چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

حکایت جلال الدین پسر خوارزمشاه


حکایت جلال الدین پسر خوارزمشاه
«سلطان به گیلان رفت، از آنجا باستندار که در نواحی مازندران به صعوبت و کثرت موصوف است، به در شد و از آنجا به کنار بحر قلزم آمد و بر در دیهی از ضیاع آن مقام، مقام کرد. به مسجد حاضر می شد و پنج نماز، جماعت می گزارد و جهت وی قرآن می خواندند و او می گریست و نذرها می کرد و با خداوند سبحانه تعالی عهدها تقدیم می داشت که اگر سلامت یابد عدل کند و از اتباع نفس و میل هوا مجتنب و محترز باشد.
تا ناگاه تاتار آن دیه را کبس کرد و رکن الدین کبود جامه که سلطان عم او را نصرهٔ الدین و پسر عم او کیخسرو را به قتل آورده و آن مملکت را گرفته بود، با این لشکر با هم بود، چه به خدمت تاتار رفته بود و ولایت عم، که از مازندران کبود جامه گویند، گرفته، علی الغفله چون بردیه هجوم کردند سلطان در کشتی نشست، کشتی را تیرباران کردند و جمعی در آب رفتند تا مگر سلطان را توانند بازگردانیدن، حق تعالی ایشان را غرق کرد و کشتی رهید و از بسیاران که در آن کشتی بودند شنیدم که گفتند: «ما کشتی می راندیم و سلطان خود رنجور عظیم بود و ذات الجنب بر وی مستولی شده بود.
همی گریست و می گفت: «از چندین زمین های اقالیم که ملک خود گرفتم، امروز دو گز زمین یافت نخواهد شدن که در آنجا گوری بکاوند و این بدن بلادیده را دفن کنند. پس معلوم شد که دنیادار ساکنان دنیا نیست و اعتماد بر آن جز نتیجه جهل و اغترار نه! کهنه رباطی ست، بر دو طرف او دو در نصب کرده اند، چون از یکی درآیند از آن دیگر به در آمدن ضروری بود.» گفتند: «آنگه که به جزیره رسید شادی تمام بدو راه یافت، تنها و بیچاره و آواره آنجا مانده بود، خیمگکی مختصر جهت وی زده بودند.‎/.»
‎/‎/.فی الجمله در این هنگام که آخر عمر بود، حال سلطان بدین مرتبه رسید که شنیدی.‎/‎/ و چون انفاس معدود بر سلطان آخر آمد و هنگام رحلت از این جهان رسید سهم الحشم شمس الدین محمود، پسر بلاغ چاوش و مقرب الدین، مهتر مهتران که مقدم فراشان بود، مباشرت غسل او کردند و چادری که او را در آن به گور نهند دست نداد، شمس الدین محمود مذکور کفن او را به ضرورت از پیراهن ساخت و در این جزیره دفن کردند و این در سنه سبع عشر و ستمائه بود.
به گمانم هر پارسی زبانی از خواندن این سطور به وجد آید مگر آنکه پارسی نداند که ما را با او و او را با ما کاری نیست!
این روایت [روایت مرگ سلطان محمد خوارزمشاه که به ضرورت در اینجا کوتاه شده و تنها به «آنات» متن، رجوع شده] بی تردید، با بهترین متون داستانی مدرن قابل برابری ست بی آنکه نگارنده [یا بهتر بگوییم «مترجم» چرا که از قدیم الایام، مترجمان، مؤلفانی بی نام بوده اند در این ملک!] مدعای داستان نویسی یا به شیوه قدیم، حکایت گویی، حکایت سازی، حکایت گردانی داشته باشد.
متن حاضر، بی تردید [به رغم آنکه متن عربی را نخوانده ام!] بخش اعظم عظمت خود را مدیون مترجم «بی نام» است چرا که روایت و «زبان»، چنان در هم گره خورده اند که غیرقابل تفکیک اند و اگر در متن عربی هم، این روایت دارای چنین عظمتی باشد به یقین در پارسی، آن عظمت «بازآفریده» شده و این بازآفرینی، محصول کار مترجم است که در کار خود «اهل هنر» بوده نه «هنرنما» و جوفروش! هم متون دیگری را در این قرن یا قرون پیش از آن می توان سراغ کرد که از بزرگان اند اما ترجمان پارسی این متون، تنها به درک مطلب [آن هم نه به تمامی] می انجامد نه به لذت هنری از متن.
شاید نتوان به شکل حاضر، «سیرت جلال الدین.‎/.» را یک رمان کامل نامید اما اگر، اندکی پیراسته شود و فصل ها پس و پیش شوند و مقادیری از اضافات، که مخل کار داستان نویسی مدرن اند و بیشتر خوشایند مذاق ادبایند، حذف شوند، ما با رمانی قابل ارائه در جامعه امروزی مواجه خواهیم بود و این کار، مخل «امانت» نیست چرا که متن اصلی، راه خود را خواهد رفت و متن از نو روایت شده، راه خود را؛ و این، در ممالک دیگر نیز شایع و مرسوم است و نسل نو و منتقدان نو، از آن استقبال می کنند.


یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید