آخرین اخبار
سیاسی
اقتصادی
ورزشی
فرهنگی
اجتماعی
فیلم
روزنامهها
آگهی
Vista
News Hub
چهارشنبه, ۸ آذر, ۱۴۰۲ /
29 November, 2023
مجله ویستا
ادبیات
شعر و ادب
وحشی بافقی
گزیده اشعار
غزلیات
آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او
آتشی در جان ما افروختی
آخر ای بیگانه خو ناآشنایی اینهمه
آخر ای مغرور گاهی زیر پای خود نگر
آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن
آمدم از سرنو بر سر پیوند قدیم
آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان
آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو
آن مستی تو دوش ز پیمانهی که بود
آنچه کردی ، آنچه گفتی غایت مطلوب بود
آنکس که دامن از پی کین تو بر زند
آنکس که مرا از نظر انداخته اینست
آنکه بی ما دید بزم عیش و در عشرت نشست
آنکه هرگز یاد مشتاقان به مکتوبی نکرد
آورده اقبالم دگر تا سجدهی این در کنم
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
آه شراره بارم کان از درون برآمد
آیین دستگیری ز اهل جهان نیاید
آیینهی جمال ترا آن صفا نماند
ابر است و اعتدال هوای خزانی است
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست
از آن تر شد به خون دیده دامانی که دارم
از برای خاطر اغیار خوارم میکنی
از بهر چه در مجلس جانانه نباشم
از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت
از تندی خوی تو گهی یاد نکردم
از تو همین تواضع عامی مرا بس است
از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت
از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما
از نظر افتادهی یاریم مدتها شدست
اسیر جلوهی هر حسن عشقبازی هست
اغیار را آسان کشد عاشق چو ترک جان کند
الاهی از میان ناپسندان بر کران دارش
المنةلله که شب هجر سر آمد
امروز ناز را به نیازم نظر نبود
امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست
انجام حسن او شد پایان عشق من هم
ای آنکه عرض حال من زار کردهای
ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن
ای از گل عذرات هر مرغ را نوایی
ای جوان ترک وش میر کدامین لشکری
ای دل به بند دوری او جاودانه باش
ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز
ای دیده ، دشتبان نگاهت به راه کیست
ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما
ای قامت تو جلوه ده شیوههای حسن
ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
ای مدعی از طعن تو ما را چه ملالست
ای مرغ سحر حسرت بستان که داری
ای همنفسان بودن وآسودن ما چیست
این بس که تماشایی بستان تو باشم
این دل که دوستی به تو خون خواره میکند
این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست
اینچنین گر جانب اغیار خواهی داشتن
اینست کزو رخنه به کاشانهی من شد
با جوانی چند در عین وفا میبینمش
با غیر دوش اینهمه گردیدنش چه بود
با مدعی به صلح بدل گشت جنگ تو
باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد
بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
باز این عتاب و شیوه عاشق گداز چیست
بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است
بازم زبان شکر به جنبش درآمدست
بازم غم بیهوده به همخانگی آمد
باغ ترا نظارگیانی که دیدهاند
بتان که اهل تعلق به قید شان بندند
بخت آن کو که کشم رخش و سوارش سازم
بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه
بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا
بر قول مدعی مکش ای فتنه گر مرا
بر میان دامن زدن بینند و چابک رفتنش
بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست
برزن ای دل دامن کوشش که کاری کردهام
برو که با دل پر درد و روی زرد بیایم
بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش
بسته بر فتراک و میپرسد که صیاد تو کیست
بسیار گرم پیش منه در هلاک ما
بکش زارم چه دایم حرف از آزار میگویی
بگذران دانسته از ما گر ادایی سرزدست
بگذشت دور یوسف و دوران حسن تست
بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش
بود آن وقتی که دشنام تو خاطر خواه بود
به آنکه بر سرلطفی مکش ز منت خویشم
به استغنات میرم سرو استغنا بلند من
به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد
به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن
به دل دیرین بنایی بود کندم
به راز عشق زبان در میان نمیباشد
به زیر لب حدیق تلخ ، کان بیدادگر دارد
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ
به طوف کعبه من خاکسار خواهم رفت
به لب بگوی که آن خندهی نهان نکند
به من از تو مهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم
بهر دلم که درد کش و داغدار تست
بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ
پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب
پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست
پرسیدن حال دل ریشم بگذارید
پی خدنگ جگر گون به خون مردم کرد
پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
تا ابد دولت نواب ولی سلطان باد
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
تا چند به غمخانهی حسرت بنشینم
تا قسمتم ز میکدهی آرزوی کیست
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
تازه شد آوازهی خوبی ، گلستان ترا
ترسم جنون غالب شود طغیان کند سودای تو
ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند
ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست
تغافلها زد اما شد نگاهی عذر خواه من
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
تن اگر نبود ز نزدکان چو شد گو دور باش
تند سویم به غضب دید که برخیز و برو
تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
تو خون به کاسهی من کن که غیرتاب ندارد
تو زمن پرس قدر روز وصال
تو منکری ولیک ، به من مهربانیت
تو و هر روز و بزم عشرت خویش
جان رفت و ما به آرزوی دل نمی رسیم
جانا چه واقعست بگو تا چه کردهایم
جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
جایی روم که جنس وفا را خرد کسی
جز غیر کسی همره آن عربده جو نیست
جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر
جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد
چرا خود را کسی در دام سد بی نسبت اندازد
چرا ستمگر من با کسی جفا نکند
چشم او قصد عقل و دین دارد
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
چندین عنایت از پی چندین جفا چه بود
چو پیش نقش شیرین کوهکن عرض بلا کردی
چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گرد سر گردم
چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم
چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود
چون تو مستغنی ز دل بودی دل آرایی چه بود
چون طفل اشک پرده در راز نیستم
چون کوه غم تاب آورد جسمی بدین فرسودگی
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمیدیدی
چه دیدی ای که هرگز بد نبینی
چه شود گرم نوازی به عنایت خطابی
چه فروشدی به کلفت چه شدت چه حال داری
چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن
چه گویمت که چه با جانم اشتیاق نکرد
چه لطفها که در این شیوه نهانی نیست
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
خرم دل آن کس که ز بستان تو آید
خندهات برما و بر داغ دل درمانده چیست
خوار میکن ، زار میکش، منتت بر جان ماست
خواهد دگر به دامگهی بال بسته ای
خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد
خود رنجم و خود صلح کنم عادتم اینست
خوش آن روزی که زنجیر جنون بر پای من باشد
خوش آن کو غنچه سان با گلعذاری همنشین باشد
خوش آن نیاز که رفع حیا تواند کرد
خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است
خوش است چشم به چشم تو و نگاه نهانی
خوش صید غافلی به سر تیر آمدست
خوش نیست هرزمان زدن از جور یار داد
خوشا در پای او مردن خدایا بخت آنم ده
خوشست آن مه به اغیار آزمودم
خونخواره راهی میروم تا خود به پایان کی رسد
خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
دارد که چون تو پادشهی بندهات شوم
در آغاز محبت گر وفا کردی چه میکردم
در آن دیار که هجران بود حیات نباشد
در آن مجلس که او را همدم اغیار میدیدم
در اول عشق و جنون آهم ز گردون بگذرد
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه
در بزم وصل اگر چه همین در میان منم
در دل همان محبت پیشینه باقی است
در راسته ناز فروشان که بتانند
در راه عشق با دل شیدا فتادهایم
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
در ماندهام به درد دل بی علاج خویش
درون دل به غیر از یار و فکر یار کی گنجد
دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
دل از عشق کهن بگرفت از نو دلستانی کو
دل باز رست از تو ،ز بند زمانه هم
دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم
دل و طبع خویش را گو که شوند نرم خوتر
دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد
دلم خود را به نیش غمزهای افکار میخواهد
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها
دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمیداند
دلی و طاقت سد آه آتشین دارم
دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم
دور از چمن وصل یکی مرغ اسیرم
دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود
دوش اندک شکوهای از یار میبایست کرد
دوش پر عربدهای بود و نه آنست امروز
دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
دوشم از آغاز شب جا ، بر در جانانه بود
دیریست که رندانه شرابی نکشیدیم
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهی ما را
رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت
رشک میبردند شهری بر من و احوال من
روزها شد تا کسم پیرامن این در ندید
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش
ز پیش دیده تا جانان من رفت
ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب
ز عشق من به تو اغیار بدگمان شدهاند
ز کار بستهی ما عقدهی حرمان که بگشاید
ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم
ز کوی آن پری دیوانه رفتم
ز کویت رخت بربستم نگاهی زاد راهم کن
زان عهد یاد باد که از ما به کین نبود
زهر در چشم و چین بر ابرو چیست
زینسان که تند میگذرد خوشخرام من
ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را
سبوی بادهای گویا به هر پیمانهای خوردی
سحر کجاست که فراش جلوگاه توام
سد حشر جان ز پی یکه سواری رسید
سد حیف از محبت بیش از قیاس ما
سد خانهی دین سوخت به هر رهگذر از تو
سد دشنه بر دل میخورم و ز خویش پنهان میکنم
سرت از غرور خوبی به کسی فرو نیاید
سرخیی کان ز نی تیر تو پیدا باشد
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
سوی بزمت نگذرم از بس که خوارم کردهای
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
شد بیحساب کشور جانها خراب از او
شد صرف عمرم در وفا بیداد جانان همچنان
شد وقت آن دیگر که من ترک شکیبایی کنم
شد یار به اغیار دل آزار مصاحب
شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز
شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس
شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست
شکل مستانه و انکار شرابش نگرید
شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف
شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید
شوقیست غالب بر دلم ازنو، به دل جا کردهای
شهر، بیم است کزین حسن پرآشوب شود
صاف طرب آماده کن ترتیب عشرتخانه ده
صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم
طایر بستان پرستم لیکنم پر باز نیست
طراز سبزهی بر گلشن عذار خوش است
طی زمان کن ای فلک ، مژدهی وصل یار را
عاشق یکرنگ را یار وفادار هست
عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است
عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را
عزلت ما شده سر تاسر دنیا مشهور
عشق کو تا شحنهی حسرت به زندانم کشد
عشق گو بی عزتم کن ، عشق و خواری گفتهاند
عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مردهایم
عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش
عیاذباله از روزی که عشقم در جنون آرد
غلام عشق حاشا کز جفای یار بگریزد
غم هجوم آورده میدانم که زارم میکشد
غمزهی او حشر فتنه به هر جا ببرد
فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن
قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست
قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست
قصهی می خوردن شبها و گشت ماهتاب
قلب سپه ماست به یک حمله شکسته
قیمت اهل وفا یار ندانست دریغ
کار خوبی نه بگفت دگران باید کرد
کاری مکن که رخصت آه سحر دهم
کاری نشد از پیش و ز کف نقد بقا شد
کجا در بزم او جای چو من دیوانهای باشد
کردم از سجدهی راه تو جبین آرایی
کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
کس به بزم دلبران از دور گردان پیش نیست
کس نزد هرگز در غمخانهی اهل وفا
کسی از دور تا کی چین ابروی کسی بیند
کسی خود جان نبرد از شیوهی چشم فسون سازت
کسی کز رشک من محروم از آن پیمان شکن گرید
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را
کوچنان یاری که داند قدر اهل درد چیست
کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش
که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
کی اهل دل به کام خود از دوستان برند
کی بود کز تو جان فکاری نداشتم
کی تبسم دور از آن شیرین تکلم میکنم
کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد
گذشتم از درت بر خاک سد جا چشم تر مانده
گر چه دوری میکنم بیصبر و آرامم هنوز
گر چه کردم ذوقها از آشناییهای او
گر چه میدانم که میرنجی و مشکل میشود
گر دیده به دریوزهی دیدار نیاید
گر ریخت پر عقابی ، فر هما بماند
گر طی کنم طریق ادب را چه میکنی
گرد آن خانه بگردم که در او خلوت تست
گرد سر تو گردم و آن رخش راندنت
گرفته رنگ ز خون دلم چو لاله پیاله
گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت
گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد
گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم
گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار
گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن
گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یا رب
لالهاش از سیلیت نیلوفری شد آه آه
لب بجنبان که سر تنگ شکر بگشاید
لطف پنهانی او در حق من بسیار است
ما اجنبی ز قاعدهی کار عالمیم
ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
ما در مقام صبر فشردیم گام خویش
ما را به سوی خود خم موی تو میکشد
ما را دو روزه دوری دیدار میکشد
ما را میازار اینهمه چندین جفا بر ما مکن
ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم
ماه من گفتم که با من مهربان باشد ، نبود
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم
مدتی شد کز گلستانی جدا افتادهام
مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگ
مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
مرا زد راه عشق خردسالی
مرا وصلی نمیباید من و هجر و ملال خود
مردمی فرموده جا در چشم گریان کردهای
مرغ ما دوش سرایندهی بستانی بود
مریض عشق اگر سد بود علاج یکیست
مژدهی وصل توام ساخته بیتاب امشب
مست آمدی که موجب چندین ملال چیست
مست آن ترک به کاشانه من بود امروز
مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش
مستغنی است از همه عالم گدای عشق
مشورت با غمزه چشمت را پی تسخیر کیست
مصلحت دیده چنین صبر که سویش نروم
مغرور کسی به که درت جا نکند کس
مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن
مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد
ملک دل را سپه ناز به یغما آمد
ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد
من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را
من اگر این بار رفتم ، رفتم آزارم مکن
من اندوهگین را قصد جان کردی ، نکو کردی
من این کوشش که در تسخیر آن خودکام میکردم
من که چون شمع از تف دل جانگدازی میکنم
من و از دور تماشای گلستان کسی
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
منفعل دل خودم چند کشد جفای تو
منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم
مهرم ز حرمان شد فزون شوقی ز حسرت کم نشد
میان مردمانم خوار کردی عزت من کو
میتوانم بود بی تو ، تاب تنهاییم هست
میتوانم که لب از آب خضر تر نکنم
میروم نزدیک و حال خویش میگویم به او
میکشم زان تند خو گر صد تغافل میکند
مینماید چند روزی شد که آزاریت هست
مییابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت
ناوکت بر سینهی این ناتوان آمد همه
نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را
نرخ بالا کن متاع غمزهی غماز را
نزدیک ما سگان درت جا نمیکنند
نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید
نفروخته خود را ز غمت باز خریدیم
ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
نوبهار آمد ولی بیدوستان در بوستان
نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت
نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد
نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص
نیستیم از دوریت با داغ حرمان نیستیم
وداع جان و تنم استماع رفتن تست
وصلم میسر است ولی بر مراد نیست
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
هجر خدایا بس است زود وصالی بده
هجران رفیق بخت زبون کسی مباد
هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
هر خون که تو دادی چو می ناب کشیدیم
هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
هرکه یار ماست میل کشتن ما میکند
هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد
هرگزم یارب از آن دیدار مهجوری مباد
هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز
هست امید قوتی بخت ضعیف حال را
هست هنوز ماه من چشم و چراغ دیگران
هلاکم ساز گر بر خاطرت باری ز من باشد
هم مگر فیض توام نطق و بیانی بدهد
همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
همرهی با غیر و از من احتراز از بهر چیست
هنوز عاشقیو دلرباییی نشدست
هیچکس چشم به سوی من بیمار نکرد
یاد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست
یار دور افتاده مان حل مراد ما نکرد
یار ما بی رحم یاری بوده است
یاران خدای را به سوی او گذر کنید
یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟
یک التفات ز فرماندهان نازم نیست
یک بار نباشد که نیازردهام از تو
یک ره سال کن گنه بیگناه خود
یک همدم و همنفس ندارم
فروش دستگاه سپراتور(جدا كننده)
نمایندگی رسمی فروش کلیه محصولات شرکت صنعتی الکتریک خراسان با …
تولید کننده تورهای پشه بندی , ارگانزا، /حریر، تور های تزئیناتی …
سفارش سررسید 1403 + سررسید تبلیغاتی
همچنین مشاهده کنید
ترکیبات
غزلیات
رباعیات
مثنویات
ترجیع بند (۲)
قصاید
ترجیع بند
قطعات
اخذ مدرک معادل دیپلم لیسانس دکتری از پردیس دانشگاهی از روی سوابق …
مکانیک سیار باطری سازی سیار(نصب باطری اتمی خودرو باتری موتور …
چاپ کارت pvc،چاپ کارت پی وی سی،چاپ افست کارت pvc
تقویم رومیزی 1403 ، تقویم 1403 ، چاپ تقویم 1403
ورود / ایجاد آگهی
خبرآنلاین
ببینید | چرا همه از سوخو ۳۵ میترسند؟
•
جنگنده
خبرآنلاین
ببینید | اولین تصاویر از سقوط پهپاد انتحاری روسیه وسط ساحل شهر ییسک
•
روسیه
پارسینه
ژست دیدنی این کانگورو جلو دوربین+عکس
ورزش سه
گل دوم دورتموند به میلان (گیتنز)
•
آث میلان
ورزش سه
خلاصه بازی بارسلونا 2 - پورتو 1 (گزارش اختصاصی)
•
بارسلونا
ورزش سه
خلاصه بازی آث میلان 1 - دورتموند 3
•
آث میلان
ورزش سه
گل اول پاریسنژرمن به نیوکسل (امباپه - پنالتی)
•
نیوکسل
ورزش سه
خلاصه بازی منچسترسیتی 3 - لایپزیش 2
•
منچسترسیتی
همشهریآنلاین
تصاویر دیده نشده از سخنرانی آیتالله خامنهای با لباس نظامی
•
دفاع مقدس
پارسینه
فال عاشقانه فردا چهارشنبه 8 آذر 1402
تابناک
پیامدهای گسست اجتماعی، هشدار به سیاستمداران /اگر آتشبس تمدید نشود …
•
مرور روزنامه ها
پارسینه
فال ابجد برای فردا 8 آذر ماه
فرارو
(ویدئو) طرز تهیه ۴ غذای متفاوت و خوشمزه با کدو تنبل و کدو حلوایی که …
•
کدو حلوایی
فرارو
(ویدئو) حرکت زیبای بهنام بانی در کنسرت در مواجهه با طرفدار سندروم …
•
بهنام بانی
فرارو
تفال به حافظ چهارشنبه ۸ آذر ۱۴۰۲؛ به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان
•
فال حافظ
خبرآنلاین
ببینید | عبور گردباد قوی از اوکلاهاما در آمریکا
•
گردباد
ورزش سه
گل اول پورتو به بارسلونا توسط پپه
•
بارسلونا
ورزش سه
گل اول بارسلونا به پورتو توسط ژوآئو کانسلو
•
بارسلونا
ورزش سه
هدر رفتن پنالتی ژیرو برابر دورتموند
•
آث میلان
ورزش سه
گل اول میلان به دورتموند (چوکووزه)
•
آث میلان
ورزش سه
واکنش بائو به عملکرد نمایندگان ایران در لیگ قهرمانان
•
سپاهان
ورزش سه
بائو: میانگین سنی بازیکنان پرسپولیس بالا رفته است
•
سپاهان
انتخاب
تصاویر: مراسم بدرقه زنده یاد پروانه معصومی
انتخاب
تصاویر: تشییع پیکر «بیتا فرهی»
تابناک
وام سربازی به چه کسانی تعلق میگیرد؟ + شرایط و مدارک
تابناک
استالین، روزولت و چرچیل در تهران / اهدای شمشمیر چرچیل به استالین در …
•
بسته ویدیویی
فرارو
(ویدئو) با کدو و گوجه فرنگی یه غذا درست کن خوشمزهتر از پیتزا
•
کدو سبز
فرارو
عکسهای دیده نشده میدان تجریش در دهه هفتاد
•
میدان تجریش
فرارو
۶ خوراکی عالی برای تقویت سیستم ایمنی بدن
•
رژیم غذایی
خبرآنلاین
ببینید | تهدید جدید حماس علیه اسرائیل برای روزهای آینده؛ تلفات بیشتر …
•
حماس
سایت جهان صنعت نیوز
سایت مشرق
سایت فرارو
روزنامه شرق
سایت دیدارنیوز
روزنامه آرمان ملی
خبرگزاری ایرنا
خبرگزاری فارس
سایت اقتصادنیوز
سایت اعتماد آنلاین