جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

حق نان و نمک


حق نان و نمک
یکی از دزدان عرب حکایت کرد که وقتیغروزگاریف در بادیه به قبیله ای نزول کردم. مردی بود در آنجا در غایت شجاعت و نهایت سخاوت. چون به وثاق غاتاق، چادرف او نزول کردم، در حال، شتری به جهت من قربان کرد.
گفتم؛ «بدین تکلف حاجت نیست».
گفت؛ «قاعده من این است که میهمان را گوشت آسوده غکنایه از گوشت ماندهف ندهم».
چند روز آنجا بودم هر روز شتری می کشت. من فرصت طلبیدم غمجالی یافتمف و گله شتر او را براندم و ببردم. چون اعرابی را خبر شد برعقب من بیامد و سر راه من گرفت. چندان که مرا بدید، تیر در کمان نهاد و گفت؛ «سوسماری در آنجا خفته است، این غتیرف بر دم سوسمار خواهم زد».
بزد و دم او را بر زمین دوخت. پس دیگری در پیوست غتیر دیگری در کمان نهادف و گفت؛ «این تیر بر مهره پشت سوسمار خواهم زد».
پس تیری دیگر در پیوست و گفت؛ «هوش دار که این تیر بر سینه تو است». گفتم؛ «الله الله ، من اشتران به تو باز گذاشتم. دست از من بدار».
گفت؛ ندارم غدست بر نمی دارمف، تا شتران به جایگاه خود باز بری».
پس شتران را براندم و به چراگاه خود بردم. مرا گفت؛ چه داشت غچه چیز وادار کردف تو را بدین جرات که کردی؟»
گفتم؛ حاجت؛ و نیز می دیدم که تو اسراف می کردی و هر روز به جهت من شتری قربان می کردی، گفتم از مروت تو مرا کاری بر نیاید. گله شتران را براندم تا غرض من به حاصل شود».
گفت؛ «چنین است، و حق نان و نمک در میان است. بیست شتر اختیار کن و بران».
من بیست شتر اختیار کردم و براندم و او را مدحی گفتم.
اگر جسمی است مردی، جان اویی
وگر جانی است احسان، جسم آنی
به عنف غبه زورف از دشمن و از لطف با دوست
همی بخشی تو مال و می ستانی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید