حامد عسکری، نویسنده و شاعر: اتوی پیراهن را که تمام کردم، توی همان پریز گوشی را زدم به شارژ و بعدش ساعت را گذاشتهام روی ۶:۱۵؛ گفتم یک ربع حمام، یک ربع صبحانه و یک ربع هم از خانهمان حوالی پل کالج با موتور تا کشوردوست و خلاص. زنگ شش ربع را که خاموش کردم، راننده سرویس پسرم زنگ زد، مشکلی پیش آمده بود و نمیتوانست بیاید، باید مدیریتش میکردم، نشاندمش ترک موتور و گازکش بردمش مدرسه و همین کنداکتورم را بههم ریخت؛ پشت چراغ فردوسی گوشی چک کردم. آقای قانعی زنگزده بود، متوجه نشده بودم، ۷:۳۸ بود و نوشته بود …