پنجشنبه, ۱۳ مهر, ۱۴۰۲ / 5 October, 2023
مجله ویستا
چه گویمت که چه با جانم اشتیاق نکرد
|
همچنین مشاهده کنید
- سد دشنه بر دل میخورم و ز خویش پنهان میکنم
- چون کوه غم تاب آورد جسمی بدین فرسودگی
- پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد
- رشک میبردند شهری بر من و احوال من
- پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب
- میکشم زان تند خو گر صد تغافل میکند
- چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
- دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
- آنکس که مرا از نظر انداخته اینست
- که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
- ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز
- بخت آن کو که کشم رخش و سوارش سازم
- سد خانهی دین سوخت به هر رهگذر از تو
- خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد
- مرغ ما دوش سرایندهی بستانی بود
- منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
- ز عشق من به تو اغیار بدگمان شدهاند
- به استغنات میرم سرو استغنا بلند من
- چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
- تغافلها زد اما شد نگاهی عذر خواه من