یکشنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۱ / 22 May, 2022
مجله ویستا
ای مرغ سحر حسرت بستان که داری
|
همچنین مشاهده کنید
- دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو
- تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
- ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم
- میروم نزدیک و حال خویش میگویم به او
- این دل که دوستی به تو خون خواره میکند
- هم مگر فیض توام نطق و بیانی بدهد
- گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن
- دوش اندک شکوهای از یار میبایست کرد
- آخر ای بیگانه خو ناآشنایی اینهمه
- تغافلها زد اما شد نگاهی عذر خواه من
- بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
- شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست
- ای از گل عذرات هر مرغ را نوایی
- وصلم میسر است ولی بر مراد نیست
- عشق گو بی عزتم کن ، عشق و خواری گفتهاند
- شهر، بیم است کزین حسن پرآشوب شود
- کی بود کز تو جان فکاری نداشتم
- از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت
- تازه شد آوازهی خوبی ، گلستان ترا
- من اگر این بار رفتم ، رفتم آزارم مکن