جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

یادت را روایت خواهند کرد


یادت را روایت خواهند کرد
ابومخنف لوط بن یحیی، پدید آورنده نخستین تاریخ مدون عاشوراء (= مقتل) را می‌توان لااقل از سه جهت با محمد بن اسحاق بن یسار مطلبی به سنجش در آورد:
نخست آنکه محمد ابن اسحاق نیزهمچون ابو مخنف، نخستین خالق تاریخ سیره نبوی است. دوم آنکه گذشته از ابن اسحاق، ابو مخنف نیز تاریخ خویش را بر اساس اسانید پیوسته به رویداد پدید آورده است و دست آخر و از بد روزگار اصل هردو کتاب از میان رفته است و جز در لا به لای کتب دیگر از آنها سراغی نمی‌توان گرفت.
مقتل الحسین ابو مخنف را می‌توان بیش از هرجایی در تاریخ الرسل و الملوک طبری مشاهده کرد و سیره النبی ابن اسحاق را می‌توان در سیره النبی ابن هشام. نکته دیگر که در واقع امکان این سنجه را پدید می‌آورد در هم عصری و معاصرت این دو نهفته است.
ابن اسحاق متوفای ۱۵۱ هجری است و ابو مخنف ۱۵۷ هجری. این نتایج گذشته از اینکه بسیار بر این بخش از نوشتار تأثیر می‌نهد، شاید بر این امر تأکید ورزد که ابن اسحاق و ابو مخنف تحت‌تأثیر یکدیگر بوده‌اند.
با این اوصاف در این بخش از سلسله گفتار مقتل شناسی که در واقع بخش پایانی مقتل الحسین ابو مخنف است مستقیما به متن و ارزشگذاری گزاره‌های آن می‌پردازیم و نیز ارائه چند نمونه از متن مقتل الحسین.
از میان رفتن تمام آثار ابو مخنف و از جمله مقتل الحسین نه تنها امکان ارزشگذاری و داوری مستقیم آثار او را ازمیان برده، بلکه حتی وارسی شخصیت علمی او را نیز اگر نگوییم یکسره نا میسور، لااقل معسور ساخته است.
اما آنچنان که می‌دانیم تلاش‌های ارجمند بزرگترین مورخ ایرانی تاریخ اسلام، محمد بن جریر طبری (م ۳۱۰ ه ) این امکان را فراهم آورده تا لااقل به بخش وسیعی از مقتل الحسین دسترسی داشته باشیم. این متون بر جای مانده ،گذشته از اینکه تا حدی آشنایی با شیوه شناسی تاریخی ابومخنف را سبب می‌شود تا اندازه‌ای دستمایه آشنایی با شخصیت علمی او را نیز فراهم می‌آورد.
می‌دانیم که ابومخنف ریشه در ازدیان دارد و ازدیان قبیله‌ای بوده‌اند متعصب در نقل رویدادهای افتخارآمیز خود و رد کنایه‌های دیگران در مورد خویش. ابومخنف ازدی اما از آنچنان وسعت مشربی بر خوردار است که روایات گوناگون را درباره یک حادثه گردآوری می‌کند. او حتی در مقتل حجر ابن عدی که به دست یاران معاویه به شهادت رسید به نقل روایاتی می‌پردازد که خیانت عموی پدری خویش یعنی عبدالرحمان بن مخنف را به گونه‌ای نشان می‌دهد.
شاید بتوان روایات او علیه عمویش را حمل برنزاعهای نا تمام درون قبیلگی کرد ، اما در هر صورت درنگی هر چند کوتاه در آثارش ما را به این نتیجه می‌رساند که او در مقام گرد آوری اطلاعات پیرامون هر رخدادی
▪ اولا: محدث و مورخی است پیراسته از عصبیت‌های قومی و فرقه‌ای و برخوردار از دقت در نقل سلسله سند و بیان جزئیات حادثه که شاید در نگاه اولیه چندان ضروری به‌نظر نرسند.
▪ ثانیا: او هم عصر منصور دوانیقی است و می‌دانیم که از سال ۱۴۰ هجری، تقریبا کتابت آنچه غیرقرآنی محسوب می‌شده است از سوی خلیفه عباسی منصور (۱۳۶ – ۱۵۸ ه) آزاد شده است.
بنابراین او فضل تقدم دارد بر بسیاری از تاریخ نگاران و اگر او را به همراه ابن اسحاق نخستین پایه‌گذار اسلوب تاریخ نگاری مستند و مدون به شمار نیاوریم، لااقل باید او و ابن‌اسحاق را از متقدمان در این فن و نیز عامل تداوم آن خصوصا در میان مورخان قرون سوم وچهارم، بدانیم.
ابومخنف در شیوه نقل به تمامی براساس سیره ابن اسحاق عمل می‌کند. او تمام روایات موجود در یک حادثه را می‌آورد و تا حد زیادی امکان قضاوت را در اختیار خواننده می‌گذارد.
اما درعین حال که اصل او بر اساس جمع آوری تمام مسموعات است، کوشیده تا با نقل روایات بی‌اساس که البته خود او نیز به صحت آنها باور نداشته است، برخی باورهای مردم زمانه خویش را منعکس کند. این امر البته این زمینه را فراهم آورده تا ابومخنف را به نقل از راویان ضعیف و نیز روایت از قاتلان امام حسین متهم سازند.
شیوه شناسی مقتل الحسین شاید آن‌گونه که منتقدان ابومخنف اعتقاد دارند در مورد فروعات فقهی مفید تلقی نشود – هرچند این سنت در آنجا هم جاری است – اما در باب اسلوب شناسی تاریخی نه تنها نمی‌توان این انتقاد را بر او وارد دانست بلکه باید آن‌را نقطه قوت ابومخنف در شیوه شناسی تاریخی به شمار آورد چرا که درروش تقید به تمام گزارشهای موجود درباره یک حادثه، علاوه بر آنکه از منظر روش شناختی و اعتبار سنجی زمینه لازم جهت شناخت طیف های گوناگون باور درباره یک حادثه برای مورخ فراهم می‌آید، با نقل تمام گزارشهای موجود در واقع مورخ به مخاطب خویش اجازه و فرصت اندیشه و انتخاب می‌دهد و در یک کلام به جای او فکر نمی‌کند و تصمیم نمی‌گیرد!
این شیوه ابومخنف البته مانع این نیست که گاه به گاه در نقد تلویحی گزارشهایی که هرگز با باور او همخوانی نداشته و البته به بی‌بنیادترین گزارشهای موجود درمیان مردم مرتبط بوده است، با آوردن روایت مناقضی واکنش نشان ندهد. به گونه‌ای که آن را از نگاه او کاملا بی‌ارزش ارائه دهد.
مشخص‌ترین مصداق این مورد، روایتی است بی‌اساس از مجالد بن سعید و صعقب بن زهیر که مدعی هستند امام حسین (ع) چند بار تلاش کرده تا به عمربن سعد پیشنهاد بیعت و صلح بایزید دهد! ابو مخنف با نقل این روایت این باور مزیف و بی‌بنیاد را که در واقع باور برخی از مورخین و نیز مردم کوفه بوده است به معرض مخاطبانش می‌گذارد. اما بلافاصله با روایتی از عقبه بن سمعان که هرگونه پیشنهاد امام به عمر را رد می‌کند، بی‌اعتباری و مخدوش بودن روایت پیشین را نشان می‌دهد.
امری که مقداری تعجب برانگیز است شیوه برخی مورخان متقدم شیعه همچون شیخ مفید است که تنها به گزارش نخست ابومخنف در این باره بسنده کرده اند، بدون آنکه بر آن تعلیقه‌ای بنگارند ( شیخ مفید، الارشاد، ص ۲۲۹ ).ظاهرا روایات ابو مخنف، همگی به تاریخ الرسل و الملوک طبری راه یافته است.
البته طبری به روشنی توضیح نمی‌دهد که روایات مقتل الحسین را چگونه به کف آورده است ؟ آیا او متن کامل را در اختیار داشته است ؟ اگر این‌گونه بوده پس چرا به‌عنوان مثال سخنی از شهادت اباالفضل(ع) در میان نیست؟
چرا در برخی موارد روایات ابومخنف را با واسطه هشام بن محمد کلبی گزارش می‌کند؟ البته این احتمال ضعیف نیز وجود دارد که طبری مقتل الحسین را نزد هشام قرائت کرده باشد، چرا که این پدیده در قرون نخستین امری رایج بوده است.
اینکه طبری تلخیص مقتل الحسین را در اختیار داشته و در برخی موارد هم از واسطه‌ها استفاده کرده است نیز امر محتملی است. در هرصورت طبری ۱۱۰ روایت خود پیرامون کربلا را از ابو مخنف نقل می‌کند. از این تعداد ۱۰۰ روایت را مستقیما و ۱۰ روایت را با واسطه هشام نقل می‌کند.
چنان‌که گفته آمد ابومخنف به سنت ابن اسحاق گزارشهای خویش را به واسطه سلسله‌ای اسانید متواصل نقل می‌کند و با توجه به اینکه او به احتمال فراوان در اواخر قرن اول هجری دیده به جهان گشوده است و تمامی عموها، عموهای پدری، و نیز پدرش در سال شصت و یک هجری زنده و شاهد وقایع کربلا بوده‌اند- اگرچه هیچ‌یک از ایشان در کربلا حضور نداشته‌اند – بنابراین او به یک واسطه و حداکثر به دو واسطه به نقل این وقایع می‌پردازد.
گزارشگران ابومخنف خود بر دو گونه‌اند:
الف) عده‌ای که در کربلا حاضر بوده‌اند.
۱) گروه نخست ایشان آنانی هستند که خود بخشی از آل هاشم بوده‌اند و البته از حادثه جان سالم به در برده‌اند، مانند: امام سجاد و امام باقر که در کربلا کودکی چهار ساله بوده است.
۲) یاران امام حسین(ع) که هر یک به‌دلیلی زنده ماندند، مانند: عقبه بن سمعان، همسر زهیر بن قین، مرقع بن ثمامه اسدی که اسیر شد وپس از کربلا به شفاعت آزاد گردید و نیز ضحاک بن عبدالله مشرفی که تا ظهر عاشورا در کنار اما م بود اما چون دید که غلبه دشمن حتمی است از معرکه فرار کرد.
۳) ناظران بی‌طرف، مانند: عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل که همچون زهیر بن قین همزمان از مکه به سوی کوفه در حرکت بودند اما چون زهیر به امام نپیوستند.
۴) شاهدان سپاه عمر سعد. اینان خود دودسته بودند: الف) کسانی چون عبدالله شعبی و هانی بن ثبیت حضرمی که در کشتار دست داشتند. ب) دسته‌ای که با وجود حضور در سپاه عمر، دستی در کشتار آل رسول نداشتند. حتی برخی از اینان خود از امضاکنندگان نامه دعوت امام به کوفه بودند، مانند: حُمَید بن مسلم و قره بن قیس تیمی که اتفاقا از خویشاوندان ابو مخنف بودند. ب) دسته دیگر راویان دور از صحنه و البته معاصر با واقعه کربلایند. اینان را می‌توان در پنج گروه دسته بندی کرد:
▪ دوست‌داران امام حسین(ع)، مانند: علی بن حنظله که پدرش جزء شهدای کربلا بود و پسر حر بن یزید ریاحی.
▪ طرفداران امویان، مانند: قاسم بن عبدالرحمان
▪ طرفداران زبیریان، مانند: حسان بن قائد
▪ محدثین بی‌طرف، مانند: محمد بن بشر همدانی پدر هشام بن محمد کلبی
▪ خویشان ابو مخنف،مانند: عبدالرحمان بن جندب ازدی و کسانی که ابومخنف از ایشان با عنوان اصحاب یاد کرده که احتمالا پدران و عموهای پدری او هستند.
به‌ نظر می‌آید بررسی وثاقت روایات ابومخنف تنها در گرو این امر نیست که او گزارشهای خویش را با یک یا دو واسطه نقل می‌کند، چرا که در این باره لااقل می‌دانیم که مجالد بن سعید و صعقب بن زهیر و نیز هانی بن ثبیت قاتل عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، با آنکه در نفس حادثه بوده‌اند ولی پیشنهاد امام برای بیعت با یزید را گزارش کرده‌‌اند.
بنابراین برای ارزشگذاری روایات او گذشته از معیارهای عمومی مانند: عدم مخالفت با عقل و عرف باید به برخی از معیارهای خاص ارزشگذاری روایات تاریخی مانند: وثاقت و صداقت راوی از نگاه رجالیون و مورخان بعدی، قلت واسطه‌های گزارش و نیز تطابق و سازواری با روایات مورخان و محدثان بی‌طرف دیگر مراجعه کرد.
درباره معیار نخست پس از این برخی از گزارشها را نقل خواهم کرد. اما درباره معیار‌های خاص باید گفت: گزارشهای ابو مخنف گذشته از دارا بودن معیار نخست به گواهی گروه کثیری از رجالیون شیعی و سنی از معیار دوم یعنی قلت واسطه‌ها و نیز معیار سوم برخوردار است؛ چرا که فضای کلی حاکم بر روایات او با گزارش عمار الدهنی ( = عمار روغن فروش ) و محمد بن هشام کلبی که طبری از ۱۲۵ گزارش خویش درباره کربلا ، ۲۵ روایت را از ایشان نقل می‌کند، در هماهنگی و انسجام کامل است.
البته سهم عمده این ۲۵ روایت از آن هشام بن محمد کلبی است. او ده روایت را چنان‌که پیش از این گفته آمد از ابومخنف نقل کرده است. اما ۱۴ روایت دیگر را که اتفاقا روایات مفصلی هستند از دیگران و از جمله پدرش نقل می‌کند. سهم عمارالدهنی اما یک روایت بسیار مفصل است که آن را از امام باقر(ع) نقل می‌کند.
اینک به چند نمونه از این گزارشها می‌پردازیم: ابومخنف به گزارش طبری روایت می‌کند که امام پیش از آغاز جنگ و درمقام احتجاج با کوفیان چنین فرمودند:«‌ای مردم تبار من را به یاد آرید.... آیا من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟
آیا پسر وصی وپسر عموی پیامبر نیستم؟ پسر کسی که نخستین ایمان آورنده به خدا و رسول بود؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست ؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست ؟ آیا پیامبر درباره من نفرمود: حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت هستند؟... .» (طبری، ج۵، ص ۴۲۵-۴۲۴) روایات ابومخنف از نبردهای کربلا بسیار متعادل و متوازن است و در آن اثری ا زافراط یافت نمی‌شود. منازعه کلامی امام حسین(ع) با اشعث بن قیس از این دست گزارشهاست.
اشعث که ظاهرا راهی برای پایان دادن به معرکه می‌جسته به امام فریاد می‌زند که «‌ای حسین ! چرا به حکومت پسر عموهایت تن نمی‌دهی و خون خود و نزدیکانت را حفظ نمی‌کنی ؟ امام پاسخ داد: تو برادر همان هستی که به مسلم پناه داد و سپس خیانت کرد!به خدا سوگند تسلیم شما نخواهم شد.» پس از آن امام به گزارش ابومخنف مشغول نمازشد و پس از نماز که از یارانش جز اندکی باقی نبودند خود راهی میدان شد. ابومخنف، هر چند تعداد دقیق کسانی که امام ایشان را به هلاکت رسانیده است ذکر نمی‌کند، اما آورده است که امام به صلابت و حماسه شمشیر می‌زد و مهاجمان را عقب می‌راند و چون خستگی و تشنگی بر اما م غلبه کرد قصد نمود تا راهی فرات گردد و آبی بیاشامد. در این هنگام حصین بن نمیر، تیری به سوی امام رها کرد که به دهان ایشان اصابت کرد.
امام در این لحظه چنین فرمود:«خداوندا! از شمار اینان کم کن و در حال پراکندگی جانشان را بگیر و از آنان یک تن را بر زمین باقی مگذار.» (طبری، ج۵، ص۴۲۹). در این حال به فرمان شمر بن ذی الجوشن، سپاهیان عمر سعد امام را تیر باران کردند. امام که دیگر توان ادامه نبرد از کف داده بود از حرکت بازایستاد. زینب(س) که نظاره‌گر این صحنه بود به سوی عمر سعد فریاد برآورد که «وای بر تو ای‌ عمر ! آیا ابو عبدالله را می‌کشند و تو تنها می‌نگری ؟» (طبری، ج۵، ۴۵۲). ابو مخنف در باره واکنش عمر سعد گزارش جالبی دارد. او به نقل از حجاج بن عبدالله که خود در صحنه حاضر بوده است می‌نویسد:«عمر سعد چنان اشک می‌ریخت که اشکهایش برگونه‌ها و ریشش روان بود.» (طبری، ج۵، ص۴۵۲ ).
این گزارش نشان می‌دهد که او حقیقت را می‌شناخته اما در واقع پندار باطل حکمرانی او را از صواب منحرف ساخته بوده است. زینب(س) که با سکوت عمر سعد مواجه گردید ادامه داد:« آیا یک تن مسلمان در میان شما نیست ؟!» (طبری، ج ۵، ص ۴۵۳). در آن حال امام که دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود از اسب به زیر افتاد. سپاهیان اما به‌دلیل صلابت امام جرات نزدیک شدن به ایشان را نداشتند. شمر در این هنگام با عصبانیت فریاد کشید:
« مادرانتان به عزایتان بنشیند ! منتظر چه هستید ؟ در پس این فریاد زرعه بن شریک خود را به امام رسانید و ضربتی به شانه چپ ایشان وارد کرد .
در این هنگام نیزه سنان بن انس اما م را کاملا نقش بر زمین کرد ( همان). ابو مخنف به نقل از حمید بن مسلم که در شمار سپاهیان عمر سعد بوده است، نقل می‌کند:«چون امام برزمین افتاد تا مدتی کسی به ایشان نزدیک نمی‌شد.» (همان) دراین حال خولی بن یزید اصبعی از اسب فرود آمد و خواست تا سر مقدس امام را از پیکر مطهرش جدا کند اما از حشمت اما م لرزه بر اندامش افتاد.
هیچ کس از مقتل نویسان و از جمله ابو مخنف حتی از یک ناله یا فغان امام در این حالت گزارشی نکرده‌اند. خولی که از پس این کار بر نیامده بود و پرسشگر، سر به زیر افکنده بود باعتاب شمر بن ذی الجوشن مواجه شد: چرا می‌لرزی؟ مادرت به عزایت بنشیند! پس شمر خود از اسب به زیر آمد و ... او که خدا او را لعنت کناد سر مقدس امام را به خولی داد تا به عمر سعد بدهد( طبری، ج۵، ص۴۵۲-۴۵۳) و این‌گونه پایان یک تراژدی و آغاز یک قیام همه زمانی و همه مکانی که همان جهاد اکبر ( = جهاد بانفس ) است شکل گرفت. حسین آغاز گر این قیام بود.
● سندیت یک مقتل
ابومخنف به شرح حال شهدای نیمه دوم قرن اول هجری که تمامی آنها هم در نبرد با امویان به شهادت رسیده‌اند، اهتمام فراوان نشان داده است: امری که آن را شاهدی بر تمایلات شیعی او دانسته‌اند.
در این‌باره باید گفت: هر چند ابومخنف چنین تلاشی را سامان داده و ابن‌ندیم هم در «الفهرست، ص۱۵۷» شرح نگارش‌های او را فراهم آورده است، اما این مسئله هم غیرقابل کتمان است که در میان مقاتل نگارش شده به دست او، تعدادی مقتل و کتاب دیگر هم موجود است که رنگ و بویی دیگر دارند، مانند: مقتل عثمان، کتاب و فات معاویه، کتاب ولایت یزید، کتاب سعیدبن‌عاص و خصوصا کتاب فتوح شام. بنابراین تلاش برای یافتن هویت باورهای وی بار دیگر با طریقی مسدود مواجه می‌شود.
امری که در میان نگارش‌های فراوان ابی‌مخنف قابل توجه بوده این است که هر چند کتاب فتوح شام، اندک اعتباری برای پسران اباسفیان در پی داشت اما به یقین، کتاب‌الجمل، کتاب الصفین، کتاب الغارات، کتاب مقتل عبدالله‌بن زبیر، کتاب زیدبن علی و کتاب یحیی‌بن زید و از همه مهمتر کتاب مقتل‌الحسین (ع)، نگارش‌هایی است یکسره به زیان امویان.
نگاهی هر چند گذرا به این رساله‌ها، هر چند امروز، اصل هیچ یک از آنان در میان نیست و جز در لابه‌لای کتب دیگر قابل دسترسی نیستند، حتی یک ذهن بی‌پیش‌فرض و یا بی‌طرف را متقاعد می‌سازد که ابومخنف، تلاش نکرده تا حقانیت امویان را در این کشتارها به اثبات برساند و گزارش‌هایی را به سود آنان، سامان دهد. برخی از دلایل چنین نگاهی از این قرار است:
۱) در گزارش‌های گردآوری شده در کتاب الجمل، روایاتی وجود دارد که بی‌شک نگارش، ثبت و رواج آنها برای مخالفان امام علی(ع) و خاندان او سخت ناخوشایند بوده است. حدیث پارس کردن سگ‌های حوأب، از جمله این احادیث است که از طریق ابومخنف به کتب دیگر راه یافته است.
۲) مقتل الحسین(ع) که موضوع این گفتار نیز هست، بی‌تردید، محتوا و مضمونی سخت آزاردهنده برای امویان و هواداران آن دربرداشته است. ابومخنف در این رساله، هرگز سعی نکرده تا حقایق واقعه طف را کتمان و یا قلب نماید و آن را به گونه‌ای ترتیب داده که ماهیت ضداموی او از خلال آن آشکار است.
۳) یکی از آشکارترین دلایل هویت ضداموی ابومخنف نگارش خطبه حضرت زهراست از قول امام علی(ع).
ناگفته آشکار است که جریان‌های پیش گفته تا چه میزان سعی در ممانعت از نشر چنین احادیثی می‌کردند.
۴) گفته آمد که نگارش این رسایل از سوی ابومخنف، ضعیف شماردن او را از سوی برخی علمای رجالی اهل سنت در پی داشته است، اما توجه به این نکته که بزرگانی همچون امام احمدبن‌حنبل، ابو داوود سجستانی و ابن ماجه قزوینی در کتب خویش از او روایت کرده‌اند، باید این‌گونه نتیجه گرفت که ضعیف دانستن او از سوی گروه اول اصولا ارتباطی با صحت روایات، وثاقت و قوه حفظ ابومخنف نداشته است، بلکه احتمالا بنیادهای فکری و رفتارهای آشکار اجتماعی او که یکسره ضداموی است برای آنان مسئله‌ساز بوده است.
منتفی بودن تمایلات عثمانی و اموی در باورهای ابومخنف و عدم وجود هرگونه گزارش از وابستگی‌های فکری و یا حتی قبیلگی ابومخنف به خوارج و همچنین فقدان مستندات معتبر برای آن دسته از علمای متاخر شیعی که بر تشیع راسخ او اصرار دارند، بی‌شک ما را به این نتیجه می‌رساند که ابومخنف را در خیل عظیمی از مسلمانان آن دوران مشاهده کنیم که خود را فارغ از گروه‌بندی‌های موجود می‌دیده‌اند.
مسلمانانی که هر چند از ارائه هویت مشخص گروهی – مذهبی اجتناب می‌کرده‌اند، اما بی‌شک به خاندان پیامبر(ص) عشق می‌ورزیده‌اند و بسیاری از احادیث پیامبر(ص) درباره اهل بیت و آیات قرآنی را که در شأن ایشان نازل شده بود، هنوز به خاطر داشتند.
بنابراین کاملا طبیعی بوده است که ابومخنف با آن که در دسته‌های چهارگانه پیشین جای نمی‌گرفته، اما در مقتل‌الحسین(ع) آن گونه به شرح واقعه بپردازد.
سهند صادقی بهمنی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید