارسی دختر بچهاش دارد؛ تنها ریسمانی که او برای ارتباط با فرزندش به آن چنگ میزند.
دو داستان این مجموعه دقیقا فضایی اینگونه را خلق میکنند و از حذف عاطفه حرف میزنند.
ئاکرهیی در دو داستان این مجموعه، این تضاد را به وضوح نشان میدهد؛ «دریچه» و «عصر یکشنبه». تضادی که در رابطه والدین و فرزندان ایرانیان مهاجر وجود دارد؛ آنهایی که پدر و مادرشان ایرانی است و خود در کشوری دیگر متولد و بزرگ شدهاند؛ آنها که فارسی را تنها از پدر و مادرهایشان شنیدهاند.
ئاکرهیی در داستان «دریچه» رابطه پدر و دختری را نشان میدهد که مادر عامل دوری آنهاست و در «عصر یکشنبه» همین شرایط را در مورد پسربچهای به نام «کیوان» میسازد. کیوان با مادرش و همسر مادرش در شهری دیگر زندگی میکند و تنها یک روز تعطیل را میتواند با پدرش باشد.
این دو داستان را میتوان از بهترین داستانهای این مجموعه دانست؛ داستانهایی که عمدهترین توان آنها در جزئیترین عناصرشان نهفته است؛ عناصری که با ظرافت در کنار هم چیده شدهاند. ئاکرهیی در این داستانها بیشتر از هر چیز به نحوه روایت و چینش عناصر و نشانههای داستان پرداخته است؛ روایتی سرراست که با گفتم- گفت پیش میرود و گاه نمایی کلی از موقعیت آدمها و فضای داستان نشان میدهد، همین.
مردهای این داستانها متناقض و متضاد هستند. آنها در عین شاد بودن، غمگین هستند و در اوج لذت، زجر میکشند.
نویسنده شخصیت مردهای این دو داستان را به خوبی و بهتر از دیگر اشخاص داستان نشان میدهد. او از جزئیترین جزئیات شخصیت این افراد نمیگذرد و در واقع ما با شناخت مردهای داستان است که به وجوه شخصیتی دیگر افراد داستان پی میبریم؛ بهخصوص به خصوصیات زنهای داستان.
در داستان «دریچه» مرد در انتهای راه با زن قرار دارد و در «عصر یکشنبه» در ابتدای راه. او در داستان «دریچه» در آستانه جدایی است و در «عصر یکشنبه» در آستانه وصل. اما آنها در هر دو شرایط یک عمل و عکسالعمل را انجام میدهند و همین عنصر باعث خنثی بودن این اشخاص میشود؛ اشخاصی که خواهناخواه محکوم به جدایی از یکدیگرند. آنها باعث اضمحلال نسلی دیگر نیز شدهاند و قطعا این وجوه اخلاقی تا چند نسل بعد از آنها نیز تکثیر میشود.
در مجموع اگر نویسنده در کلیه داستانهای این مجموعه روایتی ساده و سرراست را در نظر گرفته، تنها در دو داستان توانسته بنمایه داستان را با ساخت آن همراه کند و قطعا تنها در این دو داستان این اتفاق افتاده است.
«خانه نخلها» داستانی است که تنها حسن اثر، روایت ساده و سرراستش است؛ روایتی که سادگی اثر چشمنواز است؛ داستانی که عناصرش نهتنها خط و ربط داستان را به انتها نمیبرند، بلکه ذهن مخاطب را در ساخت فضایی تازه و برگرفته از نشانههای داستان الکن میسازند.
راوی به همراه دو نفر دیگر که با هم همسفر شدهاند به منطقهای میرود که هیچ نشانی از آبادانی در آن نیست. در روند داستان متوجه میشویم که آدمهای این اتوبوس برای ساخت و ساز دوباره این منطقه به اینجا آمدهاند. آنها تنها برای بازسازی آمدهاند.
محمد حمزه دست راستش را بلند کرد و با صدای بلند گفت: «فرمان اینه که اینجاها رو بازسازی کنیم. ما باید بدونیم که چرا مردم مستضعف اینجا، همه چیزشون رو به خاطر اسلام از دست دادهاند و چرا از همه چیز نامحروم شدند.»
این پاراگراف یعنی تمام داستان. این پاراگراف میگوید که اینجا کجاست، این آدمها چه کسانی هستند، برای چه به اینجا آمدهاند و...
اما سه نفر از مجموعه آدمهای واقع در این محیط انگار با دیگران متفاوتند؛ آنها همان راوی و اکبر و عزت هستند. آنها تنها آمدهاند ببینند چه خبر است، همین.
به راستی اگر وقتی داستان کوتاه میخوانید، گاه به این نکته فکر کنید که اگر سطری یا عبارتی، جملهای، دیالوگی از داستان را حذف کنید و روی جملهای خط بکشید، چه اتفاقی میافتد؟!
در بعضی از داستانها قطعا حتی حذف یک کلمه به درک شما از داستان لطمه وارد میکند. اگر یک دیالوگ را حذف کنید ارتباط شما با اثر الکن میشود و در بعضی از موارد نیز حتی حذف چند سطر هیچ تاثیری در انتقال و ارتباط داستان با شما ندارد و در واقع چه آن کلمات باشند و چه نباشند داستان همان داستانی است که با چند سطر اضافهتر نوشته شود.
به جرات میتوان گفت که داستان «خانه نخلها» داستانی از نوع دوم است؛ داستانی که برعکس دو داستان قبل هیچگونه چارچوبی برای درک مخاطب ندارد. چه سطرهایی به آن اضافه شود و چه کم شود، داستان همان میشود که اکنون در این مجموعه منتشر شده است.
اشخاص این داستان، حتی من راوی که کلیت اثر از صافی ذهن او میگذرد هم تکبعدی است.
آدمها تنها جمله میگویند و میگذرند، همین و البته اگر به جای آن جمله هر چیز دیگری هم بگویند، هیچ لطمهای به بدنه اثر وارد نمیشود.
داستان «خانه نخلها» مجموعهای از شعار است. چه آنها که به فرمان برای آبادانی آمدهاند، چه آنها که تنها برای سرکشی، چه آنها که میخواهند کتابهای افکار ضاله را بسوزانند و چه آنها که با عکس فروغ کتاب شاملو دچار هیجان میشوند.
در کل «خانه نخلها» بیشتر از آنکه داستان را در ذهن تداعی کند، مشتی گره خورده را به یاد میآورد که به قصد حمایت از تکرار شعاری برخواسته است؛ مجموعهای از نشانهها که هیچکدام به سرانجام مشخصی نمیرسد؛ دیالوگهایی که هر کدام میتواند داستان را به نقطهای مشخص برساند و در میان راه، نیمهکاره رها میشود.
به جرات میتوان گفت که مهمترین نکتهای که این داستان را رو به سقوط میبرد، عدمشناخت کافی نویسنده از بستری است که خلق میکند. او حتی من راوی را هم به خوبی نمیشناسد و برعکس دو داستان قبل، داستانی الکن خلق میکند؛ انگار طفلی که ناقص باشد، طفلی عقبمانده.
داستان «آینه شکسته»، همچون آینهای چند تکه است که هر جزء، کل تصویر را نشان میدهد؛ برشهایی کوتاه که هر برش کلیت داستان را یکجا در خود دارد؛ مجموعهای از رفت و برگشتها در دل زمان که هر کدام به سمت هدف واحدی سیر میکند و در نهایت فضای واحدی را خلق میکند؛ فضایی که در مجموع جذاب به نظر میآید. داستان «آینه شکسته» جغرافیایش را بهطور کامل معرفی میکند. هر کدام از نشانهها در راستای نشانهای دیگر قرار میگیرد و در مجموع مفهومی کامل میآفریند.
مرد داستان بعد از مدتها دختری را میبیند. این دیدار و گفتوگو، زمان گذشته را دوباره به موقعیت حال میآورد؛ «دوباره پیدایش شده. نپرسیدهام کجا بوده، او هم نمیگوید. باران میبارید و من که عادت ندارم چتر در دست بگیرم، یقه کاپشنم را بالا زده بودم و تند میرفتم...»
باران، از جمله نشانههایی است که در تمام زمانها حضور دارد و اصلا یکی از عمدهترین عوامل تداعی زمانی به حساب میآید.
نویسنده در «آینه شکسته» رابطهای یکطرفه را خلق میکند؛ رابطهای که تنها به میل یکی از اشخاص شکل میگیرد و همین عمدهترین و جذابترین انگیزهای است که باعث شکلگیری روایت داستان میشود.
راوی داستان نویسنده است. او از خلق داستانی میگوید که شخصیت اصلی همان دختری است که عامل روایت داستان «آینه شکسته» است؛ روایتی در دل روایت دیگر. او داستانی نوشته و آن را به دختر داده است. دختر نیز بعد از مدتها داستان را دوباره میخواند و در واقع خوانش داستان نوشته شده است که داستان «آینه شکسته» را خلق میکند؛ ۲داستان با نشانههایی یکسان که عامل و انگیزه خلق یکدیگر میشوند.
نویسنده در «آینه شکسته» تمهیدات جذابی را در نظر میگیرد؛ تمهیداتی برای ایجاد کشش در مخاطب؛ مخاطبی که تا انتها به همراه داستان پیش میرود و لذت کشف را مزمزه میکند.
«آینه شکسته» در نوع خود داستانی کامل است و نشان میدهد که نویسنده تکنیک نگارش را به خوبی میشناسد. تنها نکته ثقیل این داستان سکتهای است که در ساخت رفت و برگشتهای زمانی شکل میگیرد و گاه آن روایت ساده و سرراست را دچار اختلال میکند.
اما در مجموع این طرح که نویسندهای داستانی مینویسد که شخصیت اولش دختری است که داستان را به او هدیه میدهد و او نقاشی است که با تاثیر از فضای داستان تابلویی خلق میکند و حالا بعد از مدتها مرد تابلو را میبیند و شرایط به گونهای چیده میشود تا داستانی دیگر متاثر از این فضاها شکل بگیرد تودرتو که نویسنده آن را با زیرکی و شناخت پیش میبرد.
داستان «مرغابیها» داستان دو مرغابی است که با تیر شکارچی زخمی شدهاند اما هیچگاه سقوطشان به زمین ختم نمیشود. مرغابیها هیچوقت به دست شکارچیشان نمیافتند. نام داستان در سطرسطر داستان تنیده شده و در راستای دیگر عناصر آن قرار میگیرد.
انگار که تمام آدمهای این داستان، داستان همان مرغابیها را دارند؛ داستان مردمی که سالها در جنگ و گریز و ترس بودهاند؛ مردمی که آرامش را هیچگاه درک نکردهاند و همواره وجودشان، رفتارشان و ذهن و زبانشان آمیخته با ترس است و راوی نیز یکی از آنهاست. او سالها از جمع این آدمها دور بوده اما هنوز هم یکی از آنهاست و حالا که داستان روایت میشود، او بعد از مدتها دوری باز به فضای زندگی کودکیاش بازگشته و به همراه مردی توی شهر قدم میزند؛ مردی که از نیمه داستان هویتش فاش میشود و از آنجاست که میفهمیم راوی به همراه پدرش راه میرود.
داستان «مرغابیها» نسبت به دستمایهای که دارد به مراتب میتوانست داستانی بهتر و محکمتر از آن چیزی باشد که ئاکرهیی نوشته است.
مردی میانسال بعد از سالها دوری به زادگاهش بازمیگردد و به هر کجای شهر که مینگرد خودش را میبیند که کودک است و خاطرهها یکی پس از دیگری مرور میشود.
یکی از عمدهترین مشکلات این داستان و دیگر داستانهایی که از زاویه اول شخص روایت میشوند این است که انگیزه روایتشان بهطور کامل مشخص نمیشود و اگر گاه اشارهای به آن میشود، کافی و کامل نیست. اما مهمتر روایتی است که به خوبی شکل میگیرد، اما بیهدف. راوی حرف میزند، در جاهایی به خوبی حرف میزند اما برای چه کسی؟!
اگر فرض بگیریم او برای ضمیر خودش حرف میزند، زبان و نحوه چینش کلمات و جنس لحن داستان چیز دیگری میگوید. روایت سرشار از حرف و حرافی است، پس چگونه میتواند صحبت یک نفر با ضمیر باطن اثر باشد. پس حال که ساخت جملات از جنس حرف است و نه تصویر محض، پس راوی با که حرف میزند؟!
بهراستی که داستانهای این مجموعه حکایت از نویسندهای دارد که داستان را به خوبی میشناسد. حتی اگر در اکثر داستانها هیچگونه خلاقیتی وجود ندارد، لااقل تکنیک داستانپردازی را به خوبی میشناسد و البته آنجا که بارقهای از خلاقیت میدرخشد، اشکالی تکنیکی داستان را دچار اختلال میکند. در مجموع داستانهایی که با زاویه دانای کل روایت میشوند به مراتب قویتر از داستانهایی است که راوی آنها اول شخص است. پس به همین دلیل میتوان داستان دریچه را از جمله بهترین داستانهای این مجموعه دانست.
و در نهایت با شناختی که از دیگر داستانهای بهروژ ئاکرهیی دارم، مجموعه «چیزی در همین حدود» را چند مرتبه ضعیفتر از آثار دیگرش میدانم و البته وقتی داستاننویسی کارهای اولیهاش را در حد بسیار خوبی ارائه میدهد، ذائقه مخاطبش را هم در همان حد قرار میدهد، پس در چنین شرایطی چاپ هر داستانی برای او جایز نیست.
مهیار رشیدیان
منبع : روزنامه کارگزاران
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست